در پایان نمایش‌نامه زندگی گالیله، گالیله دست از اعتقاداتش میکشه و اعلام میکنه که حق با کلیسا‌ست تا مجازات نشه. افرادی باور دارند که دلیلش این بوده که میخواسته مخفیانه به تحقیقاتش ادامه بده اما آلبر کامو تو کتاب افسانه سیزیف یک جا دربارش خوب صحبت میکنه:

در پایان نمایش‌نامه زندگی گالیله، گالیله دست از اعتقاداتش میکشه و اعلام میکنه که حق با کلیسا‌ست تا مجازات نشه. افرادی باور دارند که دلیلش این بوده که میخواسته مخفیانه به تحقیقاتش ادامه بده اما آلبر کامو تو کتاب افسانه سیزیف یک جا دربارش خوب صحبت میکنه:

گالیله به دلیل مخالفت با کلیسا در رابطه با نظریه بطلمیوس(که می‌گوید زمین در مرکز عالم قرار دارد) متهم و محاکمه شد. صحبت های گالیله در جریان محاکمه‌اش:

«فرض کنید که شما ساعتی را به دوست خود هدیه کنید و دوست شما خوشحال شود. اما به او می‌گویید که از این ساعت استفاده نکن، بلکه هر وقت خواستی زمان را بدانی، بیا و از خود من بپرس. با این حرف هدیه شما تمام اثرش را از دست می دهد و تبدیل به وزر و وبالی بر دوش دوست شما می شود. شما روحانیان هم چنین وضعی برای ما درست کرده اید. از سویی می‌گویید بزرگ ترین نعمتی که خدا به شما هدیه کرده است، عقل است. از سویی می‌گویید تمام حقایق را باید با رجوع به تورات و انجیل فهمید. از تورات و انجیل باید فهمید که زمین گرد است یا مسطح است. از تورات و انجیل باید فهمید که خورشید به دور زمین می چرخد یا زمین به دور خورشید. یعنی می‌گویید در واقع خدا هدیه ای به ما داده ولی به ما گفته از آن استفاده نکنید و فقط از تورات و انجیل بپرسید که حق و باطل چیست!؟»

چهار صندوق اولین نمایشنامه‌ای بود که خوندم و از اون موقع به بعد نمایشنامه ژانر مورد علاقم شد. به خودتون یک لطفی بکنید و حتما یا نمایشنامه رو بخونید یا اجراش رو ببینید.

خیلی وقت‌ها چیزی رو در گذشته جا گذاشتیم و بعدها خیلی به این موضوع فکر کردیم که چی میشد اگه تصمیم متفاوتی می‌گرفتیم؟ آیا با همون تصمیم کوچیک مسیر زندگیمون می‌تونست عوض بشه؟ احساساتی که شخصیت‌های این فیلم تجربه می‌کنند کاملا قابل درکه و شمارو یاد لحظاتی از زندگیتون میندازه که مجبور شدید چیزی یا شخصی رو رها کنید.

فکر اینکه می‌توانستم او را ببینم اما ندیدم و دیگر هرگز نخواهم دید بسیار تلخ بود.
—نخستین عشق

Story book
No Matter What by Debi Gliori
@Horriblygood

نزدیک به هزار صفحه سناریو نوشتم که یک فیلم بسازم ولی می‌ماند برای سال بعد. می ترسم که زودتر از آنچه فکر می‌کنم بمیرم و کارهایم ناتمام بماند... ولی فعلا می‌سازم. چه می‌شود کرد؟ مگر می‌شود دنیا را پاره کرد و ازش خوشبختی را در آورد؟

—از نامه‌ های فروغ فرخزاد به برادرش. (چند سال بعد فروغ در یک حادثه رانندگی درگذشت.)

زمانی که جهان در هرج و مرج است
و افکارت آشفته و پریشان‌اند
از این ملالت پوچ فاصله بگیر
و یک فنجان چای دم کن
جادویی در عطر آن
و آرامشی در طعم آن است
گویی تمام لحظات ملال آور
پوچ می‌شوند
جهان تبدیل به جایی دلپذیر می‌شود
به هر کجا که بنگری زیبایی میبینی
تنها چون لحظه‌ای درنگ‌ کردی
تا یک فنجان چای دم کنی.

—یک فنجان چای