تو این پارک ها راه میری، بچه های ده- دوازده ساله رو می بینی که چنان حرفه ای پک به سیگار می زنن که دلت می خواد سیگار از دست شون بگیری و یه کشیده محکم بخوابونی بیخ گوششون و دست شون بگیری، تحویل والدین شون بدی! دختر و پسر هم نداره .

داریم به کجا می رسیم ؟ !

من یادم نمیاد مادرم بهم گفته باشه برو درس بخون!
توی مشق‌هام بعضی وقتها بهم کمک می‌کرد البته اگه سوالی برام پیش میومد ولی مطلقا به یاد ندارم تشری به من زده باشه برای درس یا بهم بگه چرا درس نمی‌خونی یا ازم بپرسه فلان امتحانت چی شد!
البته خوب یادمه وقتی اول راهنمایی که یه معلم بداخلاق و ترسناک ریاضی داشتیم و من توی ریاضی افت کردم و نمره امتحانم کم شد نزدیک بود مورد نوازش قرارم بده که از دستش فرار کردم??…

این روزها فصل امتحانات مهرگانه و من با وجود اینکه به روش نمیارم استرس دارم مبادا کاهلی کنه و با سهل انگاری نتیجه ی بدی بگیره!

تنها راهی که میتونم مفید باشم و استرسم رو بهش منتقل نکنم اینه که ازش میخوام بیاد و مطلب رو برام توضیح بده، احیانا اگه سابقه ‌ی تدریس توی یک درس رو داشته باشم بهش توضیح میدم ( به شرط اینکه وسط توضیحاتم یهو سوالای حاشیه دار ازم نپرسه)

دیشب داشتم براش تاریخ صدر اسلام و شکست ساسانیان رو براش توضیح می‌دادم اینقدر سوال پرسید که مجبور شدم بهش تذکر بدم فعلا سوال رو تعطیل کن تا برسیم به پایان درس…
ولی خدایی سخته به بچه فهموند بنی امیه و بنی عباس کی بودن!
جانشینی ابوبکر و عمر و عثمان به چه شیوه هایی بوده
یا سقیفه‌ی بنی ساعده چیه
یا اینکه طاهر ذوالیمینین کیه و علویان طبرستان کیا هستن!

از صمیم قلب هپی آخر هفته!
آخر هفته‌ای که لازم نیست بچه ببری مدرسه و بیاری?

سلام سلام!
و اما هنوز ساعاتي از شروع روز نگذشته حوادث رو به سمع و نظرتون برسونم!
از دور ميديدم خانومي ميخواد از خيابون رد شه و خودش رو به دانشكده اون سمت خيابون برسونه ولي هيچكس براي دقيقه اي نگه نميداشت تا رد بشه…
دلم سوخت و وقتي نوبت من رسيد نگه داشتم و ماشين ها رو وادار كردم چند ثانيه بايستن و با لبخند و تكان سرم بهشون گفتم بفرماييد!

چنان اخمي كرد و ابروهاشو بالا انداخت و صورتشو برگردوند و از جلوي من رد شد رفت!!!
اصلا توقع نداشتم …
من معمولا هنگام رانندگي خيلي مراعات پياده ها رو مي كنم ( البته نه وقتي كع بدونم پشت سرم ماشين با سرعت مياد و ممكنه اتفاقي بيفته ) و معمولا بازخوردهاي خوبي از طرف مقابل دريافت مي كنم..

وقتي ناراحت ميشم به صورت خودكار زبان معيار رو فراموش مي كنم و ميشم يك لُر كه به قول خودمان " گَپش گُت" ميشه و بايد خودشو تخليه كنه وگرنه تا مدتها هي به خودم ميگم بايد اينو بهش ميگفتم!
نه بايد اونو ميگفتم!

پس سرمو آوردم بيرون و با زبان شيرين مادري بلند گفتم: " چقه مين ريت زشته اول صبح!"
توضيح بدم البته: من ري كسي زشت بودن در اين مواقع به معناي زشت رو بودن نيست… معناي ترش رويي و بدخلقي داره!

اين هم بگم دوستان من بي نهايت به چرخه مهر و محبت بين افراد معتقدم، خوبي كردن حتي به رهگذرها، لبخند زدن به هم، تشويقي هست براي اينكه بقيه هم همينطور زنجيروار به هم محبت كنند… يك لبخند، يك تكانِ سر يا باز كردن راه براي يك كودك يا سالمند هيچ وقت و هزينه اي نداره ، پر از منعفت مادي هست و انرژي مثبت به همراه مياره!

خانوم عزيز! با بي پاسخ گذاشتن محبت ديگران، يا اخم و روبرگردوندن ، با بي توجهي اين چرخه رو قطع نكن… نذار افرادي كه هم نوع و هم جنس خودشون رو دوست دارن و با بقيه همدلي مي كنن براي دفعات ديگه دلسرد بشن!

آغاز سلطنت آبان ماهي ها…

خوب ما مهرماهي ها رو از تخت پادشاهي كنار زديد! ?

داريم آبان ماهي؟

از چرخیدن چند ساعته تو فضای اینستاکرام فهمیدم فلفل قرمز بومی امریکا بوده و بهش چیلی می گفتن، کریستف کلمب وقتی پول از پادشاه اسپانیا می گیره تا بره هند و ثابت کنه زمین کروی هست اما سر از امریکا درمیاره با این فلفل آشنا میشه و بذر اونو با خودش میاره و کم کم به همه جا و از جمله هند وارد میشه و در زمان صفویه از طریق هند وارد جنوب ایران و بعد در کل کشور پخش میشه.

خواستم آخر شبی هم این اطلاعات مفید رو به شما منتقل کنم و هم تاکید کنم که جز فال خوانی ، صفحات مفید دیگه ای رو هم دنبال می کنم .

دخترک رو می رسوندم مدرسه.
مردی دیدم شبیه بابا.
بهش لبخند زدم و سلام کردم .

لبخند مهربانانه ای تحویلم داد و گفت سلام بابا جان و به دخترک هم جداگانه سلام گفت.

بعد از نون تازه ای که گرفته بود بهمون تعارف کرد. گفتم ممنون . گفت بردار بابا ، برکت خداست !

تیکه ای از برکت خدا برداشتم و همینطور که دلم پر می زد برا بابای خودم، رفتار پدرانه ی اون مرد خوشحالم کرد.?

روزتون پر از این اتفاقات خوشحال کننده ?

فیلم محبوبم رو گذاشتم و منتظرم قرص خوابم اثر کنه تا بتونم بخوابم، هر چند باهاش کابوس می بینم، گاها دو تا سه بار از شدت ترس از خواب می پرم اما متاسفانه بدون اونها خواب عمیقی ندارم.
با صدای رد شدن یک موتور از توی خیابون یا رفت و آمد وقت و بی وقت همسایه و اینکه در رو نیمه شب محکم میکوبه بیدار می شم و دیگه نمیتونم بخوابم!

دارم به این فکر می کنم که چقدر خوبه که امروز تونستم دوستم زهرا رو ببینم، زهرا آرومه، تن صدای قشنگی داره، خنده هاش شادم میکنه و از همه مهم تر درک بسیار بالایی از شرایط من داره. نه نه فکر نکنید من از مرضیه فاصله گرفتم اصلا؛ زهرا خواهر مرضیه است و جای خالی اونو برای من پر می کنه.

و همینطور به این فکر می کنم که چرا نمیتونم این دیدارها رو در فواصل نزدیک به هم داشته باشیم، ما هر دو مادرهایی هستیم که صبح و عصر در خدمت بچه هاییم، صبح بردن به مدرسه، اومدن به خونه و تهیه ناهار و بعد آوردنشون به خونه، مراقبت از تایم خواب بعد از ظهر و بعد هم بردنشون به کلاس های ورزش و موسیقی و…

وقتهای دیگه اینقدر خسته ایم که دوست داریم لباس راحتی هامون رو بپوشیم خونه بمونیم تا جبران خستگی هامون بشه! حداقل از طرف من قضیه کاملا به همین شکله.

به خودم میگم تو که اینهمه حرف مشترک، علایق مشترک و دغدغه های مشترک داری باید وقتهایی رو برای این هم نشینی خالی کنی؛ از تنها نشستن و فکرهای بیهوده خودت رو رها کن، دنیا اون بیرونه… بیرونِ ديوارهاي اين خونه!
ما به دوست نياز داريم…

نمي دونيد كه امروز چه ميزگرد دونفره اي در خصوص نقد،تحليل ، بررسي و ميزان همذات‌پنداری عمیقمون از سریال گیم آو ثرونز داشتیم!

من الان حسابی گیج و خواب آلوده ام
و به همه شما شب به خیر می‌گم⭐️?

دوستی کامنت کذاشتن و میگن تو منطقه ای که زندگی می کنند فصل برداشت درخت گردو هست و توی جنوب هم این روزها فصل برداشت خرما.

این هم تصویری از برداشت خرما که هنوز هم به شکل کاملا سنتی انجام میشه و خطرات زیادی رو متوجه ی افرادی که وظیفه ی برداشت و بالا رفتن از درخت رو دارن به همراه داره.
چند وقت پیش گزارشی خوندم که سالانه و هنگام فصل برداشت گردو تعداد زیادی بر اثر سقوط از درخت یا جان شون از دست میدن یا متاسفانه آسیب های شدید نخایی می بینند.

کاش تکنولوژی وارد این حوزه هم می شد.

براتون آرامش آرزو دارم
شبتون بخیر?