مهرپویا علا

Description
وبلاگ شخصی
https://www.instagram.com/mehrpouya_ala?igsh=MWtyY3RtNHB2M3E2cA==
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 days, 2 hours ago

1 month, 3 weeks ago

درباره‌ی بنیان «نهایی»

چرا برای میزس بنیان علم اقتصاد نهایی/کَرانین است (یا ultimate؛ برگرفته از فعل لاتینی ultimō به‌معنیِ به پایانِ چیزی رسیدن یا در پایانِ چیزی بودن)، نه اصلی/آغازین؟—این تمایزِ نه‌چندان چشمگیر، چرا که هردو به بنیان اشاره دارند، به‌طور ضمنی برداشت میزس از علم را منعکس می‌کند. میزس در یک تعریف کلی، کار علم را تقلیل پدیده‌ها به علت‌های آن‌ها می‌داند. اما این کار را نمی‌توان تا ابد ادامه داد؛ فیزیکدان، زیست‌شناس، شیمی‌دان به‌زودی درخواهند یافت که در یک نقطه دیگر نمی‌توانند پدیده‌ای را به علت‌های دیگر تقلیل دهند، و این محدودیت ناشی از ضعف‌های نظریه یا اندازه‌گیری یا آزمایش نیست، بلکه به پدیده‌ای می‌رسند که از لحاظ معرفت‌شناختیْ علت-معلولی نیست. در این مفهوم، شباهتی میان علوم طبیعی و علوم انسانی، ازجمله اقتصاد، وجود دارد: منگر در تلاش برای درک علت‌های پدیده‌های اقتصادی دریافت که این علت‌ها در نهایت در یک نقطه تمام می‌شوند. این همان نقطه‌ای است که میزس «کنش»، یا به‌طور دقیق‌تر، «مقوله‌ی کنش» می‌نامد. انگیزه‌ی یک کنش، این که یک فرد چه ذهنیت، سلیقه، ترجیح یا حالت روانی‌ای دارد که به یک کنش منجر می‌شود، چیزی نیست که بتوانیم به‌صورت معرفت‌شناختی برایشان علتی پیدا کنیم. برای توضیح این پدیده‌ها لاجرم باید وارد حوزه‌ی متافیزیک شویم، اما متافیزیک چیزی نیست که به‌صورت علمی بتوان بررسی‌اش کرد. پس در توضیح پدیده‌های انسانی، تا جایی می‌توانیم پیش برویم که به فرد برسیم؛ از این رو است که روش ما در علم اقتصاد «فردگرایی» و بنیان آن «مقوله‌ی کنش» است. و این بنیان از نوع نهایی است، زیرا در بررسی علمی، یعنی در جایی که بتوانیم گزاره‌هایی جهان‌شمول ارائه دهیم، کنش یک داده‌ی نهایی است. این که کنش را چه چیزی تعیین می‌کند، بسته به هر فرد، و توضیح آن بسته به هر متفکری، ممکن است متفاوت باشد، پس دیگر از قلمرو علم خارج می‌شویم. اما تفاوت علوم انسانی با علوم طبیعی در این است که علوم طبیعی به‌علت ماهیت تجربی خود در علت‌های نهایی خود به‌پایان می‌رسند؛ اما علوم انسانی، ازجمله علم اقتصاد، از این بنیان نهایی شروع می‌شوند و پیشینی بودن آن به ما این اجازه را می‌دهد که روبه جلو حرکت کنیم و به تبیین پدیده‌های پیچیده بپردازیم—درحالی‌که در علوم طبیعی با پدیده‌های پیچیده به آن مفهومی که در علوم انسانی داریم، مواجه نیستیم. (این تمایز میزس بین علوم طبیعی و انسانی را می‌توان با رویکرد فلسفه‌ی طبیعی، که روتبارد نیز از آن بهره می‌گیرد، مقایسه کرد؛ که در آن بررسی علمیِ هر دو پدیده‌های طبیعی و انسانی با کشف تأملی ماهیت‌ها آغاز می‌شود و به‌صورت استنباطی پیش می‌رود؛ پس بنیان‌ها در آن اصلی/آغازین هستند.)

@austro_libertarian

1 month, 3 weeks ago

خرید این کتاب و کتاب‌های مشابه،
چندین منفعت چشم‌گیر برای ما دارد:

  1. افزایش دانش و آگاهی: این واضح‌ترین دستاوردی است که از خریدن و خواندن چنین کتاب‌هایی نصیبتان می‌شود.

  2. حمایت از مترجم: ترجمه‌ی آثار این چنینی، به‌ویژه از متفکرانی مانند میزس، نیازمند تلاش و زحمت و زمان بسیاری است و از نظر مالی نیز سود چندانی ندارد. حال که فردی این چالش را پذیرفته و این کتاب ارزشمند را ترجمه کرده، پشتیبانی ما از او اهمیت فراوانی دارد. با خرید کتاب، با گفتگو درباره‌ی آن در شبکه‌های اجتماعی و با معرفی آن به دوستان‌مان، می‌توانیم باعث افزایش سود مادی و معنوی مترجم و در نتیجه، ترغیب مترجمان دیگر به انتخاب چنین آثاری شویم.

  3. حمایت از انتشارات: ادامه‌ی چاپ کتاب‌های متفکرین لیبرال تنها با سودآوری چاپ آن‌ها برای ناشران ممکن است. در شرایط سخت بازار کتاب در ایران، حمایت ما می‌تواند بسیار مفید باشد.

  4. تقویت جریان آزادی‌خواهی: بسیاری از ما هنگام خرید کتاب در فروشگاه‌ها، تمایل به خرید کتاب‌هایی داریم که بیشتر دیده شده‌اند. حمایت ما از این کتاب‌ها باعث می‌شود تا آنها در سایت‌های اینترنتی و در قفسه‌های کتاب‌فروشی‌ها، جایگاه بهتری پیدا کنند، که منجر به دیده شدن و خوانده شدن بیشتر آن‌ها و در نتیجه، تقویت جریان آزادی‌خواهی می‌شود.

قیمت این کتاب زیاد است؟
البته! این روزها چه چیزی ارزان است؟
اما در مقایسه با هزینه‌ی یک پیتزای معمولی یا یک تی‌شرت ساده، خرید این کتاب با تمام مزایای بزرگی که دارد، انتخابی بدیهی برای تمام کسانی است که خود را آزادی‌خواه می‌دانند.

1 month, 4 weeks ago

بردگی به جرم شهرنشینی ‏یک کار بسیار غلط و زیان‌بار دولت در ایران - در این مورد به‌ویژه پس از انقلاب - «خدمات‌رسانی» به سکونت‌گاه‌های وسط کوه و بیابان بود. آمدند به زور پول نفت و به اسم «عدالت» به هر دهی آب و برق و گاز و تلفن و جاده و دانشگاه آزاد کشیدند،…

4 months, 3 weeks ago
4 months, 3 weeks ago

دربارۀ افسانه‌زدایی از رویدادهای تاریخی
(بخش ۲/۲)

شاید در هیچ جایی به اندازۀ سینمای خود آمریکا جنگ ویتنام محکوم نشده باشد. چند فیلم ضد جنگ دربارۀ جنگ ویتنام می‌شناسید؟ آیا تاریخ شرکت آمریکا در جنگ ویتنام به همان سیاهی است که هالیوود نمایش می‌دهد؟ من شخصاً چون مطالعه‌ای دربارۀ آن رویداد خاص نکرده‌ام قضاوتی نمی‌کنم و موضوع بحث حاضر هم این نیست. مهم برای ما در اینجا این است که امکان چنین نقدهایی در آمریکا وجود دارد، ولی برای مثال کسی در چین جرأت روایت آنچه را که دولت کمونیستی مائو بر سر مردمان تبت و فرهنگ و هویت‌شان آورد ندارد؛ یا به‌عنوان مثال دیگر کارگردان ایرانی اصلاً حق ساختن فیلم ضد جنگ ندارد. درگیری جامعۀ ایران در جنگ با کشور همسایه‌اش به‌مراتب بیشتر از درگیری جامعۀ آمریکا در جنگی با کشوری در آن طرف دنیا بود. پیامدهای جانی و مالی جنگ ایران و عراق برای دو طرف به‌مراتب بیشتر از پیامدهای جانی و مالی جنگ ویتنام برای آمریکا بود. حالا چند تا فیلم ایرانی یا عراقی دیده‌اید که رفتار طرف خودی در آن جنگ را به اندازۀ یک صدم آنچه در سینمای آمریکا اتفاق می‌افتد نقد کرده باشد؟ چه کسی جرأت چنین کاری را دارد؟

«انسان غربی» تفاوت ژنتیکی با «انسان شرقی» ندارد. ساختار مغز سیاه‌پوست با سفیدپوست یکسان است. اما انسان غربی مدت‌های طولانی در معرض یک مناسبات اجتماعی قرار گرفته است که دائماً از ذهنش افسانه‌زدایی می‌کند و این در طولانی‌مدت چنان تفاوتی ایجاد کرده است که بعضی‌ها از آن نتیجۀ نژادی گرفتند. وگرنه در میان همان سفیدها توهمات فراگیر میان روس‌ها را نگاه کنید. این حرف به این معنی نیست که با هر نقد و تحلیل تاریخی که در آنجا نوشته می‌شود موافق باشیم یا معتقد باشیم هر که تحلیلی تاریخی می‌نویسد ذهنیت اسطوره‌ای ندارد یا حتی امکان ندارد خودش به‌شدت جزم‌اندیش و متوهم باشد. موضوع این است که در یک جا امکان به دست دادن روایت‌های متفاوت بیشتر از جای دیگر فراهم است، ولو اینکه عده‌ای از آن روایت متفاوت آزرده شوند، احساس ناامنی کنند و آن را توهینی به باورها و ارزش‌های خودشان یا جامعه تلقی کنند؛ ولو اینکه آن روایت‌های متفاوت لزوماً غیرمتوهمانه هم نباشند. بحث در نهایت همان آزادی است و نه درست یا غلط بودن حرفی که ذیل آزادی گفته می‌شود. خیلی از فیلسوفان و نویسندگان و کارگردانان بزرگ غربی افراد متوهمی بودند، افکار سیاسی و اجتماعی به‌شدت نادرست داشتند و کمترین تصوری از اینکه اقتصاد چگونه کار می‌کند نداشتند. اما آزاد بودند که حرف‌شان را بزنند و این چیزی است که آن دست از ایرانی‌هایی که چندان لزومی به آزادی و دمکراسی نمی‌بیند باید همچون میخ هم که شده در مغزشان فرو کنند. بدون آزادی مغز و ذهن انسان رشد نمی‌کند، حتی اگر آن آزادی به معنای این باشد که چند نفر نادان هم حرف بزنند یا حتی نادان‌ها بیشتر و بلندتر از عاقل‌ها حرف بزنند؛ چون مسئلۀ اساسی در اینجا قرار گرفتن ذهن در معرض حرف‌های متفاوت است. حکومت حق و وظیفه ندارد دهان احمق‌ها را ببندد تا فقط صدای عاقل‌ها شنیده شود؛ چون این در نهایت به احمق شدن همه می‌انجامد. مخاطب ایرانی گفته شدن سخنان متفاوت و گاه غلط یا حتی مضحک را در غرب می‌بیند، کشمکش‌ها را در آنجا می‌بیند و فوراً «انحطاط غرب» و سقوط قریب‌الوقوع آنجا و شکست دمکراسی را نتیجه می‌گیرد. اما در بلندمدت تفاوت جامعۀ «غربی» از «شرقی» همین است. چنین صداهای متفاوت و نقدهای بنیادینی مخاطب ساده‌لوح را دچار سوگیری شناختی می‌کند و به این نتیجه می‌رساند که تاریخ «غرب» سراسر خون‌ریزی بوده است و در مقابل مردمان «شرقی» معصوم و ساده بودند. افسانۀ مصدق هم از محصولات همین سوگیری شناختی است و تا نیم قرن ابتدای پدید آمدنش اصلاً مورد نقادی قرار نگرفت. ناسزاهایی که حکومت پیشین و حکومت کنونی هرکدام با انگیزه‌های خاص خودشان به مصدق می‌دادند هم نقد و افسانه‌زدایی نبودند. چون آن‌ها اصلاً دنبال افسانه‌زدایی نبودند و دولت نمی‌تواند چنین کاری انجام دهد. آن‌ها صرفاً دنبال جایگزینی افسانۀ خودشان با افسانۀ رایج در میان مردم و روشنفکران بودند. بسیاری از رفتارهای حاکمان پیشین و کنونی را در واقع می‌توان با تلاششان برای اثبات «بهتر از مصدق بودن» توضیح داد. یعنی همزمان که به او دشنام می‌دهند افسانه (اسطوره) او در اعماق ذهن‌شان ریشه کرده است. برای همین است که می‌گوییم دولت افزون بر اینکه مدیر خوبی نیست، افسانه‌زدا و روشنگر خوبی هم نیست.

پایان

4 months, 3 weeks ago

فاجعۀ دولتی شدن نفت (بخش ۱/۳) مصدق در همان یکی دو سال نخست‌وزیری‌اش چند رویۀ فاجعه‌بار را در ایران تقویت کرد که هنوز هم مغز اکثر فعالین سیاسی در ایران مطابق با آنها کار می‌کند: اول توسل به همه‌پرسی برای دور زدن قانون و حقوق؛ دوم عادی جلوه دادن و حتی افتخار…

7 months ago

(ادامۀ مطلب پست پیشین)

بااین‌همه الان در اینجا بحثم حتی این هم نیست. بحث این است که وجود همان تأسیسات نیز به این معنا نبود که مردم شهرهای بزرگ هند در مجموع زندگی بهتری از مردم تهران و تبریز و شیراز و کرمان داشتند. از محله‌های انگلیسی که فاصله می‌گرفتید مردم همان شهرها داشتند به همان شیوۀ صدها سال قبل می‌زیستند. همین استدلال را می‌توان به جای مکان روی زمان اعمال کرد: ساختن چند مورد تأسیسات، اغلب غیراقتصادی و سرمایه بر باد ده مثل راه‌آهن سراسری، به این معنا نیست سطح رفاه همه افزایش پیدا کرده است. در واقع اغلب حتی برعکس این می‌تواند اتفاق بیفتد و رفاه اکثر مردم کاهش بیابد: چون ساختن این تأسیسات هزینه دارد. وقتی بخش خصوصی چیزی را می‌سازد انتظار این را دارد که سرمایه‌ای که گذاشته بازدهی داشته باشد. مسئله‌ای که دولت به‌ندرت به آن توجه می‌کند. ولی توجه نکردن دولت به مسئلۀ بازدهی به این معنی نیست که این مسئله محو می‌شود. سرمایه‌ای که گذاشته شده اگر ضرر بدهد - مثلاً پروژۀ راه‌آهن سراسری در ایران آن زمان توجیهی نداشت - این ضرر باید از جایی جبران شود. از کجا؟ از جیب مردم. مردمی که قرار بود از اقدامات دولت نفع ببرند. این حقیقت اقتصادی است که سوسیالیست‌ها درک نمی‌کنند و ما از این موضوع شگفت‌زده نمی‌شویم. آنچه باعث شگفتی می‌شود این است که خیلی از کسانی که اتفاقاً بسیار هم به چپ‌ها بدوبیراه می‌گویند در این موضوعات دقیقاً سوسیالیستی می‌اندیشند. خیلی صریح بگویم کسی که معتقد است «رضاشاه به ایران خدمت کرد» تفکرش تا مغز استخوان دولت‌گرایانه است و سوسیالیسم هم یکی از شاخه‌های دولت‌گرایی است. البته می‌توان این اعتبار را به رضاشاه - و همچنین به موسولینی - داد که به اندازۀ لنین و هیتلر و استالین «توسعه‌گرا» نبود و در نتیجه شمار بالاتری از ایرانیان جان به در بردند. اساساً ایران در آن زمان ظرفیت آن حد از «توسعه‌گرایی» را هم نداشت. روسیه و آلمان این ظرفیت را داشتند. روسیه از جنگ جهانی دوم ابرقدرت بیرون آمد و آلمانی‌ها این بخت را داشتند که از لحاظ نظامی شکست بخورند و ابرقدرت نباشند. نتیجه این شد که می‌بینید در سال ۲۰۲۴ هنوز ارزش یک انسان روسی برای دولت آن کشور کمتر از ارزش ادوات سادۀ جنگی است.

البته می‌توان از «بازیگران عصر طلایی» - عنوان کتاب خواجه‌نوری که دربارۀ شخصیت‌های دوران رضاشاه است - با این استدلال دفاع کرد که این‌ها به هر حال فرزند زمانۀ خود بودند. حتی فرانکلین روزولت رئیس‌جمهور آمریکا و چرچیل نخست‌وزیر به اصطلاح محافظه‌کار بریتانیا را می‌توان جزو دولت‌گرایان دسته‌بندی کرد. دربارۀ روزولت قضیۀ تا این اندازه جدی شده بود که در یک نطق رادیویی در دوران تصدی‌اش ناچار شد توضیح بدهد که برنامه‌ها و تفکرات اقتصادی‌ او با هیتلر متفاوت‌اند. می‌توان در دفاع از نظام رضاشاهی گفت که نباید انتظار داشت در چنین جهانی که حتی رهبران نزدیک‌ترین کشورها به معیارهای سرمایه‌داری و لیبرالیسم افکار عمیقاً سوسیالیستی و دولت‌گرا داشتند در یک کشور عقب‌مانده روشنفکرانش میزس و هایک می‌خواندند. در واقع اغلب در مواجهه با نقدهای اقتصادی ما از آن دوران و همچنین از طرز فکر «دولت خدمتگزار» همین پاسخ داده می‌شود. این پاسخ البته چندان غیرمنطقی هم نیست؛ به‌ویژه وقتی حاکمان کنونی را در نظر می‌آوریم که حاضرند شیرۀ کشور را تا آخرین قطره بمکند و مردم را به افلاس بکشانند تا مبادا اندکی مطابق معیارهای جا افتاده در جهان کنونی رفتار کنند. بااین‌همه این پاسخ نقض غرض است. چون اینکه برای اقدامات و برنامه‌های اشتباه کسی یا کسانی دلیل بیاوریم فرق دارد با اینکه به‌کل منکر اشتباه بودن اقدامات آن‌ها شویم و حتی آن اقدامات را ستایش کنیم.

مطلب پایانی اینکه هدف در اینجا دفاع از قاجاریه یا «لیبرال» معرفی کردن پادشاهان قاجار و نظام سیاسی قدیمی در ایران نیست. مناسبات اجتماعی کهن در ایران بسیار استبدادی، نابرابر، خرافات‌زده، خشن و در مجموع غیراخلاقی و غیرانسانی بود. هیچ‌گونه بهبود استاندارد زندگی و گسترش مناسبات سرمایه‌دارانه در چنین نظام سلسله‌مراتبی و نابرابر امکان‌پذیر نیست. نظام کهن جوامع بشری نظام غارت منابع بود و اغلب فقط اوباش یا چاپلوسان و اخلاف آنان بخت پیشرفت و بالا رفتن در آن را داشتند. چنین مناسباتی در جهان سرمایه‌داری محکوم به فروپاشی بود و فرو هم پاشید. سال ۱۹۰۰ میلادی ایران سه شهر با جمعیت بالای صد هزار نفر داشت؛ تازه اگر بتوان نام شهر را روی این اجتماعات انسانی گذاشت. جمعیت امروز تهران بزرگ از مجموع جمعیت ایران در آن زمان بیشتر است. یک جامعۀ ۹۰ میلیون نفری پیچیده با اقشار مختلف و دسته‌بندی‌های فکری و سیاسی پیچیده را نمی‌توان با روشی غیر از دمکراسی اداره کرد و از چرخۀ استبداد-هرج‌ومرج خارج شد.

پایان

پانویس ۱:
Modern Italy: A political History, p: 38.

7 months ago

دو نقطه در زمان را با فاصلۀ صد سال در نظر بگیرید: سال ۱۸۷۰ میلادی و سال ۱۹۷۰ میلادی. نقطۀ اول تقریباً میانۀ عهد ناصرالدین‌شاه بود و نقطۀ دوم تقریباً اواخر عهد محمدرضاشاه. ابتدا اشاره‌ای به دورۀ دوم داشته باشیم و سپس برویم سر وقت دورۀ نخست. اساساً یکی از استدلال‌هایی که حاکمان پیشین در دفاع از عملکرد خود ذکر می‌کردند این بود که مخالفان جوان ما به پیشرفته‌ترین کشورها سفر می‌کنند و وقتی سطح توسعه و رفاه آنجا را با کشور خودشان مقایسه می‌کنند ناامید می‌شوند و به ناروا ما را مقصر این وضع قلمداد می‌کنند. برای مثال خانم فرح دیبا همان زمان در یکی از مصاحبه‌های خود با خبرنگاری خارجی همین استدلال را مطرح کرد. می‌توان در پاسخ سرعت رشد ژاپن پس از نابودی زیرساخت‌هایش در جنگ جهانی دوم را به‌عنوان مثال ذکر کرد. با این تفاوت که ژاپن از درآمد نفتی هم برخوردار نبود. اما بررسی صحت این گفته موضوع این یادداشت نیست. تنها تا این اندازه برای بحث ما مهم است که اگر به فرض این استدلال صحیح باشد - که کاملاً هم غلط نیست - چرا وقتی به قاجاریه می‌رسد ناگهان پیشروترین شهرهای آن روز جهان معیار مقایسه می‌شوند؟ چرا روشنفکران و بازرگانان مشروطه‌خواه مخالف قاجار به‌جای مقایسۀ پاریس و وین و برلین و لندن با تهران و تبریز و اصفهان و کرمان شهرهای آفریقا و آسیا را در نظر نمی‌گرفتند؟

اگر سال ۱۸۷۰ وضع عمومی زندگی در تهران و تبریز و اصفهان را با پاریس، لندن، سنت پیترزبورگ، وین، برلین، استانبول و چند شهر دیگر در بخشی از اروپای غربی و ساحل شرقی آمریکا مقایسه کنیم قطعاً این مقایسه باعث شرمندگی می‌شود. گفتم تنها بخشی از اروپای غربی را مقایسه کنیم که مثلاً شامل بخش اعظم ایتالیا، اسپانیا و پرتغال نمی‌شود. شامل نواحی غیرشهری اروپای مرکزی به‌ویژه نواحی روستایی لهستانی‌نشین نیز نمی‌شود. تازه در مورد شهرهای بزرگ کشورهایی مثل ایتالیا یا اسپانیا اگر صرفاً چند محله از شهرهای مهم این کشورها را مد نظر داشته باشیم، می‌توان گفت شهرهای ایرانی از قبیل تهران و تبریز هم هرچند دیرتر از شهرهای اروپایی مدرنیته را تجربه کردند، ولی چندان راکد هم باقی نمانده بودند و در دورۀ ناصری و بعدها تا آغاز جنگ جهانی یکم تأسیسات و تجهیزات صنعت جدید به تدریج وارد کشور شدند. به‌ویژه در دورۀ صدارت اعظمی میرزاحسین‌خان سپهسالار که از جنبش‌های ملی‌گرایانۀ اروپایی آن زمان اروپا تقلید می‌کرد یا بعدها در دورۀ امین‌الدوله که در اطراف تهران کارگاه‌های صنعتی ایجاد شدند. یعنی این مقایسه که برای مثال به‌طور کلی بپرسیم «در آن زمان ایران وضعیت بهتری داشت یا ایتالیا» چندان نمی‌تواند دقیق و معنی‌دار باشد، چون در خود ایتالیای پس از اتحاد میان مناطق شمالی پیه‌مونت و لومباردی که مراکز مالی و صنعتی نسبتاً مهمی مثل تورین و میلان را در خود جای داده بودند از یک طرف و نواحی جنوبی همچون ناپل و سیسیل از طرف دیگر فرسنگ‌ها فاصله وجود داشت. در بخش‌های بزرگی از جنوب ایتالیا در زمان تأسیس این کشور (۱۸۶۱)، به دنبال جنبش ملی‌گرایانه موسوم به Risorgimento، هنوز پول رواج نیافته بود. هنوز در بسیاری از روستاها برای رفع کمبود بارندگی و کاستی محصول به جای اصلاح شیوۀ کشاورزی به قدیسان مختلف متوسل می‌شدند. دنیس ماک اسمیت، مورخ انگلیسی متخصص تاریخ ایتالیا، دربارۀ همان دوران تأسیس ایتالیا - هم‌دورۀ ناصرالدین‌شاه در ایران - می‌نویسد (۱):

«در نواحی کشاورزی جنوبی تقریباً همه بی‌سواد بودند. این گفته در آنجا شایع بود که قیمت نگهداری یک الاغ بیشتر از یک انسان است؛ و اعضای شهرنشین لشگر گاریبالدی [از رهبران Risorgimento] از دیدن اینکه یگانه ردای چوپان‌ها پوست بز است شگفت‌زده می‌شدند. جاده‌ها حتی میان بعضی از عمده‌ترین شهرها هم وجود نداشتند؛ بازرگانی اندکی وجود داشت؛ کشاورزی تنها به‌شکل پراکنده بود؛ دریاهای اطراف بزرگراهی برای دزدان دریایی بودند و سرزمین بیش از آنکه شبیه شمال ایتالیا باشد شبیه شمال آفریقا بود

این توصیف وضعیت بخشی از اروپا در نیمۀ دوم قرن نوزدهم است و نه توصیف آمریکای لاتین، آفریقا، آسیای مرکزی و غربی، شبه‌قاره و شرق آسیا. بله، حاکمان انگلیسی هند تأسیساتی از قبیل کالج و بیمارستان در نواحی شهری ایجاد می‌کردند. اساساً شهر دهلی‌نو را انگلیسی‌ها طراحی و اجرا کردند. ایران هم اگر در آن دوران مستعمره می‌شد چند مورد از این تأسیسات در شهرهای ایران نیز احداث می‌شدند. من شخصاً چون ملی‌گرا نیستم مستعمره نبودن و کشور مستقل محسوب شدن را به خودی خود واجد ارزش نمی‌دانم. ای کاش کشوری مستقل نباشد ولی مردمانش در سال چند کیلو بیشتر گوشت مصرف کنند، مریض بدون دارو نماند و روزنامه‌نگار زندانی نشود. این طرز فکر من است. ولی یک ملی‌گرا قاعدتاً نمی‌تواند تأسیسات انگلیسی در دهلی‌نو یا بنادر آزاد چین را توی سر قاجاریه بکوبد.

(ادامۀ مطلب در پست بعدی)

7 months, 1 week ago

دربارۀ پول خطاهای بسیار زیادی وجود دارند که در این پست و احتمالاً پست‌های بعدی چند مورد از آن‌ها را به‌طور مختصر بررسی می‌کنیم. قبلش برای آنکه زمینۀ بحث روشن شود شاید رجوع به این پست نیز مفید باشد. طرح پول خصوصی - به این معنی که انحصار انتشار پول از دست دولت…

Telegram

مهرپویا علا

طیرۀ عقلی به نام آرمان سوسیالیسم در یک نظام فرضی سوسیالیستی کالاهای تولیدی (productive goods) - یعنی کالاهایی که آماده برای مصرف نیستند و از آنها برای تولید کالاهای دیگر استفاده می‌شود مثل آهن، انواع سوخت و... - در مالکیت عمومی قرار خواهند داشت. یک موضوع…

9 months, 1 week ago

پیشنهاد ملی شدن درآمد نفت برای اولین بار

اگر این حرف را که روزی هزار میلیارد تومان تخفیف نفتی به چین داده می‌شود مبنا بگیریم یعنی در شرایط سیاسی نرمال روزانه چندین برابر آن درآمد نفتی می‌تواند عاید کشور شود. ما حداقل پنج هزار میلیارد تومان را مبنا می‌گیریم که قطعاً بسیار بیشتر است. این پنج هزار میلیارد تومان را میان ۸۵ میلیون نفر تقسیم کنید: روزانه به هر نفر نزدیک ۶۰ هزار تومان می‌رسد؛ یعنی به‌عنوان مثال به یک خانوادۀ سه نفره ماهیانه پنج میلیون و چهارصد هزار تومان می‌رسد. این تازه فقط قسمتی از پول فقط نفت است و درآمد معادن مس، سنگ‌های ساختمانی، طلا، آهن و... را حساب نکردم. نگفتم مثلاً دولت منحل شود و مناسبات آنارکوکاپیتالیستی برقرار شود. هیچ طرح آرمانشهری ندادم. حتی نزدیک به آرمانشهر هم نشدم. ارتش و پلیس و دادگاه و تعدادی خدمات عمومی که در اغلب کشورها رواج دارند کماکان باقی بمانند و هزینۀ آن‌ها با بخشی از درآمد نفت و باقی معادن و قدری مالیات تأمین شود. دهک‌بندی و دردسرهای مربوط به آن هم لازم نیست. آدم‌های ثروتمند اگر خودشان خواستند داوطلبانه سهمیه خود را لغو کنند. اگر هم نخواستند هیچ. هر کسی هم که مایل بود می‌تواند سهام خود را به فروش برساند و قیمت آن را یک‌جا دریافت کند. به این ترتیب حداقل بخشی از صنعت نفت هم به تدریج خصوصی خواهد شد.

تنها اتفاقی که در نتیجۀ این ملی شدن صنعت نفت می‌افتد این است که چند وزارت‌خانه و سازمان ایدئولوژیک تعطیل می‌شوند و کارکنان این سازمان‌ها لطف می‌کنند و دیگر به خلق خدمت نمی‌کنند. از فداکاری‌هایی که تا این لحظه انجام داده‌اند کمال سپاسگزاری به عمل می‌آید و به‌منظور جست‌وجوی نفع شخصی و سودجویی رهسپار بخش خصوصی می‌شوند! پولی که حالا به آنها پرداخت می‌شود تا به مردم خدمت کنند مستقیم به حساب مردم واریز شود تا خودشان آن خدمت را با قیمت آزاد از بازار خریداری نمایند. عرضۀ آن خدمات چه از طرف شرکت‌های داخلی و چه واردکنندگان و چه سرمایه‌گذاران خارجی آزاد باشد. قیمت انرژی از جمله بنزین آزاد شود.

به نظرتان با این شرایط کسی به آزاد شدن قیمت بنزین اعتراض می‌کند؟ شاید فقط مدتی به یک درصد کوچکی که مثلاً در اسنپ کار می‌کنند قدری فشار وارد شود چون مصرف بنزین بالایی دارند. آنها هم می‌توانند کرایه را افزایش دهند و مسافرانی که می‌خواهند از این خدمات استفاده کنند از همان سهمیۀ حداقل روزی شصت هزار تومانی که دارند بزنند و قیمت کرایه افزایش یافته را بپردازند. آن اکثریتی از مردم که از این خدمات استفاده نمی‌کنند هم می‌توانند پول را به دیگر زخم‌های زندگی خود بزنند.

حالا می‌خواهم کمی پیش‌داوری‌های‌تان را دربارۀ هر موضوعی کنار بگذارید و ببینید چه استدلالی علیه این طرح می‌توانید ذکر کنید؟ یک مورد آن را من پیشاپیش ذکر می‌کنم تا تصور نشود به‌ گوش خودم نرسیده است: مثلاً می‌گویند طرح پخش پول میان مردم پوپولیستی است. صریح بگویم این حرف فقط از دهان کسانی بیرون می‌آید که فکر می‌کند خیلی می‌فهمند، ولی در واقع هیچ نمی‌فهمد. اساساً نفس وجود دولت به معنی بازتوزیع منابع است. برای مثال هزینۀ تأمین امنیت یک مصداق بازتوزیع منابع است. یعنی به جای اینکه خود مردم امنیت را بخرند - که طبیعتاً بعضی امنیت گران‌تر و بعضی دیگر امنیت ارزان‌تر خواهند خرید - دولت یک امنیت حداقلی را میان همه توزیع می‌کند. حالا کسی که معتقد است پیشنهاد پخش برابر درآمد نفت میان مردم و کوچک شدن دولت «پوپولیستی» است، اگر به منطق حرف خود پایبند باشد ناچار است اذعان کند که وجود چیزی به نام دولت هم پوپولیستی است! چون دولت اساساً یعنی بازتوزیعِ - اغلب تبعیض‌آمیزِ - منابع.

پس فکر می‌کنید چرا چنین طرحی هیچ‌گاه اجرا نمی‌شود؟ هیچ دلیل علمی و منطقی پشت چنین مخالفتی وجود ندارد. تنها دلیل اجرا نشدن این پیشنهاد ساده و بدیهی این است: اقشار محروم و استان‌های فقیرنشین بیشترین نفع و در مقابل اقلیت رانت‌خوار صاحب تریبون و اسلحه بیشترین زیان را از این طرح می‌برند.

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 days, 2 hours ago