𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
از خانوم نیمشناسِ عزیز برای قدمهای سستِ زیر بارون.
خوبی نبودنت اینه که دیگه ترس نداشتنت رو ندارم.
هشتم سپتامبر 1941 در اوج جنگ جهانی دوم، نیروهای آلمان نازی که فنلاندیها رو هم کنار خودشون داشتن، محاصرهی خودشون دور شهر لنینگراد (سنتپترزبورگ فعلی) رو شروع کردن. شهری که بیش از سه میلیون نفر جمعیت داشت، حالا تمام راههای ورودی و خروجیش مسدود شده بود. روزها و هفتهها و ماهها رفتن و کار به سالها کشید. لنینگراد 871 روز مقابل نیروهای نازی مقاومت کرد و تسلیم نشد. اما خب خیلیها از جمله حدود یک میلیون غیرنظامی این بین تلف شدن. غذا جیرهبندی و شرایط زندگی بسیار بد شده بود.
«تانیا ساویچِو» دختری نوجوان که عادت به نوشتن خاطراتش داشت ساکن همین شهر بود. در یکی از روزها، تانیا در دفترش مینویسه «خواهرم ژنیا امروز مرد»، به همین شکل نوبت به مادربزرگ، برادرش لِکا، عموش واسیا و عموی دیگهش لِشا میرسه. بعد مادرش میمیره.
در آخرین برگ دفتر خاطرات نوشته شده: «ساویچوها همه مردن. فقط تانیا باقی مونده.»
کسی تانیا رو از اون خونه نجاتش میده اما در حالی که محاصره تمام شده بود، دخترک بر اثر ضعف و بیماری، در بیمارستان جان میده.
برگههای دفتر یادداشت تانیا، از نمادهای انسانی جنگه.
-آقا معلم
چنان تنگ هم خفتهاید که نیمی از خواب را تو میبینی و نیمی را او.
-بیژن الهی
اعلام وضعیت:
دلم میخواد دنیا بایسته، صبح نشه شب، شب نشه صبح. چرا هنوز زندگی ادامه داره؟
هنوز باد میاد و درختا تکون میخورن، هنوز بچهها بازی میکنن، هنوز بارون میاد، گلا غنچه میدن، گربهها دنبال غذا میگردن.
همهچیز مثل قبله فقط دیگه تو نیستی و واسه من هیچچیز مثل قبل نیست.
امشبم چشمامو میبندم، که شاید وقتی بیدار شدم، ببینم همهی اینا یه خواب ترسناک بوده فقط.
جز وصل تو دل به هرچه بستم؛ توبه!
نور صفحهی تلفن همراه تو چهرهات را روشن کرده بود و انگشتانت به دنبال حروفی میگشتند که مخاطبش من نبودم. به کلماتت کاری نداشتم و به چشمانت خیره ماندم تا حرفی که نمیزنی را بخوانم. بعد از مدتها بود که اتفاقی میدیدمت اما هنوز طمع کشفت را داشتم؛ مانند کودکی که هنوز سیر نشده. اگر آنسمت گوشی کسی پرسیده بود: حالت چطور است؟ پاسخ تو احتمالا این بوده: خوبم. اما من به دستان خونآلودم نگاه میاندازم و میدانم چیزی در تو مرده که دیگر زنده نمیشود. من و بشریت محروم شدهایم از خندیدن چشمانت و آن خنده را من کشتهام. آخرین مخاطب آن خنده من بودم و این بزرگترین تنبیه من است. مخاطب چیزی بودن که حتی اتفاق افتادنش برای بقیه را نخواهی دید؛ محرومیتی ابدی.
-امیر محمد ندرلو
ماچم که
ماچی بێ دوایی
ئەترسم ئەمەیە بێ بە ماڵاوایی
غم سنگین سمجی تمام ذهنم و حتی حس میکنم خون و استخوانم را اشغال کرده است. و عمیقاً نمیدانم چه غمی. اما حس میکنم؛ غم جدایی. غم دوری. نه جدایی من از یک خاک معلوم. نه جدایی من از تو. و نه جدایی تن از تن. جدایی انسان از انسان. دوری انسان از خودش.
-بهمن فرسی
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago