𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago
#حکایت ﮐﺴﯽ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
می ﺷﻮﺩ همۀ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟
ﮔﺮﺩﻭﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ.
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟
و ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ.
ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ.
ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ بالاخره ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ.
ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ:
ﺯﺭﻧﮕﯽ، ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ؟
ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ :
ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ.@Romankhone ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ، ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ.
ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ، ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ،
پس تا میتوانی برای آخرتت توشه ای جمع کن و ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ لحظه زندگیت ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ که عمر آدمی بسیار کوتاه است.
https://telegram.me/Romankhone
لینک کانال👆🔮
*🎾 رمان نازدار
نویسنده: مهدخت مرادی
تعداد صفحات : 1224
ژانـــر :عاشقانه ، بر اساس واقعیت
@Romankhone
خلاصه:
از وقتی به یاد دارم توی گداخونه ی شوهر خاله ام کار میکردم، نصف عمرم به آشپزی واسشون گذشت و نصف دیگه اش به گلفروشی سر چهار راه های شهر، شیشه ی ماشین هر مردی پایین میومد، کرشمه ی چهارده ساله چشم اش میگرفت، تموم اتفاقات و مو به مو به خاله ام میگفتم، اما اون زنه سیاه دل گوشش بدهکار نبود و فقط پول و میشناخت! میون زندگی جنجالی و پر از بدبختیم المیرا و شوهرش سر راهم قرار گرفتند، زن و شوهری که سالیان سال دنبال دوا درمون و به فرزند خوندگی گرفتن بچه بودن و به هر دری میزدن به بن بست میخوردند، زندگیم تو بدترین حالت خودش پیش میرفت تا اینکه المیرا پیشنهاد داد... رمانی بسیار زیبا و جنجالی...
https://telegram.me/Romankhone
لینک کانال👆*🔮
-لازانیا بلدی درست کنی؟
نیم نگاهی به هیکل ورزشکاریاش میاندازم. با گوشه ناخن ابرویم را میخارانم و با اشاره به بدنش میگویم:
-من کمک سرآشپز این رستورانم و تقریبا هر غذایی رو بگی بلدم، ولی لازانیا جایی تو رژیم غذاییت داره؟
لبخند میزند و تکیه به میز و رو من قرار میگیرد، دست به سینه میشود و سر خم میکند، گوشهای شکستهاش که نماد کشتیگیر بودنش است بیشتر در رأس نگاهم قرار میگیرد:
-تا الان برای مشتریهای این رستوران غذا درست کردی، حالا یه بار اختصاصی برای من درست کن ببینم چند مرده حلاجی. نگران رژیم منم نباش سرآشپز.
نزدیکش میشوم، خیلی خیلی نزدیک، خم میشوم و در حالی که سعی دارم تنم به تنش کشیده نشود، چاقو را از پشت سرش برمیدارم. از نزدیکی یکبارهام لبخند رو لبش مینشیند و خیال این را میکند میخواهم در آغوشش فرو بروم.
با لبخند معناداری چاقو را از پشت سرش برمیدارم و فاصله میگیرم. با ابروهای بالا رفته نگاهم میکند و من قارچهای سفید و تمیز را روی تخته خرد میکنم. سرعت دستانم بالاست و حضور او با وجود اینکه نمیخواهم نشان دهم، اما تمرکزم را میگیرد وقتی اینگونه خیره به من میشود.
-مواظب دستت باش...
تنها همین حرفش کافیست که چاقو متمایل به انگشتانم شود و در یک آن، قارچهای خرد شده آغشته به خون شود. سریع انگشتم را میچسبم.
-ببینمت؟ زدی خودتو ناقص کردی...
پر حرص نگاه میدهم به چشمان نگرانش:
-خب برو بیرون دیگه، هر وقت آماده شد میارم برات.
خندهاش گرفته و همزمان که دستم را بررسی میکند میگوید:
-سرآشپز ما رو باش. بلد نیستی درست کنی و میزنی خودتو ناقص میکنی چرا منو مقصر میدونی؟
نمیتوانم بگویم در حضور تو این گونه از خود بی خود میشوم. انگشتم را از میان دستش بیرون میکشم:
-آخرین باری که دستمو زخمی کردم یادم نمیاد. چون حین غذا درست کردن کسی کنارم نیست تمرکزمو به هم بزنه.
سمت کمد چسبیده در گوشه آشپزخانه میرود. چسب زخم بیرون میکشد و دوباره کنارم قرار میگیرد. همزمان که انگشتم را گرفته و دوباره مشغول بررسی و چسب زدن میشود، زمزمه میکند:
-پس من تمرکزتو به هم میزنم آره؟
کارش که تمام میشود اجازه فاصله گرفتن نمیدهد و دستان پر قدرتش دور کمرم چنگ میشود. از فاصله نزدیک بینمان و نفسی که روی صورتم پخش میشود، کوبش قلبم به آسمان میرسد و او با مهربانی بینی به بینیام میمالد. نفس گرفته زمزمه میکنم:
-ولم کن، میخوام لازانیا رو درست کنم تا بفهمی طعم واقعی غذا چیه!
-من قبلا همه غذاهایی که درست کردیو چشیدم سرآشپز.
مشکوک میپرسم:
-یادم نمیاد اومده باشی اینجا و تست کنی.
دستانش روی کمرم بالا و پایین میرود و همان نفس اندکم را هم حبس سینهام میکند.
-اینجا نیومدم، ولی چند مدتی به عنوان مشتری میاومدم اینجا و تأکید اکید میکردم که حتما جانان خانم اون غذایی که سفارش میدم درست کنه!
با حیرت پچ میزنم:
-پس اون شخص تو بودی؟!
لبخند به از روی لبانش به چشمانش هم سرایت میکند:
-به عنوان مشتری غذارو با لذت میخوردم و حتی پولشو هم حساب میکردم.
-تو صاحب این کافه رستورانی، چطور غذاهای خودتو حساب میکردی.
میخندد:
-اولش که کسی نمیدونست صاحب این رستوران منم، مخصوصا تو...
بهت و حیرتم را از نظر میگذارند و با شیطنت میگوید:
-همه غذاهایی که درست کردیو امتحان کردم به جز یه چیز...
گیج شده از حقیقتی که شنیدهام لب میزنم:
-چی؟
-طعم لبهایی که مطمئنم مزه توت فرنگی میدن! خودت اجازه میدی یا با بیرحمی از زور بازوم استفاده کنم؟
قبل از اینکه جملهاش را درک کنم و بفهمم منظورش چیست، سر پایین میکشد و لبانش همآغوش لبانم میشود...
کافه رستوران بلوط اثری جذاب و خواندنی دیگر از زهرا سادات رضوی ?*?***
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
جانان شکوری، دختری از یک خانواده معمولی هست که در منطقه پایین شهر و قدیمی تهران به همراه خانوادهاش سکونت داره، جانان کمک سرآشپز در کافه رستوران بلوطِ که زندگی زیبا و سادهش وقتی که صاحب رستوران اعلام میکنه که قراره رستوران فروخته بشه و حتی هویت مکان هم تغییر کنه، دگرگون میشه و در ادامه ماجراها خواهیم داشت...
« هر گونه کپی و ایدهبرداری از این پارت و رمانو ممنوع اعلام میکنم و پیگیری خواهم کرد، ممنون میشم حقالناسو رعایت کنید، حتی شما دوست عزیز...»
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
این لیست برای تعطیلات شما مخاطبان عزیز این کانال آماده شده است?****
?کشتیگیر معروف که عاشق سرآشپز رستوران خودش میشه?
?تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
?عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
?شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
?ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
?گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
?مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
?عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
?شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
?برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
?دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
?دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
?دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
?لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
?صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
?دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
?دختری که باید برای نجات قبلیهاش یاد بگیره بجنگه
?دختری که سه ازدواج ناموفق داره
?برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
?اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
?صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
?پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
?دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
?دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
?یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
?تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
?همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
?پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
?انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
?تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
?عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
?عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
?عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
??تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
?ازدواج اجباری دختر روانشناس با رئیس مافیای مغروری که سادیسم داره
?مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
?آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
?شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
?عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
?عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
?من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
?مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
?برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
?ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
?بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
?دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
?انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
?هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
?رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
?بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
?دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
?مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
?? دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
-لازانیا بلدی درست کنی؟
نیم نگاهی به هیکل ورزشکاریاش میاندازم. با گوشه ناخن ابرویم را میخارانم و با اشاره به بدنش میگویم:
-من کمک سرآشپز این رستورانم و تقریبا هر غذایی رو بگی بلدم، ولی لازانیا جایی تو رژیم غذاییت داره؟
لبخند میزند و تکیه به میز و رو من قرار میگیرد، دست به سینه میشود و سر خم میکند، گوشهای شکستهاش که نماد کشتیگیر بودنش است بیشتر در رأس نگاهم قرار میگیرد:
-تا الان برای مشتریهای این رستوران غذا درست کردی، حالا یه بار اختصاصی برای من درست کن ببینم چند مرده حلاجی. نگران رژیم منم نباش سرآشپز.
نزدیکش میشوم، خیلی خیلی نزدیک، خم میشوم و در حالی که سعی دارم تنم به تنش کشیده نشود، چاقو را از پشت سرش برمیدارم. از نزدیکی یکبارهام لبخند رو لبش مینشیند و خیال این را میکند میخواهم در آغوشش فرو بروم.
با لبخند معناداری چاقو را از پشت سرش برمیدارم و فاصله میگیرم. با ابروهای بالا رفته نگاهم میکند و من قارچهای سفید و تمیز را روی تخته خرد میکنم. سرعت دستانم بالاست و حضور او با وجود اینکه نمیخواهم نشان دهم، اما تمرکزم را میگیرد وقتی اینگونه خیره به من میشود.
-مواظب دستت باش...
تنها همین حرفش کافیست که چاقو متمایل به انگشتانم شود و در یک آن، قارچهای خرد شده آغشته به خون شود. سریع انگشتم را میچسبم.
-ببینمت؟ زدی خودتو ناقص کردی...
پر حرص نگاه میدهم به چشمان نگرانش:
-خب برو بیرون دیگه، هر وقت آماده شد میارم برات.
خندهاش گرفته و همزمان که دستم را بررسی میکند میگوید:
-سرآشپز ما رو باش. بلد نیستی درست کنی و میزنی خودتو ناقص میکنی چرا منو مقصر میدونی؟
نمیتوانم بگویم در حضور تو این گونه از خود بی خود میشوم. انگشتم را از میان دستش بیرون میکشم:
-آخرین باری که دستمو زخمی کردم یادم نمیاد. چون حین غذا درست کردن کسی کنارم نیست تمرکزمو به هم بزنه.
سمت کمد چسبیده در گوشه آشپزخانه میرود. چسب زخم بیرون میکشد و دوباره کنارم قرار میگیرد. همزمان که انگشتم را گرفته و دوباره مشغول بررسی و چسب زدن میشود، زمزمه میکند:
-پس من تمرکزتو به هم میزنم آره؟
کارش که تمام میشود اجازه فاصله گرفتن نمیدهد و دستان پر قدرتش دور کمرم چنگ میشود. از فاصله نزدیک بینمان و نفسی که روی صورتم پخش میشود، کوبش قلبم به آسمان میرسد و او با مهربانی بینی به بینیام میمالد. نفس گرفته زمزمه میکنم:
-ولم کن، میخوام لازانیا رو درست کنم تا بفهمی طعم واقعی غذا چیه!
-من قبلا همه غذاهایی که درست کردیو چشیدم سرآشپز.
مشکوک میپرسم:
-یادم نمیاد اومده باشی اینجا و تست کنی.
دستانش روی کمرم بالا و پایین میرود و همان نفس اندکم را هم حبس سینهام میکند.
-اینجا نیومدم، ولی چند مدتی به عنوان مشتری میاومدم اینجا و تأکید اکید میکردم که حتما جانان خانم اون غذایی که سفارش میدم درست کنه!
با حیرت پچ میزنم:
-پس اون شخص تو بودی؟!
لبخند به از روی لبانش به چشمانش هم سرایت میکند:
-به عنوان مشتری غذارو با لذت میخوردم و حتی پولشو هم حساب میکردم.
-تو صاحب این کافه رستورانی، چطور غذاهای خودتو حساب میکردی.
میخندد:
-اولش که کسی نمیدونست صاحب این رستوران منم، مخصوصا تو...
بهت و حیرتم را از نظر میگذارند و با شیطنت میگوید:
-همه غذاهایی که درست کردیو امتحان کردم به جز یه چیز...
گیج شده از حقیقتی که شنیدهام لب میزنم:
-چی؟
-طعم لبهایی که مطمئنم مزه توت فرنگی میدن! خودت اجازه میدی یا با بیرحمی از زور بازوم استفاده کنم؟
قبل از اینکه جملهاش را درک کنم و بفهمم منظورش چیست، سر پایین میکشد و لبانش همآغوش لبانم میشود...
کافه رستوران بلوط اثری جذاب و خواندنی دیگر از زهرا سادات رضوی ?*?***
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
جانان شکوری، دختری از یک خانواده معمولی هست که در منطقه پایین شهر و قدیمی تهران به همراه خانوادهاش سکونت داره، جانان کمک سرآشپز در کافه رستوران بلوطِ که زندگی زیبا و سادهش وقتی که صاحب رستوران اعلام میکنه که قراره رستوران فروخته بشه و حتی هویت مکان هم تغییر کنه، دگرگون میشه و در ادامه ماجراها خواهیم داشت...
« هر گونه کپی و ایدهبرداری از این پارت و رمانو ممنوع اعلام میکنم و پیگیری خواهم کرد، ممنون میشم حقالناسو رعایت کنید، حتی شما دوست عزیز...»
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
https://t.me/+6-hH7p7bhwo4YjA0
این لیست برای تعطیلات شما مخاطبان عزیز این کانال آماده شده است?****
?کشتیگیر معروف که عاشق سرآشپز رستوران خودش میشه?
?تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
?عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
?شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
?ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
?گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
?مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
?عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
?شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
?برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
?دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
?دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
?دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
?لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
?صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
?دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
?دختری که باید برای نجات قبلیهاش یاد بگیره بجنگه
?دختری که سه ازدواج ناموفق داره
?برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
?اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
?صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
?پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
?دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
?دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
?یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
?تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
?همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
?پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
?انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
?تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
?عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
?عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
?عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
??تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
?ازدواج اجباری دختر روانشناس با رئیس مافیای مغروری که سادیسم داره
?مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
?آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
?شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
?عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
?عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
?من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
?مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
?برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
?ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
?بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
?دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
?انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
?هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
?رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
?بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
?دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
?مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
?? دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
نفسی که میکشم تو هستی،
خونی که در رگ هایم می دَوَد
و حرارتی که نمیگذارد یخ کنم!
- احمد شاملو♡』
بین سختیای زندگی گاهی به اونکه همیشه باهات بوده بگو:
"غمی هم اگر هست، تو دلخوشیِ منی."
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago