?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 4 weeks ago
نسل ما در برزخ فاجعۀ شکست ناحماسی مرداد ۳۲ و مبارزۀ مسلحانۀ پایان دهۀ چهل به شهید و قهرمان نیازمند بود تا الگویی حماسی و قهرمانی در برابر شکست همهجانبه و بیقهرمان نسل پیش از خود بگذارد و قد بکشد. زمانه نیز به شهید و قهرمان نیازمند بود. آن قصۀ دروغ غرقشدن صمد بهدست ساواک که جلال ساخت به نیاز نسل ما و به نیاز جامعۀ نیازمند شهید و قهرمان پاسخ داد. آن افسانه تا ظهور شهیدان و قهرمانان در چند سال بعد کارکردی برانگیزاننده داشت, اما جعل تاریخ بود.
میدانی، مثل این است که بهت بگویند نیم ساعت یک ساعت دیگر پرواز داری و باید بروی قناری و تو خوابت بگیرد و بخوابی و خواب ببینی که رفتهای و داری کیف میکنی و یکوقت بیدار میشوی و میبینی حتی اینکه بهت گفتهاند نیم ساعت دیگر پرواز داری هم خواب بوده و هنوز توی…
یک نفر باید بختکی را که چند ساعت گذشته بر سینهاش افتاده بود میگرفت و از روی سینهاش میکند. یک نفر باید او را از دست این کابوس شوم بدگمانی نجات میداد.
آواز کشتگان
رضا براهنی
هزار سال پیر شدهام. بااینکه کار میکنم، حس میکنم تمام دنیا مرا تحقیر میکنند. همیشه در این فکر هستم که چقدر خریت کردم که برای پزشکی آمدم، من برای بنّایی، عملگی، غصهخوردن ساخته شده بودم.
هزاران هزار انبان پر از درد و غم دارم. پای هر دیواری هم که نمیشود گریه کرد. در اینجا مدام به آدم توهین می شود. هیچکسی را نمیبینم، از بس قرص اعصاب خوردهام و در گوشههای عجیب و غریب خوابیدهام که فکر میکنم در مجموع به اندازۀ دهها هزار مرده مزۀ مرگ را چشیدهام. بدری جانم اگر روزگار اینچنین پیش برود، آهی از من در بساط تو خواهد ماند. سعی می کنم که روی پای خود بایستم ولی تلاشی بیفایده است، پاهایم را پیدا نمی کنم.
بدبختی من، دوری از تو و دوری از وطن است.
از نامۀ ساعدی به بدری
میخندید و میگفت: «یک رفیقی داشتیم آن سالهای اول انقلاب بچهها بهش میگفتند کمونیست دوآتشه، اما من خبرش را داشتم که غسل جمعهاش تا آخر ترک نمیشد.»
گفتم: «چه ربطی دارد؟ عادت کرده بوده.»
گفت: «نه جانم عادت نیست، ترس است، وقتی از ته دل بترسی...»
یکهو صدای جیغی جهاندم از جا. دم در ورودی، شرق جایی که نشسته بودم، پایین پلهها زنی انداخته بود خودش را و گیس میکند و سیلی به صورتش میکوبید. دو زن گریهکنِ موپریشان هم سفت گرفته بودندش اما زور بردنش را نداشتند. چادر زن گیسکن لوله شدهبود و خاکی و چند زن دیگر هم دویدند به کمک. کشیدند و بردندش، اما زن بیچاره رفتنا مثل فنری باز و بسته میشد و خودش را میزد. کونۀ پا به زمین میکوفت و سر به دو سمت یله میداد. خواستم بروم جلوتر و بپرسم که چی شده، سنگ شده بودم اما که چه فرقی میکند؟ راستی هم که چه فرقی میکرد که چی باشد دلیل این ضجه زدن؟
زلزله مگر نبود، چند سال پیش، رودبار؟ همان اول ورودمان، که با چندتا از بچههای دانشکده رفته بودیم، چیزی دیدم که خیال خواب میآمد به نظرم تا چند ماه، سر دخترکی چهارپنجساله، لابهلای موهای بلندش همه خاک و تریشههای چوب، روی صورتش یک لایه غبار، چشمهاش بسته و لبهاش کبودکبود. رها بر تکهپارچهای خشک خون. هی نگاه کردم و قدمی جلوتر رفتم و یکباره حلقوم جر دادم که پس بدنش کو؟ ها؟ تن این بچه کجاست؟ نمیفهمیدم. نفهمیده بودم و یادم هم نمیآمد که سر را برداشته بودم و بغل گرفته بودم و...
راستی هم چه فرقی میکند اصلاً!
شبش یکی از بچهها را دیدم که بالای گور طفله که تن نداشت واایستاده بود و به پهنای صورتش اشک میریخت و زمزمهای میخواند: «بر موی پریشانت حالا که زند شانه.»
#سلام_مترسک
#*تصاویر
یکی از بچههای اینجا، جوانکی بیست و پنجششساله، که توی بهداری بستری بود کنار تخت من، امروز شنیدم که مرده. ... چند دقیقه بعد کسی دیگر فکر هم به آن جوانک مرده نمیکرد، هرکسی رفت پی کار خودش، من اما نتوانستم، نمیتوانم هم بهش فکر نکنم. زنده بود، نفس میکشید…
چرا همیشه همانجایی هستم که نباید باشم من؟
شما پیروز میشوید، زیرا بیش از حد ضرورت نیروی خشونت در اختیار ختیار دارید. اما افکار را تسخیر نخواهید کرد، زیرا برای تسخیر عقاید باید دیگران را نسبت به خود معتقد و مؤمن سازید، و برای برانگیختن ایمان چیزی لازم است که شما ندارید: منطق و حق در نبرد!
میگل دِ اونامونو
از پیشگفتار #قدیس_امانوئل
فریدون تنکابنی، نویسنده و طنزپردازِ شهیر ایرانی، پس از ۴۱ سال دوریِ اجباری از وطن، در حالی در ۸۷ سالگی در غربت درگذشت که چند سالِ پایانیِ عمر خود را در آسایشگاه سالمندان در شهر کُلنِ آلمان زندگی میکرد
#فریدون_تنکابنی
https://x.com/PejmanMousavi/status/1840101833663996171
نکهای از در جستوجوی زمان گمشدۀ پروست در ترجمۀ ابوالحسن نجفی
آیندگان ادبی، 5 تیر 1354
از: روایت روانبد
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 4 weeks ago