آدما میگن غمگین نیستند ولی چاووشی گوش میدن...

هوای امروز تهران>>

قبلا به خواب پناه میبردم الان از کابوسام
به چی پناه ببرم پس؟!

برای فردا ظهر بلیط برگشت دارم پیش خانواده/ لیست کارام: ۱_جاروبرقی ۲_ظرف شستن ۳_مرتب کردن لباسا ۴_شستن لباسا ۵_جمع کردن چمدون ۶_حموم ۷_پاک کردن اینه ۸_مرتب کردن کتابخونه ۹_تمیز کردن یخچال ۱۰_فیلم برداری از چندتامحصول پیج ۱۱_پست گذاری بخدا خستگی تو تنم موند??

جایزه این ترم به خودم اینه که برم استخر

ببخشید دارم یسره بدبختیامو به اشتراک میذارم
ولی واقعا دست من نیست
زندگیم یهو به فنا رفته چه جسمی چه روحی...

شاید باورتون نشه مامانم زنگ زده
+میگه بهتر نشدی
_میگم ن
+میگه امتحانت فردا آخریه
_میگم آره
+میگه زود خوب شو اومدی مارو مریض نکنی
_من:??

واقعا موقع مریضی دلم بابامو میخواد
هم دکتر میبرتم، هم داروهامو میده، هم برام غذا و میوه میاره، هم تا صبح بالاسرم میشینه و تبمو چک میکنه؛ درسته این شکلی تبدیل میشم به مژده ۵ ساله از تهران ولی واقعا نیازمه؛ خودم نمیتونم تنها تو خونه حالمو هندل کنم...
(بیدارشدم چون ساعت قرصام بود و تمام تنم از لرز ویبره میرفت)