?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
دموکراسی محصول لیبرالیسم است و نه عکس آن!
دو اصل اساسی هم بنیان لیبرالیسم را تشکیل میدهند؛ سکولاریسم و اقتصاد بازار!
دموکراسی خودش محصول گرتهبرداری نعل به نعل از اقتصاد بازار است؛ بازاری کردن امر سیاسی است!
لیبرالیسم به شکل پیشفرض، معمولا حامل درجاتی از دموکراسی هم هست اما عکس آن یعنی اینکه دموکراسی حامل درجاتی قابل قبولی از لیبرالیسم باشد، محل سوال و اشکال است!
دموکراسی پیشا لیبرالیسم، به شکل حادی در معرض تبدیل شدن به صندوق رای بیخاصیت است حال آنکه لیبرالیسم حامل نیروهایی است که موجب رانش به سمت دموکراسی میشود!
این بدان مفهوم است که در وزن دادن بنیادی به لیبرالیسم، ساختار قانونگذاری به سمتی حرکت میکند که محتوای قوانین، پاسدار حقوق فردی باشد که اساس دموکراتیزه شدن یک جامعه است حال آنکه در غیاب «اصالت اصل حقوق فردی»، به استناد دموکراسی میتوان به راحتی این اصول را نقض کرد!
خیلی ساده؛ این دموکراسی است که برای پایدار ماندن، میباید خودش را با اصول لیبرال هماهنگ کند به طوری که پیش از آن، گزاره زیر چراغ راهنمای قانونگذاری دموکراتیک باشد:
با هیچ قانونی نمیتوان و هیچ کس محق نیست، حقوق اساسی فردی را که بنیان آن حق مالکیت است، نقض کند!
این گزاره به هیچ عنوان قابل به رای گذاشتن نیست! تحت هیچ شرایطی، با هیچ ابزار و مکانیسمی، هیچ کس محق نیست این اصل را نقض کند!
این اصل تحت هیچ شرایطی، یک اصل دموکراتیک نیست بلکه یک اصل پایهای حقوق فردی انسانی است که مطلقا نیازی به هیچ مرجعی برای تاییدش ندارد؛ خودش، اثبات خودش است! بدیهی است، اصل موضوعه است، بنیان همه دیگر اصول، فروض، قانونگذاری و به عبارت: قانون همه قانونهاست!
عقاید و نظرات بر حسب درجه اعتبار، برای خود احترام میخرند. به شکل پیشفرض، هیچ نظری قابل احترام نیست جز با کسب اعتبار که آن هم وابسته به تعداد باورمندان به آن نیست بلکه وابسته است به میزان تابآوری در مقابل آزمونهای اعتبارسنجی!
نظری که از این آزمونها پیروز بیرون بیاید، لاجرم برای خودش احترام هم کسب خواهد کرد و هیچ نگرانی از بابت توهین به خود هم نخواهد داشت! چنین نظری روادار است و مفید! سایرین، ناروادارند و حتی اگر درجاتی از اعتبار هم داشته باشند، خطرناکند!
نظر ناروادار معمولا درجات اعتبار پایینی هم دارد. نارواداری و سطح پایین اعتبار یک نظر، با هم رابطه مستقیم دارند!
همچنین؛ بین میزان درخواست برای احترام به نظر، و میزان اعتبار آن نظر، رابطه معکوس وجود دارد. هرچه اصرار صاحب نظر برای احترام به نظرش بیشتر باشد، باید احتمال بیشتری برای نامعتبر بودن آن نظر، لحاظ کنیم!
اینکه همین نظر من در جملات بالا، صرف اینکه یک نظر است، توقع احترام برایش داشته باشم، خزعبل ناب است! این نظر باید بتواند با گذر از آزمونهای سخت، برای خودش اعتبار کسب کند. وقتی اعتبار کسب کرد، آن وقت دیر یا زود، دیگران برایش احترام هم قایل خواهند شد!
اگر نتواند از پس این آزمون برآید، کل مردم دنیا هم به آن باور داشته باشند، منجر به احترام برای آن نخواهد شد چون نامعتبر است!
سارتر در نمایشنامه مگسها از زبان خدایان مینویسد؛ وقتی آدمی به آزادی خود اگاه شود دیگر هیچ چیز نمیتواند در مقابل وی ایستادگی کند!
از این رو، خدایان در تلاش بودهاند تا هر بندهای را که به آزادی خود پی برده، حذف کنند چون خطرناکترین سلاح در دستان او قرار گرفته است: آزادی و آگاهی بر آزادی!
شهروندی که به آزادیاش آگاه شد، هرگز نمیتوان او را به بند کشید!
اما لازمه این آزادی، آگاهی و دانش است!
آگاهی به اینکه انسان میتواند و باید آزاد باشد و چهارچوبهای مطلق خدایان را در هم بشکند.
سیب ممنوعه حوا، نمادی از همین دانش بود که سرانجام به طغیان برای آزادی منتهی شد. به دیگر سخن، آنچه خدایان و ادیان را پریشان میکند، دانش انسان بر حق آزاد زیستن اوست.
آزاد زیستن اما یک روی دیگر هم دارد؛ نشستن پای مسوولیت انتخاب!
گاه آگاهی بر این دومی است که برخی انسانها را وامیدارد بر آن آگاهی نخستین، پرده بکشند!
تعریض:
آزادی، نهایت انسان است!
آدم و حوا، در باغ عدن برهنهاند. با خوردن میوه ممنوعه، شرم از برهنگی بر آنها مستولی میشود.
حالا از نظر آدم و حوا، برهنگی وضع طبیعی آنها نیست گرچه تا لحظهای پیش، حتی بدان فکر هم نکرده بودند!
یعنی درست از لحظهای که میوه ممنوعه را میچشند، فکر کردن در مورد وضعیشتان، برایشان موضوعیت پیدا میکند.
میوه ممنوعه، اکسیر هوشیاری است، اکسیر فکر کردن و توانمند کردن انسان در تمایز گذاردن میان وضعیتهای مختلف است، اکسیر شناخت حق انتخاب است!
خدا بر آنها خشم میگیرد و آنها را از باغ عدن میراند.
خدا انسان هوشیار را، انسانی که حالا دیگر قادر است میان وضعیتهای مختلفی که در آن قرار گرفته، تمایز قایل شود، انسان انتخابگر را دوست ندارد!
آدم و حوا از عدن رانده میشوند تنها به یک دلیل؛ هوشیاری بر حق انتخاب!
اگر ناهوشیاری را وضع طبیعی انسان تلقی کنیم، چنان که در باغ عدن، لاجرم برهنگی هم وضع طبیعی است.
اگر هوشیاری را وضع طبیعی بدانیم، آن وقت پوشیدگی به واسطه هوشیاری، میشود وضع طبیعی انسان!
در نتیجه، هوشیاری و عریانی، مانعالجمع هستند، در هوشیاری نمیتوان برهنه بود!
کودکان، ناهوشیارند، در نتیجه، در برهنگی شرمی حس نمیکنند!
در برهنگی، کودکانی که کمی بزرگتر شدهاند، دست بر چشمان خود میگذارند که میانه هوشیاری است!
حال آنکه، بزرگسالان هوشیار، شرمگاه خود را میپوشانند!
آدم و حوا، پس از چشیدن میوه ممنوعه، در قامت بزرگسالان هوشیار، رفتار میکنند، شرمگاهشان را میپوشانند نه چشمانشان را!
حال آنکه تا چند لحظه پیش، رفتار کودکانه داشتند، بلوغ و هوشیاری آن دو، مستوجب هبوط بود!
خدا، آدم و حوا را ناهوشیار و نابالغ آفرید، از چشیدن اکسیر هوشیاری منعشان کرد، اما چون انتخاب کردند، چشیدند و به هوشیاری رسیدند، حق زیستن در سایه انتخاب را با رنج مغاک خاک، تاخت زدند!
برای انسان هبوط کرده بر خاک، بیحق انتخاب، یعنی درست همان چیزی که جاودانگی ابدیاش را با آن معاوضه کرد؛ انتهای خسران است!
آزادی، نهایت انسان است!
از هر نقطهای که در آن ایستاده باشیم، بینهایت (در مفهوم ریاضی بینهایت)، راه وجود دارد که از آن خارج شویم!
مسأله بشر، هیچگاه «تعداد راهها» نبوده؛ «یافتن و انتخاب راه بهینه» بوده!
کل علم اقتصاد حول مفهوم «بهینهیابی» شکل گرفته است!
به خاطر دارم در درس مکانیک تحلیلی دوره لیسانس، برخی مسالهها بود که نه تنها فقط یک راهحل داشت، نه تنها با یک دستگاه مختصات خاص حل میشد (مثلا لزوما میباید از دستگاه کروی برای حل مسأله استفاده میشد)، بلکه تنها یک نقطه وجود داشت که اگر مبدا مختصات آن دستگاه خاص قرار میگرفت، مسأله قابل حل بود؛ جز این، حل مسأله غیرممکن میشد!
سیاست آوردگاه سایش و جنگ نیروها و قدرتهاست نه میز مناظره نظریهها!
خودکامگان اگر موعظهپذیر بودند، کارشان به بنبست خودکامگی نمیکشید؛ جایی که سرانجام در آن دفن میشوند!
هشتم دی ۱۴۰۰، آخرین روز کاری من در دیجیکالا بود. مدتها بود قول داده بودم یک کارگاه تحلیل نرخ ارز برای همکاران واحد مالی برگزار کنم که هر بار به دلایلی، میسر نشد.
تصمیم بر این شد در ساعات پایانی آن روز پایانی، این کارگاه برگزار شود.
استقبال همکاران آنقدر زیاد شد که اتاق در نظر گرفته شده، جای کافی نداشت و به اجبار در دو نوبت برگزار شد.
من اصلا دوست ندارم نظریات و مکاتب علمی، به ویژه در حوزه علوم انسانی را خارج از کانتکست تاریخی آنها بخوانم. به همین دلیل، کارگاه فقط تحلیل تکنیکال نبود بلکه تاریخچه «هژمونی دلار» از سخنرانی پایانی جورج واشنگتن تا دکترین مونرو و میخ پایانی بر تابوت امپراتوری اسپانیا در جنگ ۱۸۹۸ کاراییب، از جنگ جهانی اول تا برتون وودز و از پترودلار تا جنگ خلیج فارس، تولد واحد پولی یورو و سرانجام مناقشه هستهای را در برمیگرفت!
در پایان کارگاه گروه دوم، یکی از همکاران پرسید؛ خوب پیشبینیات چیه!؟
در حالی که دوست نداشتم این جمله را بیان کنم و لاجرم با خاراندن سر، اکراهم را از گفتن آن نشان دادم گفتم؛ «جنگ! ته این راه، جنگه اون هم نه در یک بازه زمانی خیلی دور، همین نزدیکیها، نهایتا دو تا سه سال!»
آن روز، این جمله من با شوخی و خنده برخی از همکاران همراه شد چرا که امیدهای واهی بسیاری به بازگشت برجام بسته شده بود اما امروز متاسفم که آن پیشبینی را باید با تکتک سلولهایمان، تجربه کنیم!
انتری که لوطیاش مرده بود!
داستانی است از صادق چوبک که طی آن، بوزینهای به نام «مخمل» یک روز صبح لوطی خود را مرده و خود را آزاد مییابد و شاد از این «آزادی» حال آنکه هنوز «زنجیری» بر گردنش سنگینی میکند.
لوطی جهان، انترش را شهر به شهر میگرداند و نمایش اجرا میکرد. به عبارتی، منبع امرار معاش لوطی جهان، انتربازیهای مخمل است. مخمل از دست لوطی جهان دل پری دارد. لوطی جهان از هیچ آزار و اذیتی در حق مخمل دریغ نمیکند. لوطی جهان، مخمل را هم از غذا محروم میکرد و هم از دود تریاک! مخمل را به درختی میبست که نتواند برای خودش غذایی پیدا کند و ناچار همیشه دستش به دهان و وافور لوطی جهان باشد.
شبی لوطی جهان در زیر درختی اتراق میکند و زنجیر طوق گردن مخمل را با میخ طویلهای به زمین میکوبد. مخمل صبح که بیدار میشود، لوطی جهان را مرده مییابد. مخمل بعد از آنکه مطمئن میشود هیچ خطری از جانب لوطی جهان او را تهدید نمیکند، سعی میکند میخ طویله را از جا درآورد و موفق هم میشود اما زنجیر همچنان به گردن اوست.
مخمل ناامیدانه راهی در پیش میگیرد بیآنکه بداند مقصدش کجاست. به چوپانی میرسد که زیر درختی آرمیده. پسرک چوپان تکه نانی جلوی مخمل میاندازد اما مخمل نمیپذیرد و آن را به سمت پسرک پرتاب میکند. چوپان از این کار مخمل عصبانی میشود، چوبدستیاش را برمیدارد و مخمل را نشانه میرود. چوبدستی دوم چوپان به سر مخمل میخورد و مخمل به صورت پسرک چنگ میاندازد و تکهای از گوشت صورت چوپان را میکند. مخمل تا پیش از این فرصت نیافته بود انسانی را بیازارد و از آنجا میگریزد! پس از گریزی موفق از چنگ شاهین و چند جانور تیزدندان دیگر، مخمل راه آمده را بازمیگردد و سرانجام به درختی میرسد که جسد لوطی جهان را همانجا رها کرده بود.
«نیرویی او را پیش لاشه تنها موجودی که تا چشمش روشنایی روز دیده بود او را شناخته بود میکشانید. حس کرده بود که بودنش بی لوطیاش کامل نیست. با رضایت و خواستن پرشوقی رفت به سوی کهنترین دشمنی که پس از مرگ نیز او را به دنبال خود میکشانید. زنجیرش را به دنبال میکشانید و میرفت. ولی این زنجیر بود که او را میکشانید»
«وقتی که مخمل لاشه لوطیاش را که به او آن همه بدی کرده بود دید خوشحال شد. مرگ لوطی به او آزادی نداده بود. فرار هم نکرده بود. تنها فشار و وزن زنجیر بیشتر شده بود»
«مخمل از همه جا ناامید شده بود و دوباره پیش لوطیاش آمد که زبانش بود و پیوند او با دنیای دیگر. در همین حال که با لوطیاش خلوت کرده بود، دو زغالکش با دو تبر گنده به سوی مخمل و لوطی مرده پیش میآمدند. مخمل از دیدن آنها هراسید و با التماس به لاشه لوطیاش نگاه میکرد و تنش میلرزید. مخمل آدمها را خوب شناخته بود و غریزهاش به او میگفت که تبردارها برای نابودی او آمدهاند»
مخمل میخواهد فرار کند اما سنگینی زنجیر مانع است. با دندان سعی میکند زنجیر را پاره کند اما «خون و ریزههای دندان از دهنش با کف بیرون زده بود. ناله میکرد و به هوا میجست و صداهای دردناک خام تو حلقش غرغره میشد»
مخمل گرچه آزاد میشود اما این آزادی اما هیچ دردی از او دوا نمیکند؛ حیران و سرگردان به این سو آن سو رو میآورد اما هیچ راهی برای نجات نمییابد و سرانجام در همین سرگشتگی، به همان نقطهای باز میگردد که از آن فرار کرده بود؛ آغوش لوطی جهان که اینک حتی نفس هم نمیکشد.
در داستان چوبک، مخمل نماد به ظاهر روشنفکرانی است که زنجیر اسارت ایدئولوژی و سنتهای اجتماعی را پاره کردهاند، از محدودیتهای آن آزاد شدهاند اما این آزادی هیچ بهرهای برایشان ندارد.
انترشناسی امروزی ما کار چندان دشواری نیست؛ جماعتی که هویت خود را در همان ساختاری جستجو میکنند که طوق بندگی را بر گردنشان انداخته. در همان گردش شهر به شهر معرکهگیری برای همیان لوطی جهان! در ظاهر ماجرا، آنها خود را روشنفکرانی نمایش میدهند گذر کرده از سنتهای پوسیده اما همچنان پا در قیر شبی که هویت آنها را تعریف کرده یا حتی بدتر، خود هویتشان را در انتریتی میدانند که معرکهگیر میدان؛ لوط جهان، داغ آن را بر پیشانیشان نهاده است.
انترهای امروز ما هم درست مثل مخمل، به آنچه هویتشان را ساخته است یکییکی بازمیگردند هرچند جز جسدی متعفن، از آن هیمنه پوشالی لوطی انترباز، چیزی باقی نمانده باشد. آخر آنها جز لوطی جهان، خدایگانی نمیشناسند و جز انتربازی هنری ندارند!
پ.ن: موارد داخل گیومه عیناً از کتاب نقل شدهاند!
احتمالا این معمای اخلاقی را شنیده باشید که روزی ۵ کودک روی ریل قطاری مشغول بازی هستند بدون آنکه بدانند قطاری در آن مسیر است. شما ناظر این ماجرا هستید و دو انتخاب دارید؛
اول؛ اجازه دهید قطار همان مسیر را طی کند.
دوم؛ اهرم ریل را فشار دهید تا قطار به مسیر کناری دیگری برود که کودک دیگری روی آن مشغول بازی است!
هیچ انتخاب سر راستی در این معما وجود ندارد. شما دارید میبینید اگر کاری نکنید ۵ کودک کشته میشوند اما اگر اهرم را فشار دهید، در عین اینکه از کشته شدن ۵ کودک جلوگیری کردهاید (که یحتمل بیاحتیاطی کردهاند و در مسیر قطار قرار گرفتهاند!)، موجبات مرگ کودکی را فراهم کردهاید که از قضا جانب احتیاط را نگه داشته و خارج از مسیر ریل مشغول بازی است!
مسأله را کمی پیچیدهتر کنیم؛
شما در یک جمع ۱۰۰ نفره هستید و در یک موقعیت خطرناک قرار گرفتهاید و بین دو وضعیت مختارید؛
نجات قطعی ۵۰ نفر یا نجات هر ۱۰۰ نفر با احتمال ۵۰ درصد!
انتخاب شما کدام یک خواهد بود!؟
باز هم پاسخ سرراست وجود ندارد.
اگر با تئوری احتمال آشنایی کامل نداشته باشید، ممکن است بگویید خوب دومی چون حداقل ۵۰ نفر را نجات میدهم و شاید هم بیشتر!
خیر! این پاسخ به این دلیل است که شما تئوری احتمال را درست یاد نگرفتهاید!
نجات هر ۱۰۰ نفر با احتمال ۵۰ درصد، به معنی نجات حداقل ۵۰ نفر نیست! ممکن است حتی یک نفر را هم نتوانید نجات دهید و ممکن است هر ۱۰۰ نفر را نجات دهید!
احتمال ۵۰ درصد به این معناست که در تکرار زیاد یک پدیده، تعداد دفعات مشاهده موافق، به نیمی از موارد منتهی میشود نه اینکه هر بار که آن کار را انجام دهید، حداقل نیمی از دفعات، مشاهده موافق باشد!
خوب پاسختان چه خواهد بود!؟
انتخاب قطعی نجات ۵۰ نفر یا هر ۱۰۰ نفر به احتمال ۵۰ درصد!؟
بیایید کمی مسأله را دشوارتر کنیم؛
نجات هر ۱۰۰ نفر به احتمال ۵۰ درصد یا نجات قطعی ۹۰ نفر به شرطی که آن ۱۰ نفری که باید بمیرند را شما انتخاب کنید و خودتان هم آنها را بکشید!؟
مسایل دنیا آنگونه که ما تصور میکنیم، ساده نیستند! در مواجهه با پدیدههای اجتماعی، نوع انتخاب ما تعیینکننده است ضمن آنکه هیچ انتخابی بدون هزینه نیست! یک لحظه تصور کنید انتخاب احتمالی را برگزینید و تمام ۱۰۰ نفر یا حتی ۵۱ نفر کشته شوند!
یا برعکس، انتخاب کنید که ۵۰ نفر قطعا بمیرند اما بعداً شواهدی به دست بیاورید که میشد با انتخاب حالت احتمالی، حتی یک نفر بیشتر از ۵۰ نفر را نجات دهید!
کمی مسأله را سادهتر کنیم؛
شما احتمال میدهید آدمهایی که مسیری را انتخاب کردهاند، مثلا با احتمال p درصد که آن را هم نسبتاً بالا ارزیابی میکنید، موجب تباهی زندگی بسیاری از مردم و خودتان خواهند شد! میتوانید سکوت کنید و فقط به نصیحت کردن اکتفا کنید، میتوانید برخورد سخت داشته باشید!
حالا یک پرسش؛
فرض کنید شما تصمیم به برخورد سخت گرفتید و چند نفری از آنها را کشتید اما در نهایت زورتان به جمع نرسید و آنها کردند آنچه میخواستند. اما دیری نگذشت که آن جماعت مصر بر انجام آن کار، فاجعه درست کردند و زندگی خود و گروه بزرگی از مردمان را تباه کردند، برای عبور از آن مسیر، بسیاری را کشتند، بسیاری را آواره کردند، دردهای جانکاهی بر دل مردمان نشاندند و سرزمین سوخته بر جای گذاشتند!
آیا بازماندگان کسانی که اصرار به آن فاجعه داشتند در موقعیتی هستند که شما را به واسطه آن برخورد سخت، مواخذه کنند و در جایگاه متهم بنشانند!؟
پ.ن: یادمان باشد ما در انتخاب آزادیم و آزادی تنها گوهر انسان بودن است!
ما آزادیم آنقدر که آزادی دیگران را نقض نکنیم. آزادی مشروط است؛ مشروط به مرز آزادی دیگران!
و مجددا به خاطر داشته باشیم؛ ما برای دفاع از آزادی به عنوان تنها گوهر انسان بودن، محقیم دست به خشنترین کنشها بزنیم اگر این گوهر در معرض تجاوز قرار گیرد!
من حق دارم دزدی را که وارد خانهام شده بکشم!
جان لاک
از لحظهای که به دنیا آمدیم، یکسری اصول را در ذهن ما کاشتهاند؛ درست چیه، غلط چیه، اخلاق کدامه، راست و چپ کجاست، و به طور کلی چارچوبهایی که برای آنها که تعلیم میدادند مسلم فرض میشدند و برای ما آرام آرام تبدیل شدند به اصول بدیهی!
این فرایند یک «محیط امن ذهنی» برای ما ساخت که بدون دردسر، صرفا با مراجعه به «دیتا بانک این اصول» انتخابهای راحت و سرراستی برای ما به همراه داشته!
به ندرت و یا اغلب اصلا برای ما پیش نیامده که نگاهی بندازیم به این دیتا بانک، روابط بین دادهها، بررسی الگوها و فرایندهای که منجر به چینش آنها شده!
برای آدمی دشوار است بازگشایی این «جعبه سیاه»!
دشوار از این منظر که در گام اول ناچاریم آن محیط امن رو بیخیال بشیم؛ سخته آقا! کشنده است! به قول عرفا تازه آدم لخت و عور باید وارد وادی حیرت بشه!
در گام دوم باید با آنها که هنوز در محیط امن هستند وارد یک نبرد خونین بشیم! شورش علیه روابطی که طی دورههای زمانی طولانی چیده شده. متفاوت بودن در یک آکواریوم یک دست، کار سادهای نیست. هزینههای زیادی رو باید متحمل بشیم! منافعی زیادی رو ممکنه از دست بدیم. در میان اکثریت دیوانگان، انگ دیوانگی میخوریم!
منزوی میشیم؛ سازمان فاسدی رو تصور کنید که هنگام ورود بهش شما دو راه بیشتر ندارید؛ یا باید بدل به جزیی از فساد بشید یا منتظر انگ فاسد و دزد بودن از طرف فاسدان و دزدان باشید. دزدان و فاسدان شما رو به اتهام فساد و دزدی که مرتکب نشدید، به دردسرهای عمیق میندازن!
راه سوم کنارهگرفتنه؛ منزوی شدن! و راه چهارم جنگیدن!
اینها همه یعنی یک جنگ مدام، بیامان و نابرابر! جنگ با دروغهایی که شکل واقعیت و فکت به خودش گرفته. جنگ با زمینمرکزی و تلاش برای باوراندن مرکزیت خورشید وقتی همه علایم دال بر مرکزیت زمین شکل گرفته باشه! وقتی انبوهی از آدمها منافعی بیشمار از قِبَل مرکزیت زمین طی قرنها برای خودشون فراهم کردن؛ آدم دارن، رسانه دارن، شمشیر و گرز و چوبه دار، پول و مقدسات و محرمات!
همه اینها آدمی رو دچار تردیدی عمیق میکنه؛ برای چه، چرا، به چه قیمتی، برای کی، چرا من!؟
آدمی البته به گمان من برای همه اینها زمانی پاسخ مناسبی خواهد داشت که اون فرایند خروج از محیط امن رو موفق طی کرده باشه؛ بازسازی ذهنی که منجر به ایجاد یک فکت شده باشه: «انسان با آزادی معنا پیدا میکنه و من به عنوان یک انسان محقم بر داشتن اندیشهای از آنِ خود نه آنچه طی یک فرایند معیوب، برای من به عنوان فکتهای بدیهی ساخته شده!»
این بنمایه هر تغییر بعدی خواهد بود و البته سختترین گام که معمولاً تعداد اندکی از ما، پیروز این میدان خواهیم بود!
هشدار: قبل از ورود به این وادی، یک چک سفید امضا، برای هزینه اون کنار بگذارید!
صلحطلبترین آدمهای تاریخ، جنگجویان قهاری بودند که هم شمشیر داشتند و هم بلد بودند از آن استفاده کنند!
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago