رمان های زهرا شفیعی

Description
رمان هایی مهیج با عاشقانه هایی بی تکرار
نوسنده رمان های
عشق و خاکستر
لحظاتی بدون تو
سنگ و شیشه
ارتباط با نویسنده
@Zahra_shafiee55

برای دریافت لینک گروه نقد به ادمین پیام بدهید
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 4 days, 19 hours ago

2 months, 2 weeks ago

صیغه اربابی که می‌گن عقیمه حاملس😱🔞
https://t.me/+HQDoBGsLuzVhZTA0
_برام مهم نیست متاهلی اردشیرخان، من عاشقتم و پر و بال این عشق رو با بچه‌ای که تو رحمم کاشتی بهش جون دادم!

همونطور که حواسش به پر و پاچه لختم بود، رو به قابله اخم کرد:
_ولی من که عقیمم.

قابله جلو اومد و سر خم کرد:
_مژده بدین ارباب، خانوم کوچیک از شما باردارن و عقیم بودنتون دروغی بیش نیست.
https://t.me/+HQDoBGsLuzVhZTA0
https://t.me/+HQDoBGsLuzVhZTA0
۱۵ پاک

2 months, 2 weeks ago

# به خدا می سپارمت

پارت 50

پادشاه قلب ترمیم شده ام می رود اما پیامهای عاشقانه و احساسی اش که هر قلب مرده ای را آب حیات می بخشد تا نیمه ی شب ادامه دارد.میان انبوه پیامها خواب چشمهایم را می رباید صبح با شنیدن صدای گیتار همسایه ی طبقه ی بالا نه با تماس امیر پاشا نگاهم به صبح سلام می‌کند میان عشق بازی و قربان صدقه هایی که می تواند در این ویران سرا بندگی کند از تخت دل می کنم روزی دیگر در کنارش آغاز می‌کنم و روزهای بعد سه ماه از این آشنایی می گذرد سه ماهی که مرا روز به روز عاشقتر از روز قبل می کند.مشغول بررسی برداشت ها از حساب این مولتی میلیارد بی ادعا هستم که سرم گیج می‌رود سرم را روی دستان قلاب شده ام روی میز می گذارم طولی نمی کشد که پیام امیر پاشا روی گوشی ظاهر می شود.

-دلربا با هر بهانه ای شده بیا اتاقم

نمی پرسم چرا و برای چه..به بهانه ی پیش آمدن مشکلی در حسابها پس از هماهنگی فرمالیته وارد اتاق شکیبا می شوم امیر پاشا با دیدنم چنان مرا میان بازوان مردانه اش قفل می کند که نفسم بند می رود کمی که می‌گذرد مرا از این حصار جدا می کند دو دستش را دوطرف صورتم می‌گذارد کنج لبهایم را با بوسه ای گرم به آتش می کشد مضطرب و پریشان لب می زند؛

-از دوربین اتاقت داشتم نگاهت می کردم دیدم سرت رو گذاشتی رو میز مریض شدی..؟

لبخندی روشن تر از همیشه روی لبهایم نقش می بندد دستم را روی دستش می‌گذارم

-نگران نباش یه کم خستم استراحت کنم
خوب میشم

این شاهکار خلقت هستی پس از تشکر از خدای خودش دست داخل گودی کمرم می گذارد

-خدا رو شکر بیا بشین بگم یه چای زعفرون بیارن خستگی از تنت بیرون بره دیگه هم لازم نیست این همه کار کنی شده همه ی کارهارو میندازم رو دوش فاتحی و جابری ( منظور شکیبا دو حسابدار دیگر شرکت بود)

دردم را مرتب از کاسه ی سرم به بیرون پرتاب می‌کنم

-نیازی نیست خودم از عهدشون بر میام

-مطمئنی؟

برای اطمینان خاطرش چشم بر هم می‌ گذارم چای زعفران خوش عطر و طعم آماده شده را می نوشم عزم رفتن می‌کنم که

کجا..؟بشین میخوام در مورد یه موضوع مهم باهات صحبت کنم

بند دلم پاره می‌شود از وجود زنی بنام همسر قبلی این مرد در این زندگی چند روزه اما سکوت می‌کنم شاید اشتباه کرده باشم

-دلربا یه همایش هست تو دبی واسه افزایش درآمد مثل دفعه ی قبل به عنوان حسابدار می خوام من و همراهی کنی مشکلی نداری که..؟

نفس حبس شده ام را آزاد می‌کنم.مشکل دارم من از تنهایی با این مرد می ترسم هر چند همسرم باشد چون او یکبار زندگی زناشویی را تجربه کرده میان تردیدی بی پایان لب به سخن باز می‌کنم

-مشکلی ندارم اما..

-اما چی..؟

از صدایش..از فاصله ی بینمان که کوتاه می شود بوهایی به مشام می رسد

-مامانم..من اون و هیچوقت تنها نذاشتم.

-دفعه ی قبل هم تنها بود مشکلی پیش نیومد ایندفعه هم مشکلی پیش نمیاد.

2 months, 2 weeks ago

_میگن بار اول خیلی درد داره نیکولای!

_بیا بغلم ببینم جوجه! کی این چرت و پرتارو به تو گفته؟

_خواهرت میگفت! یعنی فقط اینطوری میتونم مال تو شم؟

پوست گردنشو بین لبام میکشم

_هوم..اینطوری مال من میشی..من دوست ندارم ملکه امپراطوریم درد بکشه ولی فقط اولشه عروسک..بعدش دیگه درد نداره!

_وای ..اونطوری نکن یه جوری میشم!

لب هایم را از عمد روی گردنش بیشتر حرکت میدهم
_چطوری میشی میلا؟
https://t.me/+Bl8vJF2sSBtmZDI0
صبح پاک

2 months, 2 weeks ago

ویدیا بزرگ مهر
دختر مظلومی که توی #قمار پدرش فروخته میشه به مردی ۳۰ سال بزرگ تر از خودش
مردی که برای نگه داشتنش ازش #بچه میخاد

و با برگشتن پسرش آرتا، مردی #خشن و متعصب که تاحالا یک دختر هم توی زندگیش نبوده و در برابر #حیله‌های هیچ زنی دل نباخته

پسری که با اومدن اسمش تموم خدمتکارای عمارت میلرزن
مجبور میشه دختر رو #صيغه پسرش کنه
و به اجبار رابطه‌ی نا مشروعی با پسری شروع کنه که هیچ شناختی ازش نداره
تا یک شب که پسر مسته و...🔥🔞
https://t.me/+Tfeqr5uGqa05Mzg0
https://t.me/+Tfeqr5uGqa05Mzg0

#حاوی_صحنه_های_خشن🚫
جدال بی رحمانه مرد قدرتمند و خشن با دختری که بر سر زیباییش قمار شده
4 پاک

2 months, 2 weeks ago

من حامیم، حامی مجد!
مرد خشن و مغروری که صدای قدم‌هام ترس به دل همه میی‌اندازه، مردی که اختیار جون زیر دستام توی مشتمه!
که کسی جرئت مستقیم نگاه کردن به چشم‌هاش رو نداره، ولی اون دختر‌...
امان از اون دختر گستاخی که اومد و شد بلای زندگیم!
به خودم قول دادم اون رو به هر روشی مال خودم کنم، حتی اگه اون روش این باشه که توی شرکت بهش تجاوز کنم...🔥
https://t.me/+-oUnNqapaU0zMmNk
https://t.me/+-oUnNqapaU0zMmNk
2 پاک

2 months, 2 weeks ago
2 months, 3 weeks ago

بخاطر ترسش از لمس شدن بهش دست نمیزد اما امشب...

جسم کوچولوشو روی تخت می بینه و پوزخند می زنه!
این دختر بد به دلش نشسته!

آره دلش را برده..روی تخت مینشینه گربه کوچولوی روی تخت با دیدنش چشماش گرد میشه و خودش رو عقب می کشه:

_چی...چیکار میکنی!

آمان تای ابرویی بالا میندازه:
_ رو تخت خودمم نمیتونم بیام؟پیش زن خودم؟!وقتی تعجب میکنی تو خودت مچاله میشی خیلی خوردنی میشی کوچولو..تک سوگلی آماج خان!
تویه فرصت، سریع روش خیمه میزنه و..
https://t.me/+PNx7Edb19X83MWI8
صبح پاک

2 months, 3 weeks ago

"تا یه دقیقه دیگه پایین نباشی بابات بدش نمیاد بدونه دخترش دیشب تو بغل کی داشته از لذت جون میداده!"

با دیدن پیامش از ترس زرد میکنم!

"شمارش معکوست از الان شروع شد کوچولو!..."

سریع تایپ میکنم

"من نمیتونم الان بیام پایین !
ساعت دوازده شبه! هرکار بگی میکنم! فقط نیام پایین"

"هرکاری؟هوم؟"

"آره هرکاری هرچیزی که تو بخوای!'

"لباساتو در بیار!
همه اشو! دارم تاکید میکنم همه اش! فقط یه شورت پات باشه! پاهاتو برام باز کن! ویدیو کال میگیرم!
فقط سریع من وقت برای بالا اومدن ویندوزت ندارم کوچولو!"

https://t.me/+vACTo4FRXo00OTg0
صبح پاک

2 months, 4 weeks ago

# به خدا می سپارمت

پارت 48

پس از خداحافظی با همکاران راهی کوچه می‌شوم کوچه ای که پرده ی حریر نازک دلم را نخ نما کرده با رسیدن شکیبا و سوار شدن ؛ شکیبا شاخه گلِ رز سفیدی را مقابل صورت خسته ام می گیرد

-تقدیم با عشق

شاخه گل را پس از گرفتن از دستش زیر بینی ام می‌گیرم عمیق می بویم به خودم قول می‌دهم بیشتر در مورد این مرد و خوبی هایش فکر کنم و روزی برسد که اعتراف به دوست داشتنش کنم چون من این مرد را امروز و دیروز نیست که می شناسم سه سال است که از زیر و بمش آگاهی کامل دارم..به اخلاق و رفتار محترمانه اش واقف هستم به اخلاق نیکویش..دست و دلبازی اش اما با پیشنهادی که می‌دهد ترسی موحش به دلم چنگ می زند گل از دستم به زیر پاهایم می افتد

-دلربا اگه موافق باشی یه صیغه ی محرمیت بین خودمون بخونیم

شکیبا متوجه ترسم شده خم می‌شود گل را به دستم می دهد

-چرا ترسیدی ؟

-می فهمی چی می گی؟

شکیبا تکیه اش را به درب ماشین می‌دهد و لبخندی پهن روی لبهایش می نشاند

-مگه چی گفتم؟

-همین پیشنهادت دیگه..امروز میگی صیغه کنیم فردا پس فردا میگی عقد دائم و الی آخر نه آقا من نیستم

-این چه حرفیه ببین من یه آدم معتقدم اومدی گل رو بگیری دستت با دستم برخورد کرد سختم شد من صیغه رو واسه این میگم بخونیم که یه موقع دستت بگیرم راحت باشم فقط همین

گل با گلبرگ های پخش و پلا شده را روی پاهایش می گذارم سرم را به طرفین تکان می دهم

-نه..گفتم که من نیستم.

-از پنهان کاری می ترسی،نه؟اگه دلیلت اینِ همین الان میام در حضور مادرت این‌کار رو می کنم

کمی فقط کمی دل متلاطمم آرام می‌گیرد باز هم مخالفت می کنم اما شکیبای کار بلد برنده می شود مرا راضی می کند و در حضور مادرم صیغه ای یک ساله بین من و خودش می خواند و از آنجایی که باید هدیه ای رد و بدل شود درب جعبه ی مخمل سورمه ای رنگی را باز و گردنبند طلا سفیدی را روی میز می گذارد. مادرم پس از جاری شدن صیغه به بهانه ی پذیرایی ما را تنها می گذارد شکیبا از فرصت استفاده می کند چادر سفیدی که مادرم روی سرم انداخته را از سرم بر می دارد میان تن گر گرفته ام گردنبد را به گردنم می آویزد،با بوسه ای نرم گونه ام را مهمان می کند و با صدایی پایین صفحات دلم را ورق می زند.

5 months, 3 weeks ago

امیر راد ،مردی کله گنده و گردن کلفت که تا حالا کسی چهره‌اش و ندیده و معرووووف به نقااااب دار
حالا این نقاب دار میخواد انتقام بگیره از رفیقی که در حقش نامردی کرده و به نامزدش تجاوز کرده .
?*?
این رمان یکی از جذاب ترین رمان های تلگرام و نویسنده اش معروف به پرودگار قلم..
برای خوندش کافیه فقط وارد کانال بشید و تا انتها رایگان بخونید
رمان در vip خیلی وقته که تموووم شده
❤️*?
لینک کانال :**https://t.me/+vwQF5mtHYPo0YWRk
8صبح

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 4 days, 19 hours ago