پادداشت | AntiMemoir

Description
پادداشت ≠ یادداشت
برای از یاد بردن خود در به یاد سپردن غیر
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago

7 months, 4 weeks ago

#نامه_ها

اَلِف عزیز،

امروز به کتابخانه رفتم. چای کیسه‌ایم را انداختم ته فنجان. ته نداشت اما. چای سقوط می‌کرد؛ بی‌صدا و بی‌پایان. بی‌صدا بوده‌ای تو هیچ‌وقت؟

امروز به خیابان رفتم. چتر قرمزم را باز کردم. دسته نداشت اما. چتر پرواز ‌می‌کرد؛ بی‌نشان و بی‌بازگشت. بی‌نشان بوده‌ای تو هیچ‌وقت؟

امروز به ایستگاه قطار رفتم. بلیتم را بیرون کشیدم. مقصد نداشت اما. بلیت سکوت می‌کرد؛ بی‌زمان و بی‌مکان. بی‌زمان بوده‌ای تو هیچ‌وقت؟

امروز به خانه رفتم. آینه‌ آسانسورم را نگاه کردم. جیوه نداشت اما. آینه‌ تردید می‌کرد؛ بی‌چهره و بی‌حافظه. بی‌چهره بوده‌ای تو هیچ‌وقت؟

دختری در کتابخانه، پیرمردی در خیابان، مادری در ایستگاه قطار و پسری در خانه.
یکی چایم را دید، دیگری چترم را، آن یکی بلیتم را، و آخری آینه‌ام را.
دیدند... و ترسیدند.
من هم ترسیدم.
مرا که یادت هست الف عزیزم؟
همیشه از ترسِ دیگران می‌ترسیدم.

من گم شده‌ام؛ تو کجایی؟

دوست‌دار تو،
ایمان

@AntiMemoir

1 year, 2 months ago

سال‌ها گذشتند و اشک‌های ما سبک نشد،
طرحی از چشم‌مان شد.

سال‌ها گذشتند و شعرهای ما شفا نشد،
شمعی از قلب‌مان شد.

سال‌ها گذشتند و صدای ما رها نشد،
رمزی از مغزمان شد.

سال‌ها گذشتند و تاریکیِ ما سَحر نشد،
رنگی از خودمان شد.

@AntiMemoir

2 years, 4 months ago

چهار بند دربابِ خاک‌سپارییک.
دیشب به مراسم خاک‌سپاری خودم فکر می‌کردم. تب کرده بودم و بویایی‌ام از کار افتاده بود. منطقا باید ماگِ چایِ داغم را پر سروصدا هورت می‌کشیدم و این خُسران بویایی را با یک جُبران شنوایی به فراموشی می‌سپردم و می‌خوابیدم؛ ولی به مرگم فکر کردم. اوهامَم راه به جاهای غریبی برد ولی آخر سر به این نتیجه رسیدم که بدهم روی سنگ‌قبرم یک پسورد وای‌فای بتراشند؛ نه آنکه بخواهم بعد از مرگم هم انتقام‌جویانه خدمتی ارائه بدهم برای دهن‌کجی به شکاف‌ طبقاتی جامعه، نه اتفاقا کاملا برعکس، در بازی‌ای که میلیاردها رقیب دارم و انگشت‌شمار مشتری، باید بالاخره یک مزیت رقابتی‌ جور کنم. تنها کافی‌ست که بازدیدکنندگان قبرستان از دور علامت وای‌فای را ببینند تا بالای سرم بیایند. احتمالا لحظاتی را در تقلا برای وصل شدن به اینترنتِ قلابی پیش من خواهند گذراند. خدا را چه دیدی؟ شاید در مراجعهٔ دوباره به پسوردِ قلابی، نگاهی هم به نامِ صاحبِ قبر انداختند. خود من که در مواجهه با وای‌فایِ رایگانِ از دست‌رفته گریه هم می‌کنم.

دو.
ارتباطِ منِ مهاجر با خاک‌سپاری‌ام، ارتباط یک کشتی‌ست با بندرش؛ کشتی‌ای که دائماً بین دو بندرِ مبدا و مقصد در حال حرکت است، هرگز در هیچ‌کدام با اطمینانِ خاطر لنگر نمی‌اندازد، و از پسِ سال‌ها دیگر بر فرازِ عرشهٔ خود نه پرچمی از مبدا دارد و نه مقصد. نمی‌دانم در چه سرزمینی و با چه مراسمی به خاک سپرده خواهم شد. به گمانم در آغوش مرگ هم ندانم‌گرا باقی خواهم ماند و این همه انتخابِ بیهوده را به دوش دیگران می‌اندازم. این البته بدان معنی نیست که دربارهٔ چگونگی شکل‌پذیری هر یک از سناریو‌های ممکن خیال‌پردازی نکنم. مثلا اگر به ایران ببرندم، احتمالا آخرین عطر روی تنم ترکیبی از بوی تند کافور و صَمغی سِدر خواهد بود، و اگر همینجا ماندنی شدم لابد بوی تیز و تمیز فرمالدهید می‌دهم.

سه.
در سنتِ خاک‌سپاریِ غرب، رسمی وجود دارد به نام یولُجی (Eulogy)، که در آن خانواده، دوست یا آشنای متوفی در نطقی کوتاه تأملی بر زندگی او می‌کنند، و دستاوردهایش یا تأثیراتی که بر اطرافیان خود گذاشته را بازتاب می‌دهند. اگر قرار باشد عیارِ زندگیِ خودم را با کمیت و کیفیت‌ یولُجی‌های خوانده شده برایم بسنجم، شاید بهتر بود که همان هشت سالِ قبل، پیش از مهاجرتم می‌مردم. دوستان و آشنایانِ نزدیکِ بسیار بیشتری داشتم و در ارتباطاتم شادتر، خوش‌بین‌تر و پرانرژی‌تر بودم. امروز اما بدعنق و بدبین و تنهاتر هستم و چه بسیارانی را که آزرده‌خاطر کرده‌ام. با این‌حال کوشیده‌ام تا بیشتر خودم باشم، بیشتر خودم شوم، و بیشتر دیگران را به خودشان نزدیک کنم. مرگِ باشکوه برای من، مرگی‌ست که به جای یولُجی، فراخوانی داشته باشد برای آنانی که عزیزشان می‌دارم تا بیشتر خودشان شوند. (برای یک مواجههٔ به خود نزدیک‌کننده با سوگ، رجوع کنید به رشته نوشته‌های حوسل با هشتگ #روایتی_از_سوگ.)

چهار.
برای من، مراسمِ وداع با «مَکِنزی مِی» باشکوه‌ترینِ خاک‌سپاری‌هاست. من و مَکِنزی هر دو در یکسال اما با ده هزار کیلومتر فاصله از یکدیگر به دنیا آمدیم. اگر که مانده بود لابد الان او هم دچار بحران سی سالگی بود. با این‌حال مَکِنزی هشت سالِ پیش مرد؛ درست همان سالی که من مهاجرت کردم. او در بندِ محلی‌شان ترومپت می‌نواخت و مانند من از میان همهٔ خوبان موسیقی، دیوانه‌وار شیفتهٔ بندِ Radiohead بود. ۲۶ نفر از دوستان و هم‌نوازانِ مَکِنزی، در مراسم خاک‌سپاری او گرد هم آمدند، بی‌آنکه کلمه‌ای به زبان آورند به دور تابوت و خانواده‌اش حلقه زدند، و برای بزرگداشت او در سازهایِ برنجی خود دمیدند و ترک «Motion Picture Soundtrack» از Radiohead را در یک گروه‌نوازی به اجرا درآوردند. چه وداعی باشکوه‌تر از آنکه در میان نفیرِ ترومپ و ترومبون و شیپورهایی که آهنگ مورد‌علاقه‌ات را می‌نوازند، هر کسی را ابتدا به خود حقیقیش نزدیک و بعد برای همیشه ترک کنی!
@AntiMemoir

2 years, 5 months ago

اکسیرِ حیات یا جامِ شوکراننگاهی به تحولات اخیر هوش مصنوعی

یک.
تصور کنید قرار بوده اکسیری را به مرور زمان در طی چندین سال بنوشیم تا پس از چند دهه توانایی‌های ابرانسانی پیدا کنیم. این اکسیر به ما قدرت می‌داده تا با اَبَرهوش خود، مشکلاتِ فوقِ پیچیدهٔ پزشکی، اجتماعی، اقتصادی، اقلیمی و فضایی را حل کنیم. دکترهایمان البته کمی هم نگرانِ عوارضِ جانبیِ این اکسیر بوده‌اند، با این‌حال خوش‌بین بوده‌اند که در این بازهٔ زمانیِ چند‌ساله که اکسیر هنوز اثر نکرده، راه‌حلِ مقابله با این عوارضِ جانبی را هم پیدا می‌کنند. اکنون اما، پس از نوشیدن جرعه‌ای از این اکسیر، نه تنها اولین نشانه‌های اَبَرهوش بروز پیدا کرده [۱] بلکه دکترها متوجه شده‌اند که گرفتار سرطانی بدخیم شده‌ایم [۲]. این اکسیر البته چیزی نیست جز هوش‌‌ مصنوعی. من طیِ پنج سالِ گذشته مشغول به پژوهش در حوزهٔ هوش مصنوعی و رباتیک بوده‌ام و در این متن، به صورت خیلی مختصر از تحولاتِ اخیرِ این تکنولوژی (پاراگراف دو)، تغییراتِ پیش‌ ِرو (پاراگراف سه)، مخاطراتِ جدی آینده (پاراگراف چهار و پنج)، و چالش‌های احتمالیش در زندگی‌های جمعی (پاراگراف شش) و فردی‌مان (پاراگراف هفت) می‌نویسم.

دو.
قابل‌توجه‌ترین توسعهٔ هوش‌ مصنوعی در چند سال اخیر، پیشرفت در پردازش ِزبان ِطبیعیِ انسان‌ها توسط مدل‌های زبانی بزرگ (LLM) است. این مدل‌های شبکه عصبی مصنوعی، با استفاده از مجموعه‌های عظیمی از داده‌های متنی موجود در اینترنت طوری آموزش می‌یابند که در یک جملهٔ جزئی، باید کلمهٔ بعدی جمله را پیش‌بینی کنند. کاربردهای رایج این مدل‌ها شامل: پاسخ دادن به سوالات، خلاصه کردن متن، ترجمه متن به زبان‌های دیگر، تولید کد کامپیوتر، تولید پست‌ وبلاگ، داستان‌، مکالمه و سایر انواع محتواست. شواهد گزارش شده حاکی از آن است که نسخهٔ اولیه‌ای از یک مدل‌ زبانی با نام GPT-4 محصول شرکت OpenAI، علیرغم اینکه صرفاً یک مدل زبانی است، قابلیت‌های قابل‌توجهی از هوش را در حوزه‌ها و مسائل مختلف، از جمله انتزاع، ادراک، بینایی، برنامه‌نویسی، ریاضیات، پزشکی، حقوق، درک انگیزه‌ها و احساسات انسانی و … نشان می‌دهد. هوشمندیِ GPT-4 در دامنه وسیعی از مسائل در سطحِ هوشمندیِ انسانی یا فراتر از آن است و با وجود محدودیت‌های فعلی‌اش نشانی‌ست از یک تغییرِ پارادایمِ اساسی در زمینهٔ علومِ کامپیوتر و سایر علوم.

سه.
همه‌چیز در شرف تغییر است؛ همه‌چیز! همان‌گونه که ظهور کامپیوتر خانگی، اینترنت، تلفن هوشمند و شبکه‌های اجتماعی همه‌چیز را تغییر داد، هوش مصنوعی به مرحله‌ای رسیده که با نرخی نمایی روز‌به‌روز بزرگ‌تر شود و همه‌چیز را تغییر دهد. تمامی مسیرهایی که ما طی آن‌ها تولید اطلاعات و محتوا می‌کنیم، از متن گرفته تا صوت یا ویدیو، و همگی راه‌های ارتباطاتی ما در جامعه در آستانهٔ تحولاتی انقلابی هستند. هر کسی قادر خواهد بود که بی‌درنگ، افکار، ایده‌ها و تصوراتِ انتزاعی و خلاقانهٔ ذهن خود را به صورتِ تصویری با بقیه به اشتراک بگذارد. تمامی حرفه‌هایی که تکیهٔ اصلی‌شان به زبان، تجزیه و تحلیلِ اطلاعات و ارتباطات است متحول شده و محصولاتشان با کیفیتی بهتر و هزینه‌ای کمتر در دسترس آدم‌های بیشتری قرار خواهند گرفت. از جمله‌ٔ سیستم‌های در آستانه‌ٔ تحول میتوان به: سیستم آموزشی، مراقبت‌های بهداشتی، خدمات حقوقی، پشتیبانی مشتری، روزنامه‌نگاری و تولید محتوا، خدمات اقتصادی و حسابداری، مدیریت منابع انسانی و فروش و بازاریابی اشاره کرد. مهمترین تحولِ پیش‌رو البته در بخش پژوهشِ علمی و توسعهٔ نرم‌افزار رخ می‌دهد، چرا که با فراهم شدن امکان دسترسی به اطلاعاتِ غنی و پردازش شده، بینش‌هایی جدید در همهٔ شاخه‌های علوم ایجاد می‌شود و سرعتِ نوآوری و اکتشافات علمی به صورت نمایی افزایش می‌یابد.

(ادامه در پست بعدی ??)
@AntiMemoir

2 years, 7 months ago

شنا کن مهاجر

@AntiMemoir

2 years, 7 months ago

بیدار بودم، اما نا نداشتم انگار برای بلند شدن. سردم بود و زیرِ پتوی دولایه به سنگینیِ یک فیلِ ساوانا افتاده بودم. اول قفلِ گوشی را باز کردم، و بعد چشمانم را. اتاق هنوز تاریک بود و نورِ سفیدِ صفحه، از قرنیه تا بصل‌النخاعم را سوزاند. با همان چشمانِ نیمه‌باز و قی‌کرده، تیترِ خبرها را مرور کردم. لعنت؛ ۲۳ ساله می‌شد امروز. گوشی را انداختم آن‌ور و چشمانم را دوباره بستم. باید اول نفس‌هایم را آرام می‌کردم. آمدم دست راست را روی سینه ببرم تا آن نبضِ وحشی‌ که در گوش‌ها حس می‌کردم روی قلب هم لمس کنم و تسکینش دهم؛ حواسم ولی به دستِ چپ جلب شد. چشم‌ها را دوباره به سختی گشودم. ناخن‌هایم طوری کفِ دستِ چپم فرو رفته بود، که وقتی مشت را باز کردم انگشتانم به رعشه افتادند. نفس‌هایم تندتر و سرم داغ شد. سنگینیِ غم دوباره مغلوب شده بود به بُرندگی خشم. پتو را با پا کنار زدم، با برافروختگیِ یک گاوِ وحشیِ اسپانیایی بلند شدم و زیرِ لب تکرار کردم: «محسن را اگر اعدام نمی‌کردند، ۲۳ ساله می‌شد امروز».
@AntiMemoir

2 years, 8 months ago

به اتاق جدیدش وارد شد؛ احتمالا آخرین اتاقش. بزرگ نبود. با وجود پنجره‌ای بلند و سراسری در دیوارِ چپ، کم‌نور بود و گرفته. سایرِ دیوارها با کاغذ‌دیواری با طرحِ اسلیمیِ گل‌درشتی به رنگ‌های زرد و سبز پوشانده شده بودند. سالخورده شده بود. ‌این‌جا و آن‌جا، گوشه‌هایش برآمده بود و گچِ ترک‌خوردهٔ زیرش را نمایان می‌کرد. در امتدادِ هر دیوارش نرده کشیده و برای کف‌پوش، از لاستیکی خاکستری و ضدلغزش استفاده کرده بودند. چمدانش را پایینِ جالباسیِ فرفورژهٔ کنارِ تخت رها کرد و حفاظ‌ِ ریلی تختش را از هر دو سو پایین کشید؛ آن‌طور واقعا نمی‌شد بهش گفت «خانه». به سمتِ پنجره رفت تا بازش کند و شاید بوی شاشی که از سالنِ اصلی می‌آمد را حس نکند دیگر؛ اما ویلچرِ زیرِ پنجره حواسش را پرت کرد. نشیمنگاهِ ویلچر در قسمت کَپَل کاملا پَخ شده بود. به سمت جالباسی برگشت، ماتیکِ قرمزش را از کیفِ دستیش بیرون آورد، چشمانش را بست و لبانش را غنچه کرد.
@AntiMemoir

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago