|در سرا

Description
فعلا نه
http://t.me/HidenChat_Bot?start=5174254021
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago

9 months, 3 weeks ago

داشتم وسط صحن تو حال خودم قدم می‌زدم که یه پیر‌زنِ چادرجده به سرِ عرب‌زبون لب زد که چند نفری؟ گفتم دو نفر! با یه لبخند دل‌کِش از جیبش دو تا فیش غذا درآورد چپوند دستم.
گفت یه پسر دارم، صاف و ساده و روراست اما گره افتاده به بختش، ناهار فردارو لقمه لقمه کردی به کامت، برای گره بخت پسر ننه محمد دعا می‌کنی؟
ناهار فردارو به نیت حاجت ننه محمد لقمه می‌کنیم، قربت‌الی‌الله!

9 months, 3 weeks ago

عاشق صبح‌های برفی‌م. برف اومده تا کمر، برای خودت چای می‌ریزی، پرده‌هارو می‌زنی کنار، برای روزت برنامه ریزی می‌کنی و تو برنامت پونصد ساعت برف‌بازی وجود داره، همش سرحالی و به بیرون که فکر می‌کنی، قند می‌پاچه کنج لبت.

9 months, 3 weeks ago

هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست
خو نمی‌گیرم به این تکرار طوطی‌وار، نه!

9 months, 4 weeks ago

واقعا از کریسمس خوشم میاد. وقتی بزرگ شدم تو خونه‌م کریسمس رو جشن می‌گیرم. کاج تزئین می‌کنم، کاکائو بابانوئلی می‌‌پزم، خونه رو غرق در شیرینی می‌کنم، برای شام بوقلمون کباب شده تدارک می‌بینم و منتظر کادوی سال نو همسرم می‌مونم.

9 months, 4 weeks ago

سطح ادای مدنظر امروزم قدم زدن تو خیابون میرزای شیرازی غرق در بویِ کریسمس، کاکائو و کوکی بابانوئل از مغازه زن و شوهر ارمنی مهربون، خریدن عروسک‌ گوزن‌های سفید پشمکی و جشن گرفتن کریسمس زیباست.

9 months, 4 weeks ago

سطح ادای مدنظر امروزم قدم زدن تو خیابون میرزای شیرازی غرق در بویِ کریسمس، کاکائو و کوکی بابانوئل از مغازه زن و شوهر ارمنی مهربون، خریدن عروسک‌ گوزن‌های سفید پشمکی و جشن گرفتن کریسمس زیباست.

10 months ago
|در سرا
10 months ago

محیا زنگ زد و سفارش قارچ سوخاری داد. جز چشم نباید گفت. جلوی درِ یکی از این مغازه‌هایی که سوخاری کیلویی می‌فروشند نگه داشتم و پیاده شدم. رفتم داخل. متصدی آمد و انتخاب‌هایم را گفتم. از ویترین گرم هرآنچه گفتم را برداشت و ریخت داخل پاکتی و حالا باید منتظر حساب و کتاب نفر جلویی‌ام بودم تا نوبتم برسد. نفر جلویی مردی میان‌سال بود. حدودا ۴۵ ساله، با قدی کوتاه‌تر از حد متوسط برای مردان. کت و شلواری خاکستری رنگ و خط‌دار پوشیده بود از روی پولیورِ طوسی. پیراهن‌ش اما سرمه‌ای‌رنگ بود. مشخص بود شغل‌ش کارمندی‌ست یا بالاخره کار پشت میزی دارد. عینکی بود و شق‌و‌رق حرف می‌زند و حرکت می‌کرد. شوره سرش چنان ریخته بود روی سرشانه‌های کت‌اش که انگار آنجا رسوب کرده و ماه‌هاست نه کت شسته شده و نه مَرد. لابه‌لای موهای جوگندمی‌اش شوره‌ها پراکنده بودند و با هر حرکت دست‌ش مقداری از آن‌ها می‌ریخت رو سرشانه کُت‌. کفشِ سیاه چرمی به پایش بود اما انگار که هیچ صبحی از اول این هفته دستمالی رویش نکشیده باشد. لایه‌ای غبار روی کفش نشسته بود که در ترکیب با هوای مرطوب و مه‌آلود شهر حالتی لزج و نامطبوع به خود گرفته بود.
مرد سفارش‌اش رو روی سینی تحویل گرفت. مقداری سیب‌زمینی. یک عدد فیله سوخاری. مقداری قارچ. چندتکه شنسیل پنیری و دوتا کتف و بال. متصدی پرسید چه سُسی تقدیم کنم؟ گفت «فرقی نمی‌کند». سس کچاپ و بطری نوشابه را گرفت و رفت و نشست گوشه مغازه و شروع کرد به خوردن. غریبانه‌. تنها در گوشه‌ای از این شهر شلوغ و سرد که اکنون تاریک هم شده بود، سیب‌زمینی‌اش را فرو میکرد داخل سس کچاپ و می‌گذاشت داخل دهانش و به باقی مانده غذایش نگاه می‌کرد.

اکنون نیمه‌شب است و محیا قارچ‌ها را خورده و خوابیده و من در گوشه اتاقم درگیر آن صحنه‌ام. غرقم در ۴۵ سالگی خودم. من چگونه‌ام؟ نمی‌دانم. اصلا نمی‌دانم که قلم‌زن عمرم را تا آن سن و سال کِش داده یا نه اما این را می‌دانم که اصلا دلم نمی‌خواهد ریتم زندگی مشتری ۴۵ ساله مغازه سوخاری‌فروشی را داشته باشم. حداقل این را می‌دانم که من آدمِ پیراهن سرمه‌ای با کت و شلوار خاکستری نیستم. من آدم روپراهنی چرک‌دار نیستم. من مرد عینکی با شیشه‌هایی لکه‌دار نیستم. من دوست دارم اسم سس‌ها را بدانم. دوست دارم آدمی باشم که علایقی دارد. سلایقی دارد. من سس سیر دوست دارم. من دوست ندارم سرِشب، بعد از اتمام کارم دخترم را و همسرم را خانواده‌ام را رها کنم و در گوشه‌ای سرد و غریب نشسته و فیله مرغی تلخین به دندان بکشم. من دوست ندارم که در ۴۵ سالگی شوره‌های سرم مهمان سرشانه‌های لباسم باشند و بوی تند عرق تا چندمتری‌ام پراکنده شوند.
پوست‌کنده می‌گویم، اگر ۴۵ سالگی‌ام با انتظار دختر کوچک‌م برای رسیدنم به خانه طی نشود، اگر همسرم هرصبح بعد از خوردن صبحانه‌ای که من نانش را گرفته باشم وراندازم نکند تا خدایی نکرده یقه کت‌ام تا نشده باشد، اگر بوی زرشک‌پلو با مرغ و یا صفای نان و پنیر و سبزی با خانه‌ام ناآشنا باشد، من آن ۴۵ سالگی را نمی‌خواهم. دنیا تا آن زمان برایم دنیاست که ارزش‌هایی باشد و من برای رسیدن به آن‌ها تلاش کنم. در غیر این صورت که عطایش را به لقایش بخشیدم.

10 months, 1 week ago

بعد یک عمر که می‌خواست به من سر بزند
از بدِ حادثه آن شب پدرم منزل بود.

10 months, 1 week ago

بچه‌ها
بیاید گناهانی که ما رو شبیه قاتلین اهل‌بیت می‌کنه رو کم کنیم.
مثلا یکی‌اش قطع کردن حرفه. هیچ وقت حرف یکی رو قطع نکنیم.
حرف مادر ما رو قطع کردن...

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago