𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 Monate her
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 Monate, 2 Wochen her
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 Wochen, 5 Tage her
از آدمی که دلیلاش را برای زندگی از دست میدهد و یا از همان اول دلیلی برای زندگی ندارد، باید ترسید. او به مثل آدمی است که هیچ دینی ندارد.
م.ا.ن
نهالی که در میان سنگها ریشه کشانیدی و آرزوی بزرگ شدن در سر میپرورانی! به آسمان خیره میشوی و تلاش برای فتحاش مینمایی.
اما…
آدمی بدنبال چیست؟!
تنها بدنیا میآید، بزرگ میشود، رنج میکشد و آخر سر، در گوشهی تنها میمیرد. نه آنچه برای آنانی که عزیز میپنداشت؛ انجام داده بود به یادشان میماند و نه آنچه که او از برای آنان کشیده بود...
م.ا.ن
بدنبال خود میگشت، گاهی مینوشت و گاه سمت پول میرفت. هنوز که هنوز بود، نمیدانست که چگونه میتوان زندهگی را شاد یافت. گاهی به این میاندیشد که شاید رسیدن به آنی که همه جان خویش میپنداشت، تنها راه رسیدن او به آن شادی باشد که همیشه در جستجو آن بود. در او، توانی برای توصیف عاشق و معشوق نبود، هر گاه که میخواست از عشق سخن بگوید، کلمات از چنگاش فرار میکردند و زبانش خشک میگشت. روزگار او به کُندی میگذشت، داشت کمکم از همه دست میکشید، خویش را تنهاتر از همیشه مینمود. روزگارش چنین میگذشت، بیدار میشد، کار میکرد و میخوابید. تکرار بعد تکرار...
م.ا.ن
گویند که تو چو خورشیدی؛ ولی من گویم که خورشید صفتی تو را زیبنده نیست! چو به خورشید نزدیک رسی، سوزی و چو از او دور گردی، یخ زنی!
تو چو ایمانی؛ که با تو بهشتم باد و بیتو جهنم!
م.ا.ن
او همانگونه که خودش را به آغوش کشیده بود و از شدت تب میلرزید، با خودش تکرار کرد:«آخر مگر ما آدمیان به جز درد کشیدن به منظور دیگری خلق شدیم؟!» ساکت شد. چند دقیقهی همانگونه ساکت ماند. احساس کرد که بدنش هر لحظه داغتر میشود.
باری دیگر، لبانش از هم جدا شد و واژههایی از میان دهانش بیرون زد:«گفتم خوب میشود. آخر همه چیز خوب میشود. چه شد؟! نمیدانم که این خوبی آخر چه زمانی نصیب من میشود. آخر چرا در مملکتی به دنیا میآمدم که همه دندان تیز کردند تا یکی دیگر را بدرند. چگونه میشود در چنین مُلک پر از گرگ...» انگار یکی میان حرفش پریده باشد و واژههایش را به زور از او ستانده باشد، بدون تکمیل نمودن حرفش ساکت شد.
از داستانی که این روزها مینویسم!
ترس او از آن بود که بعد رفتناش چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا به راستی توان صبر کردن و انتظار برای او در وجود آن دختر قد کوتاه مو فرفری که چشمانی درشت و دلبرا در صورتش جای داده بود، بود؟ این تمام آنچه بود که از او میترسید.
او بارها با خودش تکرار کرده بود، که اگر روزی احساسات او همانند احساسات دیگر مردمانی که خودشان را وابسته به حرفهای دیگری میدانستتد، به تمسخر کشانیده شود و دیگر آدمی نباشد که او را دوست بدارد؛ چه خواهد کرد؟! او میدانست که بعد هر اتفاقی، زندگانیاش با نفسهای که به سختی از گلویش بیرون میزند، میتوان ادامه یافت. اما از اینکه به تنهایی نفس بکشد، میهراسید!
از داستانی که این روزها مینویسم!
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 Monate her
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 Monate, 2 Wochen her
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 Wochen, 5 Tage her