یه آلبالوپلویی درست کردم که دلم میخواد تک‌تک برم در خونه‌ی‌ دوستام و یه بشقاب بهشون بدم.

البته من هنوز دوتا مرحله آخرو انجام ندادم، خواستم چایی بخورم به شمام میگم همه دور هم این جمعه چایی بخوریم و سیگار بکشیم.

بعد آخرش اینقدر دیگه جسمی خسته شدی مغزت خاموش میشه یه چایی برای خودت میریزی و با اون لبخند عمیقه که داری سعی میکنی باهاش بغضتو قورت بدی سیگار میکشی.

ظرف شستن: گفتن حرفای تو دلم به آدما
گاز تمیز کردن: دعوا کردن با اکسا
جارو کشیدن: مرور تراماها
گردگیری: اورثینک

دوره‌ی عجیبی از زندگیم رو دارم میگذرونم. انقدر عجیبه که هیچی رو نمیتونم اینجا بنویسم.

این دومین باره گوشیم رو زنگ می‌ذارم که بیدار شم ولی خاموش می‌شه و خواب می‌مونم.
#اون

داریم به یه جایی می‌رسیم که یه چیز سالم رو عین آدم استفاده کنیم حال نمی‌کنیم، اول باید یه دور خرابش کنیم بعد درستش کنیم بعد که فهمیدی چطوری کار می‌کنه تازه ازش استفاده کنی.
#اون

تو این چند ماه یه جوری بدنم داره برای نابودیم تلاش میکنه که بیمار‌ی‌های زیادی نمونده که نگرفته باشم.
اونم تا آخر سال با قدرت پیش میریم✊?

چقدر سخته کسی که برات عزیزه طی زمان بی ‌ارزش‌تر و کوچیک‌تر می‌شه و دیگه ذره‌ای حس احترام بهش نداری.