شیرینی های پدر...

Description
ارتباط با من: @m_ali_haeri


اینستاگرام:
instagram.com/_u/dr.ali_haeri
Advertising
We recommend to visit

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 6 days, 18 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 month, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 weeks, 3 days ago

2 months, 4 weeks ago

?آخرین معامله پدر با امام زمان (علیه السلام)?

? همین اواخر حیاتشان بود، در بیمارستان نمازی بستری بودند. نشر معارف می خواست اولین کتابشان را با عنوان آئینه تمام نما رونمایی کند و گفته بودند از میان صحبت های ایشان از ابتدای انقلاب تاکنون، قریب چهل عنوان احصاء شده که فصل به فصل رو نمایی خواهد شد ...
طبعاً شرایط جابجایی نداشتند. صدایم زدند و گفتند: «تو به جای من برو و این مطلب را از جانب من بگو ... »

? این کتاب ها، آخرین معامله امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) با من است، بعد با صدایی که آرام از ته گلو شنیده می شد گفتند: «وقتی امامت جمعه را رها کردم و به قم آمدم هیچ کس همراهم نیامد حتی اولادم...! »
بعضاً تنها بودم. فقط برای سخنرانی ها محافظ می آمد و می رفتم. احساس کردم بیشتر از اینها باید برای امام زمانم کار کنم که این هم نیاز به تشکیلات و دفتر و دستک داشت. یک نوبت که همراه با همشیره زاده به جمکران رفتیم، به حضرت متوسل شدم که می خواهم تا وقت هست خدمتی کنم، اما امکانات خدمت را ندارم.
در خلال توسل، این از ذهنم گذشت که برای آنکه حضرت صاحب الزمان نسبت به متوسلینش توجه خاص پیدا کند، راه نشان داده اند و آن هم خواندن #دعای_ندبه در صبح هر جمعه است. نیت کردم که برای گشایش کارم، توفیق خدمت به دعای ندبه ایشان را تا آنجا که ممکن است ترک نکنم و همزمان متوسل هم باشم. چون از شرایط این دعا این بود که بصورت جمع خوانده شود، اعلام کردم من نیت دارم در منزل دعای ندبه برپا کنم. بعد از چندین هفته اداره اوقاف قم که متوجه نیت من شده بود، از من خواستند هر جمعه این دعا را در یکی از بقاع متبرکه برگزار کنم. هم هزینه تبلیغات و صبحانه و ... را به عهده گرفتند و هم نظم و نسقی به برنامه دادند؛ بصورتی که من برنامه های دیگرم را با آن تنظیم می کردم که مبادا هفته ای تعطیل شود.

? بازار دعای ندبه ما رونق گرفت. اصحاب انگشت شمار آن به قریب صد نفری می رسید، بعضی وقتها هم بیشتر. از خلال این دعاها جوانان مخلصی کمتر از انگشتان دست، جذب مطالبم شدند و اعلام آمادگی کردند برای نشر این مطالب همه توانشان را وقف کنند.
چند هزار نوار سخنرانیم که مربوط به ابتدای انقلاب تا اواخر امامت جمعه بود، داشت خاک میخورد. همه را پیاده کردند، عنوان بندی کردند، خودشان ناشر پیدا کردند و حالا اولین عنوانش در حال رونمایی است. تا آخرین عنوان هم چاپ خواهد شد.
و این در حالی بود که قریب سه دهه بالاترین مقام استان فارس بودم با آن همه دفتر و دستک؛ اما آثار و برکات این چند جوان مخلص کجا ... !

? بعد همینجوری که چشمانشان را می بستند، اشکی از کنار چشمشان جاری شد و گفتند: «از این آقا حاضرتر و ناظرتر مگر داریم؟! کِی او را صدا زدیم که جوابمان را نداد ...؟!»
در روز رو نمایی، مجالی برای صحبت ما دست نداد. اخوی بزرگمان را به جهت صحبت دعوت کردند.

?#خاطره دکتر محمد علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر: ? @dralihaeri

@haerishirazi

3 months, 2 weeks ago

نکات کلیدی علوم انسانی اسلام و اقتصاد اسلامی
مرحوم آیت الله حائری شیرازی
https://t.me/dralihaeri

4 months, 2 weeks ago

برای این سید خدا مرحوم آل هاشم...
من بیش از همه سرنشینان آن سانحه تلخ برای این سید خدا دلم سوخت و معتقدم فقدان او برای اسلام و ایران ثلمه ای بود که لایسدها شیء...
برخی شجاعت را منحصر در صراحت گفتاری خلاصه می‌کنند در حالی که
برای من که قریب سه دهه پسر امام جمعه و نماینده امام در استان بودم و ادبیات رفتاری ائمه جمعه را آنگونه که بولتن های شورای سیاست گذاری ائمه جمعه هجی میکند را از برم میفهمم که ساختار شکنی های که آل هاشم علمش را برداشته بود بسیار شجاعانه تر از ادبیات تند و گزنده و بعضا پوچ برخی از ائمه جمعه دیگر بود
رفتن و نشستن روی سکویهای ورزشگاه میان طرفداران رنگارنگ تراکتور گذشتن از عالَمی تقدس تکبر که سالها یک سیستم تماما سنتی و ایستا در گوش تو مشق کرده
تمرین مردمی زیستن و مردمی ماندن تماشای تآتر بچهای شهر گویی فرزندان خود را به نظاره نشسته
و میراث ماندگار علمای شیعه از سده ها قبل که همانا رواداری مردم داری و ملجا پناه همگان بودن و بال سعه صدر بر آستان همه خلایق شهر از خرد کلان تا چپ و راست گشودن
در کنار آن ادبیات انقلابی را به لسان یک انقلابی کهنه کار فریاد کردن به لباس سپاه مباهات کردن و به یار باوفای رهبری شهره بودن همه را در خود جای داده و داشت گام به گام و قطره قطره ادبیات رفتاری جدیدی را میان روحانیون متنفذ جا میانداخت ادبیاتی که هم ملک و هم ملت را جایگاهی رفیع میداد و این دو عنصر مشرعیت و مقبولیت را با هم در آویخته بود ..
اینکه او به نساب جمعیت بالاترین رای مردم را در مجلس خبرگان کشور آورد در خود چه پرمعنابود...
آن شب تا صبح فقط به یاد او بودم او تنها کسی بود که گوشی را برداشته و آرام گفته من میان جنگلهای ارس باران در گوشه ای افتاده ام او تا ساعتها بعد نفس میکشید اما ولو مانند همسفرانش پروانه وار نسوخت ولی چون شمع قطره قطره آب شد...
حقا این روایت در رسای او بود
اذا مات العالم ثلم فی الاسلام لایسدها شیء
چون عالمی حقیقی رخت از دنیا بست ثلمه و خلائی دامن دین را خواهد گرفت که هیچ چیز آنرا پر نخواهد کرد...
نامش و یادش ماندگار
محمدعلی حائری شیرازی
https://www.instagram.com/reel/C78cDIsuvDy/?igsh=MWkya3YxZXN1dTlqZw==

https://t.me/dralihaeri

5 months, 4 weeks ago

آیت الله حائری شیرازی:
یک وقتی گوجه فرنگی کاشته بودم،داشتم وجین می کردم
یکی از همراهان کمک کارم شد
دست کرد علف هرزی را از پای بوته گوجه بکند که ناغافل علف و بوته را باهم در آورد
گفتم: حواست باشد به فرزندت نصیحت می کنی، علف هرزی را بالا می کشی ریشه بوته را همراهش بیرون نکشی!
دینش را از او جدا نکنی
گفت:چکار کنم
گفتم: باید با یک دست بوته گوجه را بگیری، با دست دیگر یواش یواش علف هرز را در آوری، ریشه اینها درهم است، باید با یک دست نگهش داری
وقتی رهبری با زبان محبت می فرمایند:
چرا خانمی را که قدری موهایش بیرون و به تعبیر رایج بدحجاب و در واقع، ضعیف‌الحجاب است، متهم می‌کنید در حالی که در استقبال مردمی شماری از خانم ها چنین حجابی داشتند.
اینها زنان و دختران خودمان هستند که در مراسم دینی و انقلابی هم شرکت می‌کنند.
من به آن اشکها حسرت می‌خوردم و می‌گویم ای کاش می‌توانستم مانند آن دختر و زن جوان اشک بریزم
ضعف حجاب، کار درستی نیست اما موجب نمی‌شود آن فرد را از دایره دین و انقلاب خارج بدانیم
همه ما هم نقص‌هایی داریم که باید تا حد امکان آنها را برطرف کنی
کار فرهنگی و تربیتی بر ستون محبت و آگاهی و اعتماد و احترام استوار است
و رهبری با تسلط تمام بر موضوع با زبان محبت مخاطب زیر عَلم دین نگه می دارد با دست دیگر تذکر می دهد
پدر می گفت:
در موقع فرماندهی، وقتی افراد تحت امرتان را می خواهید تنبیه کنید، بایک دست باید به او محبت کنید و با دست دیگر مجازات
با دو دست مجازات نکن، چرا ؟
چون در آیه اینطور می فرمایید
وَالمُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعضٍ ۚ يَأمُرونَ بِالمَعروفِ
یعنی اول دوستش بدار، بعد امر به معروفش کن
#آیت_الله_خامنه_ای
#آیت_الله_حائری_شیرازی #امر_به_معروف #حجاب
کتاب#راه_رشد
#نشر_معارف
https://t.me/dralihaeri

6 months ago

مدارا و تحمل
رواداری با علماي شهر
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
هنوز هفته ای نگذشته که از شیراز برگشته ام چند روزی بواسطه پیگیری امور مربوط به سر سال پدر دیدارهایی با علما و بزرگان شهر داشتم چه حیف که پدر نیست این ایام را ببیند تقریبا همه مسوولین اصلی شهر و استان مهر خالصانه پدر را به سینه دارند و این جای بسی خوشحالی داشت اما نکته ای که این ته طعم شیرینها به تلخی میزند آن بود که چرا حالا که همه آنها متعلق به یک جریان خواستگاه فکری هستند و برخی اوقات از ناحیه یه مرجع نهاد انتخاب شده اند، نسبت به هم اینقدر کم تحمل بیگانه اند...
چرا حریم هم را رعایت نمی‌کنند چرا مدام یکدیگر را زیر سؤال می‌برند و از هم به سبکی یاد میکنند؟
جهت خیره خواهی برای مسئولین امروز چند نمونه از رواداری و تحمل پدر نسبت به هم لباس‌های متنفذ هم عصرشان عرض کنم شاید که موثر افتد...
((برای حفظ حرمت علمای بزرگوار شهر از آوردن نامشان خودداری میکنم))
حکایت اول؛
ماه رمضان است و شبهای قدر پدر دعای قرآن مسجد نو را میخواند هر سحرگاه باهم به مسجد می‌رویم حال خوشی دارند مسجد نو رو بروی حرم احمد بن موسی علیه السلام است پس از دعا دست مرا می‌گیرند می‌رویم پشت دیوار حرم باسر پایین چند دقیقه ای چیزی می‌خوانند توجهی و شاید اشکی دست به دیوار می‌کشند بعد به صورت ریشها
بر میگردیم هر شب این عمل تکرار می‌شود آخر تاب نمی آورم و میپرسم پشت این دیوار چه میکنید می‌گویند زیارت میخوانم و فاتحه ای برای پدرم که در داخل صحن مدفون است! می‌گوییم در که باز است چرا خود ضریح مطهر را زیارت نمی‌کنید و بالای سر پدر فاتحه نمیخوانید اندکی سکوت می‌کند بعد یواش بی جوهره می‌گوید حرم، حرم است چه فرق است بین این دیوار سنگی و ضریح همه همه گوشه ای از حرم اهل بیت علیهم السلام است من جوابم را نگرفتم هنوز دستی به ریش می‌کشند و چشم را می‌بندند یواش تر این آقایان تولیت شاید نسبت به عبور مرور مکرر من به حرم حساسیت داشته باشند شاید فکرشان مشغول شود چرا فلانی مدام به حرم می‌آید می‌رود از فاصله ای دور تر به پدر سلام و فاتحه میفرستم تا فکری را مشغول نکرده باشم..
او مقام اول سیاسی استان است برای ملاحظات اخلاقی و اجتماعی خود را از زیارت قبر پدر محروم کرده...
حکایت دوم؛
صبح روز پنجشنبه ایست امام جمعه شهرک گلستان به من زنگ می‌زند می‌گوید خیلی فوری می‌خواهیم با فرمانده سپاه و جمعی از مسوولین شهرک به دیدار پدر برسند می‌گوید شما هم باشید عصر همان روز وقت هماهنگ می‌شود چهار پنج نفری هستند من و پدر می‌گویند همه آمده ایم برای شهادت و ادای قسم.؟!
چندی قبل برای طلب کمک جهت احیاء و راه اندازی حوزه علمیه شهرک بدیدار فلان عالم شهر رفتیم بدیشان گفتیم از زمان آقای حائری شیرازی که فلان مسؤوليت را داشتند این کمک ها به حوزه و مسجد جاری بوده از فلان محل کمک می‌کردند..
ایشان اندکی صبر کردند گفتند خدا پدر حائری بیامرزه؟ او هر چه بود را برد چیزی برای ما نگذاشته که انفاق کنیم!؟این کف دست من اگر مو داشت بکنید..! برید از خودش بگیرید؟!
این حرفها تا مغز استخوانم را می‌سوزاند تپش قلب گرفتم وقتی میهمان‌ها می‌روند پدر که حال مرا دیده می‌گوید هضم مطالب برایت ثقیل آمد نه! می‌گویم در آتشم جگرم دارد می‌سوزد با ((اشک و فریاد)) هنوز چند ماهی نشده که از نبود نقدینگی، مجبور شدیم طلاهای مادر را برای خرج بیمارستان و عملشان بفروشیم بعد به این راحتی بشما نسبت ناروا میدهند همه را برای فلانی (( از نزدیکان و منصوبین رهبری)) می‌گویم تا ببینند چه کسانی را بر ما مسلط کرده اند
اشکم سرازیر است
پدر یواش می‌گوید علی بشین
احساسات بر من مستولی شده می‌گوید کاش در این جلسه نبودی بعد دستم را میگیرید دوباره می‌گوید علی بابا بنشین...
می‌نشینم بعد یواش ادامه می‌دهد بعضی وقتها بزرگان که مراجعات متعدد و متنوعی دارند
تو سه گوش گیر می‌کنند راه گریز ندارند و مضطر می‌شوند؟! از باب اضطرار نسبتهای می‌دهند که نباید...
با لبخندی ملیح تو که خودت حقوق خواندی اضطرار رافع مسؤولیت است..
آدم خوبیست بعدأ خودش به اشتباهش پی می‌برد جبران می‌کند اگه آدم از کوره در بره که پخته نمیشه پدر جان آدم باید در کوره بماند آنقدر که استحکام یابد...
بعد سرم را می‌بوسد در گوشم میگویدمبادا به کسی چیزی بگویی ها من راضی نیستم...!
حکایت سوم؛
یکی از علما شهر که سابقه طولانی رفاقت با پدر داشت با یکی از روزنامه های محلی مصاحبه مفصلی کرده
تقریبا دو ستون از کل مصاحبه به پدر اختصاص داشت متأسفانه همه چیز از مطالب دریافت میشد جز رفاقت از هر نسبتی دریغ نشده بود پدر مطالب را کامل خواندند گفتم مدیر مسوول روزنامه زنگ زده و گفته اگر پاسخ داشته باشید ما مکلف به چاپیم پدر گفت او دنبال فروش محصول خود است نه پاسخ و جواب من؟

6 months, 2 weeks ago

اسرار الصلوة
دوران کوتاه طلبگی من در قم و در غربت و تنهایی در حال سپری شدن بود گاه گداری پدر سر می‌زد بسیار مشتاق بود که من زی طلبگی را ادامه دهم تا آنجا ‌که مخفیانه یکی از طلاب که همکلاس قدیمی و رفیق شفیق بود را مامور کرده بود هر آنچه دل مرا به قم و طلبگی خوش می‌کند مهیا کند او هم انصافا اوایل وقت می‌گذاشت سیاحت ما را تامین می‌کرد اما چه سود که ...

تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد

طامات مدعی را چندین اثر نباشد
باری در این خلال سرکشی های گاه بی گاه پدر من در حال نماز بودم و از ورود ایشان غافل سکوت کرده بود و خیره خیره مرا می‌نگریست آرام گفت اهل خواندن نافله نشدی گفتم بار را سنگین نمیکنم تا بشود به مقصد رساند
سری تکان داد نه عاشق نماز نشدی
ادامه داد اسرار الصلوة آشیخ جواد آقای ملکی را خواندی گفتم نه سر قبرش رفتی گفتم نه
قبرستان شیخان نرفتی !
نه
بیا تا با هم برویم
در راه ادامه می‌دهد من با اسرار الصلوة آمیز جواد آقا از حوضی کوچک به بحری طویل رسیدم کتاب را که شروع کردم آنچنان ممحض در آن شدم که از دنیا غافل شدم احساس کردم خودش دارد مستقیم بی پرده با من سخن می‌کند حتی با ته لهجه ترکی !
قلبم ضربان گرفته بود از حال خود بی خبر بودم که به پهنای صورت اشکم جاری بود یک احساس تعلق خاطر و عشقی به او پیدا کردم آمدم بالای سر قبرش بر خلاف سایر علما هیچ بقعه ای گلدانی نشانه بر سر قبرش نداشت دلم گرفت کسی که حامل این معارف الهی بوده چرا قبرش اینهمه ساده و غریبانه است به بازارچه پشت شیخان رفتم با بضاعت مختصری که داشتم بهترین عطری که میشد را خریدم بالای سر قبر شیشه عطر را باز کردم با اشکی که مدام جاری بود کل سنگ قبر را شستشو دادم تا اینکه قلبم آرام گرفت
او درچه ای جدیدی را بروی قلبم گشود با او مانوس باش انشالله دست توراه بگیرد ...
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب بفریاد آمد....
https://t.me/dralihaeri

7 months, 1 week ago

?آیت الله حائری شیرازی?

?فرمانده تو هستی?

«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین» قطعا همۀ شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی، جانی و فرزندان آزمایش می‏كنیم و بشارت ده به استقامت كنندگان! بقره؛ 155

ماه رمضان «جوع» است. گرسنگی «جوع» است. تشنگی «جوع» است. الآن که روزه‌اید فکر آب خوردن هم نمی‌کنید. نتیجه‎اش چه می‌شود؟

چند روز قبل که روزه نبودی، تو در خدمت شکمت بودی. شکم می‌گفت تشنه و گرسنه‌ام و آب و غذایش می‌دادی. اما الآن که روزه‌ای او می‌گوید گرسنه‌ام، تو می‌گویی صبر کن!

«فرمانده» تو هستی نه شکمت. می‌گویی تا غروب هیچ چیزی به تو نمی‌دهم. همۀ اینها در حالی است که انسان روزه را انتخاب نکرده بلکه خداوند گفته است که روزه بگیر. نتیجه این است که «خودت» را در اختیار ارادۀ خدا قرار می‌دهی. تحت ولایت خدا قرار می‌گیری و بندۀ خدا می‌شوی.

@haerishirazi
https://t.me/dralihaeri

7 months, 2 weeks ago

?پدر بین گوهر سنگها فیروزه را می‌پسندید می‌گفتند مادرشان ابتدای ازدواجش با مرحوم پدربزرگ خواب دیده بوده دو فیروزه لای دستمالی سبز به او هدیه داده اند مرحوم پدر بزرگ همان موقع گفته بود خدا دو پسر به تو خواهد داد که در راه اهل بیت مجاهدت خواهند کرد
?و بین درختچه ها و بوته ها و گلها یاس رازقی را می‌گفتند بوی یاس رازقی مشام را به یاد بهشت میندازد در خانه ای که در تهران ساکن شده بودند یک گلدان متوسط یاس رازقی در اتاقشان گذاشته بودند می‌گفتند سحر ها یک گل را باز می‌کند و کل فضای اتاق را عطرآگین می‌ شود بعد با تبسم گفتند مدتی بود به ما نه گل داده بود نه برگ احساس کردم مشکلی داره از آن طرف اتاق آوردمش کنار پنجره با یک نخ به رشد برگهایش جهت دادم خاکش را پاکن کردم حالا دوباره غنچه زده مبینی جواب توجه را با چند غنچه همزمان داده بعد سکوت عمیقی می‌کند بابا آدمی هم همینطوره ...
اگر دیدی مدت مدیدیست عمرت به بطالت می‌گذرد رشدی نکردی نکته ای را فهم نکردی نفسی را تربیت نکردی بعد با حال بکاء اتاقی را عطرآگین نکردی حتما یک جای کار می‌لنگد
به خودت متوجه شو ببین نور کافی داری نیاز به هرس نداری خاکت مرده نشده نیاز به کود نداری ...
انسان از دیدن رشد لذت می‌برد چه شاخ و برگ و گل گیاه مورد علاقه اش باشد چه رشد معنوی فرد مورد علاقه اش..
و بدا به حال کسی که توقف رشد برگها و گل یاس رازقی او را به فکر فروببرد و عدم رشد روحی خویش را متوجه نشود
https://t.me/dralihaeri

7 months, 3 weeks ago

روز انتخابات فرا رسید لیست خبرگان ملت منصوب به آیت الله هاشمی رفسنجانی رأی آورد و از لیست جامعتین آیت الله جنتی شد آخرین نفر رأی آورندگان
آیت الله یزدی و آیات الله مصباح جا ماندند
پدر خیلی ناراحت شد و فعالانه مشغول رایزنی شد با برخی منتخبین تهران شاید بتواند کسی را مجاب کند به نفع آقای یزدی و مصباح انصراف دهند برخی سکوت می‌کردند برخی استهزا ... به هر روی توفیقی بدست نیامد
به دیدن آیت الله گرکانی رفتیم ایشان جز مسن ترین ها بود و برخی منتخبین از شاگردانش بودند پدر به اصرار از او خواست تا یکی دو نفر را مجاب کند تا کنار بروند آیت الله گرکانی اندکی سکوت کرد بعد با ناراحتی گفت اینها تو را قبول ندارند از لیست خارجت کردند
پدر می‌گوید شما کاری به من نداشته باش
با ترش رویی می‌گوید خب چرا انصراف دادی می‌ماندی حالا به نفعشان کنار میرفتی ...!
در راه میپرسم آقای گرکانی درست می‌گوید اینها آبرو و حیثیت شما را بازیچه کردند حالا شما برای توفیقشان اینگونه خودتان را کوچک میکنید
نگاه عمیقی به من می‌کند میگه اینها که میگی کی هستند!
در این دنیا یک من هست و آن هم خداست بقیه نیم من هم نیستن و من تمام آبرویم را به یک رضای او می‌دهم...
https://t.me/dralihaeri

9 months, 3 weeks ago

فقیهی معمر در لباس کاگر...
شرایط پس از امامت جمعگی پدر تا یکی دوسال اول شرایط غریبی بود با یکی از محافظ های قدیمی شیراز که حالا دوران بازنشستگی را می‌گذراند صحبت‌ شده بود تا ایشان را در قم و بعضی شهرستانها که برای سخنرانی دعوت می‌شدند همراهی کند پدر معمولا دوبار در روز با من تماس می‌گرفتند خبر می‌گرفتند از حال مادر که در بستر بیماری بودند از احوال مردم از اوضاع سیاسی تحلیل هایم را دوست داشت و من بعدها فهمیدم چون همزبانی در قم ندارد با من گرم صحبت می‌شود اینبار بعد از خوش و بش گوشی دادند به محافظ کمی نگران شدم احساس کردم چیزی را می‌خواستند او به من بگوید محافظ گوشی را برداشت حال و احوالی کرد گفت به پدرت سر نمیزنی؟!
گفتم مشکلی پیدا شده؟
نه کمی ثقل مزاج داشتند دارو عطاری گرفته ایم انشالله بهتر می‌شوند بعد گویی طوری می‌خواهد صحبت کند که پدر متوجه نشود!
با لحنی یواش و نامفهوم بهتره بیای پیششون از نظر روحی میگم!
روحی؟
دیشب رفتیم میدان هفتاد و دو تن برای کارگری..!!؟
گوشم صوت کشید پدر من
آن کوه سترگ و مقاوم
آن فقیه عمق اندیش
آن فرمانده سخن
آن شب نشین عارفانه های بهشتی
کارگری کرده!!؟
چیزی نپرسیدم و چیز دیگری نشنیدم فقط عزم جزم کردم که عازم شوم
در راه با خود زمزمه میکردم و در درونم فریاد بو پشت فریاد خدا تورا عزیز آفریده چرا ذلت را برداشتی... مگر نمیگفتی عزت نفست عطیه خداست هدیه را نمی فروشند؟ حرفها می آمد و می رفت ... پشت سرتان می‌گویند چون از قدرت فاصله گرفت مجنون شد اینکار است که با خودتان میکنید...
رسیدم آن محافظ قدیمی تنها به استقبالم آمده بود در راه خواهش کرد پدرت تاکید کرده چیزی به کسی نگم تو هم رو آور نکن.. اما او خبر از غوغای درون من نداشت به خانه رسیدیم پدر در حال اقامه نماز بود خیلی عجیب هیبت نورانیتشان ملموس شده بود بصورتی که جز با محبت نمیشد به آن چهره متواضع و آرام آن آبرو های در هم تنیده آن چشمان تر نگاه کرد آرام شدم نماز که تمام شد هر آنچه در ذهنم بود را قورت دادم سلام کردم با روی گشاده پاسخ دادند دستشان را بوسیدم سرم را محکم در آغوش گرفت و بوسید بعد گفت خسته ای سری تکان دادم.
اگر خسته نیستی بیا وو حیاط با هم یک گلدان هست که بکاریم یادم نیست چ گلدانی بود اما کاشتنش جواب همه سوالهای من بود
گلدان را در یک دست گرفته بودند و با لبه آن دست دیگر محکم میکبیدند به گلدان یه نمی دور میچرخانداند دوباره آنقدر تکرار کردند که کل ریشه با گل های دوی گلدان صحیح و سالم از گلدان خارج شد بعد آن را در دل خاک با غچه کاشتند گفتند حکمت آن ضربه ها را فهمیدی؟
نه...
اين ضربه ها داشت تعلقات درخت چه را از این دنیا می‌کند تا صحیح و سالم در دنیایی دیگر کاشته شود! اگر باغبان این ضربه ها را به گلدان نزند ریشه ها ظرف پلاستیکی گلدان را رها نمی‌کنند در وقت در آوردن ريشه ها به گلدان می‌چسبند و ناقص بیرون می‌آیند درختچه ای که ریشه هایش پاره پاره شود ولو در بهترین خاک کاشته شود خشک می‌شود عملیات رها کردن ریشه از گلدان یک عملیات درونیست باید باغبان دلسوز محکم به دنیای درختچه ضربه بزند تا درختچه یکی یکی دل از تعلقات دنیای گلدانی خود دست بکشد تا ریشه سالم در بیاید...
انسان هم همین طور است انسان هم باید خود را در معرض ضربه باغبان قرار دهد تا ذلت باطنی تعلقات انسان را یکی یکی از این دنیای گلدانی جدا کند تا صحیح و سالم بدنیای خاک برود و این یک عملیات درونیست باید خود آدم دست از تعلقاتش بکشد با ضربه هایی که نوش جان می‌کند نه آنکه از او بگیرند اگر قبل از قطع تعلقات متعلقات را بگیرند ریشه پاره پاره می‌شود...
هوا گرگ و میش است خنک خواب از سرم پریده نگاه به هیبت نورانی روحانی دلنشینی میکنم که برای آنکه ذلت باطنه متعلقات عزت ظاهری دوران امام جمعگیش را یکی یکی جدا کند چون کاگری ساده لباس خاکی پوشیده و درصف بین کارگرها نشسته تا او را هم برای کاگری ببرند و چون لاغر نحیف و سالخورده بود به چشم هیچ صاحب کاری نیامد....
@dralihaeri

We recommend to visit

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 6 days, 18 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 month, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 weeks, 3 days ago