Azand Magazine

Description
راویان زن زندگی آزادی

www.azandmag.com

فرستادن مطالب در تلگرام از طریق https://t.me/azandmagchat
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 weeks, 1 day ago

1 year, 4 months ago

شماره ۶
مجله صوتی

۰۰:۰۰:۳۹ «داستان‌های شفادهنده»
۰۰:۰۵:۴۲ میزگرد دوستانه: خبر غیرفوری
۰۰:۴۸:۱۸ «ما پشت درهای بسته به قدر قرن‌ها بزرگ شدیم» از سپینود ناجیان
۰۰:۵۴:۰۷ «در آن تابستان» از فاضل گنجی
۰۱:۰۰:۳۳ موسیقی پایان: «دوباره باز می‌گردم» از درخت گردو

1 year, 5 months ago

یک هفته مانده به پایان مهلت ارسال آثار شماره اول.

برای ثبت احوال این یک سال، برای زنده نگه‌ داشتن یاد کشته‌شدگان انقلاب مهسا، برای خانواده‌های دادخواه، برای عزیزان در بند و برای فرزندانمان، عکس، داستان، شعر و روایت‌های خود را از زن، زندگی، آزادی برای آزند بفرستید.

در جهت حفظ امنیت خود می‌توانید برای فرستادن آثار از secret chat تلگرام استفاده کنید. لطفا تا دریافت پیام تایید از طرف آزند، چت را پاک نکنید.

به امید پیروزی
تحریریه آزند

1 year, 7 months ago

کشیده بر صورت دانشجو
(متن کامل)

ایستگاه میدان انقلاب از مترو پیاده شدیم دست همدیگر را گرفته بودیم مثل وقتایی که بچه بودم و با مامان می‌رفتیم بازار و دستش رو محکم می‌گرفتم تا گم نشم انگار دوباره پنج ساله بودم و حالا باز می‌ترسیدم از غریبه‌هایی که با قیافه های عجیب به سمت ما هجوم می آوردند. ۱۰۰ متر بیشتر نرفته بودیم که یک نفر جلوی ما را گرفت گفت اینجا چه کار می کنید؟ فقط نگاهش کردیم. توقع داشت چه جوابی بشنود؟ صداش رو آورد پایین و گفت خیلی برادرانه بهتون میگم زودتر از اینجا برید وگرنه بد بلایی به سرتون میاد! چندشم شد از این جمله کثیف و حقیرانه‌ش، برادر؟ بلا؟ اگر صاف توی چشمام نگاه می‌کرد و می‌گفت ازتون متنفرم و می‌خوام سر به تنتون نباشه خیلی کمتر چندشم میشد. گفتم شما برادر ما نیستی، برادر ما آدمکش نیست! با خشم نگاهم کرد و گفت باشه پس دشمنیم؛ می‌خواست جمله بعدی رو شروع کنه که یک دفعه تعداد زیادی زن و مرد به سمت ما دویدن و فریاد زدن که فرار کنید دارن شلیک می‌کنن. جلوی دانشکده تربیت بدنی یه ون ایستاده بود و لباس شخصی‌ها دورش گارد گرفته بودند. یک دفعه دختر بچه‌ای رو دیدم که با مانتو و مقنعه ایستاده و داره با یکیشون حرف میزنه که بی مقدمه مردک کشیده محکمی به دختر زد و مقنعه اش رو کشید تا به سمت ماشین ببره. احساس کردم دوباره سال هشتاد و هشته؛ دانشجو هستم و با مانتو مقنعه مشکی دارم جلوی دانشگاه تهران شعار میدم یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دست دختر توی دست منه و دارم با مردک بحث می‌کنم که چرا داری میزنیش؟ مردک مثل بچه‌ای که یه دفعه اسباب بازیش رو گرفته باشی انگار جا خورد با بلندترین صدایی که از حنجره ش در میومد سرم داد کشید و گفت خفه شو کثافت! یه لحظه از ذهنم گذشت این کیه که داره سر من داد میزنه و بهم فحش میده؟ بهم برخورد انگار، نگاهش کردم و گفتم تو خفه شو حرومزاده!

اولین و محکم‌ترین کشیده زندگیم رو خوردم ولی الان وقت جازدن نبود. انگار ما توی دوتا تیم بودیم و هم تیمی‌های هردومون داشتن نگاهمون می‌کردن. اون اسلحه داشت و هیکلش حداقل دو برابر من بود ولی سعی می‌کردم با تمام توان از خودم دفاع کنم. هلش می‌دادم و هر فحشی که میداد رو به خودش برمیگردوندم. یه لحظه دیدم به مرد پشت سرش که انگار توی صف منتظر ایستاده بود گفت: بزن!

تمام صورتم آتش گرفت. نمیتونستم نفس بکشم و جایی رو نمی‌دیدم فقط گفتم من آسم دارم! نمی‌دونم لحظات بعدش چطور گذشت اما وقتی به خودم اومدم که با مهسا ترک یه موتور نشسته بودیم. جایی رو نمی‌دیدم فقط می‌شنیدم که راننده می‌گفت حرومزاده‌ها اینجا رو هم بستن!

همون جوری که دست مهسا توی دستم بود صدای گریه‌ش رو می‌شنیدم، تمام توانم رو جمع کردم و گفتم تو فقط مواظب مامانم باش! و با گفتن همین یک جمله حس کردم احساس خفگیم صد برابر شد. نمی‌دونم چقدر گذشت که موتور نگه داشت و گفت اینا توی کوچه‌ها نمیان اینجا امنه. من پرستارم روی پله‌های این خونه بشین تا زخمت رو ببینم.

چشم‌هام نمی‌دید و جز احساس خفگی شدید و سوختگی توی صورت و چشمم چیز دیگه‌ای حس نمی‌کردم. نمی‌دونستم از کدوم زخم حرف میزنه؟ چشمهامون رو با سرمی که همراهش داشت شستشو داد و گفت من چند روزه کارم همین شده، با موتور توی تظاهرات میچرخم و به بچه‌های آسیب دیده کمک می‌کنم. با زور چشم‌هام رو برای چند لحظه باز کردم دیدم دست‌ها و لباس‌هام خونیه و استخوان دستم از پوست بیرون زده. تازه حس کردم دستم چقدر درد میکنه!

گفت الان هر بیمارستانی بری می‌گیرنتون، همین دیروز تو بیمارستان ما دو نفر رو بردن. من الان دستت رو پانسمان میکنم ولی کار دیگه‌ای از دستم بر نمیاد باید برم و به بقیه بچه ها کمک کنم. سرم رو به علامت تایید تکون دادم و توی دلم گفتم مواظب خودت باش رفیق…

دست مهسا تو دستم بود و دوتایی سعی می‌کردیم با چشم هایی که باز نمیشد راه رو پیدا کنیم. چند بار زمین خوردم و باز سعی کردم قوی باشم. کار بدی نکرده بودم که بخوام بترسم یا غمگین باشم. توی دلم مغرور و سربلند بودم. خونه از ما خیلی دور بود و با این وضعیت اگر می‌خواستیم خودمون رو به خونه برسونیم حتما گرفتار می‌شدیم. تازه مامان اگر این سر و وضع رو می‌دید حتما سکته می‌کرد. گفتم میخوام برم بیمارستان!

درد داشتم، سردم بود و می‌لرزیدم. نمی‌دونم با چی به پاها و گردنم کوبیده بودن که تا چند هفته بعد هم کبود بود و درد داشت. تشنه‌م بود دلم می‌خواست برم یه جای گرم بشینم. دلم چای می‌خواست!

از پسری که توی خیابون ازمون پرسید کمک لازم داریم خواستیم توی اینترنت سرچ کنه که اثر اسپری فلفل با چی کم میشه؟ ازسوپرمارکت آب و مایع ظرفشویی خریدیم و لب جوب صورتمون رو با مایع ظرفشویی شستیم! اینجا مملکت من بود؟ اینجا شهر من بود؟ من چه کرده بودم؟ چرا حالا اینقدر احساس غربت داشتم؟ چرا فکر می‌کردم توی یه دنیای دیگه رها شدم؟ آدم‌هایی که از کنارمون می‌گذشتند ما رو می‌دیدن؟

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 weeks, 1 day ago