نیازمندم به رانندگی تو خنکی و تاریکی هوا اونم
ساعت چهار پنج صبح، صدای بلند موزیک و
خلوتیِ جاده و رسیدن به مقصدِ دریا

کم حرف نشده‌ام فقط حرف‌هایم را نمیتوانم بزنم کلمات بسیاری کم دارم ،حروف بسیاری ،چیزهایی هست که درونم میچرخند ،حسشان میکنم اما معنی‌ِشان را نمیدانم حتی نامی برای صدا زدنشان پیدا نمیکنم. تنها می‌دانم که بسیارند ،که غمگین‌اند ،که غمگینم می‌کنند..بسیار‌غمگین

-

-

حالم خوب نیست ولی وقت ندارم حالم خوب نباشه

میدونی
متاسفانه من آدم قوی‌قهری نیستم
یعنی اینجوری نیستم که وقتی از کسی ناراحت باشم و قهر کنم بتونم رو موضعم وایسم ،میبخشم و آشتی میکنم
حتی اگه بدترین کارو باهام کرده باشه و خودشم انتظار بخشیده شدن نداشته باشه
ولی همیشه گیر آدمایی میوفتم که اگه اشتباهی کنم و قهر کنن باید خودمو جر بدم تا ببخشنم

میبوسی چشمایِ غم دارمو؟

انقدر قوی بنظر می‌رسید که کسی نگرانش نمیشد.