?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago
▪«سوگ دهخدا»
اینشعر را که شب چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۳۴ در رثای علامه فقید، پدر فرهنگ و ادب معاصر، استاد علی اکبر دهخدا ساختهام، به استاد دانشمند و فرزانهام، دکتر محمد معین تقدیم میکنم.
چو من دیده گر داشتی تا بگرید
سزد گر به سوک تو دنیا بگرید
سزد مادر میهن از ماتم تو
چو من گر ز هر دیده دریا بگرید
بگریم که در مرگ مردان دانا
همه دیدهی مرد دانا بگرید
بگریم که در ماتم پیر دانش
همه دانشیمرد برنا بگرید
تن من به سوک تو چون شمع محفل
سراپا بسوزد سراپا بگرید
جهان سوکوار است و در ماتم تو
همه ابر بر چرخ مینا بگرید
به سوک تو در آسمانها تو گویی
که فرزند مریم مسیحا بگرید
▪
جھانا چه بدگوهر و بدنهادی
که داغی دگر بر دل من نهادی
در شادمانی یکی بود و بستی
هزاران درِ غم به رویم گشادی
سراسر فریبی سراپا دروغی
همه ریب و رنگی و جمله فسادی
سرابی نهیی چشمه رهرو فریبی
غروبی به رخ چند اگر بامدادی
همه ننگ و پستی ز سر تا به پایی
همه عیب و زشتی ز پا تا چکادی
چرا بردی آن پاک فرزند بخرد
که چون او یکی نیز هرگز نزادی
به جای گرانمایه گنجی که بردی
بگو ای فرومایه آخر چه دادی
▪
مگو مُرد آن مرد والا نمیرد
خدای هنر هیچ زیرا نمیرد
بود معنی گشته عاری ز صورت
مگو مرد زیرا که معنا نمیرد
چراغی که افروخته شد به دانش
بری گر به توفنده دریا نمیرد
سرای سخن کاخ علم و هنر را
کسی کاین چنین کرد برپا نمیرد
کسی جان دمد در تن لفظ مرده
مسیحاست بالله مسیحا نمیرد
شنیدم که مرد سخنور به گیتی
نمیرد سخنهای او تا نمیرد
نمیرد سخنهای استاد هرگز
خداوند او نیز اصلا نمیرد
▪
بزرگا ادیبا کجا میگریزی
نکرده نظر بر قفا میگریزی
نبرده ثمر هیچ از کشتهی خود
کهنباغبانا کجا میگریزی
دراز است و تاریک و پربیم راهت
چنین چون شتابان چرا میگریزی
چه سرمست و بیاعتنا میشتابی
چه سرمست و بیاعتنا میگریزی
شبانا بمانده چراگاه گیتی
بر این گلهی خوش چرا میگریزی
چو فرمان فرمانروا يافتستی
به نزدیک فرمانروا میگریزی
فسردستی از رنج بی همزبانی
کزین غربت بیمزا میگریزی
ز یاران بیگانه از مهربانی
سوی مهربان آشنا میگریزی
ز بس زحمت اژدها گنج دانش
بیفکنده بر اژدها میگریزی
ازین تنگنا جای حد و نهایت
به بیحد و بیانتها میگریزی
چو خواهی شد آسوده از بیم دزدان
به دزدان فگنده ردا میگریزی
گریز تو خوش باد کز دیو مردم
سوی درگه کبریا میگریزی
گریز تو خوش باد کز جور غولان
به درگاه لطف خدا میگریزی
گریز تو خوش باد کای مرد دانا
ز نامردم بیوفا میگریزی
گریز تو خوش باد ای مرغ زیرک
کزین دامگاه بلا میگریزی
خوشا تو که جان برده از جسم فانی
به قدسیسرای بقا میگریزی
خوشا تو که ای پارسا مرد بخرد
ازین قوم ناپارسا میگریزی
خوشا تو که زین غرچگان مخنث
بر حیدر و مصطفا میگریزی
اسفند ۱۳۳۴
_
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
_
🟢 فهرست
جلسات کلیلهودمنهخوانی
دکتر امیربانو کریمی فیروزکوهی
باب دوستی کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو
▪«حسب حال»
پدرم میرزا محمداسماعیلخان مصفّا، دولتمرد صوفی درسخواندهی تفسیردان و حافظ قرآن عیّار جوانمرد کمالجوی جمالپرست اهل درد، فرزند موذّن تفرشی که آوازهی آوازش هنوز به صورت افسانه و اسطوره در میان معمّران و زبان سالخوردگان مشهور است و قصّهای چند از قدرت روحی و معنویّت کرامتگونه و قوّت صوت خوش او در کتاب موسیقی مذهبی و نیز تاریخ موسیقی مذکور افتاده است.
مادرم بیبی فخرالسّادات مصفّا از خاندان میرجوادی و نصیری تفرش است. در ستایش او گفتهام:
مادر من دختر پیغمبر است
مادر من فاطمهیی دیگر است
در یکی از سالهای قبل از ۱۳۱۱ در بیستم بهمن ماه در سلطانآباد اراک به دنیا آمدهام، سقف و ستون چوبی و نیمسوختهی زادگاهم را به یاد دارم و زین و برگ اسب سواری پدرم را که در گوشهی زادگاهم افتاده بود به یاد دارم و سیل خانهبرانداز شهر قم را که نیمه شعبان، جوشان و خروشان، بن و بنیاد خانه ما را از جا برکند و مرد بلند بالایی را با سبلت سیاه پرپشت و چشمان سیاه درشت به یاد دارم که سیبکی دودآلود زیر سبلت داشت و من و خواهر کوچکم را بر دوش گرفت و با مادرم از خانه بیرون جستند و به بیدار کردن اهل کوی درویشان دوان دوان میخروشیدند و میجوشیدند. چهل روزه بودهام که خانوادهی من از اراک به قم مهاجرت کردهاند. درس خواندن را شاید از پنج سالگی در مکتب آسید هاشم آغاز کردهام که روضهخوان ما هم بود. دلپذیرترین دورهی تحصیلی من همان مکتب بود که از شنبه تا پنجشنبه با اشتیاق به آن مکتب میرفتم. بعد از آن از دبستان تا دانشگاه، از شنبه تا پنجشنبه، روزی را سراغ ندارم که از درس و مدرس یا نگریخته باشم یا تا آخر روز آتش اشتیاق گریختن در من شعله نکشیده باشد...
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
▪بخشی از یاددداشت دکتر امیربانو کریمی بر کتاب «نسخهی اقدم»
روزی در پایان جلسه دفاع از رسالهای در دانشگاه از استاد مظاهر مصفا درخواستند تا شعری بخواند. رنجیده و افسرده از حرکتی که در خاطر ندارم و نظیرش در زندگی ما بسیار بوده است در کناری نشسته بودم و به تکتک ابیاتی که میخواند گوش میکردم. قصیدهای بود بسیار پخته و استوار. سرشار از حس و حال. خوشلفظ و خوشآهنگ همچون اغلب قصاید دیگر او. بیاختیار بر پارهکاغذی نوشتم و پیش چشمانش گذاشتم که: قصیده عالی است حیف که از ... چون تو میشنوم. خواند و تا کرد و در دست خود نگه داشت. جلسه تمام شد. از اتاق بیرون آمدیم. در راهرو کنار من آمد و گفت از محبت سرکار متشکرم این ناسزا را به یادگار نگه میدارم و در زیر آن مینویسم که مقدمه دیوان مرا باید به همین قلم بنویسی. تو شایستهترین کس برای معرفی شعر من هستی. پنداشتم که از سر طنز و تعرض و خشم و کین میگوید. سکوت کردم و از او دور شدم پس از آن هر وقت از انتشار سرودهها میگفت به جدّ آن تقاضا را تکرار میکرد. فکر کردم از آنجا که شعر محصول فکر و فرزند معنوی شاعر است شاید دلبستگی او به این فرزند بیش از زادگان جسمانی باشد از آن رو که تحسین سخن او در آن روز کذائی پادزهر ناسزایی شد که بیاختیار بر قلم من رفت و نیز مهر تأییدی بر سخنسنجی من زد.
سالها آمدند و رفتند دلسردی و افسردگی از حوادث دانشگاه و جور و جفائی که به او کردند کارگر افتاد. آن شور و شوق رفت و قلق و اضطراب آمد. آنچه گفته و نوشته بود درهم و مغشوش به گوشهای رها شد، آزردهجان و ناتوان در بستر بیماری افتاد. امروز از این که نمیتوانم و قادر نیستم به تفصیل مایه و پایه شاعری و لطف سخن او را به نظر خوانندگان جلوه دهم به اجمال میگویم در عصری که چراغ تابناک شعر قديم و قویم پارسی از سر ضعف و عجز مدعیان شاعری و به بهانه تکرار و کهنگی رو به خاموشی دارد سخن سخته و سنجیده و استوار و محکم او در همان شکل و شمایل گفتههای اساتید شعر آینهدار عصر و زندگی امروز است و به حق باید مصفا را در شمار دوسه تن معدود از فحول گویندگان این قرن به شمار آورد.
شعر او را بسیار میپسندم و دوست دارم. سیمای او در این آینه روشن همان است که من میخواهم، عزت نفس و بینیازی از هرکس و هرچیز، ستیز با ظلم، سرکشی و طغیان، درشتی با قدرتمندان و بالادستان، وطنپرستی و مردمدوستی حسب حالهای او و شکوههایش از همه، از من، از زمانه، از همکار، از ...
بر من روزهایی رفته است نظیر همان روز دفاع از رساله که گذشت. دشمن او بودم و دوستدار شعرش.
امیربانوی مصفا (امیری فیروزکوهی)
«نسخهی اقدم» منظومههای مظاهر مصفّا، نشر نو، ۱۳۹۵
#یاد_مصفا
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
▪امیربانو کریمی از زبان پدرش
چون عشق کز افلاک سوی خاک گذر کرد
آمد به جهان دختر داناسیر من
فخر ادب است این گهر پاک و مرا بس
این فخر که شد دختر من مفتخر من
هم طبع من از ذوق نشان خرد وی
هم ذوق وی از لطف عیار غرر من
انگیزهٔ طبع من هوش و خرد او
آویزهٔ گوش وی عقد درر من
مستغنیم از صحبت مردم که ز خویش است
هم طوطی و هم آینه و هم شکر من
همصحبتی اوست مرا بس که خداوند
از من طرفی ساخت سزای هنر من
یا رب که به پاس دل این خسته نگه دار
از چشم بد این نوگل پر زیب و فر من
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
▪«یلدا»
شعری از سیّدالشعرا امیری فیروزکوهی
دوشینه آمد از درم آن ماه
پوشیده به خزّ ادکنش بالا
رویش به سپیدیِ مه گردون
مویش به درازیِ شب یلدا
تا دست به سوی زلف او بردم
آشفته چو موی خویشتن گفتا
آهسته که تار شب فرو ریزد
از پودش بر نیامده فردا
یلداست هم امشب ای ز شب غافل
یعنی شب قدر عاشقان امّا
زلف من و امشب این دو یلدایند
یکجا بندید کس دو یلدا را
زمستان ۵۲
#امیری_فیروزکوهی
▪«سماور»
شعری از استاد امیری فیروزکوهی
_______________________
آه کاخر نزد هیچ کس جوش
با چو من بیزبان خموشی
جز سماور در این بزم خاموش
نیست یک همدم گرمجوشی
بانگ جانسوز افسانهسازش
سر دهد قصّههای درازش
او مهیای آتشزبانی
دل پر از آتش و سر پر از جوش
من همه محو آن قصهخوانی
خفته خاموش و پا تا به سر گوش
هر که چون من خموشی گزیند
بام و در را سخنگوی بیند
قصّه بر هم نهد دیدگانم
تا شود دیدههای دلم باز
ناگهان میبرد زین جهانم
باد پای چنین قصّهپرداز
چشم سر در خور دید دل نیست
ملک دل بستهی آب و گل نیست
میروم با نوای خوش او
در دل کوه و دامان صحرا
لیکن آن کوه و صحرای دلجو
نیست چون کوه و صحرای دنیا
کوه و صحرا و دشت فسانه است
رنگ افسانهی کودکانه است
ای خوشا ملک افسانه کان را
جلوه از دیدهی خردسالیست
ورنه در چشم ظاهر جهان را
نیست جایی که محنتسرا نیست
دیگرم سوی آن جلوه ره نیست
هست آن دیده لیک آن نگه نیست
چون کند ساز افسانه را ساز
لرزد و دودش از سر برآید
گردد از سوز دل نالهپرداز
جوشد و نغمهی غم سراید
گریه و خنده چون شمع دارد
آب و آتش بهم جمع دارد
بسکه در شکوهاش داستانهاست
ده دهان در شکایت کند باز
با دلی کآتش آن هویداست
چون کند ناله و شکوه آغاز
ناگه از گریهی هایهایش
سیلی از اشک ریزد به پایش
آنچنان برکشد آه جانسوز
کز شرارش مرا نیز سوزد
ای عجب کز دل آتشافروز
در دل من هم آتش فروزد
در دلی کز وجودش اثر نیست
خون افسردهای بیشتر نیست
گاهی آهسته خواند سرودی
کان به بزم طرب بازخوانده است
لحظهای برکشد رودرودی
کز شب ماتمش یاد مانده است
یک نفس لب گشاید به فریاد
کای بسا محفلم مانده در یاد
گوید آوخ که این بزم خاموش
حسرت بزمهای گذشته است
و این غبار غم آسمانپوش
گردی از جای پای گذشته است
یک دو روزی جهان دلفروز است
و آن دگر حسرت آن دو روز است
گوید این آتشیننغمهها را
خواندهام در کنار تو بسیار
ای بسا روزها رفت و شبها
در همین سهمگین کلبهی تار
کاین چنین نغمهپرداز بودم
نغمهپرداز صد راز بودم
یاد دارم که این بزم غمناک
خرّم از صحبت دوستان بود
دوستانی که از فطرت پاک
رویشان خوشتر از بوستان بود
ذکرشان از وفا بود و یاری
فکرشان نیکی و دوستداری
و اندر آن بزم روحانی از جان
روز و شب بودم استاده بر پای
میسرودم خروشان و جوشان
با همین نغمهی عبرتافزای
کاین دو روزی که با دوستانید
بیش از این قدر صحبت بدانید
طی شد ایام آن جمع ناشاد
و این حکایت به پایان نیامد
هرچه کردم به صد ناله فریاد
پاسخی زان عزیزان نیامد
یک به یک قصّههایم شنودند
خوابشان درربود و غنودند
نک بپا خیز و اشکی بیفشان
بر مزار عزیزی که خفته است
بشنو این داستان پریشان
تا شب تو به پایان نرفته است
تا سراغ تو را از که جویم
قصّههای تو را با که گویم
▪بخشی از یادداشت دکتر غلامحسین یوسفی دربارهی استاد امیری فیروزکوهی
_________
دیوان امیری فیروزکوهی را که میگشایم و میخوانم خود را در کنار او و در محفل دلپذیرش در تهران یا خراسان احساس میکنم. همان صفای ضمیر و صداقت که در گفتار و رفتار داشت در دیوانش نیز مشهودست، لطفِ ذوق و فطرت شاعرانه و حسّاسیّت در برابر مظاهر جمال از شعر و موسیقی و اندیشه و کتاب گرفته تا چهرهی زیبا و اندام موزون_که از خلال سخنانش میتراوید_در شعرش هم منعکس است. اندوختهها و معلومات فراوان که در شعرشناسی و زبان و ادب فارسی و عربی و معارف اسلامی و منطق و حکمت و کلام و فقه و اصول و دیگر زمینهها داشت و در مصاحبتش بتدریج معلوم میشد در دیوانش نیز بنوعی تأثیر کرده است...
مجلس مصاحبت امیری فیروزکوهی را در دیوان شعرش جلوهگر می بینم. حتّی آن سماور همیشه آماده و در جوش کنار او _که امیری علاقهمند بود خود برای دوستان ازان چای بریزد_ شعری را در دیوان وی به خود اختصاص داده است...
شعر امیری فیروزکوهی جلوهگاه روشن زندگی اوست. وی در همه حال و در هر زمینه همان گونه سخن گفته که زیسته و احساس کرده و اندیشیده است. از این رو شعرش واجد صداقت و اصالت است، نمونهای از شعر راستین.
شعر امیری سرشار از روح و عواطف شاعرانه است. به هرچه نگریسته و در هر باب تأمل کرده برخورد او شاعرانه است و خیالانگیز و توأم با اندیشهورزی.
«ای خواب»
چشمهی روشن، غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی، چاپ دوازدهم، ۱۳۸۸
#امیری_فیروزکوهی
________________
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
________________
«در سوگ امیری فیروزکوهی»
▪سرودهی دکتر مظاهر مصفّا
[پارهی دوم]
___________________
مدحتسرای شاه خراسانی ای امیر
چشم و چراغ کشور ایرانی ای امیر
حاجت به حجتی نبود عزت تو را
صبح سپید و مهر درخشانی ای امیر
در ملک شعر خاتم دولت به دست تُست
در روزگار خویش سلیمانی ای امیر
دوری اگر ز دیدهی من در دل منی
در دل چگونه گویم در جانی ای امیر
وارستهای به صورت و سیرت به راستی
صورتنگار سیرت انسانی ای امیر
در لفظپروری نه تو را تالی ای کریم
در معنیآوری نه تو را ثانی ای امیر
خونیندلی اگرچه ز تاب غم گران
چون جام باده با لب خندانی ای امیر
در راه شعر و عشق و دل از دست دادگی
سر باختی و بر سر پیمانی ای امیر
فرمانروای شعری و فرمان چو یافتی
سر از ادب نهاده به فرمانی ای امیر
اکنون شفای درد گران بازیافتی
اکنون در آستانهی درمانی ای امیر
دیریست کز حریم حرم دور ماندهای
دلسوخته در آتش هجرانی ای امیر
مژگان به خاک درگه مولا کنون بسای
در بارگاه قدس نگهبانی ای امیر
در خاک ری اگرچه بخفتی ز لطف حق
در ظلّ آفتاب خراسانی ای امیر
زیب رواق و زیور ایوان عزتی
سرو چمن چراغ شبستانی ای امیر
آزردهای ز دوری آبا و امهات
بر خوان هر دو اینک مهمانی ای امیر
بردار بار حسرت از دوش خستهات
بنشین که سوز حسرت بنشانی ای امیر
دست ملایک و دل افلاک جای تُست
زآن دست و دل به خاک بیفشانی ای امیر
ننگ از فقیر اشعث اغبر چو نیستت
اینجا نه اغبری نه پریشانی ای امیر
از لوث کبر و ذل منی چون منزهی
در خورد قرب حضرت سبحانی ای امیر
از دستبرد نائبه بیبیم و در امان
از چشمزخم حادثه پنهانی ای امیر
ایمانت از فریب امانی امان گرفت
کاینجا مقیم مأمن ایمانی ای امیر
دارالشفای درد تو اینجاست سر بنه
دارالامان بیم جز این جا نی ای امیر
ای سید کریم خدایت پناه باد
جانت مقیم سایهی لطف اله باد
___________________
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
___________________
▪«دم خونین»
سرودهی دکتر مظاهر مصفّا
[پارهی دوم]
_____
خاکِ مزارِ خامسِ آل عبا حسین
این قولِ صادق است که هر درد را دواست
خوش روضهیی است قبر حسین از ریاض خلد
خرّم دلی که از دمِ این روضه باصفاست
هر صبحدم به بوی نسیمی ز تربتش
با اشک و آه دستِ من و دامنِ صباست
بر خلق غير تربت مسعود کربلا
ناجایز است خوردن هر خاک و نارواست
مرهم به زخم مخلص مجروح دل شده
در دیدگان مُرمد مشتاق توتیاست
این خاکدان محطّ ركاب کروبیان
مهراقِ خون منتهيانِ ز خود رهاست
جولانگه دوبارهی شمشیر ذوالفقار
میدانگهِ فتوّتِ سلطان لافتاست
هرچند کار عالمِ بالاش خواندهاند
معنای کربلا حرم خاص کبریاست
میعادِ اهل عشق مصلّای عاشقان
مهرابهی محبّت حق موضع وفاست
گر خود نوایح است گر از کرب و از بلا
صحرای امتحانِ خدا جای ابتلاست
بابِ خداست يا حرمالله محرمش
نور دل ولیّ خدا شاهِ اولیاست
مدهوش شد ز رایحهاش جابر ضرير
کاین بوی مشک از دمِ آن آهوی ختاست
بست آب گر خليفهی جائر برین مزار
حائر شد آب و دور زد و از ادب نکاست
در ماتم عظیم تو ای نخلِ مکرمت
شد دیدهام پیالهی خون قامتم دوتاست
از دستِ ظلمِ چرخ که با عترتِ تو رفت
رویم شخوده آمد و پیراهنم قباست
تا آفتابت آن سر خونین به نیزه دید
در تشت خون نشسته به هر صبح و هر مساست
گوید به درد ماهی يونس به نینوا
کای مه بگو مصیبت ازین صعبتر کراست
خیزد ز نای شيری شير خدا چو خون
خون ریز راه شیری بر خاک نینواست
خون تو نیست قصّهی طوفان باد و آب
طوفان آتش است که از خاک بر سماست
از مکّه زی مدینه نبی رفت یاحسین
زی مکّه از مدینه روی این چه ماجراست
وز مکّه روز ترویه روی از چه تافتی
ای دوست در هوای کهای مقصدت کجاست
از خانه سوی صاحبِ خانه همی روی
خانه نه انتهاست ترا خانه ابتداست
تو کشتی نجات و چراغِ هدایتی
از تو بهپای دینِ فرستادهی خداست
تو گوهر یگانهی دریای کوثری
توحید تو نهنگِ کمربسته همچو لاست
قربانی تو کرد براهیم و زین سبب
در حقّ تو مدیحت محمود مرحباست
بپذیر هدیه خونِ محبّانِ خویش را
گر عمرو نوجوان بوَد و جون اگر سیاست
تا هست روز و هست شب و هست صبح و شام
از یاحسین گنبدِ گردون پر از صداست
نفرت به خیرهگردی گردونِ دوننواز
نفرین به کارِ کوفی بدعهدِ بیحیاست
در سدهزار مرد یکی مرد مرد نیست
بر این گواه کوفهی دنیای عهد ماست
خلقِ خدا همیشه سر از اد قدرتاند
«در روز جنگ تکیه به خلق خدا خطاست»
نه مارچوبه مار نه نسناس ناس شد
مردمگیا نه مردم و گندم نه گندناست
کس چون حسین نیست یزید است بیشمار
گیتی پر از سَبُعصفت آدمینماست
گردون همان خرفشدهی سفلهپرور است
در کاسهی شکستهی گردون همان اباست
گرچه مرا به مدح و رثا وقتِ شاعری
با فرّخی مجادله با انوری مِراست
پیش مقام و مرتبتِ بیهمالِ تو
ناشاد ازین مدیحم و شرمم ازین رثاست
_______________
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
_______________
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago