راهیانه/مهدی سلیمانیه

Description
می‌نویسم.. چون زمزمه‌هایی در "راه"ی که نامش را زندگی گذاشته‌اند.

برخی سیاه‌مشق‌ها (کتابها): طلبه زیستن (نگاه معاصر)|پل تا جزیره|پرنده و آتش|گنجور: قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها (آرما)|هالبواکس و حافظه جمعی (حکمت) و ...

راه ارتباطی:
[email protected]
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago

5 months, 3 weeks ago

خشم‌سازی
(روایت روزی عادی در فضایی غیرعادی)

صحنه اول:
- "دایی! دااایی! مامان! بزن در رو دایی دم دره!"
شب یلداست. خواهرزاده‌هایم با ذوق روی بالکن آمده‌اند و بالا و پایین می‌پرند. خواهرم در پارکینگ را می‌زند که با ماشین بروم داخل. تا راهنما می‌زنم ماشین پلیس بین من و در پارکینگ می‌ایستد. اشاره می‌کند شیشه را پایین بده:
- مدارک.
با تعجب می‌گویم:
- چیزی شده؟
- ماشین توقیف داره.
یک بار دیگر، ماشین را برای همین حجاب اجباری به پارکینگ برده‌بودند. چند وقت بعد دوباره پیامکش آمد.
حرف و استدلال جواب نمی‌دهد. سه نفرند. گروهبان پیاده می‌شود و با خشم می‌گوید:
- پرروبازی درمیاری؟ بهت می‌گم. بشین داخل!
به بالکن نگاه می‌کنم‌. یوسف و عارف با تعجب نگاه می‌کنند. یکی‌شان مادرشان را صدا می‌کند. دست تکان می‌دهم:
- دایی زود میام.

رسید را می‌گیرم. جعبه‌ی شیرینی را برمی‌دارم و باز می‌کنم و سمت پیرمرد نگهبان پارکینگ می‌گیرم:
- پدرجان! یلدات مبارک!
از کنار گروهبان می‌گذرم. سرباز کنارش سرش را پایین انداخته. از پارکینگ بیرون می‌زنم.
- آقا یه دقه وایسا!
همان سرباز جوان است.
- آقا حلال کن! به خدا از ما هم می‌خوان. میگن روزی فلان‌تا باید بیارین پارکینگ، وگرنه...
دستم را می‌گیرم سمتش:
- میدونم. تقصیر تو نیس. یکی دیگه ما رو به جون هم انداخته. یه عده‌ هم شدن آدم ظلم.. یلدات مبارک!

صحنه دوم:
زن چادری که پشت میز "ترخیص" نشسته، لب‌هایش را به صورت عجیب و غیرعادی ژل تزریق کرده‌. شدید آرایش کرده. همه را "پسر" صدا می‌کند. زبان تندی دارد:
- واسه من پر رو بازی درمیاری پسر؟! اصن کامپیوتر خرابه!
ده، دوازده‌نفری که دور میزند پسر موتورسوار را سرزنش می‌کنند:
- بس کن اسکل دیگه! بگو غلط کردم بریم دنبال کارمون!
زن بلند می‌شود:
- اصن کیبورد خرابه. برین بعدن بیاین!

صحنه سوم:
پلیس بعلاوه ده شلوغ است. اتاق ترخیص خودرو از همه شلوغ‌تر. دور تا دور اتاق، پیر و جوان نشسته‌اند.
شصت ساله مردی با لهجه‌ی جنوبی، با همسر و پسر جوانش هم نشسته‌اند. به وضوح عصبی است. اما می‌خندد. بلند بلند می‌خواند:
- فردا که بهار آید، آزاد و رها هستیم! آقا یادته؟
خانم‌ش لب می‌گزد.
- چیه؟ جرمه؟ شعر نخونم؟
دختر متصدی اسم دیگری می‌خواند. مرد میانسال و آرام است.
- آقا شما باید بری پلیس امنیت.
- کجا؟! پلیس امنیت؟!
- بله. سگ‌گردانی میره اول اونجا.
با تعجب و صدای بلند می‌گوید:
- پلیس امنیت واسه سگ؟! یعنی من با اون سگ کوچیک امنیت مملکت رو به خطر انداختم؟!
زیر لب ناسزا می‌گوید و بیرون می‌رود.

متصدی رمز میپرسد و کارت می‌کشد.

مرد جنوبی با تعجب گوشی‌اش را سمتم می‌گیرد:
- آقا این چنده؟ صد و بیست تومن دیگه؟
عدد کسر از حساب است.
- نه عزیز. یک میلیون و دویست.
شوک می‌شود‌. ته پیام نوشته: موجودی: ۶۵ هزار تومان.
- خانم چه میگه؟! یه میلیون و دویست تومن؟! چه خبره؟ من انقد خلافی ندارم! اصن به شما چه زن من می‌پوشه یا نمی‌پوشه (...).

شروع به فحش دادن می‌کند. زنش هر چه می‌کند آرام نمی‌شود. می‌برتش بیرون. اما صدای فحش دادنش می‌آید.

متصدی رمز میپرسد و کارت می‌کشد.

دختر جوان خوش‌پوشی که روسری‌اش روی شانه‌اش افتاده دارد با متصدی بحث می‌کند:
- خانم می‌گم رفتم پارکینگ، میگن پیام نیومده! من که بیکار نیستم هی برم هی بیام!

متصدی رمز میپرسد و کارت می‌کشد.

مرا صدا می‌کند:
- آقا چرا اومدی اینجا؟! شما هم باید بری پلیس امنیت اول. بعدم دو هفته این دفعه باید بخوابه..

این داستان زخم‌هایی است که هر روز می‌خوریم. کارخانه‌ی تحقیر. خط تولید ِ کینه.

ما، عادت نمی‌کنیم.

@raahiane
#از_رنجی_که_میبریم

6 months ago

ملاقات، پس از مرگ

با برخی از آدم‌ها، پس از مرگ‌شان آشنا شده‌ام. از معاصرین. منظورم از معاصرین، کسانی هستند که چندان از زمان مرگ‌شان نگذشته‌است. کمتر از صد سال. نام این آشنایی را «ملاقات پس از مرگ» گذاشته‌ام. کسانی مانند علی شریعتی، هدی صابر، محمود طالقانی، میرزا حسن رشدیه یا جلال آل احمد از این ملاقات‌ها بوده‌اند.

ملاقات‌های پس از مرگ، ملاقات‌هایی خاص هستند. آن آدم دیگر نیست. تو پس از نبودن‌اش، با نشانه‌هایی که از خود به جای گذاشته، با او آشنا می‌شوی. نشانه‌هایی که گاه کلمات او هستند. نوشته‌ها. گاه، آدم‌هایی که با او نسبتی داشته‌اند و میراثی از او برده‌اند. فرزندی، همسری، دوستانی.. نشانه‌ای که گاه روایت‌هاست: روایت‌هایی از بودن در جایی، نهاد ساختنی، واکنشی در موقعیتی، ... . نشانه‌هایی که گاه زندگی‌نامه‌هاست.

این‌طور است که تو، در ملاقاتی پس از مرگ، تبدیل به یک کارآگاه می‌شوی. کارآگاهی در مواجهه با یک معما. معمایی که تنها از خلال نشانه‌ها، آرام آرام و در مه، روشن‌تر می‌شود. چهره‌هایی که از آن آدم، گاه با هم در تناقض‌اند. روایت‌هایی که همدیگر را تکذیب یا تکمیل می‌کنند. گاه نشانه‌هایی پیدا می‌شوند که تمام درک پیشین‌ات از آن آدم را به چالش می‌کشند یا بعدی جدید از او را به رویت آشکار می‌کنند. گاه نشانه‌ها مدت‌ها گم می‌شوند و نیستند. برای سال‌ها، خبری از هیچ نشانه‌ی جدیدی نیست. ملاقات، فراموش می‌شود. اما ناگهان، پس از سال‌ها، در لحظه‌ای ناگهان ملاقاتی دیگر با پیدا شدن نشانه‌ای دیگر رخ می‌دهد. گاه نشانه‌ها و روایت‌ها و متن‌ها همانند، اما در این ملاقات پس از مرگ، ماییم که آرام آرام تغییر کرده‌ایم و شکل ملاقات و معنایش را عوض می‌کنیم.

ملاقات‌های پس از مرگ، ملاقات‌های سحرانگیزی هستند. ملاقات‌هایی معمایی. ملاقات‌هایی ناتمام.

@raahiane|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|راهیانه
#شبح

6 months ago

"طبیعی" نیست

طبیعی نیست که ما در شهرهایمان، از گازهای سمی مسموم شویم. طبیعی نیست که حتی شهرهای کوچک‌مان به اتاق‌های گاز تبدیل شوند. طبیعی نیست که صبح تا شب جان بکنیم و طعم ذره‌ای ارامش را نچشیم. طبیعی نیست که زن باشیم و صبح تا شب در خیابان و دانشگاه و اداره تحقیر شویم. طبیعی نیست که اکثریت جامعه کمرشان زیز فشار خرد شود و حضرات و فرزندانشان اینجا و آنجا، پشت شعارها، مشغول عشق و حال باشند. طبیعی نیست روی منابع نفت و گاز نشسته باشیم و باز برق و گازمان قطع شود. هیچکدام از این‌ها "طبیعی" نیست.

اما کار حضرات طبیعی نشان دادن تمام اینهاست. طببعی جلوه دادنش برای ما، برای اقلیت طرفدارشان: ناترازی است. همه جا همین است. همه جا فساد هست. در امریکا هم نرخ مشارکت در انتخابات همین است. در اروپا هم گاز قطع میشود. زنان همه جا تحت فشارند. فقر همه جا هست.

نه. این‌ها طبیعی نیست. این‌ دوزخ را شمایان ساخته‌اید. این دوزخ طبیعی نیست. ما به دوزخ‌تان، عادت نمی‌کنیم. حتی وقتی بیفتیم، انگشت‌هایمان به سمت شماست. اینها طبیعی نیست.

@raahiane
#از_رنجی_که_میبریم

8 months, 2 weeks ago
**از هایدا تا کلانا**

از هایدا تا کلانا
(نشانه‌های رشد یک جامعه‌)

پانزده سال قبل، پیدا کردن غذایی سریع اما «سالم» در مغازه‌ها، کاری تقریباً غیرممکن بود. ساندویچ‌های پر از سس و کالباس و سوسیس‌ها و غذاهای چرب تنها غذاهای قابل دسترسی بودند. نوشیدنی‌ها هم به نوشابه‌ها و آبمیوه‌ها و در بهترین حالت دوغ و آب محدود می‌شد.

اما حالا، وضعیت فرق می‌کند: سالادها، ساندویچ‌های آماده‌ی نان و پنیر و گردو و حمص و کره مربا و نان و پنیر و سبزی فراوان یافت می‌شوند. حالا به جای «هایدا»ی پر از سس مایونز و کالباس، «کلانا»یی هست که سالم‌تر است و جایش را در سبک زندگی طبقه متوسط باز کرده‌است. بر خلاف گذشته، هر شیر و ماست و مایونز و پنیری، نوع کم‌چرب و نیم‌چرب هم در بازار دارد. کم‌کم نوشیدنی‌های کمی سالم‌تر یا مفیدتر هم سر و کله‌شان پیدا شد: تخم شربتی‌ها و خاکشیرها و شربت گلاب‌ها از دل سنت پیدایشان شد و بسته‌بندی شیک شدند و در قفسه‌ها پیدایشان شد و بازار پیدا کردند.

این تغییر، این توجه به سلامتی، چه اهمیتی دارد؟ از چه تغییری خبر می‌دهد؟

غذا مهم است! غذا یکی از معرف‌های تغییرات اجتماعی است. جامعه‌ای که به غذایش، به سلامتی‌اش و به بدنش بیشتر و بیشتر اهمیت می‌دهد، در حال مدرن شدن است: آدمیزادی که مهم می‌شود. بدنش، عمرش، سلامتی‌اش. این تازه در شرایطی‌ست که کمرش زیر بار فشار اقتصادی خرد شده‌است. اما باز هم دارد خودش را با چنگ و دندان حفظ می‌کند.

این تغییرات آنقدر آرام‌اند، آنقدر در اعماق اتفاق می‌افتند، آنقدر بی‌صدا هستند که توجه را به خودشان جلب نمی‌کنند. اما دانشجوی جامعه‌شناسی معنی این تغییرات به ظاهر ساده را می‌فهمد. چیزی آن درون و پایین، در اعماق تغییر کرده‌است.

پیشتر هم نوشته‌ام: در اعماق جامعه‌ی ایران، با تمام رنج‌هایش، با تمام ستمی که بر آن رفته، نوزایی و تولد و رشدی عمیق در بسیاری ویژگی‌هایش اتفاق افتاده‌است. نشانه‌هایش فراوان‌اند. مثل سالم‌تر شدن خوراکش.

@raahiane|راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#روشنا|#نوزایی_از_پایین|#جامعه|#شبح

8 months, 2 weeks ago
**ناگهان، رستم**؟

ناگهان، رستم؟

تلویزیون را روشن می‌کنم. سریالی جدید درباره جنگ هشت‌ساله است. روی دیوار سنگر پارچه‌نوشته‌ای است: برای خاک وطن، خون می‌دهیم. فیلم پر است از آدم‌های سیبیلو. داش مشتی.

شهر پر شده از بنرهای شهرداری با مضمون وطن‌دوستی و ایران‌دوستی: "همه برای عزت ایران". از میدان "جهاد" رد می‌شوم: کل یک ساختمان را بنری عظیم با تصویر رستم ِ شاهنامه زده‌اند که: رسیده به ما تیغ رستم کنون!

روزها و سال‌ها و دهه‌هاست که در کتاب‌های درسی بچه‌ها اما چندان خبری از رستم و شاهنامه نیست. روز کوروش جاده‌های به سمت پاسارگاد را می‌بندند مبادا جمعیت بیش از حد به بازدیدش برود. در صدا و سیمایشان یک سریال جذاب درباره ایرانیت و شاهنامه نیست. در منابر وعظ و فضاهای رسمی و اداره و سخنرانی مقامات و حضرات، "ایرانی" بودن و رستم و سهراب و تهمینه و اسفندیار هیچ کجا نبوده.

به ناگهان، ایرانیت اما ظاهر می‌شود: در فیلم‌هایی که میسازند، در تبلیغات شهری، ... چرا؟ چون جامعه را به وجد می‌آورد. آن خطابه‌های دیگر، برای بسیاری بخش‌های جامعه جذابیت که ندارد هیچ، دافعه آورده.

همنوایی با جامعه، تنها به وقت اضطرار.

@raahiane

#دیدن/#عرف_ستیزی/#حافظه

8 months, 2 weeks ago

شخص و زایش فرهنگ خوبی: بررسی خانه‌ی نارتیتی، سایت رادیو نواحی، و ان‌جی‌اوی زیپاک

اصغر ایزدی جیران

همایش «قدرت جامعه: جامعه‌شناسی کانون‌های مستقل اجتماعی در ایران معاصر»، ایده‌ای از مهدی سلیمانیه

تهران، موسسه ته‌رنگ، ۱۹ مهر ۱۴۰۳
@IzadiJeiran

11 months, 2 weeks ago

سپاس

از عزیزانی که بعد از درخواستم برای یاری به دانش‌آموز مهاجر افغانستانی پیام آمادگی همکاری دادند، سپاسگزارم. خوشبختانه بیش از بیست پیام مهربانانه‌ی آمادگی همکاری رسیده بود.

این‌ها، خودِ #روشنا ست.

"نام بعضی نفرات
رزق روحم شده‌است
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جراتم می‌بخشد
روشنم می‌دارد." (نیما یوشیج)

11 months, 3 weeks ago

?
جدیدترین همکاری مشترک «رخشان بنی‌اعتماد» و «مجتبا میرتهماسب» آماده نمایش شد.

هشتمین فیلم از سری فیلم‌های مستند «کارستان»، فیلم مستند «ژیلا» به کارگردانی مشترک رخشان بنی‌اعتماد و مجتبا میرتهماسب پس از حدود دو سال تولید و تدوین، آماده‌ی نمایش شد.
این فیلم روایت‌گر زندگی و تلاش‌های «ژیلا کاشف» است که بیش از سه دهه کوشید تا کودکان زیادی به خاطر فقر از تحصیل محروم نمانند.
ژیلا کاشف بنیان‌گذار «انجمن یاران دانش و مهر» در ایران و بنیاد Keep Children in School (KCIS) در امریکا است. زندگی پرفراز و نشیب او برای عبور از فقر و محرومیت و تلاش‌ برای رشد خود و خانواده‌اش، همراه با سال‌ها مبارزه با بیماری سرطان، ستودنی است.

سازندگان فیلم:
کارگردان: رخشان بنی‌اعتماد، مجتبا میرتهماسب / تدوینگر: سپیده عبدالوهاب، همیلا موید / فیلمبردار Dustin Pearlman / صدابردار Tessa Murphy / طراحی و ترکیب صدا: امیرحسین قاسمی / آهنگساز: رضا مرتضوی / مجری طرح (آمریکا) Sara Bird / پژوهشگر: الهام شهسوارزاده / مدیریت پژوهش کارستان: فیروزه صابر، زهرا عمرانی (بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان) / اصلاح رنگ و نور: فرهاد قدسی / گرافیک و عنوان‌بندی: محمد زمانی / مترجم انگلیسی: سهراب مهدوی / روابط‎‌عمومی و رسانه: حدیث رحمانی / تهیه شده در: کارگاه فیلم کارآ / تهیه‌کننده: مجتبا میرتهماسب

همزمان با اولین سال درگذشت ژیلا کاشف، این فیلم برای نخستین بار در امریکا به نمایش در خواهد آمد. جزئیات نمایش این فیلم به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد.

@karestanfilm
@yaranedanesh
@kcisfoundation
@jilakashef
@rakhshanbanietemad
@mojtabamirtahmasb

‌‎#کارگاه_فیلم_کارآ #کارستان #کاری_کنیم_کارستان #ژیلا #ژیلا_کاشف #رخشان_بنی_اعتماد #مجتبامیرتهماسب #انجمن_یاران_دانش_و_مهر
#kcis #jila

12 months ago

چرا رای ندادم؟ چرا رای می‌دهم؟

دور اول انتخابات، مصمم به رای ندادن بودم. رأی ندادم. در دفاع از این رأی ندادن هم نوشتم. از این تصمیمم هم سربلند و راضی‌ام. دور دوم اما رای می‌دهم. این روزها، بعضی دوستان از چرایی‌اش می‌پرسند. گفتم کوتاه دلایل شخصی‌ام را بنویسم.

  1. دور اول رای ندادم چون حضرات باید نتیجه‌ی تندروی بی‌حد و حصر و پایان‌ناپذیرشان را می‌دیدند. از محدود کردن روز به روز دایره‌ی انتخاب‌هایمان تا سیلی‌های پیاپی به صورت جامعه‌ در مواجهه با مردم نجیب به جان آمده در اعتراضات این سال‌ها. باید می‌دیدند که ما دیگر "مجبور" به شرکت در بازی بی‌معنی‌شان نیستیم. که فراموش نمی‌کنیم. که تمام سلول‌هایمان خشمگین است و از ستم‌شان بیزار.

  2. نتیجه‌اش را دیدند. کاری کردیم کارستان. حالا با ثبت پایین‌ترین میزان مشارکت در انتخابات، پیام‌مان را واضح و بلند شنیده‌اند. این صدا انقدر بلند بود، که به گوش حضراتی که باید می‌رسید، رسید. بازی‌شان را بر هم زد. صدای "نه"ی حداقل شصت درصدی ما اکثریت در تاریخ ثبت شد.

  3. بین پزشکیان و آن یکی، خیلی تفاوت هست؟ برای چه کسی؟ برای غالب بهره‌مندان و حلقه‌ی مواجب‌بگیرهای دور و برشان که از فردای انتخابات، دوباره پست و مقام خواهند گرفت و نوبت کمبزه و خیارشان خواهد رسید، بله. اما برای ما مردم، در بهترین حالت، شاید سی درصد تفاوت. چون اصلاً مساله اصلی ما جای دیگر است. اما همین سی درصد، برای ما، آدم‌های این پایین، ما که جز خودمان فریادرسی و پناهی نداریم، مهم است.

  4. آیا پزشکیان بر خلاف آن یکی تغییر معناداری ایجاد می‌کند؟ نه. آیا شرایط را بهتر می‌کند؟ نه. آیا تیم‌اش با تیم روحانی و مصیبت‌هایی که بر سرمان آوردند خیلی فرق می‌کند؟ نه. آیا به غالب وعده‌هایش عمل می‌کند؟ نه. اما بین تمام این «نه»ها، همین که دردی که تحمل خواهیم کرد، نهایتاً سی درصد کمتر خواهد بود، برای رأی دادن من کافی است. ما، مستحق درد کشیدن بیشتر نیستیم. و گرچه مصمم و خشمگین، اما خسته‌ هم هستیم. حق داریم که باشیم.

  5. آيا اگر پزشکیان رأی بیاورد، ساکت می‌شویم؟ هوادارش می‌شویم؟ به وعده‌هایش دل می‌بندیم؟ به «هیس»های اطرافیان و غالب (به اصطلاح) اصلاح‌طلب‌های بهره‌مند و کاسب‌کار و زخم‌نخورده‌ی دور و برش گوش می‌کنیم؟ سکوت می‌کنیم و قانع می‌شویم؟ از محدودیت‌ها و مصلحت‌ها و «این که بالاخره بهتره» حرف می‌زنیم؟ نه. هرگز. چه پزشکیان باشد، یا آن یکی، مثل همان روحانی، ما کارمان دفاع از جامعه است. فریاد از ستم‌های رفته و آتی. ما بیعت نمی‌کنیم. معترض و منتقد می‌مانیم. فراموش نمی‌کنیم. می‌دانیم که چیز معناداری از فردایش با این آمدن و رفتن‌ها، عوض نمی‌شود. ما هم عوض نمی‌شویم. تغییر معنادار، جای دیگر و جور دیگر است. این بازی ِ ناقص، فقط دفع شر بیشتر است.

همه را گفتم، اما کاملاً به کسانی هم که همچنان تحلیل و احساس‌شان بر رأی ندادن و مشارکت نکردن در این بازی است، حق می‌دهم. تصمیم آن‌ها هم به همین میزان عقلانی و چه بسا در طولانی‌مدت، با برکت است. دست‌های زخمی ما را نمی‌توانند از هم جدا کنند.

همین.

@raahiane

1 year, 1 month ago

سنتِ سیال ِ کندرو

سنت هم تغییر می‌کند. اما آنقدر آرام و تدریجی که تغییرش احساس نمی‌شود. سنتی‌ترین اقشار جامعه‌ی امروز، اگر به صد سال قبل برگردند، به عنوان مرتد و فاسد طرد می‌شدند.

چند ماهی است که در واگن‌های متروی تهران، شهرداری زاکانی تبلیغ زنانی را می‌کند از نظر آن طیف، باید الگوی جامعه باشند. غالباً زنانی با چادر، مدرس قرآن و معارف اسلامی و حوزوی و حافظ قرآن. آن‌ها به خیال خود، در حال الگوسازی در چارچوب‌های مذهبی و سنتی‌اند. صورت زنانی محجبه، گاه با آرایش، با چادر، در واگن مردانه. کسی هم تعجبی نمی‌کند‌.

اما برای درک این تغییر عمیق در سنت، کافی است به خاطر بیاوریم که این همان جامعه‌ای است که تا همین سی سال قبل، یا همین امروز و در بسباری مناطق ش، عکس و حتی نام کوچک زنان را حتی بر آگهی ترحیم هم تحمل نمی‌کرد و به جایش گل و شمع و "همسر فلان جناب" و "صبیه فلان مرد" را می‌گذاشت و می‌گذارد.

حالا عکس متشرع‌ترین زنانش، در واگن‌های مردانه، به عنوان "تبلیغ دینی" گاه با آرایش، نصب می‌شود.

و چه عمرها و جان‌ها و توان‌ها که برای این تغییر تدریجی سنت، وقف و قربانی نشدند..

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago