دنباله‌ کار‌ خویش

Description
تاملی بر انسان و جامعه؛ از دریچه فرهنگ
در قالب یادداشت، جستار، روایت‌، داستان
به انضمام یادداشتهای منتشر شده‌ام در روزنامه اعتماد/
دو ستونِ "دنباله کار خویش" و "یک‌ پلان‌ تجربه زیسته"
محمد خیرآبادی
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

8 months, 4 weeks ago

? وزن چیزها، جنگ و یخچال‌های طبیعی

محمد خیرآبادی

«چيزها» وزن دارند؛ وزني كه معمولا مشخص و آشناست اما هيچ تضميني به ثباتش نيست. مرگ عزيزان «وزن چيزها» را دگرگون مي‌كند. اگر تا ديروز مسووليت شغلي مهم بود و قيمت دلار، تصميمات سياسي يا اخبار و حوادث ديگر مهم بودند، از امروز صبح كه با غم نبود يكي از عزيزان‌مان، به زندگي ادامه مي‌دهيم، ديگر اهميتي ندارند يا لااقل وزن‌شان به كل تغيير كرده است. تا پيش از مشاهده و احساس مرگ در نزديكي خود، غذا مي‌خوريم، معاشرت مي‌كنيم، مسابقات فوتبال را پيگيري مي‌كنيم، تلاش مي‌كنيم كه مثلا پول‌‌مان را جمع كنيم، مبلمان خانه را عوض كنيم، بچه‌ها را به كلاس‌هاي هنري و ورزشي بفرستيم، براي سفر برنامه‌ريزي كنيم و همه اينها براي‌مان وزني دارند. با وقوع مرگ همه‌چيز وزنش تغيير مي‌كند.

فرويد در مقاله «انديشه‌هايي درخور ايام جنگ و مرگ» نشان مي‌دهد كه بين نگرش متعارف و نگرش ضمير ناخودآگاه ما به مرگ تناقض وجود دارد. او مي‌نويسد: «اغلب ما معتقديم مرگ نتيجه تصادف، بيماري يا كهولت است و سعي مي‌كنيم مرگ را از يك ضرورت حتمي به پيشامدي احتمالي فروكاهيم.» به نظر او، ما يك نگرش ناخودآگاه نسبت به مرگ داريم كه در طول زندگي به ‌طور مداوم آن را پنهان و كتمان كنيم. به همين دليل هنگام مرگ عزيزان و وقوع پديده‌هايي نظير جنگ، تلقي مرسوم و متعارف ما از مرگ زير سوال مي‌رود و دچار فروپاشي روحي يا دوگانگي و سردرگمي مي‌شويم. او مي‌گويد از آنجا كه نمي‌شود جنگ را ريشه‌كن كرد و نمي‌شود مانع مرگ عزيزان شد، پس بهتر است ما خود را با آن نگرش ناخودآگاه تطبيق دهيم؛ چراكه تحمل زندگي در زير سايه مرگ، جز با تلاش براي چنين تطبيقي ممكن نيست: «بهتر است در واقعيت و در انديشه‌هاي‌مان براي مرگ جايگاهي درخور قائل شويم و به آن نگرش ناخودآگاهانه درباره مرگ كه تاكنون سركوب مي‌كرديم اهميت بيشتري بدهيم. هر چند اين كار را مشكل بتوان پيشرفتي براي نيل به يك دستاورد متعالي محسوب كرد بلكه بايد گفت حتي يك پسرفت هم هست، اما اين حسن را دارد كه حقيقت را بيشتر در نظر مي‌گيرد و زندگي را براي‌مان تحمل‌پذيرتر مي‌سازد... اگر مي‌خواهيد تحمل زندگي را داشته باشيد خود را براي مرگ آماده كنيد.» چرا فرويد مي‌گويد اين تطبيق يافتن با نگرش ناخودآگاه، ممكن است حتي يك نوع پسرفت تلقي شود؟ چون بشر دستاوردهاي زيادي داشته تا به وسيله آنها نشان دهد مرگ ديگر يك واقعه عادي نيست. پزشكي پيشرفت كرده كه همين را بگويد كه بگويد با هر مرضي ضرورتا نمي‌ميريم و دارو و درمان و عمل جراحي نمي‌گذارند به راحتي از دست برويم. حالا چطور مي‌توانيم بپذيريم كه مرگ امري عادي است؟

رمان «سلاخ خانه شماره پنج» نوشته كورت ونه‌گات تلاشي است از اين جنس كه مدنظر فرويد بوده. اين داستان درباره جنگ است، جنگي كه به بيان كنايه‌آميز نويسنده، هيچ كس در آن مقصر نيست؛ «همه همان كاري را مي‌كنند كه بايد بكنند» و «بمباران شهر درسدن يك ضرورت نظامي بوده» به تلافي بمباران شهرهاي انگليس توسط ارتش آلمان! در اين ميان عده زيادي مي‌ميرند و وضعيت تلخ و تراژيك به وجود آمده، نشان مي‌دهد كه مرگ به هر نحو وجود دارد و «بله رسم روزگار چنين است»! ونه‌گات مي‌خواهد به ما بگويد كه مرگ، امري طبيعي، عادي و كاملا قابل انتظار است. او آنقدر ترجيع‌بند «بله، رسم روزگار چنين است» را در طول داستان تكرار مي‌كند كه گويا براي هر مرگ بيشتر از گفتن اين جمله ضرورتي ندارد! جنگ براي ونه‌گات در اين رمان، در كنار طنازي‌هاي تلخ و شيرين او، بهانه و ابزاري است براي قرار دادن مرگ در معرض ديد همگان. او در ابتداي كتاب مي‌نويسد: «يك بار به هريسون استار، كه فيلمساز است، گفتم دارم روي كتابي درباره درسدن كار مي‌كنم. او ابروهايش را بالا انداخت و گفت: يك كتاب ضد جنگ است؟ من گفتم: فكر كنم بله. گفت: مي‌دوني وقتي مي‌شنوم افراد كتاب‌هاي ضد جنگ مي‌نويسند به اونها چي مي‌گم؟ گفتم: چي مي‌گيد؟ گفت: مي‌گم كه چرا يك كتاب بر ضد يخچال‌هاي طبيعي نمي‌نويسي؟ البته منظور او اين بود كه هميشه جنگ وجود خواهد داشت و متوقف كردنش به اندازه جلوگيري از يخ بستن رودخانه‌ها آسان است. حرفش را قبول دارم و حتي اگر جنگ‌ها مانند يخچال‌هاي طبيعي ادامه پيدا نكند، باز هم مرگ با همان شكل كسل‌كننده‌اش به سراغ همه خواهد رفت.»
دنباله کار خویش
?http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

9 months ago

بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آنکه ز مجلس سخن به در نرود ...

#حافظ
دنباله کار خویش
?http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

9 months ago

? نامه ای به دوست دور از خانه محمد خیرآبادی

سلام. امیدوارم حالت خوب و دلت خرم باشد. چند وقتی است که نامه‌ای برایت ننوشته‌ام. می‌دانم که به حساب نامردی و بی‌معرفتی‌ام نگذاشته‌ای و آن حال و احوال‌های تلگرامی و واتساپی را به درستی مقصر می‌دانی. آن احوال‌پرسی‌های کلیشه‌ای و استیکرهای خالی از روح را که به ما توهم مصاحبت می‌دهند و خیال می‌کنیم از طریق آن‌ها با هم حرف زده‌ایم. اما گوشی را که کنار می‌گذاریم تازه می‌فهمیم دل‌مان چقدر تنگ است. برای تو اینطور نیست؟ انگار آن احوال‌پرسی‌ها طعم ندارند و اگر هم دارند بیشتر تلخی و دلتنگی و نگرانی به بار می‌آورند.

می‌دانم که شب وقتی سرت را روی بالش می‌گذاری و چراغ‌های برلین رو به خاموشی می‌رود چقدر دل‌تنگ و نگران تهرانی. من را که می‌شناسی و می‌دانی دشمن تکنولوژی نیستم. اما از همان سال‌ها که هنوز اینجا بودی، این را هم می‌دانی که نامه را چیز دیگری می‌دانم. نامه از اعماق دل و جان آدم می‌چکد روی کاغذ و روی صفحه کلید. نه فقط نامه کاغذی حتی نسخه‌های مجازی آن هم، بالاخره کار خود را می‌کند. نامه‌ها خود خود ما هستند. احوال‌پرسی‌های‌مان در آنها واقعی است. درد و دلهای‌مان در آنها صمیمانه است. در نوشتن نامه رازی است که حتی جملات کلیشه‌ای را صمیمی و واقعی می‌کند و در آنها روح می‌دمد. در این روزها که چندان خوش نیستیم و از چپ و راست تیر بلا می‌بارد می‌خواهم بگویم «ملالی نیست جز دوری تو» و «حال ما خوب است» باور کن.

می‌خواهم صمیمانه و صادقانه به تو بگویم اینجا زندگی با تمام سختی‌هایش در جریان است. اینجا در بحبوحه بحران‌ها و در میان دردها و ناله‌های‌مان، شادی و رقص و پایکوبی هم هست. دل ما هم مثل دل همه مردم دنیا گاهی می‌گیرد و گاهی وا می‌شود. ما هم گاهی مایوس می‌شویم و گاهی امیدواریم. زندگی در نگاه ما درهم است. ما در سرزمینی زندگی می کنیم که غم دیده و کم هم ندیده ، اما مردمانش خندیدن به تلخی را هم بلدند. «چو تلخ عیشی من بشنوی به خنده در آی / که گر به خنده درآیی جهان شکر گیرد». اینجا برای زندگی هیچ کس معطل نیست. هیچ قدرتی در تاریخ دست ما را نگرفته و این ما بوده ایم که دست قدرتها را گرفتیم برای حفظ ایران.

رفیق عزیزم حال ما خوب است. رسانه‌ها را زیاد جدی نگیر. نان آنها در این است که تصویر بیچاره و درمانده از ما بسازند. داغی کسب و کارشان به این است که سیاهی‌ها را با فونت بزرگ در تیتر اول و روشنی‌ها را با فونت ریز در پاورقی کار کنند. اما ما در میان همه سختی‌ها و دردها و رنج‌ها، به زندگی مشغولیم. کار می‌کنیم، می‌خریم و می فروشیم، می‌سازیم، تولید می‌کنیم، می‌پرسی چگونه؟ به سختی. به مشقت. به خون دل. اما ما زندگی را درهم می‌دانیم. ما چراغ‌مان را در آمد و رفتن خوشی‌ها و ناخوشی‌ها افروختیم در یک شب تاریک و هیچ چیز ماندنی نیست. نگران ما نباش. «دل از بی مرادی به فکرت مسوز / شب آبستن است ای برادر به روز». فدای تو. به امید دیدار.

دنباله کار خویش
?http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

9 months ago

? گاهی به مو می‌رسد و پاره هم‌ می‌شود حقیقتا کاری عجیب و سخت لازم بوده برای اینکه برسیم به این نقطه و بدتر از این نقطه؛ جایی که هم پس‌روی فاجعه‌بار باشد و هم پیش‌روی. هم کاری کردن غلط باشد و هم کاری نکردن.  بیماری که بیماری‌اش را مدام انکار کند و بر این تصور…

9 months ago

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

?آواز: محمدرضا #شجریان
?تار: محمدرضا #لطفی
?شعر :#حافظ
? آواز ابوعطا
?آلبوم: عشق داند

?@yaddasht_kheyrabadi

9 months ago

? آواز شجریان موسیقی متن زندگی ما

✍? محمد خیرآبادی

شاید این ادعا برای خیلی‌ها عجیب به نظر برسد: محمدرضا شجریان، دوستداران و علاقه‌مندانی دارد که صدای او را هر روز گوش می‌دهند. بله، هر روز. نسبت این دسته از دوستداران و علاقه‌مندان شجریان با او، نسبت عجیبی است. برای آنها زندگی بدون آواز شجریان و بدون شنیدن صدای او، از یک زمانی به بعد، ممکن نبوده و نیست. انگار این صدا بخشی از زندگی آنها است. انگار از یک جایی به بعد هر چه به خاطر می‌آورند، در کنارش آوازی از استاد قرار گرفته است. انگار روزی که در آن آواز شجریان به گوش نرسد، چیزی کم دارد.

برای خود من این اتفاق از حدود ۲۲ سال پیش شروع شد. یکی از دوستان دوران دانشجویی‌ام مجموعه کاملی از آلبومهای استاد را به صورت نوار کاست همراه خود در خوابگاه داشت و عامل آشنایی بیشتر و مانوس شدنم با صدای شجریان شد. شاید تا پیش از آن شجریان را فقط با ربنای ماه رمضان و چند تصنیف مشهور می‌شناختم و او را یکی از خواننده‌های موسیقی سنتی می‌دانستم، همین. اما آن شب‌هایی که یک به یک نوارهای استاد را از رفیقم قرض می‌گرفتم و به کمک واکمن‌ قراضه و در شکسته‌ام گوش می‌دادم، کار خود را کردند. گوش دادن به آستان جانان، معمای هستی، نوا و جان عشاق همزمان شد با تجربه عاشقی و غم هجران و آواز بیداد و فریاد ضمیمه شد به تحولات فکری آغاز روزهای جوانی. و تجربه‌ی به قلاب افتادن برایم رخ داد. شجریان مانند خیلی از بزرگان تاریخ هنر و موسیقی بود که جماعتی را به قلاب خودش انداخت.

من بعد از تجربه به قلاب افتادن، سفر اگر رفتم همراه با صدای استاد رفتم. خلوت اگر کردم در پس زمینه‌اش صدای استاد بود. غم تنهایی به جانم اگر افتاد با آواز او تسکینش دادم.‌ دوستدار وطن اگر شدم، اگر اعتراض کردم، اگر اندیشیدم، دل اگر بستم و دل اگر کندم، غم اگر خوردم و طعم شادی اگر چشیدم، همه در مجاورت صدای شجریان بود. آواز شجریان فقط یک صدا و نوای زیبا نبود و نیست، موسیقی متن زندگی ما بود و هست.

دنباله کار خویش
?http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

9 months, 1 week ago

.
آدم‌ها دروغ‌ های کسل‌ کننده‌ای درباره‌ی سیاست ، خدا و عشق می‌ گویند. اگر بخواهی چیزی درباره‌ خود واقعی کسی بدانی، پاسخ این سوال کمکت می‌کند: «کتاب مورد علاقه‌ات چیست؟»

گابریل ژوین
? زندگی داستانی ای جی فیکری

دنباله کار خویش
?http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

9 months, 1 week ago

? طبیعتاً چنین نیست

محمد خیرآبادی

همین که اولی را با فرزی و چابکی مخصوص به خودم، می‌گیرم توی مشتم، پشیمان می‌شوم. دومی از کنار گوشم رد می‌شود. تا ته اتاق می‌رود و برمی‌گردد. می‌خواهم مشتم را باز کنم اما فکر می‌کنم زیاد فشارش داده‌ام و کار از کار گذشته. حتی اگر نفله هم نشده باشد، دیگر آن مگس سابق نخواهد شد. دلم برایش می‌سوزد. اما وقتی به امروز صبح علی‌الطلوع، فکر می‌کنم که آمد و با ویز ویز کردن خوابم را بهم ریخت و کمک کرد به شروع سردرد میگرنی‌ام، شک نمی‌کنم که حقش همین است. اما شاید کار اولی نبوده. این‌ها همه شبیه به همند. شاید کار آن یکی بوده. شقیقه سمت چپم نبض می‌زند و درد لحظه به لحظه بیشتر می‌شود. تصمیم می‌گیرم مشتم را باز کنم و اولی را رها کنم و بروم سراغ دومی.

دومی هنوز دارد سرخوشانه توی خانه ویراژ می‌دهد. برای گیر انداختنش نباید بروم دنبالش. فرار می‌کند. باید بنشینم یک جا تا خودش بیاید به قتلگاه. باید بیاید کنار پایم یا روی دسته مبل تا من کارش را بسازم. اولی را می‌بینم که مثل یک بچه ملخ با جهش‌هایی کوتاه، به جلو می‌پرد. احتمالا لحظات قبل از مرگ را دارد تجربه می‌کند. من کشتمش. من به قتل رساندمش. قتل؟! اسم این را می‌شود گذاشت قتل؟ قتل همین است دیگر: جان موجودی را گرفتن و حیات را از او سلب کردن. حالا چرا اینطور زجرکشش کردم. با یک مگس‌کش می‌زدم رویش  و در آن واحد جانش را می‌گرفتم بهتر نبود؟ اصلا چرا باید جان اینها را بگیریم؟ چرا ندارد که. اگر نکشیم‌شان، بیشتر و بیشتر می‌شوند. خواب را که از آدم می‌گیرند هیچ، حتی خوراکی هم باقی نمی‌گذارند که آلوده به دست و پای کثیف‌شان نشده باشد. این موجودات پست و مزاحم را باید طبیعتاً کشت. طبیعتاً؟! بله طبیعتاً. طبیعت مگر غیر از این است. اگر این مگسی که کشته‌ام همان مگس مردم‌آزار اول صبح نباشد آن وقت چه؟ یک مگس کاملاً بی‌گناه را کشته‌ام. اگر خودم یک روز گیر یک حیوان وحشی یا شاید یک انسان درنده‌خو بیفتم و عذابم بدهد و زجرکشم کند، باز هم می‌گویم طبیعتاً باید چنین اتفاقی می‌افتاد؟!

می‌نشینم روی مبل. تلویزیون را روشن می‌کنم. به سرخط اخبار گوش می‌دهم. زیرنویس‌ها را می‌خوانم. هواپیماهای بمب‌افکن بر فراز شهری در آن سوی آبها به پرواز درآمده‌اند و در یک روز دست کم ۲۰۰ نفر را کشته‌اند. ۲۰۰ نفر؟! ۲۰۰ آدم؟! باگناه یا بی‌گناه؟ خلبان‌ها هم دچار عذاب وجدان می‌شوند؟ طبیعتاً باید همین می‌شد که شد؟ آیا طبیعت می‌تواند جور دیگری باشد؟ بدون این قتل‌ها و کشتارها؟

مگس دومی می‌آید روی دسته مبل می‌نشیند. خودش آمده به قتلگاه. اگر آن اولی که کشتم بی‌گناه بوده، این دیگر خود خودش است. همان مگس نامردی که خوابم را به فنا داد و این سردرد دیوانه‌کننده را استارت زد. با یک حرکت سریع، دومی را شکار می‌کنم. مقاومتش را توی مشتم حس می‌کنم و لحظاتی بعد بی‌حرکت شدنش را. گوینده خبر اعلام می‌کند که نیروهای ارتش مهاجم بعد از سه روز بمباران، به زودی با نیروهای پیاده خود، برای از بین بردن هر جنبنده‌ای در شهر، حمله زمینی را آغاز خواهند کرد. بلافاصله مشتم را باز می‌کنم. زنده است. دارد نفس می‌کشد. اولی هم هنوز دارد روی فرش راه می‌رود. خوشحال می‌شوم. دومی را می‌گذارم کنار اولی. دقیقه‌ای بعد، با هم پرواز می‌کنند.

دنباله کار خویش
?http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

9 months, 1 week ago

در جنگِ [ این و آن ] فقط زخم سهمِ ماست
تیر از دو سوی می‌رود اما نشان یکی‌ست!

حسین جنتی

دنباله کار خویش
?http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

9 months, 3 weeks ago

مسألهٔ عدم پذیرش و تحمل دیگری یک عارضهٔ فرهنگی ‌دیرینه در جامعهٔ ماست، که فاقد تجربهٔ نظام‌یافتهٔ دموکراتیک است.

در این جامعه، از منتهی‌الیه راست تا منتهی‌الیه چپ، کم‌وبیش و با اختلاف‌ها و تفاوت‌هایی، اغلب گرفتار همین معضل هستیم. و با توجه به آن‌چه می‌گذشت، کم‌کم روشن می‌شد که کمتر‌ کسی، کسی را قبول دارد. کمتر کسی حق و حضور دیگری را رعایت می‌کند. کمتر کسی با حفظ استقلال نظر دیگری، می‌تواند با او هماهنگی کند. احترام گذاشتن به نظر و عقیدهٔ مخالف کمتر محل اعتناست.

احترام انگار اساساً خاص هم‌نظران و هم‌فکران است. تنها کسی شایستهٔ احترام است که با ماست. و آن‌که با ما نیست الزاماً بر ماست، و احترام گذاشتن به موجودیت او بی‌معناست. مخالف نه تنها قابل احترام نیست، بلکه درخور هتک منزلت و شأن و حرمت نیز هست. هر مخالفی خواه ناخواه یک دشمن به حساب می‌آید، هر دشمن نیز تنها درخور ستیز و خصومت است.

? انسان در شعر معاصر (درک حضور دیگری)
✍️ محمد مختاری

دنباله کار خویش
?https://t.me/yaddasht_kheyrabadi

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago