برای خاطر حُسن‌یوسف‌ها

Description
من، سارا آناهید، کلمه‌نشانم؛
می‌کوشم کلمه‌ها را در جای درست‌شان بنشانم.



راز دل خود با ما تو بگو:
@Anahidam
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated hace 3 meses, 3 semanas

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated hace 6 meses, 1 semana

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated hace 2 meses, 1 semana

1 month ago

صدا کن اسممو...

🌱 @Sara_Anahid

#از_خنیاها

1 month, 2 weeks ago

*زمان، همان‌قدر که وقایع را کم‌رنگ می‌کند و لایه‌ای روی همه‌چیز می‌اندازد، آدم‌ها را هم کم‌رنگ می‌کند.

ما برای آدم‌های کم‌رنگ زندگی‌مان دیگر نمی‌جنگیم. ظرفیتش را نداریم یعنی.*

🌱 @Sara_Anahid

2 months ago

بابا برای من کافی نیست. یعنی بابا نیست.
نمی‌دانم دقیقا از کی این‌طور شد اما فکر که می‌کنم، می‌بینم ده‌سال را رد کرده. جای خالی‌اش را خیلی جاها احساس کرده‌ام. وقتی جاخالی داد و طلبکارهایش افتادند روی ما. وقتی می‌خواستم بیایم خانه‌ی خودم. وقتی دوستم ازم پرسید کی‌ها تا به حال آمده‌اند خانه‌ات و بابا جزوشان نبود. و خیلی وقت‌های دیگر که فکر می‌کردم خودم از پس کارها برنمی‌آیم و دلم می‌خواست کسی کمکم می‌کرد. کسی یعنی بابا.

نمی‌دانم چه‌قدر از این چیزی که می‌خواهم اصلا مربوط به او می‌شود. تراپیستم عقیده دارد: «تو بلد نیستی از خودت حمایت کنی».
شاید اگر بلد بودم، این‌جور وقت‌ها فیل‌م یاد هندوستان نمی‌کرد. همین چند وقت پیش به دوستم می‌گفتم بابا توی این دو سال یک‌بار نیامده خانه‌ی من ببیند چی دارم، چی ندارم. مسئله‌اش نیست اصلا.
من صدسال است شلنگ دستشویی‌ام چکه می‌کند و آویزان است. چون نمی‌دانم باید از کجا چه چیزی برایش بخرم. وقت گشتن هم ندارم. دلم می‌خواست یک‌بار بابا می‌آمد و مثل آن‌وقت‌های خانه‌ی خودشان، کارهای فنی خانه را راست‌وریست می‌کرد.

این هفته برای اولین‌بار با مامان آمدند پیشم. صبحی داشت جوراب می‌پوشید که برود بیرون. گفتم بگید چی لازم دارید شاید توی خانه باشد.
گفت «نه. میام حالا.»
برگشت و یک شلنگ برای دستشویی خریده بود. سفید بود و پلاستیکی. در صورتی‌که شیرآلات خانه‌ی من فلزی است. خب وصله پینه می‌شود. هیچ‌وقت به جزئیات خانه توجه نمی‌کنند. فقط کاربرد! خانه‌ی خودشان هم همین است. همه چیز را جمع می‌کنند دور و برشان که به زحمت نیفتند. از خانه‌های این‌طوری متنفرم.

بابا پرسید «پیچ‌گوشتی داری؟»
دلم نمی‌خواست این شلنگ را وصل کند ولی نمی‌دانستم بگویم یا نه. مگر من همین را نمی‌خواستم؟

گفتم شلنگ فلزی نداشت؟
گفت «همه‌جا تعطیل بود. همین یک مدل را داشت.»
نصبش کرد. بعد هم شیر روشویی را باز کرد، زنگ‌زدگی‌اش را حسابی تراشید، برقش انداخت و دوباره گذاشت سر جا. بعد هم بخاری را روشن کرد.

روشویی را که دیدم، گفتم چه‌قدر تمیز شده. کاش دستکش می‌پوشیدین این‌همه سابیدینش.
گفت «دیگه تمیزتر از این نمی‌شد.»
چرا این را گفت؟ مگر قرار بود تمیزتر بشود؟ مگر من می‌خواستم بهتر از این بشود؟

درواقع آره. من همین را می‌خواستم اما کمی بهتر. مثلا شلنگه فلزی باشد.
و لابد این را بهش نشان هم داده‌ام. طوری که احساس کند کار خاصی برایم انجام نداده. مثل کاری که همیشه مامان با ما کرده؛ با او ‌و با من!

نمی‌دانم این‌که من چه می‌خواهم چه‌قدر کیفیت کارهایی را که او در یک نیم‌روز جمعه برایم کرده، تحت تاثیر قرار می‌دهد. در حالی که من از آن روز به هرکه رسیده‌ام، برایش تعریف کرده‌ام که بابام آمده و همه‌ی درزهای خانه‌ام را گرفته و به شکل واضحی خرکیف شده‌ام؛ اما این را بهش نگفتم و حالا لابد او فکر می‌کند که برای من کافی نبوده و نیست و من حتی خودم هم نمی‌دانم این کافی‌نبودن، چه‌قدرش مربوط به او است و چه‌قدرش مربوط به من!

🌱 @Sara_Anahid

3 months, 1 week ago

خونه‌می...

? @Sara_Anahid

3 months, 2 weeks ago

"آناهید "...

اثر جدید و زیبای دیگری به
آهنگسازی "روماک"..

تنظیم مجید فرد حسینی
عود و آواز روماک
ویولن مازیار زیانی

کلام آواز با گویش مازنی:
Nena nena nena mehreboni te darya abio asemoni ..

#از_خنیاها

? @Music_Lights

3 months, 3 weeks ago

آخه من چه‌طوری شروعت کنم ای امروز!

6 months, 2 weeks ago

وقتی در میانه‌ی چیزی‌ام نمی‌توانم ازش بگویم. آن‌قدر احاطه و آغشته می‌شوم که خودم را گم می‌کنم. مثل حالا که خالی از کلمه‌ام. نه که خالی باشم، آلوده به غم و خشمم و هر بار می‌آیم چیزی ازش بنویسم به بیراهه می‌روم.
برمی‌دارم درباره‌ی دوری از آشپزی می‌نویسم. از سکوت خانه می‌نویسم. این‌که از محله‌ام خوشم نمی‌آید. این‌که اسنپ‌فود چرا امتیاز تخفیفم را اعمال نکرد.
می‌روم اولین پست این‌جا را می‌بینم که نوشته بودم پناه می‌آورم به تلگرام از شر اینستاگرام رانده‌شده چون دنبال جایی بودم که همه‌اش کمی از خودم بزرگ‌تر باشد و برای خودم پی یه دوست و یه هم‌زبونی می‌گشتم.
از این چیزها دیگر. هزار سخن می‌گویم تا سخن خودم را نگفته باشم.

? @Sara_Anahid

6 months, 2 weeks ago

کلید را می‌چرخانی توی در. در باز می‌شود و سایه‌ی تاریکِ خانه می‌ریزد بیرون. می‌روی تو، در را می‌بندی و صدای چرخاندن قفل، می‌پیچد توی خانه.
خانه؛
جایی که همیشه برای خودم می‌خواستمش و جایی که تک‌تک جزئیاتش را تا این‌جا با وسواس انتخاب کرده‌ام
و این خانه، حالا گاهی با سکوتش احاطه‌ام می‌کند.
رولان بارت در خاطرات سوگواری می‌گوید:
تنهایی یعنی کسی را در خانه نداشته باشی که بتوانی به او بگویی «فلان ساعت به خانه باز خواهم گشت و یا کسی که صدایش بزنی (یا کسی که تنها به او بتوانی بگویی): من این‌جام، من آمدم.

این ترسِ از کسی را نداشتن، ترسِ نویافته‌ی من است. می‌گویم نویافته چون من هم‌دم تنهایی بوده‌ام و همیشه دلخواهم بوده و هست حتی. هنوز هم با این امپراطوری یک‌نفره‌ام کیف می‌کنم و برای همین اصلا این‌همه به جزئیاتش می‌رسم اما یک‌وقت‌هایی، مثلا اولین روزی که به این خانه آمدم، ناگهان خودم را در نقطه‌ی غریبی می‌بینم و از خودم می‌پرسم اگر تمام روزهای بعد از اینم همین‌طور باشد، چه؟

__ احتمالا بخشی از جستار بلندی باشد در باب تنهایی و لذت و ترس توأمانش

? @Sara_Anahid

6 months, 2 weeks ago

تمام تلاشم را کردم که گوشی تازه را شبیه گوشی قبلی کنم. این گزینه‌ی اسمارت سوییچ اندروید را هم که قربانش بروم. کارم را راحت کرد. تمام عکس‌ها و برنامه‌ها و پیام‌ها آمد روی گوشی تازه و فقط مانده بود ظاهر قضیه را نظم و سامان بدهم. اول عکس بک‌گراند را عوض کردم. همین عکس پروفایل کانال است چون من این قابِ خانه‌ام را خیلی دوست دارم. بعد اپ‌های صفحه‌ی اصلی را چیدم. یعنی گوشی قبلی را گذاشتم کنار دستم و عین به عین همان‌ها را روی صفحه‌ی اصلی نگه داشتم و باقی را فرستادم حیاط خلوت. شاید بگویید لابد کارش داشتی که آن‌وقت هم روی صفحه‌ی اصلی بوده که تا حدی درست است اما فقط خودم می‌توانم بگویم که کاربرد، اولویت دومم بود. اولویت اول شبیه‌سازی با مدل قبلی بود. مثلا من صد سال از رکوردر گوشی استفاده نمی‌کنم اما گذاشته بودمش روی صفحه‌ی اول. حالا هم همین‌جا نگهش داشتم تا بعدا فکری به حالش بکنم. خلاصه این‌طوری. دیروز فولدرهایم را نظم دادم و حالا تقریبا با یک محیط آشنا مواجهم. احساس غربت نمی‌کنم و هی به خودم نمی‌گویم کاش عوضش نکرده بودم. چون من این‌طوری‌ام. اگر به من باشد، می‌خواهم به همه چیز تافت بزنم تا عوض نشوند و ثابت بمانند. هر وقت هم که از منطقه امنم خارج شده‌ام، گرچه به اراده بوده اما به میل نبوده. خارج شده‌ام چون زندگی در شکل قبلی دیگر کار نمی‌کرده و من گریزی از تغییر نداشتم.
گمانم این را یک‌بار دیگر هم گفته بودم. بگذارید بروم چک کنم.
بله درست است. گفته بودم بهشت موعود مسلمانان دقیقا برای اغوای آدمی شبیه من مطرح شده‌است. کاری به انگورها و نهرهای روان شیر و عسلش ندارم. گزاره‌ی اغواگر آن بهشت، جاودانگی است.
موقعیتی که شما در آن جاویدان خواهید بود و این برای کسی شبیه به من، یعنی همه‌چیز.

? @Sara_Anahid

9 months ago

تمام مسیر خانه داشتم به این فکر می‌کردم که حالا می‌رسم، پیچِ کوچه را رد می‌کنم و می‌بینم جمعیتی جلوی ساختمان‌مان ایستاده‌اند و سوختنِ خانه‌ی طبقه دوم را تماشا می‌کنند؛ یعنی خانه‌ی من!

بله، این ترس دیروزم بود. چون شنبه‌شب، همین که از شرکت برگشتم، لباس عوض کردم، دست و صورتم را شستم و داشتم موهایم را شانه می‌زدم، صدای انفجاری توی خانه شنیدم. حالا نه انفجار مهیبِ آن‌چنانی، مثلا فکر کردم لوله ترکیده.
رفتم آشپزخانه را چک کردم و لوله سر جایش بود. پس برگشتم به اتاق و برس را یک دور دیگر روی موها کشیدم که صدای شعله‌ی آتش شنیدم. باز رفتم آشپزخانه و دیدم از کمد آبگرمکن تکه‌های آتش می‌افتد پایین.

آدم فکر می‌کند این چیزها فقط برای بقیه اتفاق می‌افتد اما من دقیقا آن‌جا بودم. بی‌حرکت توی چارچوب آشپزخانه و زل‌زده به گدازه‌هایی که از کمد می‌ریخت.
تنها کاری که کردم، یا بهتر بگویم تنها کاری که توانستم بکنم این بود که روی تکه‌های آتش، آب بریزم که به‌هم نرسند و بزرگ نشوند. بعد پریدم سمت گوشی و چند ثانیه مکث کردم که به کی زنگ بزنم؟ (یادم باشد یک وقتی درباره‌ی این هم بنویسم: اولین کسی که در موقعیت‌های بحرانی به او زنگ می‌زنیم.)
دست‌هایم می‌لرزید و شماره برادرم یادم نمی‌آمد. اسمش را پیدا کردم و گفتم «آبگرمکن آتش گرفته.»
او واقعا توی مدیریت بحران خوب است. پیش‌تر هم در چند موقعیت خودش را با این ویژگی نشان داده. موقعیت‌هایی مثل دادن خبر مرگ عزیز یا عمل مامان و چیزهای شوکه‌کننده‌ی دیگر.

من هیچ قدرت تصمیم‌گیری نداشتم. فقط دو تا دست و پا بودم که اجرا می‌کرد. دست‌ها اول گاز را بستند، بعد در کابینت را لمس کردند. داغ نبود، یعنی شعله آن‌قدرها بزرگ نبود. بازش کردند و آتش پیدا شد. اندازه‌ی یک توپ فوتبال بود.

بعد زنگ زدم به آتش‌نشانی. یک مانتو پوشیدم و پله‌ها را دو تا یکی پایین رفتم. توی آن چند ثانیه فکر می‌کردم اگر آتش جان بگیرد، باید چه کنم؟ وسایل شخصی‌ام را بردارم و بروم بیرون و سوختن خانه‌ی قشنگم را تماشا کنم؟
از فکرش هم پاهایم می‌لرزید.
زنگ واحد طبقه اول را زدم و بی‌سلام گفتم «آبگرمکن من آتش گرفته»
مرد داشت دکمه‌های پیراهن گل‌دارش را می‌بست. کفش‌هایش را پوشید. حالا وسط این مخمصه نگران بودم نکند شورتی چیزی به جایی از خانه آویزان باشد و مرد همسایه ببیند.
که چیزی نبود.
مرد آمد بالا. کف آشپزخونه را آب برداشته بود از بس که من روی گدازه‌ها آب ریخته بودم. پرسید «کپسول داری؟»
که نداشتم. با جارو چند بار به شعله‌ها زد و خاموشش کرد.
آتش‌نشانی زنگ زد که وضعیتم را بپرسد. گفتم انگار خاموش شده اما من نمی‌توانم حرف بزنم. گوشی را دادم به مرد همسایه. برایشان توضیح داد که گاز بسته است. آتش خاموش شده و به‌نظر می‌رسد خطر گذشته. قرار شد آتش‌نشانی هم نیاید.
مرد خداحافظی کرد و من فکر کردم خوب شد مبل‌هایم را خریدم و او خانه را این شکلی دید.
زنگ زدم به برادرم که بگویم تمام شد و زدم زیر گریه.
گفت «ترسیدی؟»
گفتم «خیلی ترسیدم.»
گفت «من هم خیلی ترسیدم.»
یک ربع بعد آمد پیشم. خانه را واکاوید. صورت سیاه از اشک من را پاک کرد و دیگر به‌نظر می‌رسید آب‌ها از آسیاب افتاده باشند، آتش‌ها هم.
گرچه من تمام شب با هر صدای کوچکی از خواب می‌پریدم و می‌رفتم خانه را چک می‌کردم. روز بعد هم در مسیر خانه تصور می‌کردم در نبودم خانه سوخته باشد.
جدی جدی این چیزها قرار نیست برای بقیه اتفاق بیفتد. چون آنی که شنبه‌شب به شعله‌های آبگرمکن زل زده بود، من بودم!

? @Sara_Anahid

#روزها

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated hace 3 meses, 3 semanas

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated hace 6 meses, 1 semana

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated hace 2 meses, 1 semana