آدم وقتی همیشه دارد از انجام دادن کاری حرف می‌زند و هیچ‌وقت درباره‌اش اقدامی نمی‌کند، در چشم دیگران -اگر به چشم کسی بیاید- می‌شود چوپان دروغ‌گوی لاف‌زن. ولی دیگران انگار یک نکته را فراموش می‌‌کنند و نادیده می‌گیرند: حرف زدن یک سِیر است که شاید مدت‌ها به درازا بکشد و انجام دادن یک لحظه. یک عمر درباره‌اش حرف می‌زنی اما یک لحظه انجامش می‌دهی و تمام. حرف زدن خط است و انجام دادن نقطه. کسی اما انگار نقطه را نمی‌بیند. در روند طی کردن تداوم سِیر خط، نقطه به چشم کسی نمی‌آید. تا پیش از نقطگی دیگران جز خط چیزی نمی‌بینند و وقتی خط به نقطه‌ی پایان رسید، آن‌ها تازه این نقطگی را می‌بینند و آن را فهم می‌کنند. اما مگر خط چیست جز هزاران‌هزار نقطه که کنار هم صف بسته‌اند؟ تمام بدبختی همین است: کسی در جیبش ذره‌بین ندارد.

امروز تصمیم گرفتم از اول مهر یک کار جدید شروع کنم.
متاسفانه قدرت " دوام آوردن " ندارم .
و دیگه نمی‌تونم پول قرض کنم.
دلم یه کارخونه می‌خواد
یه کارخونه که هیچ کسی به کارم کار نداشته باشه و من صبح تا شب مشغول به یک کار باشم و آخر ماه حقوق خوب بگیرم و از تعطیلات تابستانی و نوروزیم ذوق کنم !
این روزها حرف‌ها و وعده‌های زیادی به خودم می‌دم و همه‌ش حرف می‌زنم.
آخرین نوشته‌‌های اتاق قرنطینه رو می‌خونم و دلم آروم می‌گیره
آخرینش :

امشب آنیتا (دختر دوست مادرم) توی لایوش از پروازش به آمریکا گفت و من فکر کردم یک لحظه هم نمی‌تونم اون شرایط رو تحمل کنم
بعد یادم افتاد در چه وضعیتی زندگی می‌کنیم :)))
یاد اون لحظاتی افتادم که می‌گفتم من شده قاچاقی برم و تو اقیانوس غرق شم باید از این کثافت‌خونه برم ... :)
.
می‌گفت اینجوری بوده که پسر ۱۱ ساله بغلش مدام بالا می‌آورده ، پشت سرش خانومه فوبیای پرواز داشته و یک بند جیغ می‌زده
اون طرفش هم یکی فین می‌کرده و دستمالش رو می‌نداخته زیر پاش
۱۶ ساعت در این وضعیت بوده و سرما هم می‌خوره !
.
به نظرم باید سفرنامه بنویسی دوست عزیز.

امروز یک خانومی سایز دور انگشت اشاره‌ش ۸ سانت بود.
و متوجه شدم هیچ کدوم از انگشترهام به سایز دستش نمی‌خوره.
این رو آخر مکالمه‌مون فهمیدم وقتی داشتم همه جوره باهاش کنار میومدم.
دلم می‌خواد اکسسوری دست‌ساز تک‌نسخه بسازم.
فکر بهش باعث می‌شه دلم از شوق و هیجان به هم بپیچه و شیرین شه !

عجیب‌ترین ایده‌ها و فکرها وقتی به ذهنم می‌رسه که تو تختم خوابیدم !
" معجزه‌ی تخت "

‌ ‌ ‌‌‌ ‌
بزار بهت تجربه سالها بیزینس خود را جلو بردن رو بگم:
جلو فامیل و آشنای پی‌پی خور، تو فقط یه جوان بیکار خاک بر سری.... بهشون از کارات نگو....
بزار هی نصیحتت کنن. بهشون بخند، بعدشم کارتو ببر جلو.
روانتو از سر راه نیاوردی که بندازی جلو اینا لگدمال کنن ...والاخ

خیلی وقت‌ها بهم پول قرض داده و هوام رو داشته ، برای همین نمی‌تونم بدجنس باشم !
فقط می‌تونم سر تعارفات تخمی ایرانیمون حرص بخورم !!!