توهم واقعیت

Description
نون و القلم ??
داستانی اجتماعی و عاشقانه از دنیای دیروز و امروز
اکانت نویسنده: @Atiiiye30
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months, 1 week ago

1 year, 1 month ago

༺ شکست نور
هانای حشری که بین 8تا پسر بدنساز گیر میافته ?
????????????????
༺ سقوط فرشته
لوسیفر، فرشته‌ای که سر راهش دختری قراره میگیره که هر شب اونو به تختش میره تا...❤️‍?
????????
  ༺ جنگل‌سحرآمیز
بعد از اون حمله‌ای که تو جنگل توسط ومپایر بهم شد هر شب حالم بد تر از شب قبل میشد تا روزی که میمیرم و...?
????????
༺ بزکش
غوغا دختری که عاشق یه سلبریتی مغرور شد ولی نمیدونه که اون پسر یه...❤️‍?
????????
༺ اکسسوری
دستبند سنگی ۳۰ تومن?
????????
༺ معدن پی دی اف
منبع رمان ددی لیتل گرل ددی لیتل بوی گی لزبین بی دی اس ام ارباب و برده❤️‍?
????????
  ༺ عشق از جنس خون
سکس خشن ملکه خوناشام ها با پسر انسان بیا ببین پسر انسان چجوری جرمیده ملکه رو?????????
༺ قماربه شرط داشتنت
لیتل گرلی که زیر ددی جذاب و هاتش جر میخوره❤️‍?
????????
༺ تروما
آیلا دختری فقیری که با تزریق اسپرم توی کاندوم رییسش ازش حامله میشه و ....?
????????
༺ سوگند بیرحم، 
بالاخره دیمین گیرم انداخت، بعد از سه سال توی چنگش افتادم❤️‍?
????????
༺ سکس هیلدا رابطه دانشجو با علیرادی که نامزد دوستشه و... علیرادی که دستش به خون آلودس... ?
????????
  ༺ میجان
دختری که پا در عمارت اربابی میزاره اما نمیدونه اونجا چی در انتظارشه و بهش تجاوز میشه و....❤️‍?
????????
༺ لیدیا
دختری که بخاطر ورشکستگی پدرش به عقد پسر بزرگ ترین مافیای جهان در آمد و......?

????????
  ༺ تیز
سوفیا دختری که گیر میلیارد آمریکایی می افته و کل زندگیش زیر و رو میشه مردی که سالهاست توهم وجود این دختر و می‌زنه❤️‍?
????????
  ༺ آوا شاهکار
دختری که با عشق وارد بازی انتقامی شد از جنس #شاهکار پسری از سنگ و مغرور...?
????????
  ༺ معشوقه ماه
دختری یه شاهزاده دورگه ست در #تولد 22 سالگیش قراره تبدیل به گرگینه بشه اما ... ❤️‍?
????????
༺ کوشن یانگمی
پینترستی ترین لوازم آرایشی رو اینجا پیدا کن?
????????
༺ رویای مرده
فردی دارای دو هویت!
مونث و مذکر!
چگونه می‌خواهد رازش را پنهان و بین این دو دنیا تعادل برقرار کند؟
❤️‍?
????????
  ༺ ملکه سکسی
با داستانش ارضا شو?
????????
  ༺ رمان فانتزی
لیتل گرل قندکی که عاشق کرم ریختن به میمی‌های ددی هات و خوشگلشه...❤️‍?
????????
༺ طراحی
برندتو با کارت ویزیت و لوگو معروف کن?
????????
༺ شطرنج
اتفاقی گیر رئیس تشکیلات دشمنش میوفته و اون شب...❤️‍?????????
༺ پروانه آبی
پسری که در دام یک کتاب ارزوافتاده است برای نجات جون خود....?
????????
  ༺ تکست
به در نگاه میکنم پنجره آه می‌کشد❤️‍?
????????
༺ ماری جوانا
پسری که تولید مواد می‌کنه و با ورود یه هکر به داستان همه چیز تغییر می‌کنه..?
????????
  ༺ توهم واقعیت
یه زن قوی کابوس مردهای اطرافش هست. خصوصا اگه زرنگ و زبون درازم باشه❤️‍?
????????
  ༺ اروس
دختری که گیر یه مرد خشن و مرموز می‌افته و پسره مجبورش میکنه تا باهاش رابطه برقرار کنه و بعدش سر عقد عکسای دختره رو پخش میکنه و.?
????????????????
? تب لیستی خفن و پرجذب ما ?

1 year, 1 month ago

#پارت_۳۶

با رفتن بابا همه آشفته و سردرگم مرا نگاه می‌کردند و من گیج و منگ فقط به در ورودی خیره بودم.
پدر پری دست هایش را بهم می مالید و با نگرانی راه می‌رفت و خاله شیرین و پری پریشان دور خودشان میچرخیدند اما امیرصدرا تکیه داده به چهارچوب در ورودی سرش را پایین انداخته بود و زمین روبرویش را نگاه میکرد. بالاخره خاله شیرین به حرف آمد
-من نمیذارم این بچه دوباره بره و خونین و مالین بشه
پدر پری همچنان که راه می رفت گفت
-خانم چی میگی شما؟ مگه ندیدی پدرش گفت اگه الان نره دیگه حق نداره خانوادش رو ببینه
پری گریان آب قندی که درست کرده بود به لب‌هایم نزدیک کرد و گفت
-حالا الان عصبانی هستن شاید بعدا پشیمون بشن
مات لب زدم
-نه بابای من پشیمون نمیشه
کمی از آب قند را خورده و با کنار زدن لیوان و دست پری از جا برخاستم وگفتم
-عمو شما حق دارین نگران خانوادتون باشین و من نمیتونم خودخواهانه حتی زندگی شما رو بخاطر خودم به خطر بندازم
عمو مصطفی روبرویم ایستاد
-من خیلی وقته یاد گرفتم دیگه به حرف مردم اهمیت ندم و زندگیم رو بکنم پس بابت تهدید و حرفای پدرت و حامد نگران نیستم تنها دلواپسیم بابت خودته. با شناختی که از پدرت کسب کردم میدونم رو حرفش میمونه و برای همیشه تو رو از خودشون دور میکنه
سری تکان دادم و با گریه گفتم
-آره بابا واقعا همچین کاری میکنه ولی عمو من توان رفتن ندارم
امیرصدرا جلوتر آمد و رو به پدرش گفت
-باباجان میشه چند دقیقه تنها باهم صحبت کنیم؟
عمو مصطفی سری تکان داد و هردو به اتاق او رفتند. پری لبخندی رو به خاله شیرین زد و گفت
-فکر کنم الان داداش همه چیز رو حل کنه.
خاله شیرین با غصه نگاهی به در اتاق کرد و گفت
-الهی بمیرم برای بچم همیشه تو اینجور اتفاقا، نگاهش مثل اونموقع ها میشه
بعد نگاهی به من کرد و گفت
-پری راست میگه انشالله همه چیز حل میشه
مبهوت خاله و پری را نگاه میکردم و سر از حرفهایشان در نمی آوردم. پس از چند دقیقه عمو مصطفی همراه امیرصدرا از اتاق خارج شد و روبروی من ایستاد و با لحن عجیب و ملایمی گفت
-به پدرت هم گفتم من تاوان دادم تا فهمیدم همیشه یه بزرگتر درست نمیگه و درست فکر نمیکنه. من شکستم و فهمیدم زندگی زوری و با حرفای خاله زنکی مثل اومدن بچه اول و بچه دوم و زبونت رو غلاف کن و فلان درست نمیشه. چون اصل یه زندگی بر پایه احترام و درک متقابله‌ و من امروز متوجه شدم که در زندگی تو هیچکدوم وجود نداره پس ادامه اش خیلی به صلاح نیست
نگاهی به چشمانم کرد و ادامه داد
-من یه پدرم و خوب میدونم پدرت چقدر دوست داره و نمیخواد تو زندگیتو از دست بدی اما حالا بنا به هر دلیلی نمیتونه پشتت باشه برای طلاق گرفتن،پس تو مجبوری جدا از خانوادت طلاق بگیری و جدا از اونا حتی زندگی کنی. به من بگو آیا میتونی بدون حضورشون برای خودت زندگی کنی یا نه؟
اشک هایم را با آستین مانتو پاک کردم و گفتم
-من حتی تو زندگی با سامان هم اونا رو نداشتم و راستش حالا که اونا منو نمیخوان منم دلم میخواد خودم رو بهشون تحمیل کنم.
-این یعنی میتونی بدون اونا زندگی کنی؟
سرم را بالا پایین کردم که گفت
-من یه دِین بزرگی به خانوادم دارم و امشب میخوام با حمایت از تو بهشون ثابت بشه من واقعا کنارشون هستم و از گذشته درس گرفتم. از حالا تا وقتی زنده هستم پشتت میمونم برای طلاق گرفتن و ادامه زندگی بعد از طلاق
نفسی گرفت و رو به هر ۳ نفر ما گفت
-من از امشب دو تا دختر دارم پری و رها
خاله شیرین لبخندزنان اشک گوشه چشمش را پاک کرد
-آره دخترم تو دیگه جزوی از این خونه ای. اگر تصمیمت رو با همه شرایط سختش میپذیری ما پشتتیم.

1 year, 1 month ago

??? ۳ پارت جدید آپ شد???

اول عذرخواهی میکنم این پارتای این مدت یکم تلخ هست اما خب حقیقتیه که نمیشه ازش گذشت.
در ادامه اینقدر پارتای تلخ و شیرین دیگه داریم که حالتون بهتر بشه.

نقد و نظراتتون برای من انگیزست. منتظرم❤️?

1 year, 1 month ago

#پارت_۳۵

جلو رفتم و با زدن سیلی کم جان اما کاری ام روی صورت حامد همه را مبهوت کردم اما خودم که همچون آتشفشان از شنیدن حرفش روی پا بند نبودم با حرص و عصبانیت گفتم
-شوهر آبجی حرفی که میخوای به دهنت بیاری اول مزه مزه کن بعد بزن. کسی جرئت نداره وقتی من هیچ خطایی نکردم بهم تهمت ناموسی بزنه حتی اگه اون شخص پدرم باشه. حالا هم زودتر شرت رو از سر این خانواده کم کن تا زنگ نزدم پلیس ۱۱۰ بیاد چون اگه خودتو دستبند بزنن ببرن خیلی برات سنگین تر تموم میشه
حامد دست روی گونه اش گذاشت سپس دوباره خواست به سمت من یورش بیاورد که امیرصدرا و پدرش جلوی او را گرفتند و پدر پری با صورتی سرخ از خشم گفت
-احترام خودت رو نگه دار و برو بیرون
حامد فریاد کنان رو به پدرم گفت
-میبینی چه هار شده؟ بعد میگه طلاقم میخوام. آخه من توی سگ هار رو بعد طلاق کجای باغچه خونم ببندم که به خودم و زندگیم آسیب نزنی؟ هان؟
پدرم دست روی سینه حامد گذاشت و گفت
-تو برو من میارمش پایین
حامد نگاه غیردوستانه ای به جمع کرد و سمت در رفت اما دوباره برگشت سمت من و گفت
-ببین دختره ی بی همه چیز من یه بلایی سر تو بیارم اون سرش ناپیدا. دست کثیفت رو روی من بلند کردی؟ درمارتو درمیارم
پدر پری سمت در رفت و کلافه گفت
-برو آقا نصفه شبی اینقدر تو راهرو سروصدا نکن برو
بابا نزدیکتر به من آمد و گفت
-همینو میخواستی خیره سر؟ ببین به چه روزی انداختیمون؟ علاوه بر زبون درازی دستت هم هرز شده؟
با پوزخند گفتم
-کمال همنشینی با سامان خان بود دیگه
-خفه شو بی حیا.
اشاره ای به پری و خانواده اش کرد و گفت
-اینا کین هان؟ کین؟ بگو ببینم. بنظرت اینا تا چند روز نگهت میدارن؟ چرا الکی خودتو گول زدی نشستی اینجا؟ تو جز خونه شوهرت جای دیگه ای نداری پس به جای لگد پرونی حاضر شو بریم
با غم به اطرافیانم اشاره کردم و گفتم
-اینا؟ میخوای بدونی اینا کین؟ اینا همونایی هستن که اگه نبودن امشب شهرداری بهتون زنگ میزد و میگفت بیاین جنازه دخترتون رو از روبروی کلانتری ۱۱۵ تحویل بگیرین. میدونی چرا بابا؟ چون من حاضر بودم بمیرم اما رضایت ندم. پس فکر نکن به دلگرمی این خانواده رضایت ندادم
نفسی گرفته و گفتم
-من برای خودم بخاطر شخصیت خودم نرفتم و نمیرم رضایت بدم چه شب رو اینجا باشم چه تو پارک.
-پارک؟؟ واقعا اینقدر احمقی که مثل دخترای خراب تو پارک موندن رو به خونه شوهرت ترجیح میدی؟
با بغض زمزمه کردم
-وقتی خونه پدری ازم دریغ شده و خونه شوهر قتلگاه جسم و روحمه بله تو پارک موندن و یخ زدن رو ترجیح میدم.
بابا حینی که تند تند نفس می‌کشید داد زد
-دارم بهت میگم رها الان میرم پایین تا ۵ دقیقه منتظرت میمونم بیای تا بریم رضایت بدی، همونجا خودم میشینم حسابی سامان رو توجیح میکنم که دست از کارای اشتباهش برداره حتی شده از حامد هم میخوام باهاش جدی صحبت کنه اما اگر نیای تا آخر عمرت حق نداری به من، مادرت و خانواده خواهرت نزدیک بشی و من نه تنها از شناسنامم از کل زندگیمون تو رو خط میزنم.
پاهام قدرت نگه داشتن بدنم را نداشت. پری و مادرش دو طرفم قرار گرفته و دستانم را گرفتند با چشمانی که میسوخت و نفسی حبس شده در سینه زمزمه کردم
-بابا چی میگین؟
بابا با تحکم گفت
-خیلی جدی دارم باهات حرف میزنم. قبلا هم بهت گفته بودم اگه میخوای طلاق بگیری دیگه حق نزدیک شدن به ما رو نداری
بعد عقب گرد ‌کرد و رو به پدر پری گفت
-بهتون گفتم تو زندگی دختر من دخالت نکنین. ازتون خواستم به جای اینکه کنارش باشین برای طلاق گرفتن تشویقش کنین به برگشتن سر زندگیش.
پدر پری با ناراحتی رو به بابا گفت
-شما هم یک پدرین و برای بچتون زحمت کشیدین و حق دارین اما بخاطر دیگران و حرف مردم دخترتون رو قربانی نکنین. امروزم بهتون گفتم من خودم تاوان دادم تا فهمیدم زندگی اگر بر اساس حرف مردم باشه دوامی نداره.
-منم گفتم نیازی به تجربه شما ندارم.
سپس بی اهمیت سمت در و رفت پس از پوشیدن کفش هایش رو به من گفت
-فقط ۵ دقیقه پایین منتظر میمونم
بعد رو به پدر پری گفت
-به نفعتونه دخترم بیاد پایین.

1 year, 1 month ago

#پارت_۳۴

پری با ناراحتی نگاهی به من کرد
-خب راستشو بخوای بعد از اینکه تو رفتی داخل خونه باباهامون تقریبا ۲۰ دقیقه ای صحبت کردن اما خب آخر حرفاشون خیلی به خوشی تموم نشد
-یعنی چی؟
-بابای من همه ی اتفاقاتی که از دیشب برات افتاده بوده رو تعریف میکنه و در انتها هم از توصیه های دکتر براشون میگه، پدرتم میگه رها بخاطر زبون درازیش شوهرش کتکش میزده و حتی وقتی بابا حرف خیانت رو میزنه بابات حق رو به سامان میده و میگه تو آنقدر بهش بی محلی کردی و سامان رو پس زدی که اون شاید بخاطر رفع نیازهاش مجبور شده به کس دیگه رو بیاره
تعاریف پری باعث شد ناخودآگاه دستم را مشت کنم که او با بالاتر آوردن سرش نگاهی به مشت جمع شده و چشمانم کرد و با نگرانی گفت
-ببین بهت گفتم حالت بد میشه. چشات شده کاسه خون
شمرده و سخت زمزمه کردم
-ادامش؟
-هیچی دیگه پدر من هم میگه این درست نیست که اگه تو پسش میزنی اون بره بهت خیانت کنه و باید مشکلاتش رو نه با مشت و کتک با حرف زدن با تو حل کنه و در نهایت وقتی از بابات میخواد که بعد از صلاح دید خودش به طلاق تو فکر کنه بابات یه جملاتی مثل " به شما ربط نداره دختر خودمه " یا " امثال شما رها رو پرو کردین " میگه و در رو روی بابام میبنده.
بابای من وقتی تو ماشین نشست فقط و فقط نگران تو بود و می‌گفت قطع به یقین بابات تو رو مجبور میکنه برگردی. همون موقع سروانی که داداش شمارش رو به عنوان همراه تو بهش داده بود زنگ زد و گفت سامان رو گرفتن و اون زنگ زده به خانواده‌ شاکی تا بیان و رضایت بدن؛ همون موقع ماشین شوهرخواهرت با سرعت زیادی وارد کوچه شد و جلوی در خونه ای که تو واردش شدی توقف کرد و با عصبانیت وارد خونه شد
مبهوت همچنان سر تکان دادمو گفتم
-خب؟
-خب که پرسیده بودی چرا من همراه داداش نیومدم، چون بابا از امیرصدرا خواست آدرس کلانتری که سامان داخلش هست رو بگیره و بره اونجا کشیک بده که اگه بابات اینا تو رو به زور برای رضایت آوردن از حالت به ما خبر بده، خودشم با من اومد خونه که اگه احیانا تو اومدی اینجا کنارمون باشه. اصلا برات سوال نشد چرا داداش اینقدر زود خودش رو بهت رسوند؟
سری برای او تکان دادم اما نمی‌توانستم لحظه ای
از شوک حرفهای پدرم به عمومصطفی خارج شوم، پری دستم را گرفت و گفت
-میشه دیگه بهش فکر نکنی؟ هنوز...
با شنیدن صدای آیفون هردو از جا پریدیم. نگاهم به ساعت افتاد که عقربه کوچک عدد ۳ و عقربه بزرگ عدد ۱۲ را نشان می‌داد. صدای بلند پدر پری خون را در رگ هایم منجمد کرد
-پدر رها و شوهرخواهرشن
سریع مانتوام را تن کرده و شالم‌را روی سرم انداختم و به بیرون از اتاق رفتم. اهالی خانه با چشمانی خواب آلود جلوی در ایستاده بودند. با توقف آسانسور و خروج بابا و حامد دست پری را که کنارم ایستاده بود چنگ زدم.
پدر پری و امیرصدرا جلوتر رفته و مودب سلام کردند که حامد کفش هایش را با عجله از پا خارج کرده و تقریبا به سمت من حمله کرد و حین تکان دادن انگشت اشاره اش به نشانه تهدید جلوی صورتم غرید
-توی ولد چموش اینجا چه گوهی میخوری؟؟؟ مگه نگفتم گمشو رضایت بده تا اون شوهر الدنگت آبروی منو پرچم نکرده؟
بابا نیز جلو آمد بازوی حامد را گرفت و گفت
-پسرم اینقدر جوش نیار. الان میبریمش رضایت بده
با ناراحتی رو به حامد گفتم
-منم گفته بودم رضایت نمیدم.
حامد دستش را برای سیلی روی صورت من بلند کرد که پدر پری دستش را در هوا گرفت و گفت
-آقا لطفا حرمت مهمون من رو تو خونم نگه دار
حامد عصبی خیره در چشمان عمومصطفی گفت
-اگه شما از این بی حیا حمایت نمیکردین الان شب بغل شوهرش خوابیده بود.
با هینی که پری و مادرش کشیدند امیرصدرا جلو آمد و حینی که سعی می‌کرد در عین عصبانیت مودب باشد جدی لب زد
-درست نیست وقتی چندتا خانم اینجا ایستادن اینقدر رک حرف بزنید درثانی فکر نمیکنین اینطور هجوم آوردنتون این موقع شب به این خونه خیلی درست نیست؟
حامد پوزخندی زد و گفت
-شما؟؟ البته این دختر اگه ناموس سرش میشد جایی که مردای نامحرم هستن نمیموند

1 year, 1 month ago

#پارت_۳۳

عمو مصطفی با اخم هایی درهم جدی در چشمانم نگاه کرد و لب زد
-تصمیمت طلاقه دیگه درسته دخترم؟
-بله
-کسی جز پدر مادرت رو نداری؟ پدربزرگ مادربزرگی؟عمو خاله دایی کسی؟
با حس مبهمی زمزمه کردم
-از طرف پدری که یه عموی تنی دارم و بقیه ناتنی هستن که اصلا نمیشناسمشون. عموی تنیم تا قبل از ازدواجم دورادور خرج تحصیلم رو میداد که با ازدواج و انصرافم از دانشگاه دیگه خبری ازشون ندارم فقط میدونم بعد از عروسی خواهر کوچکم یه کدورتی بین دو برادر پیش اومده ولی خب قبلش هم رفت و آمدی نداشتیم. طرف مادری یه مادربزرگ دارم که با داییم زندگی میکنه ولی شهرستان هستن و اونا از پدر مادرم تو این موارد سختگیرترن. دیگه کسی رو نداریم جز اینا
عمو مصطفی سری تکان داد و گفت
-پس کارمون خیلی سخت شد
خاله شیرین رو به پری اشاره کرد تا داروهایم را بیاورد و پس از خوراندن آنها رو به من گفت
-برای امشب دیگه کافیه برو استراحت کن. تا فردا یه فکری میکنیم
لبخند محوی زدم و آرام به اتاق رفته و روی تخت پری دراز کشیدم‌. سوال پدر پری فکرم را خیلی بهم ریخته بود. اینکه از کس و کارم سوال میکرد یعنی خودش نمیخواست درگیر کارهایم شود و من واقعا توقعی از او نداشتم. آنقدر در فکر غرق بودم که متوجه حضور پری در کنارم نشدم. با مهربانی یک دست از لباس های خانگی مادرش را به دستم داد و گفت
-لباساتو عوض کن اینا راحتره
پس از تشکر و تعویض لباسهایم دوباره روی تخت خزیدم و به پری که مشغول پهن کردن تشک برای خودش بود گفتم
-اگه برای بلند شدن از روی زمین پهلوم درد نمی گرفت، تختت رو صاحاب نمی‌شدم
پری با لبخند گفت
-جدیدا چقدر تعارفی شدی حالم بد شد
طاق باز دراز کشیده و بدون هیچ نگاهی به پری گفتم
-من خودم میدونم مزاحمم و از تو و خانوادت هیچ توقعی ندارم
-اه دوباره حرفای تکراری
-پری جدی میگم من دارم یه فکرایی میکنم
پری با تعجب و نگرانی گفت
-هر فکری بکن جز برگشت به اون دیوونه خونه
خندیدم:
-منظورت خونه خودمو سامانه؟
-آره دیگه
با جدیت گفتم
-اونجا برنمیگردم حتی اگه مجبور شم شب تو پارک بخوابم
ابرویی بالا انداخت
-پارک از کجا اومد؟
بعد روی تشک دراز کشید و همانطور که دستش را زیر سرش می‌گذاشت رو به من گفت
-بخاطر سوال بابام درباره مادر بزرگ و این حرفا داری حرف از تو پارک خوابیدن میزنی؟
-نه اصلا. بالاخره مهمون یه روز دو روز بیشتر که نمیشه
-میشه به این چیزا فکر نکنی فعلا؟
-باید فکر کنم. میخوام پرستار شبانه روز یه جایی مثل کهریزک و اینا بشم یا حتی برم تو این خونه هایی که نیاز به پرستار شبانه روز دارن برای کودک و پیرزن پیرمرد
پری نیمخیز شد و پرسید
-تو هال گفتی از دانشگاه انصراف دادی؟؟؟
-آره بعد از عقدمون سامان گفت نمیتونه هزینه های دانشگاه رو بده بابا و عمو هم که ناراحتی داشتن دیگه قید درس رو بعد ۳ ترم زدم
-چقدر حیف شد. حسابداری میخوندی نه؟
-آره. خوشحالیا خیلی چیزا حیف شد درس که یه چیز کوچیکه
-آره مثلا خودت، خودت خیلی حیف شدی
پوزخندی زدم
-تو نگی کی بگه
-بازم خودم میگم چون مثل کف دست میشناسمت.
سکوت کردم. پری راست می‌گفت او واقعا خوب مرا می شناخت. برای منحرف کردن بحثمان گفتم
-راستی چرا تو با داداشت نیومدی خانم مارپل؟
پری روی تشک کامل نشست و با کلافگی گفت
- اگه گذاشتی من امشب رازداری کنم و سر قولم به بابا بمونم
من نیز با تعجب روی تخت نشستم و پرسیدم
- پری جریان راز چیه؟ چیو ازم مخفی میکنی؟
پری آهی کشید و زمزمه کرد
-برای امشب بسه. نمیخوام اینقدر ناراحت شی
با بی حوصلگی گفتم
-دیگه بعد از اینکه خانوادم پشتم رو خالی کردن هیچ چیز اونقدر ناراحتم نمیکنه راحت باش

1 year, 1 month ago

#پارت_۳۲

پس از رسیدن به خانه شان و توقف ماشین به آرامی پیاده شده و همراه او وارد آسانسور شدم. از همین حالا برا رویارویی با خانواده پری خجالت زده بودم. امیرصدرا سرش را پایین انداخته و به سویچ داخل دستش نگاه میکرد من نیز به سویچ داخل دستش خیره شده و گفتم
-من دوباره برگشتم اینجا
با باز شدن در آسانسور و نمایان شدن پری که جلوی در ایستاده بود سکوت کرده و از آسانسور خارج شدیم. پری با دیدن رنگ و رویم سریع به حرف آمد
-داداش، رها چرا این شکلیه؟
امیرصدرا همانطور که کفش هایش را از پا خارج می‌کرد رو به پری گفت
-فکر کنم بهتره کمکشون کنی بیان داخل به جای اینکه وایسی سوال کنی
پری دستم را کشیده و به داخل خانه برد. خاله شیرین و بابای پری با نگرانی به سر و رویم‌نگاه می‌کردند که امیرصدرا با بستن در جلوتر آمد و گفت
-خداروشکر الان حالشون خوبه، سرم زدن و پانسمان سرشون هم عوضش شده
بعد با دست به پذیرایی اشاره کرد و گفت
-تا شما بشینید و پری برای رها خانم غذا گرم کنه، ایشون هم برن یه آبی به دست و روشون بزنن
پس از اتمام حرفهای امیرصدرا، ناخودآگاه همه به سراغ کارهایی که گفته بود؛ رفتیم. جلوی آینه دستشویی به کبودی ها و زخم های روی صورتم و باند پیچی روی سرم خیره شدم. شرایطم اصلا خوب نبود و واقعا چقدر لطف می‌کردند که نگاهشان به من همیشه مملو از محبت و نگرانی برای خودم بود. دست و صورتم را شسته و از دستشویی خارج شدم. با دیدن سفره ی پهن شده روی زمین و پری که بشقاب ها را میچید متعجب لب زدم
-پری مگه من چندنفرم؟
پری لبخند زنان گفت
-راستش منو مامان و بابا نتونستیم از نگرانی لب به غذا بزنیم. از داداش هم پرسیدم دیدم اونم چیزی نخورده مامان گفت برای هممون غذا گرم کنم
با نگاهی به ساعت گفتم
-یک نصفه شبه اونوقت شما تا الان گرسنه بودین؟
پری پس از چیدن کاسه های ماست از جا برخاست و گفت
-گفتم که میل نداشتیم الان که دیدیم سالمی و حالت خوبه اشتهامون باز شد
پدر پری که تازه از حرف زدن با امیرصدرا فارغ شده بود با خروج از اتاق رو به من گفت
-دخترم امیرصدرا میگه دکتر اصلا از شرایطت راضی نبوده و چون داروهاتو سروقت مصرف نکردی ممکن بود اتفاقات بدتری برات بیفته
تلخندی زدمو گفتم
-همش بخاطر داروها نیست
-الانم موقع تعریف سیر تا پیاز ماجرای پیش اومده نیست ایندفعه اول شام بعد اگه خواستی کلام
خاله شیرین با لبخند مهربانی دیس برنج را سر سفره گذاشت و گفت
-رو حرف آقامصطفی نمیشه حرف زد، بشین دخترم
پس از خوردن شام با نگاهی به تک تک افراد حاضر در سر سفره و بشقاب های خالی از غذا سری پایین انداختم و گفتم
-نمیپرسید چرا الان اینجام؟
کسی چیزی نگفت که ادامه دادم
- من دیگه هیچ کس رو ندارم. یعنی به قول مادرم انتخابم بی کسیه
نفس عمیقی کشیده و جریانات پیش آمده را مو به مو تعریف کردم.

1 year, 2 months ago

? امشب۴ پارت آپ شد?

اینقدر خاطرتون برای نویسنده عزیز هست که دلش میخواست اولین برخورد رها و امیرصدرا رو کامل بخونید❤️

منتظر نقد و نظرات خوبتون هستم??

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months, 1 week ago