?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks, 1 day ago
«نامه»
دلِ بیطاقتت آیا هنوزم غرق بیتابی است؟
برایم نامه بنویس، آسمان آیا هنوز آبی است؟
شبانت را بگو، بنویس، مهتاب آنطرفها هست؟
به یاد آن خیالِ شوخ آیا میشوی سرمست؟
نبودم، آن غم آمد سویت آیا از خودت راندیش؟
غروب آیا دوباره آن سرودِ گرم را خواندیش؟
پریشان حالیات تشدید شد یا رو به بهبودست؟
بگو، بنویس، آیا نیمه شبها خوابت آسودست؟
اگر با دفن من از یورشِ تقصیر آسودی
برای آبروداری، کمی صاحب عزا بودی؟
و وقتی، آن فلانی، ناگهان پرسید نامم را
به انکاری، چو پطرس، از نظر بردی تمامم را؟
برای این و آن گفتی چه بر ما رفت در پاییز؟
و یا خاموش ماندی، همچو شب، از رازها لبریز؟
نوازشهای این گردونِ گرگآسا به کامت شد؟
شرابی غیر خون و شوکران تقدیمِ جامت شد؟
نه تنها قلبها اینجا، که حتی چشمها سنگی است
برایم نامه بنویس آسمان همرنگ دلتنگی است.
-زمستان۱۴٠۳
شبیه رهگذری از غبار برمیگشت
چو اسب تاختهای بی سوار برمیگشت
به سان خاطرهای پر تضاد میمانست
نه مانده بود و نه رفته، به باد میمانست...
آزاد شد از قَدَر و از قضا گذشت
خاموش شد از غَلَیان صدا گذشت
روزی منادیِ تپش و آفتاب بود
در حیرتم چگونه از این ادعا گذشت
گفتند زندهای، و سرانجام در جواب
از این غریب تهمتِ بس ناروا گذشت
بر توسن وقار، به دشتی بعید تاخت
تنها خداش دید که او از چهها گذشت
آن شاخهٔ بلند که شوقِ عروج داشت
در خود شکست و از خفقان شما گذشت
قصهی آن شبی که باران بارید و گورستان میهمانی بیست و سه ساله داشت: به روایت چندی از هم بندیهای محمد قبادلو. بعد از دادگاه ما یک محمد دیگر دیدیم.نمیدانیم به او چه گذشته بود اما شدیدا بهم ریخته بود.طوریکه وقتی به بند برگشت کسی او را نمیشناخت. هم لاغر تر از…
«سفر» گریز غم آواری
از آسمان شبی تیره
به سوی روزنهای مسدود
به ظلمت قفسی دیگر
-نامه برای مستنطق
گفتی که زندگی تو در دستان ماست. گفتم آن زندگی که دستان شما به آن خورده باشد را نمیخواهم. همین حالا میروم پی داستان آدمهای دیگری که نقششان را بازی میکنم. من یک نفر نیستم، هیچوقت نبودم. آن کسی که وقتی ادله کافی شوند اعدام خواهد شد منم، و آن کسی که بعد از اعدام هم زندگی میکند منم. این میان افراد دیگری هم در آمد و شد هستند که همهی آنها باز منم. یک داستان که تمام بشود، تازه میفهمیم که داخل داستانی بزرگتریم، و داستان بزرگتر که تمام بشود، در کمال حیرت داستانی بزرگتر از آن را خواهیم شناخت. خیال میکنی فقط خودت نام مستعار داری؟ من تمام عمر در استعاره زیستم. سقف خانهام استعاره است، دوستانم استعارهاند، کلماتم استعاره، نامهایم استعاره، و تو ای بینوا که یک لحظه هم دست خفیفت را از اشاره سمت من برنمیداری، تو استعاره کوچکی هستی در استعاره بزرگی که منم. یک داستان فرعی که نگهش میدارم، چون هیچ ماجرایی را دور نمیریزم، در زمانهی جولان همچون تویی زیستم و با تو آشنایم و چه خفتی عظیم تر از این، آیا میتوانم این حقیقت را انکار کنم؟ نه، نگهت میدارم. بدون داستان تو و بالادستیهایت داستان من لنگ میزند. تو و تمام پلشتیهای داستانت، یکی از پاهای هزارپای سرنوشتم هستید. اگر شما را انکار کنم، لنگ خواهم شد. نه من هیچکس را انکار نمیکنم، هیچ کاری را انکار نمیکنم، از اعتراف به هیچ جنایتی سر باز نمیزنم، اما به زودی داستان یکی از زندگیهایم را تمام میکنم. همان زندگی که ظاهرا در دستان شماست.ادله که کافی شد، خبرم کنید، نشانی و نمرهام همان است که بود.
«برنده انشا»
گمانم کلاس سوم ابتدایی بودم. از طرف استان یک مسابقه انشانویسی راه افتاده بود که جایزهاش وجه نقد بود و تقدیرنامه. به سرم زد شرکت کنم و با آن وجه نقد یک دوچرخه بخرم. حین نوشتن تا المپ را رکاب زده بودم در خواب و خیالات. خلاصه تا موقع اعلام نتیجه، توی سرم باآن دوچرخه خیالی که هربار به یک رنگ درمیامد کل دنیا را گشته بودم و هیچکس از کودکی که در انتظار جایزه میزید، شادتر نخواهد بود. چند هفته بعد خبر آمد که نفر اول مسابقه از مدرسه «رسالت» است یعنی مدرسه ما. از کلاس ما هم تنها کسی که شرکت کرده بود من بودم. همه دورم را گرفته بودند که این برنده شاید تو باشی. به صف شدیم خلاصه. بلاخره مدیر خیر ندیده آمد و نام نفر اول را اعلام کرد:«صبا رادمنش، کلاس سوم!» من آمدم یک ادا و اصول بعد از پیروزی از خودم دربیاورم که با زنگ خوردن نام «صبا» خزیدم در سایهی خشم و انکار. داد زدم: من که اسمم صبا نیست! بعد سرخورده و لاتگونه رفتم بالای گود و زل زدم به مدیر. گفتم: ممنونم اما اسمم صبا نیست، میناست.
گفت بروبچه جان پایین. این جایزه مال صباست!
گفتم اشتباه شده، اسم من میناست. صبا نداریم! راست میگی کو این صبا؟
خانم مدیر اشاره کرد که آن معاون معاویه بیاید و کولیبازی مرا جمع کند. هرچه اصرار از من که صبا دیگر از کجا پیدا شده، و چطور است که تا به حال ما ندیدیمش، و من تک تک بچههای این مدرسه را میشناسم و صبایی ندیدهام و چه و چه، کارساز نبود. واقعا هم هرچه چشم چرخاندم صبایی نیامد تا جایزه را بگیرد. زنگ تفریح که شد دوره افتادم در کلاسها و میپرسیدم این خانم صبا رادمنش کجاست؟ و بچهها میگفتند چنین کسی نداریم. خلاصه بعد از تحقیقات و تفحصات گسترده میدانی و سرخوش از اثبات اینکه صبایی وجود ندارد و آن جایزه لعنتی مال من است، با طوفانی در غبغب راه افتادم سمت دفتر مدرسه و دیدم آنچه را که به دیدنش نمیارزید. مدیر و معاون داشتند آن وجه نقدی را که در پاکت طلاییِ «برنده انشا» بود تقسیم میکردند. آن خنده فاتحانه خشک شد رو لبم. آمدم بگویم لااقل تقدیر نامه را به من بدهید. دیدم عرقی سرد و شرمناک نشسته روی پیشانیم و زبانم مثل شاخ یک کرگدن سقف خیالاتم را شکافته. یک قدم رفتم عقب، دو قدم، سه قدم، و بعد پا گذاشتم به فرار. نخواستم جایزه را، من دیگر تمام دنیا را رکاب زده بودم. لازمش نداشتم.
از مجموعه داستانِ «دوچرخهای که هرگز نداشتم»
در جهانبینی امروزِ من دیگر چیزی به اسم تقصیر وجود ندارد. وقتی زیاد متهم شوید و متهم کنید، در پرتو یک آگاهی آنی خود به خود به پوچی هر دو حالت پی میبرید. قصوری وجود ندارد، فقط سهم وجود دارد. هرکس باید سهم خود را از یک وضعیت نابهسامان و اشتباه بردارد، بدون توضیح اضافی، و با سهم دیگری هم کاری نداشته باشد. سهمت صلیب توست، آن را بر دوش بکش. و اگر برای اینکار ضعف نشان دهی، یا خودپسندیات تو را مصون از پذیرش بار آورد، گردشِ کیهان چند برابر سهمت را به تو تحمیل خواهد کرد. عدهای همیشه در برابر هجوم بدبیاریها شکایت دارند. و این بدبیاریها، جریمه سهمی بوده که در زمان خود آن را انکار کردهاند.
بیشترین آهنگیاست که در این سالهای اخیر گوش دادهام. دیدم عجیب است که تا به حال اینجا نگذاشتمش.
اگر به یادِ منِ خستهبال افتادی
برای بوتهی نعنا قصیدهای بنویس
اگر چه تلخ به کام جهان درافتادم
تو از حلاوتِ نخل رسیدهای بنویس
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks, 1 day ago