?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 2 weeks ago
تابلویی که تا چند دقیقه قبل، اثری بود از زیبایی دختری که هر مردی را ارضاء میکرد؛ آندم شده بود دختری بیچشم که لبخند میزد. برای بار سوم چاقو را گرفت و اینبار تمام صورت دختر را خط انداخت و با تمام توان تابلو را به دیوار کوبید. حسی بر او دست داده بود که باید تمام زنانی که لبخند میزنند و تلاش میکنند که با لبخندهای دروغینشان، مردانی استوار را بیاستوار کنند و از قلبهایشان سنگ بسازند؛ باید این چنین چشمهای جادوییشان را از کاسه سر بیرون کند و صورتشان را خطیخطی کرده، بگذارد تا از درد به دور خویش بپیچند و بمیرند.
محمدالیاس نجیبی، تابلوهای مرگبار
آنچه در مورد شادی به آن باور دارم اینست؛ آدمیزاد، زمانی به شادی دست مییابد که سرش را از نداشتههای خویش خالی کند و به داشتههایش پایبند شود.
م.ا.ن
در جهان هستی، تنها یک چیز است که آدمیزادهگان برای برتر شدن از دیگری با هم رقابت میکنند؛ تلاش برای بدبختتر نشان دادن خود.
م.ا.ن
از آدمی که دلیلاش را برای زندگی از دست میدهد و یا از همان اول دلیلی برای زندگی ندارد، باید ترسید. او به مثل آدمی است که هیچ دینی ندارد.
م.ا.ن
نهالی که در میان سنگها ریشه کشانیدی و آرزوی بزرگ شدن در سر میپرورانی! به آسمان خیره میشوی و تلاش برای فتحاش مینمایی.
اما…
آدمی بدنبال چیست؟!
تنها بدنیا میآید، بزرگ میشود، رنج میکشد و آخر سر، در گوشهی تنها میمیرد. نه آنچه برای آنانی که عزیز میپنداشت؛ انجام داده بود به یادشان میماند و نه آنچه که او از برای آنان کشیده بود...
م.ا.ن
بدنبال خود میگشت، گاهی مینوشت و گاه سمت پول میرفت. هنوز که هنوز بود، نمیدانست که چگونه میتوان زندهگی را شاد یافت. گاهی به این میاندیشد که شاید رسیدن به آنی که همه جان خویش میپنداشت، تنها راه رسیدن او به آن شادی باشد که همیشه در جستجو آن بود. در او، توانی برای توصیف عاشق و معشوق نبود، هر گاه که میخواست از عشق سخن بگوید، کلمات از چنگاش فرار میکردند و زبانش خشک میگشت. روزگار او به کُندی میگذشت، داشت کمکم از همه دست میکشید، خویش را تنهاتر از همیشه مینمود. روزگارش چنین میگذشت، بیدار میشد، کار میکرد و میخوابید. تکرار بعد تکرار...
م.ا.ن
گویند که تو چو خورشیدی؛ ولی من گویم که خورشید صفتی تو را زیبنده نیست! چو به خورشید نزدیک رسی، سوزی و چو از او دور گردی، یخ زنی!
تو چو ایمانی؛ که با تو بهشتم باد و بیتو جهنم!
م.ا.ن
او همانگونه که خودش را به آغوش کشیده بود و از شدت تب میلرزید، با خودش تکرار کرد:«آخر مگر ما آدمیان به جز درد کشیدن به منظور دیگری خلق شدیم؟!» ساکت شد. چند دقیقهی همانگونه ساکت ماند. احساس کرد که بدنش هر لحظه داغتر میشود.
باری دیگر، لبانش از هم جدا شد و واژههایی از میان دهانش بیرون زد:«گفتم خوب میشود. آخر همه چیز خوب میشود. چه شد؟! نمیدانم که این خوبی آخر چه زمانی نصیب من میشود. آخر چرا در مملکتی به دنیا میآمدم که همه دندان تیز کردند تا یکی دیگر را بدرند. چگونه میشود در چنین مُلک پر از گرگ...» انگار یکی میان حرفش پریده باشد و واژههایش را به زور از او ستانده باشد، بدون تکمیل نمودن حرفش ساکت شد.
از داستانی که این روزها مینویسم!
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 2 weeks ago