من بعداز یه سال کار کارمندی کردن هررر فاکینگ شب: نمیشه فردا نرم سرکار؟

این سریال presumed innocence خیلی خوب شروع شد و عالی ادامه پیدا کرد درحدی که یه روزه دیدمش. ولی چرا همچین تموم شد؟ اصلا نپسندیدم پایان بندی‌شو.

مریض دیگه امروز هم خانوم پیری بود که بعداز معاینه و شرح حال احتمال دادم که دوروزه سکته مغزی کرده و همراهیاش فکر میکردن استرس داره و عصبی شده و طبق معمول اومده بودن یه تقویتی بزنن برن. گفتم باید برید بیمارستان و دیدم مقاومت میکنن و اصرار دارن که چیزی نیست و یه آمپول بده بریم :|
اعزام کردم و بعداز سی تی که ازش گرفته شد تشخیصم درست بود ?

امروز جزو اندک روزای خوب دکتر بودن بود. یه دختر ۱۶-۱۷ ساله ای توی روستا هست که چندین بار دیدمش و بخاطر تشنج‌های مداوم کودکی اسیب به مغز داشته و کلا نتونسته مدرسه بره و خلاصه جزو استثنایی‌ها محسوب میشه. مامان پیرش همین یه بچه رو داره و چندین بار تنها اومده پیشم و از استیصال گریه میکرده که خیلی اذیتمون میکنه و اصلا آروم نمیشینه. دفعه آخری که اومده بودن مامان و باباش با گریه گفتن دیگه نمیتونیم نگهش داریم و همش درو وامیکنه میره بیرون و به حرفمون گوش نمیده. بعضی وقتا چاقو ورمیداره بهمون حمله میکنه. یه دستمال پارچه‌ای میاره و میگه اینو برام مانتو بدوز و وقتی بهش میگم نمیشه داد میزنه فحش میده. نصفه شب‌ها از خواب بیدار میشه میره جلو در میشینه. براش یه سری دارو شروع کردم یه ماه و نیم پیش؛ امروز مامانه تنها اومده بود و میگفت خدا خیرت بده دیگه اونکارارو نمیکنه به حرف گوش میده تا عمر دارم دعات میکنم.
آخ از حال خوبی که بهم داد ?

مریض این قرصو اورده میگه برام بنویس. معما باید حل کنم من اینجا هرروز صبح?

چندهفته‌س تصمیم گرفتم هرجور شده دیگه برم باشگاه. اینبار نخواستم همزمان هدف لاغر شدن یا رژیم گرفتن رو هم اجرا کنم. فقط خواستم برم بخاطر اینکه بدن سالم تری داشته باشم. شاید بعدا اهداف دیگه بهش اضافه کنم فعلا ولی فقط هفته ای ۲-۳ جلسه میرم. یکمم اونجا خانومای خوشگل موشگل رو دید می‌زنم? یکی از انگیزه هامم دیدن مربی ورزشمه که واقعا سکسی و جذابه????

پسر من واقعا عاشق داستان زندگی آدما هستم. حس زندگی کردن میکنم وقتایی که به واسطه شغلم در جریان داستان زندگی های آدمای متفاوت قرار میگیرم و میبینم چقدر برام لذت بخشه این کار. گوش دادن حرف زدن باهمدیگه برون ریزی کردن و بعضا دنبال راهکار گشتن یا نهایتا درک کردن. واقعا کار مورد علاقمه.

دلم میخواد سر این منشیه که ساعت چار بهم وقت داده ولی دندونپزشک هنوز نیومده داد بزنم. رفتم بهش میگم چرا آقای دکتر نیومدن؟ میگه معمولا آقای دکتر پنج به بعد میان ما مریضا رو از یه ساعت زودتر میگیم بیان که خیلی وقت آقای دکتر گرفته نشه.
یعنی چی؟ مگه ما مسخره پدرتونیم که یه ساعت بیایم بشینیم منتظر که ایشون معلوم نیس کی بیاد؟ خب همون زمان که خودش میاد وقت بده دیگه زنیکه.
ظهر نخوابیدم که به اینجا سر ساعت برسم بعد اینطوری. حالا ایمپلنت کردن خودش به اندازه کافی ترسناک هست اینا هم هی روی مخ من راه می‌رن ??

امروز مریض کیس روان داشتم که آقایی بود که افکار سویسایدال داشت. بخاطر وضعیت مالی با دوتا بچه کوچیک میخواسته خودشو بکشه که زنش دیده و جلوشو گرفته. خیلی باهاش صحبت کردم و موقعی که داروهاشو براش نوشتم جمله ای که روانپزشک خودم توی زمان استیصالم بهم گفته بود رو بهش گفتم: اگر همون لحظه که این افکار خیلی زیاد دارن وادارت میکنن کاری کنی که خودتو از بین ببری، همون لحظه فقط همون لحظه رو بتونی تاب بیاری مطمئن باش چندساعت بعد با اون شدت دیگه نمیخوای بمیری و دوباره دلایلی برای زنده موندن پیدا میکنی. فقط همون لحظه رو تاب بیار.