?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 3 weeks ago
قاتل مغزی
▪️امروز عزیزی از دست دادیم. جوانی 46 ساله که داماد خانواده خواهرم بود. آقا مجتبی در مرداد 1357 در یک روز گرم تابستانی به دنیا آمد و در آخرین روز بهمن 1403 در یک روز سرد زمستانی از میان ما رفت. مردی دوست داشتنی و بسیار مبادی آداب که همه فکر و ذکرش، خانوادهاش بودند.
▪️با شنیدن خبر درگذشت این جوان دوست داشتنی، یاد 200 تا 300 انسانی افتادم که روزانه در ایران به دلیل سکته مغزی، در بیمارستان بستری میشوند یا جان خود را از دست میدهند.
▪️آن طور که آمارها میگویند، سکته مغزی دومین عامل مرگ و میر بعد از بیماریهای قلبی-عروقی است. انگار سکته مغزی در کشور ما حدود ۱.۵ برابر متوسط جهانی است.
سن سکته مغزی هم حدود ۱۰ سال پایینتر از متوسط جهانی برآورد میشود. در حالی که متوسط سن سکته مغزی در جهان بین ۷۵ تا ۸۵ سال است، این عدد در کشور ما به ۶۵ تا ۷۰ سال میرسد.
▪️ظاهرا روزانه ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر در ایران دچار سکته مغزی میشوند، که به این معناست که سالانه بیش از ۱۵۰ هزار نفر به این مشکل دچار میشوند. از این تعداد، حدود ۵۰ هزار نفر زیر ۷۰ سال و ۱۲ هزار نفر زیر ۵۰ سال هستند.
پزشکان میگویند؛ عواملی مانند فشار خون بالا، دیابت، چاقی، مصرف سیگار، کمتحرکی، مصرف بیرویه نمک و چربی، و استرسهای مزمن از عوامل اصلی افزایش ریسک سکته مغزی در ایران شناخته میشوند.
عزیزی که خانواده خواهرم از دست دادند، مشمول هیچکدام از این موارد نبود جز یک مورد؛ زیاد نگران بود و خیلی استرس داشت.
اگر از فشار خون و چاقی و زیانهای سیگار و دیابت و الکل جان سالم در ببرید، گرفتار فشار استرس و نگرانی و فشارهای روانی خواهید شد. مراقب خودتان باشید.
☑️محسن جلالپور
زخم کهنه
دوستی دارم که با شنیدن خبر تصادف سهمگین اخیر در کرمان و آسمانی شدن چند نوجوان، از جمله دانشآموزان نخبه، سخت دلگیر و غمگین شده است. میگفت افسرده بودم حالا افسردهتر شدهام.
حرفش را میفهمم و باید اینجا باشید و ببینید که چقدر همه ناراحت هستند.
این دوست گرامی خاطرهای تعریف کرد که نشان میدهد این زخم، خیلی کهنه است.
این دوست گرامی در سال 1346 که در کرمان دیپلم گرفته بود همراه با گروهی از همکلاسیهایش که بزرگترین آنها 17 سال سن داشته، تصمیم گرفتند برای شرکت در کنکور ورودی دانشگاه راهی تهران شوند. هرکس بلیطی خرید، گروهی صبح، جمعی عصر و تعداد دیگری شب. همه به راه افتادند و وعدۀ دیدارشان صبح فردا، روز آزمون ورودی در دانشگاه تهران بود.
دوستم میگفت وقتی به تهران میرسد، خبردار میشود که یکی از آن اتوبوسهای شبرو، واژگون شده و عدهای از جمله تعدادی از همکلاسیهایش فوت کردهاند. آنها که آرزو داشتند پزشک و مهندس شوند، هرگز به جلسه امتحان هم نرسیدند و تهران را هم که بعضی ها قرار بود برای اولین بار ببینند، ندیدند. دوست من سر جلسه، چشمان ترش را به ورقه امتحان دوخته بود و قلمش قدرت حرکت روی کاغذ نداشت. در این وضعیت، از او و دیگر همکلاسی هایش توقع موفقیت هم وجود داشت.
میگفتند راننده خسته بوده است. از آن به بعد قوانین جدیدی وضع کردند. اول قرار شد رانندگان دو نفر باشند که خسته نشوند؛ نتیجه نداد. بعد، قرار شد رانندگان ساعت بزنند، معاینه فنی درست کردند، جریمه کردند و دست آخر گویا از کنترل هوشمند استفاده کردند. ظاهراً هیچکدام نتیجه دلخواه را نداد. چرا؟
دوستم میگفت گویا در ژاپن، در میان خیلی کارهای مهم دیگر، ماشینهای حمل زباله هر شب شسته و ضد عفونی میشوند. فردا وقتی آن ماشینها را میبینید خیال میکنید همه نو هستند. این از ماشین زباله. حالا بینید، با اتوبوسهای عمومی چه میکنند. آیا باور کردنی است؟ آیا ما اتوبوس های حمل دانشآموزان را نه هرشب، که سالی یک بار، قبل از سفر معاینه فنی میکنیم؟
راستی چرا این بختک شوم از سر راه جادهها و اتوبوسها و ماشینهای ما کنار نمیرود؟ چرا باید همچنان شاهد تصادفهای دلخراش رانندگی و از دست رفتن این همه نوجوان معصوم و ریختن اشک مردمان یک شهر باشیم؟
25 هزار کشته در سال؟ عدد کمی نیست. چه کار دیگری میتوان انجام داد که چشم تر ما فرصت خشک شدن پیدا کند؟
میگویند وقتی وارد کشوری شدید، برای شناخت وضعیت آن جامعه، نیازی به پژوهش ندارید؛ فقط به دو رفتار ساده مردمان آن کشور نگاه کنید؛ یکی در صف ایستادن و دیگری نحوه رانندگی کردن. این را هم از بنده حقیر بشنوید؛ در کشوری که مبانیاش درست کار کند و در تعادل باشد، نه صف تشکیل میشود و نه رانندگی نامتعارف میبینیم.
درد دل با خود
در حال گفتوگو با یکی از طرفهای حساب آلمانی بودم که او از تأخیر در ارسال محمولهها گلایه میکرد. توضیح دادم که از ابتدای پاییز تا امروز، تقریباً یکسوم روزها به دلایل مختلف، از جمله قطعی انرژی، تعطیلات عمومی، شرایط نامساعد جوی، نبود برق یا گاز، کمبود گازوئیل برای حملونقل کارگران یا روشن کردن ژنراتور، شرکت تعطیل بوده است.
از سوی دیگر، نوسانهای نرخ ارز و افزایش حدود 60 درصدی آن از ابتدای فصل تاکنون، امکان خرید مداوم محصول را از ما سلب کرده است. امسال یکی از معدود سالهایی است که برخی روزها به دلیل نبود محصول، مجبور به مرخص کردن نیروها شدهایم. علاوه بر این، کیفیت محصولات امسال به دلیل شرایط نامساعد جوی و قطعی برق در تابستان گذشته، بسیار پایین بوده و این موضوع تهیه کالای قابل صادرات را به شدت دشوار کرده است.
مسائل مربوط به نمونهبرداری و معطلی در گمرکها، به دلیل سختگیریهای اخیر نهادهای ذیربط و صدور مجوزهای صادراتی، مشکلات را دوچندان کرده است. این سختگیریها نهتنها روند امور را کند میکنند، بلکه تعطیلات گاه صدور گواهیهای مربوطه را چند روز به تأخیر میاندازد. برای مثال، باری که اوایل هفته نمونهبرداری میشود، گاهی تا اواخر هفته بعد گواهی آن صادر نمیشود چون تعطیلات غیربرنامهریزیشده یا عمومی، کار را به تأخیر میاندازد.
توقف کامیونها در مرزهای خروجی به دلایل متعدد، از جمله مشکلات سوخت، نیز به این چالشها افزوده است. گذشته از این، یافتن کامیونی که رانندهاش ویزای معتبر، مدارک کامل، و شرایط لازم برای حمل را داشته باشد، خود داستان دیگری است. حتی اگر همه این موارد فراهم شود، کوچکترین بدهی به سازمانهای مالیاتی، تأمین اجتماعی، یا تعهدات ارزی، تمدید کارت بازرگانی را عملاً غیرممکن میکند. رفع تعهدات ارزی نیز خود مشکلات فراوانی دارد که شرح آن به مثنوی هفتاد من کاغذ نیاز دارد.
در کنار همه این مسائل، تأمین نقدینگی برای خرید کالا در شرایطی که سود پول در بازار از 40 درصد نیز فراتر رفته، عرصه را بر تجارت و تولید به شدت تنگ کرده است.
در حین توضیح این مشکلات، متوجه شدم که صدایی از آن طرف خط نمیآید. ابتدا فکر کردم که طرف مقابل از شنیدن این همه مشکل مبهوت شده است، اما بعد متوجه شدم که خط اینترنت قطع شده و من در واقع داشتم قصه پرغصه این روزها را برای خودم بازگو میکردم.
☑️ محسن جلالپور
قاعده شب یلدا
در كتاب فارسی كلاس دوم دبستان، درسی بهنام دوازده برادر داشتیم که دوازده ماه سال را توضیح داده بود و زمانیکه به آخر پاییز و اول زمستان میرسید از بلندترین شب سال سخن میگفت. در عالم کودکی، دانستن اینكه آخرین شب پاییز كه به اولین روز زمستان ختم میشود، بلندترین شب سال است، برایم جالب بود.
بیش از پنجاه سال از اولین باری كه «شب چله» را با جزئیاتش به یاد دارم میگذرد. شب چله آن روزها هم برای خانوادهها شب خاصی بود و تشریفات ویژهای داشت اما رسم بر مهمانی و شب زندهداری در این شب نبود یا اگر بود، ما چنین رسمی نداشتیم. سالهای بعد كمكم نام این شب به «شب یلدا» تغییر كرد و شبنشینی دستهجمعی باب شد. در خانواده ما هم این رسم پر رنگتر شد.
برای آدمی با روحیات من که دوست دارم به هر بهانهای آدمها را دور هم جمع کنم، شب یلدا شب خاصی است و از زمانیکه اندک توان و اعتباری پیدا کردهام، این شب را به صورت خاص جشن گرفتهام.
هرچند در سالهای گذشته شب یلدا هم مثل خیلی از سنتهای ایرانی، تشریفاتی شده اما همچنان یک نهاد قوی و قدیمی است که میتواند سنت کنار هم بودن اعضای خانواده را تقویت کند. شخصا به دلیل فشار بیامان کار، در خیلی از شبهای یلدا دلی پر از غم و اضطراب داشتهام اما همیشه کنار عزیزانم حال بهتری پیدا کردهام و این جادوی با هم بودن در چنین شبهایی است.
معمولا آدمها سعی میکنند در چنین شبهایی غصه را کنار بگذارند، شعر حافظ بخوانند و برای عزیزان خود خاطره بگویند. به همین دلیل خیلی از شبهای یلدا برای من خاطرهساز شده و فردای آن شب، با حس و حالی بهتر سراغ گرفتاریهای کاریام رفتهام.
اما شبهای یلدا بدون غصه هم نیستند؛ هر سال شماری از عزیزان ما از قطار زندگی پیاده میشوند و در شب یلدا جایشان را خالی میبینیم. افرادی که سالهای طولانی زیر سایهشان نفس کشیدیم و حالا باید با یاد و نامشان زندگی کنیم.
راستش ما قدیمیترها اعتقاد و باور عمیقی به اهمیت رفتوآمد و دور هم نشستن داریم ولی جوانها بیشتر با فضای مجازی و بازی و سرگرمیهای جدید خو گرفتهاند. قطعا هر انتخابی، فرصتها و تهدیدهای خودش را دارد اما میان این همه سنت خوب و بد، حیف است که شب یلدا به عنوان یک نهاد قوی، تضعیف شود.
☑️ محسن جلالپور
بدرود حاجآقا
همین دیروز بود که با یکی از دوستان ذکر خیر حاجآقا میرمحمدصادقی کردیم. ساعتی بعد هم خبر درگذشت ایشان را شنیدم و خیلی ناراحت شدم.
مرحوم میرمحمد صادقی کارآفرینی نیکوکار و از جمله نمادهای صلحطلبی و خیرخواهی در بخش خصوصی بودند که نهتنها در عرصههای اقتصادی که در زندگی اجتماعی و حیات سیاسی نیز، الگویی قابل احترام برای جوانان به حساب میآمدند.
برای نخستینبار در میانههای دهه 60 با ایشان آشنا شدم اما در اواخر دولت آقای موسوی که همایشی در اتاق کرمان برگزار شد، آقای میرمحمدصادقی هم به عنوان عضو هیاترئیسه اتاق ایران به شهر ما سفر کردند. در آن زمان، آقای خاموشی رئیس اتاق بودند و به خاطر دارم که به تندی علیه دولت صحبت کردند. ظاهراً دولت قصد داشت بخشی از اختیارات اتاق را حذف و به وزارت بازرگانی واگذار کند. در مقابل موضعگیری تند آقای خاموشی، شاهد مواضع نرم و معتدل آقای میرمحمدصادقی بودم و این نخستین دیدار نزدیک من با ایشان بود. به خاطر دارم مرحوم حاجاحمد کامیابی که اولین رئیس اتاق کرمان پس از انقلاب بودند، ارادت خاصی به حاجعلاء داشتند و گاهی که به خدمت ایشان میرسیدم، درباره ایشان زیاد سخن میگفتند. پس از ایشان حاجاکبر نظریان به عنوان رئیس اتاق کرمان انتخاب و مشغول کار شدند و این دوره مصادف شد با تشدید رفت و آمد من در اتاق. مرحوم نظریان عنایت خاصی به بنده داشتند و با اینکه سن بالایی برای حضور در مجموعه هیاترئیسه نداشتم، به اصرار ایشان در سال 1377 وارد عرصه انتخابات هیات نمایندگان اتاق شدم. حضورم در هیات نمایندگان باعث رفت و آمدها و شناخت بیشتر و آشنایی گستردهتر با اعضای اتاق، از جمله حاجعلاء شد. حاج اکبر نظریان نیز ارادت ویژهای به ایشان داشتند، به نوعی که همیشه در کلام ایشان ذکر خیر آقای میرمحمدصادقی بود.
به هر حال از سال 1381 که به عنوان رئیس اتاق کرمان انتخاب شدم رفت و آمدم به اتاق ایران بیشتر شد و افتخار دوستی با حاجآقا پیدا کردم. به این ترتیب رابطهای صمیمی با ایشان شکل گرفت و توانستم از نزدیک، با اخلاقیات و روحیاتشان آشنا شوم. بیش از سه دهه است که با ایشان آشنایی دارم و با این میزان شناخت میتوانم بگویم به معنای واقعی انسانی آگاه، باانگیزه، دلسوز، نگران منافع ملی و دارای مسوولیت اجتماعی بودند. در اتاق ایشان به روی همه باز بود و من هم از این فرصت نهایت استفاده را میکردم و از مصاحبت و راهنماییهای ایشان بهره میبردم.
حاجآقا میرمحمدصادقی پدرانه و از روی اشتیاق، تجربیات خود را در اختیارم قرار میدادند و توصیههای ایشان، حلو فصل مسائل سخت و پیچیده را آسان و شفاف میکرد.
یکی از ویژگیهای مهم ایشان، آیندهنگری در زمینه مسائل اقتصادی بود. ممکن است برای برخی تعجبآور باشد اما ایشان جزو پیشگامان تشویق سرمایهگذاری در استارتاپها و شرکتهای دانشبنیان بودند. ارتباط ایشان با جوانان بسیار خوب بود و من نمیتوانم بگویم چون سن و سال بالایی داشتند، به کسبوکارهای مدرن علاقه نداشتند.
ویژگی مهم دیگر ایشان، داشتن سعهصدر و بلندنظری در کسبوکار و مدیریت بود. حتی در شرایطی که در انتخابات اتاق تهران، اکثریت آرا به نفع ایشان در صندوق ریخته نشد و حتی زمانی که علیه ایشان جو نامناسب شکل گرفته بود، با حوصله و صبر، مسائل را مدیریت کردند و شرایط سخت را پشت سرگذاشتند.
مرحوم میرمحمدصادقی علاقه زیادی به مشارکت در امور خیریه داشتند. انصافا بخش مهمی از داراییهای ایشان صرف همین امور میشد.
روحشان شاد و یادشان گرامی
☑️ محسن جلالپور
گام اول صنعتزدایی چه زمانی برداشته شد؟
اقتصاد ایران در سالهای ابتدایی دهه ۱۳۴۰ تا میانههای دهه ۱۳۵۰ گامهای بزرگی برای صنعتی شدن برداشت. فرآیندی که بیش از همه مدیون مرحوم علینقی عالیخانی بود و به پایهگذاری توسعه صنعتی ایران منجر شد. در این دوره بهرغم فراز و فرودهایی که وجود داشت و نقدهایی که بر آن دوره وارد است، سیاست توسعه به متنوعسازی و تقویت اقتصاد کمک کرد و فاصلهای هرچند محدود را با اقتصاد تکمحصولی نفتی به وجود آورد.
اما دهه 1350 بنا به دلایل زیاد، آغاز فرآیند صنعتزدایی در اقتصاد ایران بود. یعنی در یک فاصله زمانی کوتاه، دستاوردهای صنعتی دهه 40 متزلزل شد.
آن روزها اقتصاددانان نسبت به «بیماری هلندی» شناختی نداشتند و اواسط دهه ۱۳۵۰ بود که ویروس این بیماری شناخته شد، اما این ویروس چگونه به اقتصاد ایران نفوذ کرد؟
اوایل دهه ۱۳۵۰ برای اقتصاد ایران دورهای متفاوت بود که با جهش قابلتوجه درآمدهای نفتی همراه شد. درآمد نفتی ایران از ۲.۵میلیارد دلار در سال ۱۳۵۱ به بیش از ۲۰میلیارد دلار در سال ۱۳۵۳ افزایش یافت. بنا به تحقیق دکتر نیلی و همکاران، این جریان سریع درآمدها به عدمتوازن ساختاری، معروف به «بیماری هلندی» منجر شد. هزینههای سنگین دولت و تورم سالانه ۱۵درصدی، وابستگی به واردات را تشدید و رشد صنایع غیرنفتی را متوقف کرد.
این دلایل را اقتصاددانان بهدرستی برمیشمرند، اما روایت مدیران بخشخصوصی از نحوه ابتلای اقتصاد ایران به بیماری هلندی و فرآیندی که موجب «صنعتزدایی» شد نیز موید این گزاره است.
مرحوم مهدی آگاه در میانههای دهه ۱۳۵۰ به عنوان مدیر بخش صادرات شرکت ارج استخدام شد. او ماموریت یافت با سفر به کشورهای منطقه، برای صادرات محصولات شرکت ارج برنامهریزی کند. آقای آگاه به این سفر رفت و زمان زیادی را صرف بازارگشایی کرد و با موفقیت به کشور بازگشت. آن روزها محصولات صنعتی ایران در کشورهای منطقه بهخصوص در خلیجفارس، خواهان زیادی داشت. مدتی گذشت که مرحوم آگاه متوجه شد مدیران ارشد شرکت ارج مثل گذشته استراتژی توسعه صادرات را دنبال نمیکنند. وقتی بیشتر پرسوجو کرد، متوجه شد کشتیبان را سیاستی دگر آمده است؛ به این معنی که شرکت ارج قصد دارد واحد صادرات خود را تعطیل کند و مدیران و کارکنان آن بخش را در واحد واردات کالاهای خانگی از شرکت آدمیرال آمریکا به کار گمارد.
آقای آگاه متوجه میشود مهندس خلیل ارجمند از محافل دربار شنیده است که شاه قصد دارد با افزایش قیمت نفت، میزان استخراج را نیز افزایش دهد و با تجدیدنظر در برنامه بودجه، سرمایهگذاری زیادی در مسائل زیربنایی و تولیدی انجام دهد، به طوری که در ۱۰سال آینده اقتصاد ایران از کشور فرانسه پیشی گیرد. (متن کامل یادداشت مرحوم مهدی آگاه را اینجا بخوانید)
این روایت برای روزگار کنونی همچنان آموزنده است و به نظر میرسد «صنعتزدایی» در اقتصاد ایران از همین دوره آغاز شد.
متن کامل سرمقاله دنیایاقتصاد را اینجا مطالعه کنید.
☑️ محسن جلالپور
صادرات در پنج پرده
مناسبتهای تقویمی در حوزه اقتصاد خیلی کسالتبار شدهاند. روز صنعت، روز تولید، روز استاندارد و حالا روز صادرات. دستگاه پیچیده و ناکارآمد اداری ایران، یک روز سال را به نام روز ملی صادرات ثبت کرده و در این روز قصد تکریم صادر کنندگان را دارد. طرفه آنکه در سال یک روز به فکر صادرات میافتند و در مقابل، 364 روز برای محدود کردن آن تلاش میکنند. میپرسید چگونه؟ به این پنج مورد توجه کنید.
اول: گیج و سرگردان
تازه رئیس اتاق کرمان شده بودم که برای تقویت صادرات، کمیتهای تشکیل دادند و از رئیس اتاق هم دعوت کردند که در جلسه شرکت کند. هر ماه جلسه را به ریاست استاندار تشکیل میدادند و درباره موانع صادرات صحبت میکردند. بعد از چند جلسه سکوت، یک بار پیشنهاد کردم که از همه اعضای حاضر در جلسه، بخواهند روند ارسال یک محموله صادراتی را بنویسند. کاغذ و قلم برداشتند و دانستههای خود را درباره صادرات نوشتند. از 25 نفری که در جلسه حضور داشتند، فقط دو یا سه نفر توانستند مختصری درباره فرآیند صادرات بنویسند که این افراد نیز جزو مدیران گمرک یا اداره استاندارد یا سازمان بازرگانی استان بودند که البته هرکدام از زاویه کار خود، صادرات را تشریح کردند. به استاندار گفتم، اغلب اعضای این جلسه نمیتوانند فرآیند صادرات را روی کاغذ توضیح دهند، چطور میتوانند مشکلات صادرکنندگان را حل کنند؟
دوم: سرگردانی مطلق
سالها پیش اتحادیه اروپا ورود پسته ایران را به دلیل آلودگی به سم افلاتوکسین ممنوع کرد. مدتها لابی و رایزنی صورت گرفت تا راضی شدند که دوباره صادرات را آغاز کنیم اما به این شرط که محمولههای صادراتی، گواهی بهداشت را داشته باشند. به این ترتیب، مسیر باز شد و توانستیم صادرات را از سر گیریم. بعد از دوندگیهای زیاد اولین بار محمولهای را برای صادرات به بندرعباس فرستادیم و قصد داشتیم در کانتینرها بارگیری کنیم که گفتند باید گواهی بهداشت ارائه کنید. برای دریافت گواهی بهداشت مراجعه کردیم که گفتند نیاز به شماره کانتینر داریم. دوباره برای گرفتن شماره کانتینر مراجعه کردیم که گفتند تا گواهی بهداشت نباشد، بارگیری نمیکنیم و تا بارگیری انجام نشود، شماره کانتینری در کار نیست. شاید باورتان نشود اما چهار تا پنج ماه دوندگی کردیم تا موفق شدیم همین مشکل ساده را رفع و رجوع کنیم.
سوم: حرف عجیب آقای رئیس
در یکی از جلسات رسمی، رئیسکل گمرک حرف عجیبی زد. گفت: در گمرک قوانینی داریم که به استناد آنها میتوانیم صادرت یا واردات کالایی را ممنوع کنیم و اگر تمایل داشته باشیم، به استناد همان قوانین میتوانیم بدون کوچکترین هزینه یا معطلی، صادرات یا واردات آن را بلامانع بدانیم.
چهارم: صادر کننده نمونه
سالها قبل فرد گمنامی به عنوان صادر کننده نمونه پسته، از رئیسجمهور وقت جایزه دریافت کرد. کسی او را نمیشناخت و ما متوجه شدیم تاجر نیست و پیلهور است و عدهای فقط از کارت بازرگانی او استفاده کردهاند. شنیدم چندماه بعد او را به خاطر فساد بازداشت کردند.
پنجم: بدفهمی همیشگی
در یکی از نشستها، مدیری اثرگذار بر فرآیند تجارت از من پرسید چطور است که پسته در سوپر مارکتهای اروپا، کیلویی۲۰ دلار است اما شما کیلویی 8 دلار را هم نمیپذیرید؟ آن روزها هم با محدودیتهای ارزی مواجه بودیم و میزان ارزش کالای صادراتی در گمرک با وقعیت فاصله داشت. برای آن مدیر محترم توضیح دادم؛ پستهای که ما صادر میکنیم پسته خام است که به صورت فلهای صادر میشود اما پستهای که شما از سوپر مارکت میخرید، بستهبندی شده و طبیعی است که قیمت بیشتری داشته باشد. هرچه توضیح دادم، قانع نشد. و بعید میدانم هنوز هم متوجه شده باشد.
☑️محسن جلالپور
درسهای اخلاق در شرایط بحران
? این روزها که سایه جنگ بر سر خاورمیانه خیمه افکنده و متغیرهای اقتصادی همچون آهوان گریزپا، مشغول جستوخیز هستند و مدام بالا و پایین میروند، عقلانیترین کار، بردن داراییها به پناهگاه امن و خرید دلار و سکه است اما آیا چنین کاری اخلاقی هم هست؟
شخصا در سالهای گذشته بارها در معرض چنین پرسشهایی قرار گرفتهام اما معمولا از پاسخ دادن طفره رفتهام اما اگر پاسخ درست دادهام، حتما این نکته را اضافه کردهام که بهتر است در چنین مواقعی نفع شخصی را کنار بگذاریم تا وضعیت از این که هست، آشفتهتر نشود.
اگر تحولات بازارها را دنبال کنید، با نظر برخی اقتصاددانان و مشاوران مالی مواجه میشوید که به مردم توصیه میکنند تا میتوانند سکه و دلار بخرند تا از نوسان قیمتها در امان بمانند. اگرچه خرید کالا بیش از نیاز، میتواند هر فرد یا خانوار را در شرایط افزایش قیمت، از نوسانها مصون بدارد، اما وقتی به صورت رفتار گروهی در میآید، باعث افزایش التهاب در بازار داراییها میشود که این اتفاق زیان کل جامعه را به دنبال دارد.
? در چنین شرایطی یاد اعلام حریق در سالن سینما میافتم. فرض کنید در سالن سینمایی نشستهاید و دارید فیلم تماشا میکنید، در گوشهای از سالن آتشی میبینید که به سرعت در حال سرایت به دیگر نقاط سالن است. چه میکنید؟ داد میزنید و همه را هوشیار میکنید یا میدوید و مدیر سالن را مطلع میکنید؟ طبیعی است با داد زدن شما، افراد به سوی درهای خروجی هجوم میآورند و خیلی از تماشاچیان زیر دست و پا له میشوند و بقیه هم میسوزند و خاکستر میشوند. اگر حریق را اطلاع ندهید، اتفاق بدتری میافتد و ممکن است هیچکس جان سالم در نبرد.
البته توصیه به مردم برای خرید و انباشت ارز و طلا در مواقع بحرانی با اعلام حریق در سالن سینما تفاوت اساسی دارد که مهمتریناش تفاوت مسأله مرگ و زندگی با کسب منفعت است. در سالن سینما چون مسأله مرگ و زندگی است، شما وظیفه دارید داد بزنید تا همه از وقوع خطر مطلع شوند اما در مقوله بازارها، بهتر است داد نزنید که آهای مردم، بشتابید که بازارها ملتهب شدهاند و اگر اقدام به خرید نکنید، زیان میکنید.
? چند سال پیش یکی از مشاوران مالی که روایتگری محبوب و سرشناس بود، با تشریح پدیده «پول داغ» به مردم توصیه کرد همه داراییهای نقدی خود را تبدیل به کالا کنند. این توصیه در فضای مجازی میلیونها بار دیده شد و به شدت مورد توجه جامعه قرار گرفت اما بزرگانی همچون موسی غنینژاد و مسعود نیلی چنین توصیههایی را مغایر با چارچوب اخلاقی اقتصاددانان اعلام کردند چون به عقیده آنها باعث تشدید تنش در جامعه میشود.
به خاطر دارم که این موضوع بحثهای زیادی میان اقتصاددانان ایجاد کرد و برخی معتقد بودند باید واقعیتهای اقتصاد را به صراحت به جامعه گفت اما برخی معتقد بودند اعلام عمومی برخی واقعیتهای اقتصادی به زیان جامعه تمام میشود و اقتصاد کشور را در معرض شوکهای سنگین قرار میدهد.
? البته بیان عمومی واقعیتها هم خوب است و هم عواقب نگرانکننده دارد؛ مفید است چون به سیاستمداران کمک میکند تا تصمیم درست بگیرند. مفید است چون آگاهی عمومی را افزایش میدهد و به تصمیمگیری بهتر آحاد اقتصادی کمک میکند. اما وقتی اقتصاد گرفتار چالشهای زیاد است و متغیرهای اقتصادی در نوسان مداوم هستند، توصیه به خرید طلا و سکه و دیگر داراییها، بدون آنکه کمکی به حل مسأله کند، میتواند سبب وخیمتر شدن اوضاع شود.
به طور مثال، گفتن یک روایت واقعی یا غیر واقعی درباره یک بانک میتواند به هجوم یکباره مردم به شعبههای آن بانک منجر شود و پدیده «هراس بانکی» را وجود آورد. این قاعده در پزشکی هم وجود دارد و معمولا پزشکان وقتی احتمال میدهند که بیان وضعیت بیماری شخص، ممکن است باعث بدتر شدن حال او شود از بیان واقعیت به او خودداری میکنند که چنین رفتاری بیش از همه به نفع خود فرد بیمار خواهد بود.
به هر حال این حق همه مردم است که به فکر حداکثر کردن منافع خود باشند اما از آنجا که شرایط سختی پیش رو داریم، اخلاق حکم میکند که از رفتارهایی که به سود خودمان و به زیان جامعه تمام میشود پرهیز کنیم.
☑️محسن جلالپور
خاک و خون
زیر خروارها خاک و سنگ مدفون شدهای. دهانت پر از خاک و سنگریزه است، خون از شقیقهات میچکد و نمیتوانی نفس بکشی. پایت زیر تخته سنگی گیر کرده، داری از حال میروی و نفسهایت به شماره افتاده.
به عزیزانت فکر میکنی. به بچههایت، به همسرت، به مادر و پدر و خواهر و برادرت. دلت میخواهد قبل مرگ یک بار دیگر صورت پسرت را ببوسی. آرزو داری به همسرت بگویی که چقدر دوستش داری. دلت میخواهد این دم آخری، دخترت کنارت بود و نوازشت میکرد و پیش خودت میگویی کاش یکبار دیگر فرصت بغل کردن پدر و بوسیدن دست مادر را داشتی.
گوشهایت هنوز میشنوند و میدانی عدهای پشت سنگهای بزرگ دارند تلاش میکنند تا نجات پیدا کنی اما آیا جان و توانت به آن لحظه میرسد؟
یادت میآید یکی دو سال پیش به سیاستمداران گفتی که معدن سست است. گفتی که جان ما در خطر است و از تجهیزات فرسوده نالیدی. آن روز همه حرفهای تو را شنیدند اما رفتند پی کار خود و تو ماندی و دوستانت که دستهایشان پینه بسته بود و گلوهای گرفته از گرد و خاک معدن.
آن طرف معدن غوغاست.
آدمهای دوزاری با کتوشلوارهای سورمهای راهراه، میروند و میآیند. الکی داد میزنند و وقتی گرمشان شد میروند توی ماشین که باد کولر به پیشانیشان بخورد. الکی ژست میگیرند. همه میدانند که این دویدنها ادایی است. این آدمهای بیمصرف با فکرهای زغالیشان این وضعیت را به وجود آوردهاند.
همانها که از معدن سهمخواهیاش را بلدند. متهم این وضعیت همانهایی هستند که تحریم را تکریم کردند. همانها که نگذاشتند سرمایه و تجهیزات مدرن وارد کشور شود. همانها که نانشان در محصور بودن ایران است.
حالا زیر خروارها خاک سیاه ماندهای و داری به آخرین لحظههای زندگیات فکر میکنی. تو اینجایی، زیر خروارها خاک سیاه و بقیه دارند مقابل دوربینها وانمود میکنند که برای نجات تو آمدهاند.
اعصابت خرد میشود. این آدمهای ادایی وقتی تو داشتی در تنگنای معدن تیشه به کوه میزدی کجا بودند؟ اینها از تیشه و معدن چه میدانند؟ از تنگی نفس در عمق معدن، از قاطی شدن عرق و خاک در تونلهای خفه. از رسیدن خون به گرد زغال روی پیشانی.
اینها کیستند؟ از کجا آمدهاند؟
☑️محسن جلالپور
درباره انتخابات(2)
سیاستمداران خالیبند
حتما شنیدهاید که میگویند «طرف خالی بسته» یا شنیدهاید که میگویند «طرف خالیبند است». شاید هم در میان دوستان خود «رفیق خالیبند» داشته باشید؛ چنان که این روزها با «سیاستمداران خالیبند» طرف هستیم که به دوربین زل میزنند و وعدههای دروغین میدهند.
در شرایطی که دولت به دلیل تنگنای مالی، قادر به تأمین حداقلهای جامعه و حقوق کارکنان خود نیست، برخی نامزدها با سادهسازی مسائل، وعدههای عجیب و غریبی میدهند که در میان اقتصاددانان به «وعدههای پوپولیستی» معروف است. یکی درباره رساندن گوشت به منازل سخن میگوید و دیگری وعده اعطای زمین رایگان میدهد و دیگری قول میدهد به محض اینکه رئیسجمهور شود، فیلترینگ را بر میدارد.
درمان دولتی، زمین رایگان، یارانه طلا، کاهش قیمت بنزین، ، آموزش و پروروش دولتی، شاغل کردن یکی از اعضای خانواده، خانهدار کردن کارگران و...همه این وعدهها خالیبندی است، چون شرایط مالی دولت به گونهای نیست که کسی بتواند این وعدهها را اجرایی کند. اگر هم یکی از این وعدهها اجرایی شود، اطمینان داشته باشید ده برابر خیری که قرار است برساند، به شکل دیگری از جیب من و شما برداشت میشود.
اما اصطلاح خالیبندی از کجا به ادبیات ما راه پیدا کرده و چه معنایی دارد؟
میگویند در تنگنای مالی عصر رضا شاه، بعضی از پاسبانها، اسلحه بدون گلوله یا فقط غلاف خالی اسلحه را به کمر میبستند. مردم که این موضوع را متوجه شده بودند، به طنز میگفتند؛ طرف «خالی بسته» به این معنی که آن پاسبان، اسلحه بدون گلوله دارد یا اصلاً اسلحه ندارد. خالی بستن پاسبانها در ابتدای قرن، بهترین توصیف برای برخی سیاستمداران در عصر تنگنای مالی دولت است. به این معنی که برخی نامزدهای این دوره، همان کاری را میکنند که پاسبانهای عصر رضاشاه میکردند؛ یعنی خالی میبندند.
سالهای طولانی است که جامعه ایران با بهت و حیرت شاهد طرح وعدههای عجیب و غریب از سوی سیاستمداران است. وعدههایی که از نظر علم اقتصاد شدنی نیست و اگر هم باشد هزینه سنگینی به کل جامعه تحمیل میکند. بسیاری از نامزدها در دوره انتخابات وعدههایی میدهند که کاربرد این وعدهها بیشتر در همان دوره نامزدی است و بیشتر برای کسب رای است. خود کاندیداها هم متوجه هستند که بسیاری از وعدههای آنها امکانپذیر نیست. اما این وعدهها را صرفاً با هدف جذب مردم میدهند. مسلماً بسیاری از افرادی که در ایام انتخابات و در جریان تبلیغات در حال طرح کردن وعدههای غیرعقلانی و ناممکن هستند، خودشان هم از اینکه وعدههایشان واقعاً انجامپذیر است یا نه، آگاه هستند و به احتمال قوی اگر به قدرت برسند، هیچگاه به این وعدهها عمل نخواهند کرد. امیدوارم جامعه ایران به حدی از بلوغ رسیده باشد که به این وعدهها توجهی نشان ندهد.
☑️محسن جلالپور
Telegram
✍️ محسن جلالپور
درباره انتخابات(2) سیاستمداران خالیبند حتما شنیدهاید که میگویند «طرف خالی بسته» یا شنیدهاید که میگویند «طرف خالیبند است». شاید هم در میان دوستان خود «رفیق خالیبند» داشته باشید؛ چنان که این روزها با «سیاستمداران خالیبند» طرف هستیم که به دوربین زل…
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 3 weeks ago