𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
شب همه تون عالی و متعالی موچی های عزیزم ❤️
مرسی از زحماتی که میکشی❤️ چند سالته ادمین خوشگل و کلاس چندمی؟
مرسی از زحماتی که میکشی❤️
چند سالته ادمین خوشگل و کلاس چندمی؟
😐😐😐خاک دیواری کوتاه تر از من پیدا نکردی
هرکی واسع فیک ایده دارع بگه وگرنه مجبورم خانوم رئیس رو حامله کنم😂
هرکی واسع فیک ایده دارع بگه وگرنه مجبورم خانوم رئیس رو حامله کنم😂
رمان زمان من پارت 35: *** پسر جوان مانند همیشه در سالون بزرگ اجرایی تاریکش که با نور های کمی روشن شده بود پشت پیانوی بزرگ و قطورش نشسته بود به صندلی های خالی دور تا دورش نگاهی انداخت و نفسش را سنگین بیرون فرستاد و آرام شروع به فشار آوردن به کلاویه ها کرد…
رمان زمان من پارت 35:
پسر جوان مانند همیشه در سالون بزرگ اجرایی تاریکش که با نور های کمی روشن شده بود پشت پیانوی بزرگ و قطورش نشسته بود
به صندلی های خالی دور تا دورش نگاهی انداخت و نفسش را سنگین بیرون فرستاد
و آرام شروع به فشار آوردن به کلاویه ها کرد و صدایی زیبایی پیانو در آن سالون خلوت و تاریک طنین انداز شد
چشم بست و با مهارت شروع به نواختن کرد و آهنگ قدیمی ای که همیشه روحش را تازه میکرد رو اجرا کرد نمیدونست دلیل اظطرابی که نمیتوست مقابل کسی اجرا کنه چیه اما خاطرات خوبی نداشت
یادش میومد وقتی بچه تر بود چطور به تمسخر گرفته شده بود و صدای قهقهه های آزار دهنده اون زمان هنوز در گوشش هربار که پیانو میزد میپیچید شاید برای همون بود که میترسید مقابل کسی اجرا کند
و هربار که آن صدا های آزار دهنده در گوشش میپیچید انگشت های کشیده اش با فشار و سرعت زیاد تری روی کلاویه ها حرکت میکرد و صورتش در هم فرو میرفت
بالاخره با قطعه پایانی نفس حبس شده اش را بیرون فرستاد و قطره های درشتی که روی پیشانی اش نشسته بود را با پشت دستش پاک کرد که با صدای کف زدن چند نفر شوکه چشمانش را باز کرد و در بین تاریکی به سه نفری که در قسمت مهمانان نشسته بودن خیره شد
باورش نمیشد که تمام مدت اونا اونجا بی صدا نشسته بودن و نواختنش رو دیده بودن
دستانش به شدت شروع به لرزیدن کرده بود اما اون سه تا بلاخره از جایشان بلند شدن و آرام از بین صندلی ها به سمتش قدم برداشت
با دیدن دو پسر و یک دختر جوان که هرگز اون ها رو ندیده بود متعجب تر شد اونا کی بودن و اونجا چیکار میکردن
اما با افتادن نور ضعیفی که از نور افکن ها روی صورت پسر بزرگ تر افتاده بود برای لحظه ای در جایش خشک شد و ناباور زمزمه کرد: نام...جون ....
رمان زمان من پارت 28:
جیمین با تموم شدن حرف جین با خنده گفت : بگو یه ساعته دارم فکر میکنم خنده هاش شبیه یه چیز آشناست اما یادم نبود
جین داشت حرص میخورد و اینبار اونا میخندیدن نامجون با خنده گفت : آره میخواستم من بگم اما یونسوک گفت
یونسوک با خنده ریزی گفت: حالا اوپا مو اذیت نکنید
جین با نیشخند گفت: دختریه هیز من کی شدم اوپایی تو
نامجون کلافه اینبار چشم در حدقه چرخاند و گفت: اینقدر الکی بحث نکن ما برای اینکه بتونیم باهات حرف بزنیم به دروغ اینقدر زحمت افتادیم اتاق گرفتیم توی همچین هتل گرونی
جین با اخم بین حرف نامجون پرید و گفت: مگه من گفتم ؟ من حتی نمیشناسمتون ... در ضمن چطور این خزعبلات رو باور کنم امکان نداره اومدید میگید این دختره از یه دنیایی دیگه اومده و فلان اصلا مگه میشه ؟ شما هم باور کردید و به حرف این دختر بچه گوش دادید که مسخره تون کنه جمع کنید این بندو بساتتون رو از کجا بفهمم که کلاه بردار نباشید و بخاطر پولداریم این دروغا رو نگید چرا بین این همه آدم من
نامجون عصبی بلند شد و به یونسوک خیره شد یونسوک ناراحت شونه ای بالا انداخت از هرکس توقع داشت باور نکنه اما جین نه ، فکر میکرد باور کنه
نامجون چمدان خالی اش را برداشت و همینطور که عصبی به سمت در میرفت گفت: بیایید بریم ما هیچ احتیاجی به همچین آدم خودخواه و مغروری نداریم
کوک و جیمین ناراحت به دنبال نامجون رفتن اما جین ریلکس بلند شد و دست در جیب شلوارش فرو کرد یونسوک ناراحت به دنبال شأن رفت اما متوقف شد و با ناراحتی سریع به سمت پسر جوان رفت و محکم بغلش کرد و گفت: خیلی دوستت دارم
کوک ناراحت نگاهش کرد که نامجون عصبی به سمت یونسوک آمد و دستش را کشید و او را به دنبال خودش بیرون برد
و جین تنها در اتاق باقی ماند برای لحظه ای با فرو رفتنش در آغوش آن دختر حس عجیبی بهش دست داده بود
سرش را تکان داد تا این افکار از سرش بیرون برود اما دروغ چرا با ناراحتی آنها خودش هم ناراحت شده بود و از لحن گستاخانه خودش شرم زده شده بود
امروز واقعا روز خوبی نداشت و باعث شده بود با اونا هم بدرفتاری کنه
نیاز به زمان و هضم کردن این موضوع داشت اما فکر میکرد بی اهمیت و یه شوخی احمقانه باشه
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago