کاروان حضرت فاطمة الزهرا(س)

Description
اطلاع رسانی کاروان پیاده روی اربعین ۱۴۴۶ دانشگاه علوم پزشکی بیرجند.

▫️پشتیبانی برادران:

@arbaeen_baradaran_bums

▫️پشتیبانی خواهران:

@arbaeen_khaharan_bums
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago

10 months, 1 week ago
‌


یا قلبی ❤️
إرحل الى کربلاء مشیا واقض فتره بذکر قافلته

به دلت بگو
میریم کربلا ...
به دعای مادرش ، میریم کربلا ??

مستند کاروان پیاده روی حضرت فاطمه‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها) دانشگاه علوم پزشکی بیرجند _ اربعین ۱۴۰۳ ?

⬇️ دانلود مستند از طریق لینک زیر در آپارات :
[ https://aparat.com/v/apfxi6s ]

#کربلا_طریق_الاقصی
#اربعین_۱۴۰۳
#بسیج_دانشجویی

┅═?⚜️??⚜️?═┅
? @Zaraban_Bums
? @fatemehzahraarbaeen

11 months ago
***?***مسابقه مجازی

?مسابقه مجازی 
#کربلا_طریق_الاقصی

احتمالا دیگه تا الان خودتون رو برای مراسم اختتامیه اربعین امشب آماده کردید ?

میدونم دلتون پر کشیده برای یک لحظه نفس کشیدن در حرم و راه رفتن در مسیر مشایه ؛ در حالی که پرچم رو دستت گرفتی و آزادانه در هوا به اهتزاز در آوردی ...?

? مسابقه از این قراره ...

برداشت و نظر خودتون رو درباره شعار اربعین امسال " کربلا طریق الاقصی" برامون در قالب یک جمله یا یک پیام بفرستید ?

امشب تو مراسم اختتامیه اربعین بین افرادی که در مسابقه شرکت کردند ، قرعه کشی شده و به سه نفر جوایز نفیسی داده می شود ?

_منتظر جملات زیبای شما هستیم
ارسال به ادمین ضربان :
@Zaraban_admin

عمود ۱۴۴۵ اینجا کربلا نزدیک است ...

#منتظرتون_هستیم
#کربلا_طریق_الاقصی
#بسیج_دانشجویی
┅═?⚜️??⚜️?═┅
? @Zaraban_Bums
? @fatemehzahraarbaeen

11 months, 1 week ago
**عشق** ، یعنی به تو رسیدن …

عشق ، یعنی به تو رسیدن ...
یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینت …
عشق، یعنی تموم سال و همیشه بی قرارم برای اربعینت ...❤️‍?

مراسم اختتامیه اربعین ?

?پخش مستند کاروان خواهران و برادران
?روایتگری راهپیمایی اربعین
?مسابقه جملات زیبا درباره شعار اربعین
?اعطای ۳ عدد عطر حرم امام حسین (ع) به قید قرعه
? و ...

از عموم دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی بیرجند صمیمانه برای شرکت در این برنامه دعوت می‌نمائیم ?

زمان :
یکشنبه ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۳۰

مکان :
آمفی تئاتر دکتر فروزانفر

#کربلا_طریق_الاقصی
#بسیج_دانشجویی
┅═?⚜️??⚜️?═┅
? @Zaraban_Bums
? @fatemehzahraarbaeen

11 months, 3 weeks ago

که یاد این جمله افتادم: ما را فقط حسین (علیه‌السلام) بود که آدم حساب کرد ...
ایستادم، از صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) مدد خواستم تا برای رسیدن به آغوش اباعبدالله یاری‌ام کند، مدتی که گذشت آرام شدم، حس کردم کسی مرا به سمت حسین (علیه‌السلام) هل میدهد، شاید هم شبیه پدری که دستش را پشت دخترش گذاشته، به سمت جلو هدایت میکند،
برای اولین بار نه، برای بار چندم در این سفر وجود مقدس صاحب‌الزمان (عج) را حس کردم و خوشحالتر از همیشه به سمت اربابم پرواز کردم.
قابل وصف نبود، بالاخره تمام شد آن همه دلتنگی، رسیده بودم به آن که خیلی وقت بود قلبم از ندیدنش درد میکرد، اشک ریختم، تماشا کردم، میان گریه خندیدم،
حرف زدم،
حرف زدم و از روزهایی گفتم که دلشکسته‌ترین بودم، از روزهایی که جاماندم، از روزهایی که سخت گذشت،
حرف زدم اما خالی نشدم، کم بود،
فرصت ماندن در کربلا کم بود و من هنوز به دیدار باب‌الحوائج نرفته بودم، بقیه صحبت‌ها را گذاشتم تا در حرم عمویم ابالفضل (علیه‌السلام) ادامه بدهم.
از شلوغی جمعیت به همراه گروهم گذشتم و وارد حرم شدم، شنیده بودم باب‌الحوائج شرمنده کسی نمیشود، هرچه مانده بود و نتوانسته بودم به ارباب بگویم، به برادرشان گفتم،
گفتم و به یاد آوردم تمام جامانده‌ها را،
تمام التماس دعاگویان را
و تمام کسانی که نائب الزیاره‌شان شده بودم
و چیزی که هیچوقت فراموش نمیکنم، حالِ خوبِ حرم حضرت عباس (علیه‌السلام) بود، عجیب حال دلم خوب بود، هیچوقت در عمرم به آن اندازه خوب نبودم،
هیچوقت ...

آقای خوبی‌ها!
کربلا را چگونه ساختی؟!
که این گونه آرام میکند هر دلِ بی دل را وقتی
قدم به خاکش میگذاری؛
آقای مهربانم!
کربلا چگونه است که به دست فراموشی می‌سپارد تمام غم و غصه‌های دنیا را
و تمامِ غصه‌ات می‌شود دوباره برگشتن به اینجا ...
چگونه برگردم، چگونه دل بکنم از این سرزمین ...
زمزمه‌هایی از مسئولین کاروان می‌شنیدم که باید قبل از هفت صبح وداع کنیم،
آخر چگونه؟
مثل همیشه در افکارم غرق بودم که متوجه شدم کاروان به سرعت درحال حرکت است و من باید خودم را برسانم،
یک تکه از قلبم که نه، تمام قلبم را در کربلا جا گذاشتم و با کاروان همراه شدم.
ادامه‌ی سفر به کاظمین و سامرا رفتیم،
این آشفتگی‌های ذهنی و قلبی که کربلا جامانده بود، باعث شد نتوانم آنطور که باید زیارت در کاظمین را درک کنم اما سامرا ...
غربت سامرا قلبم را به درد می‌آورد، آرامشی توأم با غریبی، در تمام فضای حرم حکم‌فرما بود.
آن شب در سامرا ماندیم و میهمان خانه‌ی پدری شدیم، مگر میشود که پدر این همه میهمان دعوت کند و پسرش نیاید؟
آن شب دوباره و دوباره حضورش را حس کردم، نه فقط من، بقیه دوستان هم طعم میزبانی مهدیِ‌زهرا (سلام الله علیها) را چشیده بودند.

به مرز مهران رسیدیم، جایی که دوازده روز پیش با قلبی پر از اشتیاق، برای قدم گذاشتن در خاک سرزمین حسین (علیه‌السلام)، انتظار کشیده بودیم.

بقیه را نمیدانم اما من، فقط همین دوازده روز از عمرم را، به معنای واقعی زندگی کرده بودم.

به پایان آمد این رویا، جهانم در غمت باقیست ...

وَ إنّك هبةُ اللّٰهِ لقلبي الحَزين
و تو هدیه‌ی خدا به قلبِ غمگینمی حسین (علیه‌السلام).

نوکرِ نوکرهایِ حسین (علیه‌السلام) : زینب رضائی
? @fatemehzahraarbaeen

11 months, 3 weeks ago

بسم‍ـ رب‍ــ الحسـین (علیه‌السلام)

هزار قصه نوشتیم بر صحیفه‌ی دل؛
هنوز عشقِ تو
عنوانِ سر مقاله‌ی ماست ...

همیشه اولین‌ها خاص و به یاد ماندنی هستند
مثل اولین کربلا، اولین اربعین ...

همه چیز غیرقابل باور بود، نمیتوانستم بپذیرم که من هم بالاخره راهی شدم، کاروان به مرز رسیده بود، زیر لب یا کاشف‌الکرب میخواندم و هر لحظه به این فکر میکردم که قدم به قدم به حضرت عشق نزدیکتر میشوم، اشک توی چشمانم جمع شده بود، آخر من کجا، کربلای حسین (علیه‌السلام) کجا ...
از گیت‌ها گذشتیم و رسماً وارد خاک عراق شدیم، لحظاتی که منتظر بودیم، از موکب‌های اطراف صدای مداحی‌ای که همیشه دوسش داشتم شنیده میشد: به خونه برگردیم، خونه آغوش ...
میخواندم و فکر میکردم، میخواندم و اشک میریختم،
اشک از شوق حضور
اشک از استشمام بوی خوش یار عراقی ...

اشک شوق بعدی روی سنگفرشهای حرم مولا علی(علیه‌السلام) ریخته شد.
شنیده بودم از نجف اما، آن شب از نزدیک دیدم، حسی که آن لحظات داشتم شبیه دختربچه‌ای بود که بعد از یک مدت طولانی از ندیدن پدرش، حالا به آغوشش پناه برده ...
روز و شبهای قشنگ نجف هم تمام شد، (می‌خواهم سریعتر برسم به قشنگترین و بهترین لحظات عمرم)
طریق‌العلماء ...
و امان از حس عجیب و غیرقابل وصف آن مسیر که گرچه کوتاه بود اما، عجیب به دلم نشست.
روز اول اسکان و مهمان‌نوازی آن خانواده عراقی، لحظه به لحظه‌اش را در ذهنم ثبت کردم، حتی آن مدیحه‌سرایی خانم زائر خوزستانی.
رسیدیم به شبِ‌دوم پیاده‌روی اما اینبار در مسیر مشایه ...
خیلی خوشحال بودم ، خیلی
چیزی که همیشه از تلویزیون می‌دیدم و حسرتش به دلم مانده بود، حالا برایم میسر شده بود، من تمام آن لحظات را زندگی میکردم،
تمامش را،
اشک شوق بود که میهمان گونه‌هایم شده بود، دیدن کودکان شیرین‌زبان عراقی که «هلابیکم یا زوار» را زمزمه میکردند، بیشتر چشمهایم را خیس میکرد و به این فکر میکردم که ای کاش تمام نشود، که چقدر دلم برای این عشق واقعی تنگ میشود، در همین افکار غرق میشدم و گاهی فراموش میکردم که مسئولیت یک گروه با من است و باید حواسم به زائران اربابم باشد.
کم کم شبِ‌دوم پیاده‌روی رو به اتمام بود و خورشید مشایه با طلوعش یادآوری میکرد که باید تا شب دوباره صبر کنی، صبر که نه، من تحمل میکردم، دلم استراحت نمی‌خواست، میخواستم فقط بروم، بروم و زودتر برسم به آن که سالهاست آرزوی دیدنش را دارم، میخواستم برسم و ببینم آنچه را که تعریف می‌کردند، دلم یک نقل قول از خودم در وصف او میخواست.
اما خیلی زود این خواستن و زودتر رسیدن جایش را به نرسیدن و انتظار بیشتر داد، وقتی که شب‌های بعد در مسیر مشایه همراه ده نفر از بهترین‌ زائرانش، پاهایم به قدری تاول زد که فکرش را هم نمی‌کردم، از گروهم عقب می‌ماندم و حس اینکه نمیتوانم آنطور که باید نوکری زائران حسین علیه‌السلام را بکنم، بیشتر عذابم میداد، اما نمی‌خواستم تمام شود، با تمام دردی که داشتم نمی‌خواستم برسم، میخواستم بیشتر اذیت شوم، بیشتر پاهایم تاول بزند، بیشتر و بیشتر، تا شاید اندکی، فقط اندکی درک کنم، گرچه که هیچوقت توان درک آن دردهایی که یک کودک سه‌ساله کشیده است را نخواهم داشت، خدا را شکر میکردم از دردی که دارم، گرچه عقب می‌ماندم اما این درد را دوست داشتم.
از مسئولین کاروان شنیده بودم پیاده‌روی سه یا نهایتا چهار شب طول میکشد، اما پنج شب طول کشید و من خوشحال از این یک شبِ بیشتر ...
«حنین» و «بنین» دو دختر بچه عراقی که یکی از شب‌های پیاده‌روی برای نماز و شام میهمان موکبشان بودیم، به قدری دوست‌داشتنی بودند که دلم میخواست آنها را با خودم به ایران بیاورم : )

زیبایی‌های آن مسیر به قدری مرا تحت تاثیر قرار داده بود و عاشق‌تر کرده بود که مدام زیرلب میگفتم: آخر از عشقت عراقی میشوم ...
لحظات پایانی فراق بود و تپش قلبم هر لحظه بیشتر می‌شد، درخشش گنبدی از دور توجهم را جلب کرد اما تار می‌دیدم، همان حالتی که همیشه میگفتند اولین بار حرم را آنطور میبینی ...
اشک شوق در چشمانم حلقه زده بود و اجازه نمی‌داد واضح ببینم، به عمود سلام رسیده بودیم، واقعا رسیده بودم اما آنی نبود که فکر میکردم، ذهنم خالی شد، هرچقدر سعی کردم به یاد بیاورم تمام حرف‌هایی که برای اولین لحظه دیدار آماده کرده بودم، اما ذهنم یاری نمی‌کرد، انگار در آن لحظه فقط من بودم و قمر منیر بنی هاشم، فقط من بودم و اشکهایی که تمامی نداشت ...
داستانِ وفا
از سرانگشتانِ خیس تو
نوشته میشود،
وقتی اشکهای زینب (سلام الله علیها) را
پاک میکردی حضرت قمر (علیه‌السلام)...

اذن ورود گرفتیم از باب‌الحوائج و بعد از گذاشتن کوله‌ها در محل اسکان، آماده دیدار شدیم.
خجالت میکشیدم، هر قدمی که در بین‌الحرمین طی میکردم و به سمت نازنین‌ پسر فاطمه (سلام الله علیها) نزدیک می‌شدم بیشتر به خودم میگفتم تو را چه به کربلا، تو را چه به حسین(علیه‌السلام)؟

? @fatemehzahraarbaeen

11 months, 3 weeks ago

*?منتخب بخش خاطره نویسی :*
خانم زینب رضایی

1 year, 3 months ago

? توجه اسامی افراد جدید از لیست رزرو که پس از انجام قرعه کشی امکان نهایی کردن ثبت نام برایشان امکان پذیر است: خواهران ۱-شیما زبیدی ۲-کوثر یعقوبی ۳-سیده سارا حسینی ۴-مطهره قربانی ۵-مهلا عباسی ، نام پدر : محمدرضا ۶-کوثر علی آبادی ۷-مهسا بهرامی ۸-مهناز…

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago