🌺کانال آناوطن آغمیون🌺

Description
کانال آغمیون (آناوطن)
@Mfarazi
@Mohamadnajafzade
@Aliatiedan
@mallah54
@Akbarezzati1
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 3 weeks ago

4 months, 2 weeks ago

گزارش اختتامیه چهارمین روز نمایشگاه گردشگری تهران
غرفه پل معلق شهرستان سراب

4 months, 2 weeks ago

حضور پرشور عزیزان آغمیونی و سرابی ها درغرفه پل معلق در چهارمین روز از نمایشگاه گردشگری تهران

4 months, 2 weeks ago

حضور همشهريان عزيز در نمايشگاه گردشگري و غرفه پل معلق سراب
آقایان خدنگی و موتمن و ديگر عزیزان

6 months, 3 weeks ago

تولد انسان روشن شدن کبریتی است و
مرگش خاموشی آن!
بنگر در این فاصله چه کردی؟
گرما بخشیدی،
یا سوزاندی…

6 months, 3 weeks ago

??ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را

مهر لب او بر در این خانه نهادیم

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر

جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

المنة للَّه که چو ما بی‌دل و دین بود

آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ

یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
درود برشما
شامگاه پنجشنبه   تان همراه با عشق و شور و شادی  نشاط باد?

6 months, 3 weeks ago

شهادت حضرت فاطمه«س» تسلیت باد

7 months ago

سلام وقت عالی بخیر خدا قوت آقای اسماعیلی میخواستم اگه امکانش هست این شماره حساب که به اسم آقای صمد مینایی هستش برای تعمیر مدرسه باهنر زحمت میکشند و پول جمع آوری میکنند تا ان شاالله مدرسه از این اوضاع تاسف بار در بیاد رو در کانال قرار بدید تا آغمیونی های عزیز اگر خواستند در این امر خیر مشارکت کنند به این شماره حساب واریز داشته باشند به امید آبادانی هر چه بیشتر زادگاه عزیزمان

شماره حساب
۶۲۷۷۶۰۱۳۳۹۶۹۸۹۷۷
بنام صمد مینایی

??????????
انشاالله....عزیزان هر کس به هر مقدار در وسع و توانش بود عنایت کند و در این امر خیر پیشقدم باشد .
@Aghmiun

7 months ago

تشکّر و إعتذار

مشیت الهی چنان بود که پدری دلسوز و مهربان ، انسانی مُخلص و فداکار ، شادروان زنده یاد(( محمد علي فروتن)) ندای ملکوتی « إرجِعي إليٰ ربُّک»را اجابت نموده و روح پاکش به ملکوت أعلیٰ بپیوندد. آنچه بازماندگان را در تحمل این مُصیبت یاری بخشید، الطاف خاصه الهی و هَمدردی و همراهي شما عزیزان بود ، که بزرگوارانه ما را باحضور آرامش بخش و دلسوزانه خود مورد لطف قرار دادند. به همین سبب بر خود واجب می دانیم به مصداق حدیث شریف «مَن لَم یشکُرِ المَخلوق لَم یشکُر الخالِق»از همه عزیزان و عموم سروران گرامی که با قدوم پر مهر خود در مراسم تشییع ، تدفین و ترحیم آن مرحوم ما را همراهی نموده و یا بوسیله تلفن، درج آگهی، ارسال اعلامیه ، پیامک و حضور در مزار ، ما را مورد عنایت خویش قرار دادند ،صمیمانه اظهار تشکر و سپاسگزاری نموده و حرکت خدا پسندانه عزیزان را ارج می نهیم و سر تعظیم در برابر همت والایشان فرود می آوریم.

چنانچه به علت تألمات روحي امکان تشکر و سپاس حضوری از همه بزرگواران میسر نشد پوزش طلبیده ، و از درگاه ایزد منّان ، برای شما مؤمنین و اهالي آغميون و همراهان دلسوز ، آرزوی سلامتی و اجر عظیم الهی داریم.

از طرف خانواده هاي معزّا

7 months ago

با سلام
فروش فوری حق‌ آبه  ناصر تهله سهزابی به مدت نیم ساعت در بالای دشت با قیمت توافقی بفروش می‌رسد.
توجه داشته باشید همشهریان عزیز اجاره هم داده میشود.

09194768849
ناصر تهله سهزابی

7 months, 1 week ago

چرا حالا که شب به نیمه رسیده و من مثل سربازی تیرخورده‌، از فرط خواب تلو تلو می‌خورم، باید یاد این خاطره‌‌ی بی‌اهمیت بیفتم؟ یک بار رفته بودیم سفر. با ماشین. شب سوم رسیدیم به یک شهر خلوت که سگ در آن پر نمی‌زد. البته ساعت یک صبح بود. گرسنه بودیم. فقط یک عرق‌فروشی باز بود. آبجو سفارش دادیم و قارچ تفت‌داده و لیموترش. چیز بیشتری نداشت. خدا را شکر کردیم. زن پا به سن گذاشته‌ای هم آن‌جا بود که به گمانم یک دبه‌ی چهار لیتری را  کامل نوشیده بود. مست و ملنگ. چرخید و آمد نشست کنار ما. بی‌تعارف. بعد به شکل خودجوش شروع کرد به تعریف کردن داستان زندگی‌اش. این‌که سی سال پیش در همین میکده‌ با شوهرش که راننده کامیون بوده آشنا شده و این‌که پارسال شوهرش با موتور تصادف کرده و مرده. این‌که هنوز می‌آید این‌جا به امید این‌که یک بار بالاخره در میکده باز بشود و شوهرش بیاید داخل و بگوید من زنده‌ام و تصادف یک شوخی پشت‌وانتی در حد دوربین مخفی بوده و الخ. خیلی حرف زد. از زمان مهدکودکش تا همین دو ساعت قبل از رسیدن به میکده. واو ننداز.

ترکیب عجیبی بود. ترکیبِ آبجو و قارچ و لیمو و زنی که تا خرتناق مست بود و یکی از شیشه‌های عینکش گم شده بود و روایت زندگی‌اش که انگار ترکیبی از فیلم ترمیناتور بود و کیک محبوب من. هفت هشت سالی از آن شب گذشته. بزرگوار با آن مصرف بالای الکل، احتمالا تا حالا درِ یکی از میکده‌های بهشت را باز کرده و به شوهرش سلام داده و رفته به دیار باقی. اگر این‌طور باشد، یعنی یک روایت جذاب مرده و هیچ کس دیگر به آن دسترسی ندارد. انگار که تنها نسخه‌ی یک کتاب خوانده نشده بیفتد توی تنور نانوایی و جزغاله بشود.  همین شد که خواب از سر من پرید. دفن شدن روایت‌ها.

یکی از فتیش‌های من هم همین شنونده بودن روایت آدم‌هاست. از قدیم هم همین بوده است و همیشه آرزو می‌کردم شغلم طوری باشد که این امکان را به من بدهد. اما چه کاره شدم؟ مهندس. شنونده چه روایت‌هایی هستم؟ در بهترین حالت، اعتراض مردم از سیستم فاضلاب یا شکایت از ترافیک کوچه‌ی فلان. چه کاره دوست داشتم بشوم؟ مثلا دوست داشتم آن زمانی که مردم برای هم نامه می‌فرستادند، شغلم پست‌چی بود. یک پست‌چی بی‌شرف و بی‌اخلاق. صبح به صبح نامه‌ها را از اداره تحویل می‌گرفتم و سوار ماشین می‌شدم و می‌رفتم یک جایی خارج از شهر. زیر درخت کُنار، چای می‌خوردم با خرما مضافتی. هم‌زمان تک تک نامه‌ها را باز می‌کردم و داستان آدم‌ها را می‌خواندم. بعد در پاکت‌ها را با تف یا سریش می‌بستم و آخر شب می‌رساندم دست صاحب‌شان. می‌بینید؟ خیلی هم بی‌شرف و بی‌اخلاق نیستم.

یا مثلا یک کشیش کاتولیک بی‌شرف و بی‌اخلاق می‌شدم. سه شیفت توی کلیسا کنار اتاقک اعتراف می‌نشستم و چای و خرما مضافتی می‌خوردم و به اعترافات مردم معمولی گوش می‌دادم. به گناهان‌شان که حتما جذاب‌ترین بخش زندگی‌شان است. حتی شاید داستان‌هایشان را می‌نوشتم و بعد از مردن‌شان چاپ می‌کردم. هر کدام از این آدم‌ها معمولی یک کتاب منحصر به فرد است که هیچ نسخه‌ی دومی از آن وجود ندارد و قبل از افتادن در تنور شاطر، باید از آن کپی گرفت. من داستان ابرقهرمان‌ها و آدمهای مشهور را دوست ندارم. به درد من نمی‌خورند. من داستان آدم‌های معمولی را دوست دارم. چون خودم معمولی‌ام. داستان زندگی جورج واشنگتن به درد کجای من می‌خورد؟ من داستان یک مهندس فاضلاب را می‌خواهم بشنوم که نیمه‌ی تاریک ذهنش پر از هیاهوست و هیچ کس از آن خبر ندارد. من دوست داشتم نجات‌غریق روایت‌ها باشم. هر وقت کسی می‌میرد، انگار ستاره‌ای در آسمان تاریک خاموش می‌شود. حالا چطور داستان آن درخشش را ثبت کنیم؟  همین ماجراست که من را مغبون می‌کند.

اصلا باید یک اداره‌ی روایات تاسیس کنند. اسمش را هم بگذارند سازمان حفاظت روایات (سحر). مردم به اجبار باید بروند سحر و روایت‌شان را آن‌جا ثبت کنند. مثل اظهارنامه‌های مالیاتی. هیچ روایتی دیگر نمی‌میرد. اصلا خودم باید این سازمان را راه بیندازم. به عنوان شغل جانبی. می‌شوم یک مهندس بی‌شرف و بی‌اخلاق که نیتش خیر است. شنیدن روایت به نیت حفاظت از آن‌ها. چه کسی بدش می‌آید که ستاره‌اش در دل آسمان تا ابد سو سو بزند و ردش باقی بماند؟ مردیم از بس داستان موفقت و شکست گاندی و کلینتون و کاوه گلستان و چرچیل و بنی‌صدر را دوره کردیم. من  به دنبال داستان زندگی یک خیاط تنها هستم که ته یکی از بن‌بست‌های نظام‌آباد زندگی می‌کند. معمولی.
#فهیم_عطار

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 3 weeks ago