برای خاطر حُسن‌یوسف‌ها

Description
من، سارا آناهید، کلمه‌نشانم؛
می‌کوشم کلمه‌ها را در جای درست‌شان بنشانم.



راز دل خود با ما تو بگو:
@Anahidam
Advertising
We recommend to visit

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 23 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 month, 3 weeks ago

2 months, 2 weeks ago

وقتی در میانه‌ی چیزی‌ام نمی‌توانم ازش بگویم. آن‌قدر احاطه و آغشته می‌شوم که خودم را گم می‌کنم. مثل حالا که خالی از کلمه‌ام. نه که خالی باشم، آلوده به غم و خشمم و هر بار می‌آیم چیزی ازش بنویسم به بیراهه می‌روم.
برمی‌دارم درباره‌ی دوری از آشپزی می‌نویسم. از سکوت خانه می‌نویسم. این‌که از محله‌ام خوشم نمی‌آید. این‌که اسنپ‌فود چرا امتیاز تخفیفم را اعمال نکرد.
می‌روم اولین پست این‌جا را می‌بینم که نوشته بودم پناه می‌آورم به تلگرام از شر اینستاگرام رانده‌شده چون دنبال جایی بودم که همه‌اش کمی از خودم بزرگ‌تر باشد و برای خودم پی یه دوست و یه هم‌زبونی می‌گشتم.
از این چیزها دیگر. هزار سخن می‌گویم تا سخن خودم را نگفته باشم.

? @Sara_Anahid

2 months, 2 weeks ago

کلید را می‌چرخانی توی در. در باز می‌شود و سایه‌ی تاریکِ خانه می‌ریزد بیرون. می‌روی تو، در را می‌بندی و صدای چرخاندن قفل، می‌پیچد توی خانه.
خانه؛
جایی که همیشه برای خودم می‌خواستمش و جایی که تک‌تک جزئیاتش را تا این‌جا با وسواس انتخاب کرده‌ام
و این خانه، حالا گاهی با سکوتش احاطه‌ام می‌کند.
رولان بارت در خاطرات سوگواری می‌گوید:
تنهایی یعنی کسی را در خانه نداشته باشی که بتوانی به او بگویی «فلان ساعت به خانه باز خواهم گشت و یا کسی که صدایش بزنی (یا کسی که تنها به او بتوانی بگویی): من این‌جام، من آمدم.

این ترسِ از کسی را نداشتن، ترسِ نویافته‌ی من است. می‌گویم نویافته چون من هم‌دم تنهایی بوده‌ام و همیشه دلخواهم بوده و هست حتی. هنوز هم با این امپراطوری یک‌نفره‌ام کیف می‌کنم و برای همین اصلا این‌همه به جزئیاتش می‌رسم اما یک‌وقت‌هایی، مثلا اولین روزی که به این خانه آمدم، ناگهان خودم را در نقطه‌ی غریبی می‌بینم و از خودم می‌پرسم اگر تمام روزهای بعد از اینم همین‌طور باشد، چه؟

__ احتمالا بخشی از جستار بلندی باشد در باب تنهایی و لذت و ترس توأمانش

? @Sara_Anahid

2 months, 2 weeks ago

تمام تلاشم را کردم که گوشی تازه را شبیه گوشی قبلی کنم. این گزینه‌ی اسمارت سوییچ اندروید را هم که قربانش بروم. کارم را راحت کرد. تمام عکس‌ها و برنامه‌ها و پیام‌ها آمد روی گوشی تازه و فقط مانده بود ظاهر قضیه را نظم و سامان بدهم. اول عکس بک‌گراند را عوض کردم. همین عکس پروفایل کانال است چون من این قابِ خانه‌ام را خیلی دوست دارم. بعد اپ‌های صفحه‌ی اصلی را چیدم. یعنی گوشی قبلی را گذاشتم کنار دستم و عین به عین همان‌ها را روی صفحه‌ی اصلی نگه داشتم و باقی را فرستادم حیاط خلوت. شاید بگویید لابد کارش داشتی که آن‌وقت هم روی صفحه‌ی اصلی بوده که تا حدی درست است اما فقط خودم می‌توانم بگویم که کاربرد، اولویت دومم بود. اولویت اول شبیه‌سازی با مدل قبلی بود. مثلا من صد سال از رکوردر گوشی استفاده نمی‌کنم اما گذاشته بودمش روی صفحه‌ی اول. حالا هم همین‌جا نگهش داشتم تا بعدا فکری به حالش بکنم. خلاصه این‌طوری. دیروز فولدرهایم را نظم دادم و حالا تقریبا با یک محیط آشنا مواجهم. احساس غربت نمی‌کنم و هی به خودم نمی‌گویم کاش عوضش نکرده بودم. چون من این‌طوری‌ام. اگر به من باشد، می‌خواهم به همه چیز تافت بزنم تا عوض نشوند و ثابت بمانند. هر وقت هم که از منطقه امنم خارج شده‌ام، گرچه به اراده بوده اما به میل نبوده. خارج شده‌ام چون زندگی در شکل قبلی دیگر کار نمی‌کرده و من گریزی از تغییر نداشتم.
گمانم این را یک‌بار دیگر هم گفته بودم. بگذارید بروم چک کنم.
بله درست است. گفته بودم بهشت موعود مسلمانان دقیقا برای اغوای آدمی شبیه من مطرح شده‌است. کاری به انگورها و نهرهای روان شیر و عسلش ندارم. گزاره‌ی اغواگر آن بهشت، جاودانگی است.
موقعیتی که شما در آن جاویدان خواهید بود و این برای کسی شبیه به من، یعنی همه‌چیز.

? @Sara_Anahid

5 months ago

تمام مسیر خانه داشتم به این فکر می‌کردم که حالا می‌رسم، پیچِ کوچه را رد می‌کنم و می‌بینم جمعیتی جلوی ساختمان‌مان ایستاده‌اند و سوختنِ خانه‌ی طبقه دوم را تماشا می‌کنند؛ یعنی خانه‌ی من!

بله، این ترس دیروزم بود. چون شنبه‌شب، همین که از شرکت برگشتم، لباس عوض کردم، دست و صورتم را شستم و داشتم موهایم را شانه می‌زدم، صدای انفجاری توی خانه شنیدم. حالا نه انفجار مهیبِ آن‌چنانی، مثلا فکر کردم لوله ترکیده.
رفتم آشپزخانه را چک کردم و لوله سر جایش بود. پس برگشتم به اتاق و برس را یک دور دیگر روی موها کشیدم که صدای شعله‌ی آتش شنیدم. باز رفتم آشپزخانه و دیدم از کمد آبگرمکن تکه‌های آتش می‌افتد پایین.

آدم فکر می‌کند این چیزها فقط برای بقیه اتفاق می‌افتد اما من دقیقا آن‌جا بودم. بی‌حرکت توی چارچوب آشپزخانه و زل‌زده به گدازه‌هایی که از کمد می‌ریخت.
تنها کاری که کردم، یا بهتر بگویم تنها کاری که توانستم بکنم این بود که روی تکه‌های آتش، آب بریزم که به‌هم نرسند و بزرگ نشوند. بعد پریدم سمت گوشی و چند ثانیه مکث کردم که به کی زنگ بزنم؟ (یادم باشد یک وقتی درباره‌ی این هم بنویسم: اولین کسی که در موقعیت‌های بحرانی به او زنگ می‌زنیم.)
دست‌هایم می‌لرزید و شماره برادرم یادم نمی‌آمد. اسمش را پیدا کردم و گفتم «آبگرمکن آتش گرفته.»
او واقعا توی مدیریت بحران خوب است. پیش‌تر هم در چند موقعیت خودش را با این ویژگی نشان داده. موقعیت‌هایی مثل دادن خبر مرگ عزیز یا عمل مامان و چیزهای شوکه‌کننده‌ی دیگر.

من هیچ قدرت تصمیم‌گیری نداشتم. فقط دو تا دست و پا بودم که اجرا می‌کرد. دست‌ها اول گاز را بستند، بعد در کابینت را لمس کردند. داغ نبود، یعنی شعله آن‌قدرها بزرگ نبود. بازش کردند و آتش پیدا شد. اندازه‌ی یک توپ فوتبال بود.

بعد زنگ زدم به آتش‌نشانی. یک مانتو پوشیدم و پله‌ها را دو تا یکی پایین رفتم. توی آن چند ثانیه فکر می‌کردم اگر آتش جان بگیرد، باید چه کنم؟ وسایل شخصی‌ام را بردارم و بروم بیرون و سوختن خانه‌ی قشنگم را تماشا کنم؟
از فکرش هم پاهایم می‌لرزید.
زنگ واحد طبقه اول را زدم و بی‌سلام گفتم «آبگرمکن من آتش گرفته»
مرد داشت دکمه‌های پیراهن گل‌دارش را می‌بست. کفش‌هایش را پوشید. حالا وسط این مخمصه نگران بودم نکند شورتی چیزی به جایی از خانه آویزان باشد و مرد همسایه ببیند.
که چیزی نبود.
مرد آمد بالا. کف آشپزخونه را آب برداشته بود از بس که من روی گدازه‌ها آب ریخته بودم. پرسید «کپسول داری؟»
که نداشتم. با جارو چند بار به شعله‌ها زد و خاموشش کرد.
آتش‌نشانی زنگ زد که وضعیتم را بپرسد. گفتم انگار خاموش شده اما من نمی‌توانم حرف بزنم. گوشی را دادم به مرد همسایه. برایشان توضیح داد که گاز بسته است. آتش خاموش شده و به‌نظر می‌رسد خطر گذشته. قرار شد آتش‌نشانی هم نیاید.
مرد خداحافظی کرد و من فکر کردم خوب شد مبل‌هایم را خریدم و او خانه را این شکلی دید.
زنگ زدم به برادرم که بگویم تمام شد و زدم زیر گریه.
گفت «ترسیدی؟»
گفتم «خیلی ترسیدم.»
گفت «من هم خیلی ترسیدم.»
یک ربع بعد آمد پیشم. خانه را واکاوید. صورت سیاه از اشک من را پاک کرد و دیگر به‌نظر می‌رسید آب‌ها از آسیاب افتاده باشند، آتش‌ها هم.
گرچه من تمام شب با هر صدای کوچکی از خواب می‌پریدم و می‌رفتم خانه را چک می‌کردم. روز بعد هم در مسیر خانه تصور می‌کردم در نبودم خانه سوخته باشد.
جدی جدی این چیزها قرار نیست برای بقیه اتفاق بیفتد. چون آنی که شنبه‌شب به شعله‌های آبگرمکن زل زده بود، من بودم!

? @Sara_Anahid

#روزها

5 months, 1 week ago

«عمری که صرفِ عشق نگردد بطالت است.»

• فروغی بسطامی

@letterssto

5 months, 1 week ago

۳۶ دقیقه تلفنی با مامان حرف زدم؛
چه جالب!

6 months, 2 weeks ago
شناخت عمیقی که صدیقه از من …

شناخت عمیقی که صدیقه از من داره ?

6 months, 3 weeks ago

دونات شکری
اپیزود تازه رادیو دیو
حرف‌زدن درباره‌ی سفر به انتهای شب سلین
رول دارچینی
چند خنده‌ی عمیق
نامه نوشتن با خودکار قرمز
تولد کوچکی برای شین
تئاتر سه خواهر
بوی یاس محوطه‌ی سالن نمایش
قدم‌زدن‌ طوولانی با دوست
و لم‌دادن روی مبل

یکشنبه‌، این‌طور چیزی بود

? @Sara_Anahid
#روزها

6 months, 3 weeks ago
نه دوری که منتظرت باشم

نه دوری که منتظرت باشم
و نه نزدیک که به آغوشت کشم
نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد
و نه از تو بی‌نصیبم که فراموشت کنم
تو در میان همه چیزی...

محمود درویش

? @Sara_Anahid

6 months, 3 weeks ago

خب از آن‌جایی که من غرهایم را #در_باب_خانه این‌جا گفته‌ام،
لازم می‌بینم که خوشحالی‌هایم را هم اعلام کنم.
مشکل فشار آب خانه با یک پمپ داخلی، تا حد زیادی برطرف شده و
من
این‌جا
می‌مانم
و این ماندنی‌شدن، احساس امنیت خیلی زیادی بهم می‌دهد.

جمعه تصمیمم را گرفتم؛ وقتی سه‌بار پشت هم به حمام رفتم و دیدم می‌شود روی این آب حساب کرد.

بعد صدیقه این دستاورد مهم را توی دورهمی جمعه‌مان اعلام کرد و بچه‌ها گفتند چرا اطلاع نمی‌دهی؟
ما یک‌جوری در جریان جزئیاتش هستیم که حالا هروقت می‌رویم حمام و فشار آب مطلوب است، به‌خاطر تو دچار شرم می‌شویم.

این شد که احساس وظیفه کردم بیایم خبر بدهم
فشار آب: خوب
مبل: رسید
مسیر خانه‌سازی: ۸/۱۰

آن دو نمره هم برای یک‌سری خرده‌ریز است که توی این چند ماه اخیر بنا داشتم بگیرم و به‌خاطر بی‌ثباتی، تردید می‌کردم.

? @Sara_Anahid

We recommend to visit

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 23 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 month, 3 weeks ago