?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 3 weeks ago
میفرمایند اریک رومر مُرده و من بیشتر میخوام. از؟ از عشاق در قطارهای شهری، جلسات در کافهها، مدرسین فلسفه، بحثهای حسابی، پسرایی که توی موزه بلندبلند بحث میکنن، اتاقهای دانشجویی، آپارتمانهای بزرگ، کتابخونهها و دخترای سبزه با موهای مجعد که مردهای مسنتر رو ترجیح میدن و یقهاسکی و بارش برف.
اریک رومر مُرده و من فرانسه بلد نیستم و به ترجمهٔ گوگل هم زیاد اعتماد ندارم. آهنگ رو اول از اینجا شنیدم و حالا برداشتم.
بهوضوح دکتر گوستافسون از نوعی ناامنی جنسیتی جدی رنج میبرد و حتی شاید نوعی سردرگمی همجنسگرایانه داشت و ناخودآگاه میکوشید اینها را از خودش پنهان کند و به همین دلیل احساس ناامنی خود را بر بیمارانش فرافکنی میکرد. تلاش میکرد به آنها بباوراند که فرهنگ آمریکا بیش از سایر فرهنگها مغز پسران را از کودکی با باورها و خرافات مخرب شستوشو میدهد و مفهوم «مرد واقعی» با مفاهیم بیرحمانهای پیوند خورده و این امر باعث ازخودبیگانگی شده است. مفاهیمی چون رقابت بهجای همکاری، موفقیت به هر قیمتی که شد، تسلط بر دیگران از طریق هوش و اراده، قدرت، پنهانکردن احساسات، باور به اینکه از نگاه دیگران باید یک «مرد واقعی» باشی تا مردانگیات را به خودت ثابت کنی، باور به اینکه ارزش انسان فقط در دستاوردهای اوست، تأکید بیشازحد بر حرفه و درآمد و درنهایت احساس اینکه مدام در معرض قضاوت هستی و همیشه روی صحنهٔ نمایشی و... . (...) مثلاً یکی از فرضهای اولیهٔ او این بود که اساساً در زندگی، تنها دو راه پیش پای انسان وجود دارد: ۱. عشق و ۲. ترس و این دو هرگز همزمان بروز نمیکنند. (به زبان منطق ریاضی یعنی دامنههایشان جامع و دوبهدو مجزاست، یا اشتراک این دو مجموعه تهی است و اجتماعشان همهٔ عناصر را دربردارد یا:
'(∀x) ((Fx→~ (Lx)) & (Lx→~(Fx))) & ~ ((∃x) (~(Fx) & ~ (Lx))')‚
یعنی دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند و بهقول کتاب مقدس «آدمی را توان خدمت به دو ارباب نیست». در ذهن مردها اینگونه تهنشین شده است که مردانگی با رقابت و دستاورد تعریف میشود و یکی از بدترین عواقب این تصور این است که آنها تقریباً سراسر زندگی خود را در ترس به سر میبرند و این باعث میشود که نتوانند عشق واقعی را تجربه کنند. یعنی درک مردان آمریکایی از عشق معمولاً به یک نیاز خلاصه میشود، نیاز به اینکه آنها را جور خاصی ببینند. بنابراین مردان امروز مدام در هراساند، هراس از اینکه بهقدر کافی بزرگ نباشند (منظور دکتر از این جمله دوپهلو نبود). آنها باید تمام وقت خود را صرف این کنند که مردانگی خود را به دیگران اثبات کنند تا کمی احساس امنیت داشته باشند. تمام این ترسها تجربهٔ عشق واقعی را ناممکن میکند. هرچند سادهانگاری است که این ترسها را مختص مردان بدانیم (اینبار به دخترهایی که روی ترازو میروند دقت کن).
- یاد نئون بخیر، دیوید فاستر والاس، ترجمهٔ پرستو گرانمایه.
"سگکُشی" (۱۳۷۹)، بهرام بیضایی.
گلرخ کمالی در هر ایستگاه و بر سرِ هر "چهارراه" با نمایندهٔ چیزی روبهرو میشود. این نمایندگان از دو قسماند. یا تاریخمصرفگذشتهاند و سفلهوار مجبور به عزیمتاند و یا تازهبهدورانرسیده. بیشترشان از دستهٔ دوماند: بَزَکشده و پوشالی، شِمایی ناقص از آنچه مدعیاند. فصلِ مشترک هردویشان همین نقصان است. آنکه زمانهاش گذشته بهصورت کمّی و آنکه نوکیسه است هم کیفی. اگر در ایستگاه اول "منتسب" از سرِ نداری میبافد طناب داری، "حاجینقدی" در حجرهٔ زواردررفتهاش با آن چیدمانِ عاری از هرگونه زندگیْ همچون مالک جهان زیرین بهنظر میرسد.
رشکبرانگیز اینکه در جابهجایی میان ایستگاهها، بیضایی از پس بازنماییِ نازیباییها -این لجنهای اعماق فاضلاب- پاکیزه و مصون باقی میماند. علت را میبایست در شناخت سرشارش جویید. برای نمونه، به سکانس معرفی "نایری" بنگرید. به دایرهواژگانِ مملو از کلمات و عبارات بیگانهاش و ارتباط اینها با حرفهاش. بیضایی بهزیبایی در اواخر دههٔ ۷۰، به قلب زشتیِ اکنون-دامنگیرِ ما میزند.
پ.ن: فکر نوشتن اینها از پس سخنان بیضایی و موحد در اینجا و اینجا پا گرفت.
چیزی نیست فقط باد میپیچه توی درخت و ماشینها رد میشن.
مردم مفقودالاثرن، مردم ظاهر میشن، مردم احساساتم رو هدایت میکنن. وقتی غم دارم، تکتکشون ازم خوشبختتر به نظر میرسن و وقتی خوشحالم -مثل امروزـ تبدیل به دستهٔ همسرایان میشن و همراهیم میکنن. حتی اونایی که سوار ماشینِ آتشنشانی و آمبولانس بهسرعت میروندن و صدای آژیرشون جلبتوجه میکرد انگار یه لبخندی به لب داشتن. فقط توی همچین روزهاییه که میشه زیرلبی شعر خوند و شبیه شاعرها رفتار کرد. مثل سهرابِ کارمند وزارت کشاورزی که به ملخهایی که محصول مردم رو میخوردن حق میداد، باور میکنم که حالِ همه خوبه و اصلاً چیز ناراحتکنندهای وجود نداره. انگار یه دیواری توی قلبم ساخته شده که سرپا نگهام میداره و به قدمهام قوت میبخشه.
آفتابِ قشنگی دراومده. از ماشینهای گذری فیلم میگیرم و بادِ خنک میخوره تو صورتم. زیر لب میخونم: «خشک آمد کشتگاهِ من، در جوار کشتِ همسایه» تا از ذهنم نپره و وقتی رفتم خونه کاملشو پیدا کنم.
و حالا، درست در همین لحظه، درست در همینجا:
1:46
I know it's over
And it never really began
But in my heart, it was so real
And you even spoke to me and said
If you're so funny
Then why are you on your own tonight?
And if you're so clever
Then why are you on your own tonight?
If you're so very entertaining
Then why are you on your own tonight?
If you're so very good looking
Why do you sleep alone tonight?
I know
'Cause tonight is just like any other night
That's why you're on your own tonight
With your triumphs and your charms
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 3 weeks ago