?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 6 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
به نام یزدان پاک
زمان شومِ یوم الله بهمن
شده هنگامه غوغای دشمن
ولی از پشت بام و از دم در
نیامد نعره ی الله اکبر
سیاهی رفته از رخسار افلاک
تبی دارد تو گوئی سینه خاک
به گوش آید صدای شاهِ جاوید
ز خورشید عدالت نور تابید
دلِ دجال لرزید از قدومش
به رگ خشکیده شد از خوف خونش
زمان و ساعتِ سختِ عدالت
زمان رفتنِ دینِ بطالت
چه نزدیک و چه خوش نجواست در راه
نمی گوید کسی الله الله
به سینه مرغ دل بی تاب گشته
زشوقش دیده ها بی خواب گشته
به لطف ایزدی آن پاک یزدان
چه خوش چرخید برما چرخ گردان
کنون برلب اگر بر خود خموشیست
سکوتت بدتر از میهن فروشیست
بگو جاوید شاه خاموش منشین
نیاید فرصتی بر ما به از این
به همت پاره کن زنجیر ظلمت
رها شو از غم و از کنج خلوت
که مزد همتت ایران آباد
شکوه و شوکت و از بند آزاد
قیامی از سر عِرق وطن کن
درین ره جامه رزمت به تن کن
صدای خون خواهی سر گرفته
شجاعت از دل دشمن گرفته
به پا خیز و به دشمن حمله ور شو
به عشق خاک ایران شعله ور شو
بسوزان ریشه ظلمت درین خاک
که فریادش رسد بر گوش افلاک
بساز از میهنت ایران آباد
بده خاکستر دجال بر باد
مینـشیـنـم بی دلـیـل با ابـلهـی فَـک مـیزنـم ..!
گـاهگـاهـی ؛ رویِ رخـسـار خــودم چَـک مـیزنــم
این تـعصـب ، کور و جانبـداری بیـجاسـت ؛ دُگْـم
یـورش آوردی و پـس کِـش ورنـه پـاتَـک مـیزنـم
عـنصـر بی مـایـه از وَهـم و خـیال دم مـیزنـد ..
لیـک مـن فـرمـایـش از بُـرهـان و مـدرک میزنـم
لـوده میسـازد نـمایان خویـش از گفـتار خویـش
نزد نوحهخوان خطاست گر دایره ، تُنبک میزنم
سخت و دشوارسـت بـسا تزریق آگاهی به لـوچ !
گاه ؛ نـیازم خـنـده گـردد ، سـر به دلـقـک میزنـم
آنـکــه بـر نـادانـیِ خــود پـافـشــاری مـیکـنـد ..!
لا بــه لای گــفـتـمـانـش ، گــفـتـه انــدک مـیزنـم
گـر زبـانـم تـیشـه بـاشـد یـا مَــتِـه بـرقـی ، ولـی :
شـوک نخواهـد رفت فـرو بر مـغـز آهَـک میزنـم
جــوهــرِ کــج فــهــم را بـشـنـاس پـایِ گـفـتـگـو :
او تـفنـگ برداشت نماید ، دَم ز مـوشـک مـیزنـم
میپذیـرم اشـتبـاه ، آنـجاسـت دوبـاره اشـتبـاه :
چـشـم نـابـینـا ، چه کـورکـورانـه عـینـک میزنـم
کـارِ بـیهـودسـت فـنـر در رفـتـه را پـیچـاندنـش !
من که آگـاهـم ؛ چـرا کـوک بـر عـروسـک میزنـم
رویِ خــالِ قــرمــزِ بــرجـسـتــۀ نــادان مَــنـِـش :
مـانــده آمـاج گَــزِش ، بــر پــیـکـرِ کَــک مـیزنــم
مُـزمِـن و حـادست چو دردِ جهل و بر درمان آن :
گه گدار از پوست کـهیـر از پاشنه میخک میزنم
جبههایـست ؛ دانستن و دانـا بدانـد جان فداست
" لـحـظـۀ قـربـانـی دانـش شـدن " لَــک مـیزنــم
آفـت مــور و مـلـخ کِـشـتـزار را بِـگْـرِفـت و مـن :
زُل بـه چـشـم انـداز بی جـان مـتـرسـک مـیزنـم
نـقـدپـذیـری درخـور و شـایـان گـستـاخـان نـبـود
یاوگیسـت ؛ در شورهزاران حرفِ شهرک میزنـم
تابِ دیدن یا شنیدن ، چشم و گوشی هم نداشت
مُـشتِ نَـقْـدم را ببـین و بشنـو ، بی شـک میزنـم
درخورِ خودرأی پاسـخ : خُـب بـکش زیـپ دهـان
ابلهانست ؛ با سَـبُـکسـر چون تو من فَـک میزنـم
#دُگْم
#یزدان_ماماهانی
عشق
از دودی عینکم
همهجا را پر از سرفه میبینم
دلم گرفتهاست
و این ربطی به شرجی ندارد
سیگارم را خاموش میکنم
و جای خالیات را
با یکی دیگر از جاهای خالیات پر میکنم
نبودنت را هم دوست دارم
و زندان بهانهایست
برای شکلی جدید از خواستنت.
به نام یزدان پاک
من در عجبم از این خرافات
افسانهی رحمت و مکافات
نوبت چو شود به خشکسالی
یا سیل و بلا و بی روالی
گویند خدا غضب نموده
او رحمت خود ز ما ربوده
اما چو شود زمان نعمت
گویند خدا نموده رحمت
ناخوش چو شوند در فغانند
از جهل ، یگانه در جهانند
یکبار اگر ز خود بپرسند
کاین درد بجانشان که افکند
حال آنکه شدند خلاص از درد
گویند شفاست از خداوند
گر مرحم از اوست درد از کیست
گر خالق این جهان جز او نیست
گویی که خدای تو مریض است
منفور شود گهی عزیز است
هم در پی صلح ، هم به جنگ است
در مذهبتان خدا چه ننگ است
هم منشأ شر از او همی خیر
ویرانه شد از چنین خدا دِیر
این جمع به خود یقین دارند
در مذهب و دین در امانند
افسانه کنند کار دنیا
هم خشم وَ رحمت خدا را
غافل که خدا بجز خرد نیست
ناجی بشر بجز خرد چیست؟
من دست کشم از این جماعت
کورانه شدند به راهِ طاعت
چکش نزنم به آهن سرد
سودی نرسد بمن بجز درد
آنکس که تعصبش شدید است
در مذهب و جهل ناپدید است
این جمع به حال خود رها کن
بر جان شریف خود وفا کن
کاینها چو گراز و گرگ صحرا
درنده و از خرد مبرا
رحمی نکنند به اهل دانش
هم دشمن دین و اعتقادش
از دانش خود بساز تیشه
بر شاخه مزن بزن به ریشه
ما را به بهشت و آنجهان کاری نیست
پیغمبر و پیشوا و داداری نیست
اینها همه یاوه است و نیرنگ و دروغ
کَندن ز خرافه کارِ دشواری نیست
#تورج_آریامنش
وادیِ بـــر بـــاد را ... دنــبــالِ آبـــادی ؛؛ نـــگــرد !!
بـودنـی کـمـبـود و شـد نـابــود در آن وادی نــگـرد
شهر به شهر و کو به کو و راه به راه و مو به مو :
مـا کـه گـشتـیـم و نـجـستـیـم آدمـیـزادی ؛ نـگـرد
زیـرمیـزی بوسـههـا و پـشت نـیمکـت عـشـوهها !
نـاف ایـن دانـشـکــده ، دنـبـال اســتــادی ؛ نــگـرد
فاش و پیش از تابشخورشید ،جوشیدن شکفت
روشـنـی را در پــسِ شـبــهـای بــامــدادی ؛ نـگـرد
میلهکاریست روی مرزها و کجاست ساماندهی ؟
جــامـعــه زنــدان شــده ، دنـبــال آزادی ؛؛ نــگــرد
سوگ و انـدوه حکـم فـرمایـی کنـد ، طبـق روال :
پـیـش پـای مـردم مـاتـم پـرسـت ، شـادی ؛ نـگـرد
تخـم اسـتالـین نـشـانـدنـد و دِرو کـردنـد لِـنـیـن !!
پــهـنــۀ کـشـتــزار بـیــداد ، بــوتــۀ دادی ؛؛ نــگـرد
رویِ آمـوزگـار کـشیـد شـمشیـر ، دسـتآمـوز آه !!
رسـتـم از اسـفنـدیـار جـز دیـو ، هـمـزادی ؛ نـگـرد
خردهگیـران جز همـه بس میسـتاینـد خویش را
نکته : گر این خردهنیست زان عیبوایرادی نگرد
سـوزن آرامـش و زیـسـت و رفــاه و دلـخـوشـی :
صـاف بـیـافـتـادش کـف انـبـار شـیـادی ؛ نـگـرد !
خـانـۀ مـا آب و خـاک و نـفـت و گـاز دارد ، ولـی :
داخـلـش دنـبـال اســم و رســم اجــدادی ؛ نــگـرد
آن شکارچی هم سـرانجام شد شـکار دام خویش
بی جهت ؛ پسواپسِ هیچ تـور و صـیادی ؛ نـگرد
مـردگـان بـیحـواسِ غـلـت خـورِ زامـبـی زده ..!!
انــدرون ســرزمــیــن گــور ، اجــســادی ؛؛ نــگــرد
اعـتـیـاد ننـگ مـراتـب دونـتـر از مـرفـیـن و بـنـگ
کـشـوری را نـشـئـه زد ، دنـبـال مـعـتـادی ؛؛ نـگـرد
آنـچـه ناپیـدا و گـم بـود ، ناگـهانـی یـافـت رواج :
مـاهـیـت بــود و اصـالـت بـیـن افــرادی ؛؛ نــگــرد
خــاطــرات بُــنـجـلــی را پـاکــســاز از حــافــظــه
گِــرد آن ســردمـهــر نـامـردی نـکـرد یـادی ؛ نـگـرد
بـرگ پـایـان مـیخـورد بـا پـنـد و انـدرزی ، ورق :
چنبـرِ پاپیشکِـشِ چاچول که دست دادی ؛ نـگرد
#ناپیدا
#یزدان_ماماهانی
#آغازسـرایـش۱_۱۱_۱۴۰۲
#پایانسرایش۳_۱۱_۱۴۰۲
_??گیـــتار بـیتــــار??_
بـه نـومـیـدی ، امـیـدوارانــه ؛؛ شـک کـن
بـه حــال عـاقــل و دیـوانــه ؛؛ شـک کـن
زمین تختست وصاف یا بیضوی شکل
چه فرمود و چه گفت افسانـه؛ شک کن
چـه در انـدیـشــه یـا وهــم و خـیـالات :
تـــو آزادی و آزادانـــه ؛؛؛ شــک کـــن ..!!
ستمگر گفت ، پیمبر گفت ،چهکس گفت
چه فـرمـود دوست یا بـیگانـه ؛ شک کن
بـدیـدی بـر درخـت ، گـنـدیـده سـیـبـی :
به بـاغْـبان و به خـاک و دانـه ؛ شک کـن
اگـر فـردی چــو فـرضـاً نـاخـلــف شــد :
بــه افــراد درون خــانــه ؛؛ شــک کــن !!
بـر آن بـاور اگـر بـرهـان پـذیـر نـیسـت !
بـدون وقـفـه ، پـیشـگـیـرانـه ؛ شـک کـن
بپـرس ؛ بر پـرسشـت ، پاسـخ نـیافـتی :
مـکـن تـردیـد و کـنجـکاوانـه ؛ شـک کـن
در آن مسجـد "نماز" برحسب نرخ است
به شیخ و مـنبـرش خـصمانـه ؛ شک کن
گــمـان را مـوشـکافـی کـرده " مـنـطـق "
بـه بـاورهـای کــورکــورانــه ؛؛ شـک کــن
چــو چــشمــههــای شــوره زار بـی آب :
بـه مـدرک دار مـفـلــوکـانــه ؛؛ شــک کـن
" مـنـم کـردن " قـوانـیـن خـرد نـیسـت !
هـر آنکس مـدعیـست فرزانـه ؛ شک کن
جـهـان ؛ مـمـلـو قـهـر و خـالـی از مـهـر !
به رزم و جنگِ صلـحجـویانـه ؛ شک کـن
" بُــنِ گــفــتــار زیــبـایـی " نــهـفـــتــه :
چــو رفـتــار فـریـبـکارانــه ؛ شـک کـن ..
کـسـی را بــرتــری بــر دیـگــری نـیـسـت
اگـر هـم بـوده ، بـیصـبـرانـه ؛ شـک کـن
بــدیــدی ..؛؛ آشـــیــانِ بــی عـــقــابــی :
کـلاغــی کــرده در آن لانــه ؛؛ شــک کــن
هـر آن شخـص بـر زمـیـن زرعِ ذهنـش :
بِـکِـشت ؛ افـکار خودخواهانـه ؛ شک کن
بـه شـیـکپـوشِ مــخــرّب در ســرایـی :
ز خود بـاقی گذاشت ویـرانـه ؛ شـک کن
" کــراواتـی" بــیَــرزد بــر " عــبـاپـوش "
ولـی بـر هـر دو مـحـتـاطانـه ؛ شـک کـن
سـخـن هــر قـدر زیـبـا هــم کـه بـاشــد :
مـهـم کـردار و سـرسـخـتانـه ؛ شـک کـن
مــذمّــت مُــد شــد و حــرمــت دِمُــدِّه !
بـه خُـبـثِ طـیـنـتِ رنـدانــه ؛ شــک کــن
هـر آنـچـه مـوجـب نـاراحـتـی گـشـت ..
نخست تـحقیـق و سوگوارانه ؛ شک کن
چـو خـاربُــن ، کــرد احـاطــه دورِ لالــه :
به خـویـشاونـد بـدخـواهانـه : شـک کـن
کسی دنبال شُستوشـوی مغزی است !
از او دور بــاش و آگـاهــانــه ؛ شـک کـن
بــر آن آتـــش صــفــتــهــای زمــانـــه ..!
بـسـوزاننـد چو سـوزسـوزانـه ؛ شک کـن
بــر آن انــســان نـــمــای بــی وجــودی :
نــدارد فــطــرت مــردانــه ؛ شــک کــن !
بـــر آن " ســیّــاسِ رِنـــد لااُبــالــی " ..
نه سال و ماه ، شب و روزانه ؛ شک کن
بــه اطــراف خــود و اطـــرافــیــانــت :
نـگـاه انــداز و شـکــاکــانــه ؛ شــک کــن
هر آن چیـزی که مـجهـولـسـت و مـبهـم
نـمایـان نیست درستـکارانـه ؛ شـک کـن
بــدون اعــتــمــاد و چــشــمــداشــتـی :
گداخـصلـت بـزیسـت شاهانـه ؛ شک کن
دریـن شـوربخـت سرای محنت انـدوز :
به خـوشبختـی چه بدبختانـه ؛ شک کن
فـقـط "مـهـر" در رُمـان و قـصـههـا بـود
نخـواهی یافـت و بیمهرانـه ؛ شـک کن
کـم از شـمـشـیـر نـباشـد پـشـم بـالِـش !
بـر آن گـر تـکـیـه داده شـانـه ؛ شـک کـن
چـکـیــد خــون از لـبِ تــیــغ دیــانــت !
بـه خـونـریـزی بـیرحـمـانــه ؛ شـک کـن
مــده ارج و مـکـن تـعـریـف کــسـی را ..
چه بـگذشت خلوت دُردانـه ؟ شک کن !
" بـــر آن رنـــجــیـــدۀ آزرده خـــاطـــر "
نــدارد حــالــت شــادانـــه ؛؛؛ شــک کــن
نـهفـتـه راز و بـشـکاف خـودپرسـت را !
نـه از رو ، از تـو ، مـرمـوزانـه ؛ شک کـن
سـخــن کـوتــاه و پـایـان مـیرسـانــم ..
" به ذات آدمـی ، جـاودانـه ؛ شـک کـن "
( آزادی )
باران که می بارد یاد تو می افتم
که از آبان و یاد یاران با تو میگفتم
تو از رقص موی پریشان در باد گفتی
من از فریدونها و اندیشه آزاد گفتم
گفتی سفره دل پر خون و سفره نان خالیست
گفتم چشمه زمزم جاری و اشک یتیمان جاریست
گفتی تو ز ایران و ایرانی چه نشان داری؟؟
بگو به سر بداران به عربها به چه ایمان داری؟
گفتم من ایرانیم ریشه در این خاک دارم !
همچو کوروش کردار و یک قلب پاک دارم !!
گفتی تو بر دشمن خویش همیشه گریانی ...
با همه تاریخت بازیچه دست شیطانی !!!
با تو گفتم گُنه هم چیست که خوابم کردند...
با صد حیله و نیرنگ از ازل خامم کردند !!!
گقتی که در گهواره غفلت عمریست خوابی ...
ز خواب غفلت برخیز تا خودت را باز یابی !!
گفتم که بیداری حکمش چوبه دار است ..
اینجا خروس هم از ترسش تخم گذار است ..
گفتی که مرد برای نام و نامرد برای نان میمیرد
گفتم که اینجا مرد هم سنگر پشت زنان می گیرد
✍آ.ط
.
در وطنِ خویش غریب
به نام یزدان پاک
مرا دودی ز دل برخاست از غم
وجودم ز این غمش پاشیده از هم
من اندر شهر خود بیگانه هستم
درون خانه ام بی خانه هستم
گرفتند از کفم حق مُسَلَّم
به حکم اهرمن شیطان اعظم
شدیم چون بردگانی حلقه بر گوش
چنین ظلمی بَرَد از هر سری هوش
خروس صبح چون بانگش برآرد
خبر از رنج روزی پر غم آرد
تمام روز از جان میکَنیم جان
ولیکن مُزدمان شد رنج و حرمان
مرا روزِ جوانی همچو پیریست
مثال مردمم درمانده تر نیست
ندیدم روز خوش در زندگانی
به روز فقر همچون مردگانی
شدم شرمنده فرزند و همسر
تن شرمنده را بهتر که بی سر
خداوندا شبی در بسترم باش
خداوندی رها کن نقش من باش
شبی را تا سحر با ناله سر کن
ز اشک و آه و غم شب را سحر کن
که تا آگه شوی از خلقت خود
تمام عمر ما اینگونه سر شد
شدم چل سالهای بس بی بضاعت
زمین خشک را نتوان زراعت
همه در وعده واهی به خوابند
به دنیایی دگر پاداش خواهند
یکی گوید بهشت است و جهنم
که اینجا دیدهام آنرا به چشمم
یکی در ناز و نعمت غرق گشته
یکی در فقر و غم آغشته گشته
تمام رنج ما از آن کتاب است
که در غار حرا شیطان بما بست
یکی برده یکی آزاد چون باز
یکی در فقر و یک در نعمت و ناز
دهد حکمی که قومی برده گردان
دلت خواهد اگر آزاد گردان
تجاوز کن جنایت کن ولیکن
بده کفارهاش را گردی ایمن
تمام وعده فردوسِ قرآن
شراب است و بسی حوری و غلمان
همه از خوردن و از شهوت و خواب
که بی عقلان شدند زین وعده در خواب
ولی از رهبران دین شنیدم
که قومی این چنین جاهل ندیدم
دروغ ما شده چل ساله اما
کماکان مانده اند گوساله ما
چگونه میشود دردی بدین سان
به تو آید ستایش میکنی آن
که اندر سر چنین مغزی بداری
خبر از حیلت ادیان نداری
اگر مقصود دین انسانیت هست
چرا بنیاد دین را خون نهادست
شده جاری تمام حکم قرآن
بر این قوم نجیب و خاک ایران
نگاهی کن ز چشم دل بر ایران
شده از حکم قرآن خانه ویران
کتاب کهنه ظلمت رها کن
جهادی پیشه از بهر خدا کن
نباشد اهرمن بدتر ز الله
نیامد ارزنی خیر اندر این راه
اگر از این جهت انسان شدستی
عقوبت را به دوزخها نیفتی
و یا بر وعده باغ و بهشتی
از این رو مسجد و یا در کنشتی
تو غافل گشته ای از ذات انسان
از این افسانه ها ما را مترسان
کمی اندیشه کن در آن برادر
چرا دین ها چنیناند نابرابر
تناقص ها به دینها آشکارند
به هر جمعی رهی دیگر گمارند
اگر بی دین شوی بهتر از آن است
ز دین هایی که جز ظلمت ندادست
ز دین جنگ آمد و تبعیض و وحشت
مزید علتی بر رنج و زحمت
خدا وجدان انصاف درون است
ز هر جنگ و ز هر خونی به دور است
خرد را پیشه کن در زندگانی
که ایمن است تعصب ها بمانی
چو ایمان آوری بر دین و مذهب
به نزد عقل میگردی موذب
تامل بر تناقص هاست ممنوع
ره عقل و خردمندیست مقطوع
ز دنیا دانِشت باشد کتابی
شود معیار بهر ارزیابی
خوشا آن کس که از شوق حقیقت
نهد پا بر سر دین و شریعت
ز تاریخت بخوان از ذات یزدان
تو از لطف خدایت رو مگردان
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 6 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago