?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago
سلام دوستان نظر تان در باره این رومان چیست
اون در سکوت خویش نشست ولی همزمان دستهایم هنوز قفل دشتهایش بود.
بارانی که مثل طوفان به گرد صورتم میپچید با یک دست پس زدم و اینبار اثری از غضب در کلمات نبود بلکه جایش را به غم داده بود.
ـــــــ تورا به حق قسم ، دستهایم را رها کن ... ببین آتش امیدم را چگونه میسوزاند؟؟
ــــــــ میدانم ولی، قسمنده طاهره قسم نده چون رهایت نمیکنم.
به خودت بیا طاهرر ...چشمانت را باز کن ، اونجا رفتن حماقت بیش نیست ...
تنها امید تو برباد نرفته ، تو از چی وقت اینقدر نفهم و کودن شدی طاهره ها؟
نه با این مرد شدنی نیست به تو چه که نفهم شدم، تو که نمیدانی من چه دردی را تحمل میکنم که در خانه مریضی دارم که در پنجهی مرگ اسیر است که ضمانت جاناش را این تکههای ناچیز میکند.
شدیدالحن فریاد زدم:
ــــــــ اینقدر مرض ناجی بودن داری هه؟؟
خب برو درمان شو.
ــــــــ اگر موضوع تو باشی آره دوست دارم هر لمحهی حیاتم مرض داشته باشم ، مرض ناجی بودن مفهومه؟؟
ــــــــ نه نیست !! نیست!! میتوانی ناجی یکی دگه باشی چرا من... هه؟
نه من واقف شدم چی گفتم و نه مرام اورا از این کلاماش درآوردم.
سکوت کرد گویا با گفتن واژهی که ذهناش به زبان منعکس میکرد ، یک آشوبی دیگری بار میاورد.
پی حرفم تا برگردم به آتش بنگرم که آتش فجیحی از داخل پنجرههای مارکیت بیرون زد توأم با صدای دحشتناک!
عجب آفتی که این باران و طوفان اقتدار خاموش کردناش را ندارد.
با افنجار آخر دیگه چیزی در آن دکه نمانده بود جز جسدهای تکه ، خاکسترهای که باران آب کرده بود جاری به هر سون میخزید.
ـــــــ بسسس... دگه طاهره ....
دستهایش چه بی رحمانه صورتم را نوازش کرد ، شاید مدییون آن سیلی شدم وگرنه خودم را در آن آتش زدوده کرده بودم.
ولی جرمام چی بود اینکه تقلا کردم دست پدر باشم که حالا اون در بستر مریضی است و فراز و نشیب روزگار فلجاش کرده که نمی تواند خودش را بجنباند.
که داکترا گفتن فقط یکونیم سال با این وضعیت دوام میکند.
که با این حال نمی توانستم لجاجتاش را ارضا کنم تا اجازه دهد بیرون کار کنم.
که میگفت :
ـــــــ جای دخترا بیرون و در معرض دید مردم نیست و وظیفهاش سرفا خانه داری و بزرگ کردن فرزند است .
مگر این عادلانهاست هه؟
که ما باید یک عمر خود را به سیاهی مچاله کنیم؟
مگر هدف از خلقت زن فقط خانه نشستن است هه؟
مگر زن در زمرهی انسان های کمال جو نیست؟
ولی او این نظر قدیمی را در ذهناش پرورش میداد برای همین هیچگا نماند الفی روی زبان بجنبانم و بتابانم!
چرا این آفاق برای بعضی ها دوزخ میشود؟
و چرا هر کسی در کنار او باشد میسوزد مثل همین نصرت که آتش مرا سوزاند و من اورا با واژههای تلخ سوزاندم.
به زمین نشستم ، باران بود و من .... و صحنهی خاکستر ها چقدر که این صحنه دحشتناک بود ، امداد رسان پیاپی تن نمیهجان و رها از جان را بیرون میکشید.
ــــــــ طاهرر؟
طعم صدای او باز هم گوشهایم را نوازش کرد.
جواب ندادم
هر موقع طاهر صدایم میزد گاهی آنقدر زیبا که عاشق این اسم میشدم دلباختهی این اسم میشدم.
اما مرام واژهی شیریناش مرموز بود برایم.
ــــــــ طاهره از زمین بلند شو ، بیا برگردیم خانه، ببین اینجا چیزی نمانده که برایش ریسمان امید ببندی...
چرا اینقدر تلخ حرف میزنی؟ بیجا نگفتن حقیقت تلخ است.
باز هم سکوت من حکم میداد بر واژههای او.
ــــــــ طاهره مجبورم نکن ،خودم بلندت کنم ، پس هرچه میگم همان را بکن.
زهر خندی زدم.
ــــــــ گفته بودی اینجا چیزی نمانده که ریسمان امید به او ببندم آره؟....
ادامه دارد.
بچه گک غال مغال کرد و اونا هم خوب ترسیده بودن و یکی آبروی شان رفت بیخی پیش بچه ها..
باز مه همتو خوده قلندری گرفته رفتم گفتم پول اینا ره مه خلاص میکنم خیر است انسانیت زنده است هنوز...?
بشرا که هر دقه مره چوندی میگرفت اعصابش خراب شده بود همه شان خوب سیلی کاریم کردن ده پس کلیم یک ده سیلی خوردم خو ..?
باز همتو ازونجه رفتیم قدم زده خانه یک قومی پدرم اونجه رفتیم مدرسه خیابان بود چند دقیقه شیشتیم بعدش.
بشرا گفت رکشا نگیریم قدم بزنیم مه هم قبول کردم..
یک کوچه پایین تر رفتیم بعدش بشرا مره گفت بیا ازی کوچه برویم مه هم رفتم پروانه مره ده گپ گرفت بعدش متوجه در زدن بشرا شدم دقیق تر سیل کدم که دروازه آشنا است خانه میده گی شان است دلم کفید و عاجل دویدم ازونجه بشرا ثنا پروانه از پشتم دویدن بشرا پس دور خورد ..
ثنا و پروانه دست مه کش کده میبوردن که بیا برویم آشتی کو با میده گیت مه هم نمیرفتم بی حد قهر شدم..
هر قدر میدویدم اونا محکمم گرفته بودن.
بشرا خو دهن دروازه ایستاد شد دروازه ره باز کدن باز ما ای طرف تر پشت دیوار پت شدیم.
بشرا آمد گفت میده گی لالا خانه نیست پدرش باز کد دروازه ره گفت او خانه نیست ..
بعدش پروازه شله شد که بیزو خانه نیست بیا برویم خانه شان ببینیم مادرش و خواهرک هایشه ببینیم.
مه نرفتم قهر شدم جنگ کدم.
بعدش بشرا گفت خی بیا پس برویم خانه.
باهم میرفتیم ده کوچه که هر سه اش مره بزور کش کرده نزدیک دروازه میده گی شان کد و ثنا تک تک کد دروازه ره .
بشرا و پروانه دست مه محکم گرفته بودن که فرار نکنم..
تا گفتم فرار بکنم دروازه باز شد و میده گی برامد...
ادامه داره...
___شما کی استین که بخواهین بجای مه تصمیم بگیرین؟؟ شما از دل مه چی خبر دارین چی از زنده گیم میفهمین؟ شما فقط تشنه عشق استین و بس ولی فراموش نکنین احترام و اهمیت دادن مهم تر و بالا تر از عشق است حق ندارین وقتی بجای مه زنده گی نکدین مره با گپ های تان قضاوت کنین حق ندارین مره سنگ دل بگوین یک انسان تا زمانی که از هر طرف بدی نبینه زخم زبان نخوره بد نمیشه سنگ دل نمیشه خوب؟؟
بدون شنیدن گپ های اونا داخل خانه شدم و رفتم در اطاق خوده انداختم.
صورتم تر شد و قطرات اشک که از چشمم می افتاد روی بالش ره حس میکدم.
بدنم سرد و بی حس بود اصلا نمیفهمیدم چی بکنم .
میفهمم به نظر همه مقصر یا ملامت مه بودم ولی پیش از قضاوت کردنم یک بار فقط یک درد مه به خود ببینین و بعدش بجای مه قضاوت کنین فکر کنین .
مه هیچ کس نداشتم که درکم کنه همه فقط ملامتم میکردن هیچ کس بجای مه زنده گی نکرده بود که ببینه انسان گاهی وقت ها با مشکلاتی که داره اعصاب برش نمیمانه.
گذشته از همه گپ ها در مقابل میده گی بی تفاوت شدم.
دخترای عمیم هم ملامتم کردن در فکر گپ هیچ کس نشدم همه میگفتن اشک مرد کوه ره آب میسازه ولی برم مهم نبود .
چون اشک دختری که مثلی کوه در برابر مشکلات و سختی ها ایستاده گی کرده بود هم کم از اشک مرد نبود
همه چیز ره از فکرم بیرون کردم و با دخترای عمیم شوخی و مزاق کرده وقت مه سپری میکردم.
روز شب شد موبایل مه گرفتم از پیش بشرا که مسچ های میده گی آمده بود .
بخاطری خواست مادرش از بلاک کشیده بودمش نمیخواستم فامیلش جگرخون شوه برشان گفته بودم درست است از بلاک میکشم ولی گپ نمیزدم کتش.
مسچ کرده بود هنوزم سر تیپه است و تا نروم پیشش همانجا میباشه .
مسچ هایش دیدم و هیچی نگفتم.
بعدش بشرا روی حویلی صدایم کرد گفت بیا رفتم سر زینه که روی حویلی بود و او زینه سر بام بالا میکد برامده بود و مره گفت بیا بیرون ببین میده گیت هنوزم شیشته اونجه.
هوا تاریک بود وقتی یک نظر بالا شدم سر زینه دیدم او شیشته بود همانجا و طرف خانه عمیم سیل داشت.
عاجل پایین شدم و تیر مه آوردم دخترا هر قدر اسرار کردن که بروم پیشش ولی نرفتم.
تمام شب آنجا بود هر یک ساعت بعد دروانه و بشرا سیل میکردن که همونجه نشسته و موبایلش ده دستش است.
هرچی کدن نرفتم پیشش چون برم مهم نبود حالش او با کار ها و زخم زبان هایش مره تکه تکه کده بود توقوع نداشتم به آن زودی ببخشمش.
شب وقت تر و پیش تر از همه گی رفتم خوابیدم.
دخترا تا ناوقت شب بیدار بودن.
هر کدامش سیل میکرد و میگفت ازونجه برو ولی میده گی ضد کرده بود نرفت.
همه بلاخره خوابیدن سه بجه شب بود روی حویلی برامدم سر زینه بالا شدم دیدم میده گی همانجا بود رویش دور داده بود و طرف پایین سیل داشت موبایلش هم ده دستش بود ..
به مه هزار مسچ داده بود موبایلم گرفتم مسچ هایش سیل کدم. گفته بود.
__اینقدر ظالم بوده نمیتانی مره تنها اینجا بانی و خودت با فکر راحت بخوابی سرخه..
هر انسان اشتباه میکنه آن قدر وقت تو هر زخم زبان برم زده بودی مه حتی ده فکرم هم نگرفتم یک بار به اولین و آخرین بار مه یک اشتباه کدم آیا حق ندارم ببخشیم و چانس بتی برم.؟؟
نمیروم سرخه هیچ جای نمیروم اگر کمی هم برت مهم بوده باشم میایی و حرف میزنیم بیا کنارهم با مشکلات بجنگیم نه اینکه همیش با هم و در مقابل هم بجنگیم این راهش نیست گلم.??
سرخه دست بر دار نیستم عشق و دوست داشتن مه نمیتانه هیچ چیزی خراب یا کمرنگ سازه مه دوستت دارم میفهمی هر باری که به تو یک گپ بد میزدم صد بار ده دلم میگفتم خدا نکنه..?
مه بدونت هیچ و پوچ استم احمق بیا تمامش کو ..
هرچی بکنی بد ترین رویه ره هم بکنی از سرت دست بردار نیستم فهمیدی؟؟
___زیاد مسچ ها کرده بود تمامش خواندم ولی جواب ندادم.
بعدش دوباره رفتم ده جایم و خوابیدم
صبح بیدار شدم موبایلم پیشم نبود پیش بشرا و ثنا بود.
رفتم نماز صبح خواندم و بعدش دروانه گفت میده گیت رفته نیست.
هیچی نگفتم و خوده بی خیال رفتم.
بعدش چای صبح خوردیم و شوهر عمیم گفت بروین بیرون چکر بزنین سر تیپه و شهر بروین شیریخ بخورین.
همه تیار شدیم و باهم رفتیم قدم زده طرف شهر.
یک جای رفتیم آب نیشکر خوردن سر کراچی بود.
پول های دخترا پیش مه بود به همه یک یک گیلاس آب نیشکر داد مه عاجل عاجل نوشیدم و رفتم یک گوشه ایستاد شدم به بچه گک گفتم پول ره دخترای عمیم میته?
بعدش سر او بچه گک زیاد بیرو و بار شد به بشرای شان گفت پول بتین زود بروین..
بیک شان میبینه پول نیست رنگ شان پریده بود مره میپالیدن پیدا نتانستن یک گوشه پت شده بودم اونا ره سیل میکدم.
تمام پول های شان پیش خود گرفته بودم پیش اونا پول نبود هیچ.
بعدش چند دقه دخترا ره زهره کف کدم به بچه گک میگفتن لالا پیسه ما پیش دختر مامایم است او نامرد رفت ماره ایلا داد اگه میگی ظرف هایته بشویم از ما پیسه نگیر...?
رفتیم خانه که بچه کاکایم آمده بود با خانمش پیش مادرم شیشته بودن رفتم احوال پرسی کدم و عاجل از اطاق برامدم.
پیش دخترا رفتم باهم قصه کدیم بعدش موبایل مه از پیش بشرا گرفتم که به شکو پیام بتم دیدم میده گی مسچ داده و پرسیده کجا استین حتی گفته که آمدیم پیش خانه عمیت یک لحظه بیا بیرون مه نرفتم و هیچ مسچ شه جواب ندادم ..
تیر مه آوردم چون زیاد ازش دلخور بودم پشیمانی او درد مره دوا نمیکد با او زخم زبان زدن هایش.
قبول دارم مه ملامت بودم یا هرچیز ولی وقتی او ادعای عاشقی میکرد نباید اوقدر با مه زشت میرفت خوده بجای مه قرار میداد و خوب صحیح هم میفهمید مریض استم و شاید دگه زنده گی هم نتانم.
باز هم زخم زبان زد و گپ زشت شد به فامیلم توهین کد.
مه برش گفته بودم اگه دوستم داری پس هیچ وقت به فامیلم گپ بد نزن پدرم اگه بد ترین انسان روی زمین هم بوده باشه حق نداری چیزی به رویش بگویی همی قسم که مه احترام شه میکنم باید تو هم بکنی ولی او گپ های مه فراموش کرد و پیش روی خودم به پدرم گفت بد کده.
تا امروز مه به روی فامیل او حتی بالا سیل نکدیم گپ بد زدن پیش روی خودش و فامیلش خو گپ جداست او کار میده گی بد رقم آسیب زده بود برم.
همیشه هرکی میامد برم میگفت میده گی بد است پشتش نگرد حیفت نکده مه میگفتم هرچی است مه تنهایش نمیمانم نامزدم است بختم است حتی تا نزدیک های خودش هم میامد بد و رد شه میگفتن مه جواب دندان شکن میدادم و ایره خود میده گی هم شاهد بوده چندین بار.
مگر وقتی خودش به دست خود اوقسم در مقابلم کرده بود گویا دنیا سرم تاریک شده بود .
میفهمین وقتی خبر شوی که مریض استی و همه به چشم یک آدم مریض طرفت سیل میکنه و بعدش مهم ترین شخص زنده گیت هم برت زخم زبان بزنه و بگویه بمیر و یا بمیری هم برایم مهم نیست ای گپ انسان ره داغ میکنه در میته آتش میزنه هرچی امید و خوشی از زنده گی داشته باشی گم میشه مه او روزا اوقسم حس میکردم که گویا طرف چپ بدنم فلچ شده دست چپ ام کرخت میشد و قلبم یک درد عمیق میکرد وقتی گپ هایش یادم میامد.
اشک در چشمم جمع میشد و به سختی مانع خود میشدم تا گریه نکنم ..
سخت بود برایم خیلی سخت بود...?
ولی خوده قوی گرفتم و اصلا بی خیال شدم .
عصر بود دخترای عمیم گفتن بیا برویم سر تیپه هوا خوب شده کمی چکر بزن.
پروانه به شب دیگ میکد نتانست بیایه ثنا پیش مادرم شیشت که چیزی کارش نشه مه و بشرا رفتیم هردو سر تیپه باهم .
قدم زنان رفتم و یک گوشه در بلندی نشستم پایین خانه های مردم و شهر کندز ره تماشا میکدم.
غرق در فکر و خیال بودم که یکی آمد کنارم نشست.
سر مه دور دادم دیدم میده گی بود.
یک لحظه قفل شدم و هیچی نگفتم بعدش از جایم بلند شدم و حرکت کردم طرف خانه.
از دستم گرفت و به زمین نشست با چشم پر از اشک برم گفت.
__سرخه خواهش میکنم با مه این قسم نباش فدایت شوم مه بد کردم اشتباه کردم ولی قسم میخورم یکباره شد دست خودم نبود نمیفهمم با ذهنم تصمیم گرفته در اعصبانیت یک بد کردم لطفا مره ببخش خواهش میکنم بخدا تو ایقسم با مه رویه کنی همه چیز بد تر میشه ما باید در برابر مشکلات بجنگیم کنار هم باشیم نه اینکه باهم بجنگیم بیا تمامش از قهرت بشین مره ببخش ..
__مه هیچ حرفی با تو ندارم تو قسمی رفتار کدی که گویا مه یک موجود بی ارزش باشم با وجودیکه از همه چیز خبر بودی مره چی ها گفتی دگه به کدام روی آمدی؟؟
__سرخه قسم میخورم دیوانه شده بودم ده خانه با پدرم هم به اولین بار بد رویه کدم با مادرم هم نمیفهمم چی مرگم زده بجای تو مه بمیرم عشقم ....?
__با گفتن ای جمله متوجه گریه هایش شدم که صدایش گرفت و نگاه هایش ره به زمین دوخت و بعدش با دستش چشمش ره پاک کرد.
مه که دلم تکه و پاره شده بود هیچی نگفتم و دست مه از دستش جدا کردم و بعدش قدم زنان آنجا را ترک کردم.
از پشتم نامد و فقط چند کلمه گپ زد برم گفت..
__خوب میری برو سرخه ولی بفهم مه ازت دست بردار نیستم مه منصرف نمیشم خوشی های مه با تو است تو نباشی میده گیت هم نیست تره چیزی شوه مه هم میمیرم ..
تصور نبودنت مره دیوانه ساخته بود هیچی دست خودم نبود که چرا اوطو یک بد ره کدم سرخه بیا برم یک چانس..
سرخه میشنوی ها؟؟ به یک چانس دوباره با تو نیاز دارم ای لطف به حقم بکو به آخرین بار لطفا عشقم تو نباشی مه نیستم ..
سرخه برو مه دست بر نمیدارم ازت ایره بفهم...
___به هیچ یک گپش توجه نکدم و یک بار هم پشت سر مه سیل نکدم متوجه همسایه های عمیم شدم که ماره سیل داشتن پشتو زبان بودن سه دختر های جوان هم بود نزدیکم آمد و برم گفتن..
__حیف او بچه به تو واری دختر سنگ دل اینقدر پیشت عذر میکنه تو نمیبخشی چرقم دختر استی تو..
__به مقبولیت نناز این مقبولی تا همیشه نیست او بچه دوست داره تره قدرشه بفام خوارک.
___گپ های اونا بد رقم سرم تاثیر بد کد وخوده کنترول نتانستم برشان گفتم.
با کسی عروسی کده بود که ایره دوست داشته و از قوم پشتون بودن ولی شش سال میشد صاحب طفل نمیشدن هر قدر تداوی میکده نمیشده آخر مدینه گفته به شوهرش برو زن دوم بگیر مه بی ازو صاحب طفل نمیشم.
ولی شوهرش قبول نکده گفته مه طفل چی کنم تره دوست دارم تو باشی کتم هیچی نمیخواهم.
یعنی شوهرش پشتش بوده خوشا به حالش مرد استن مرد های که ده حالات بد خانم خوده ایلا نمیتن..
مدینه زیاد جگرخونی میکد بیچاره تا حدی که افسرده شده بود بیخی..
ولی وقتی مه از زنده گیش فهمیدم همیشه گپ میزدم کتش دلداری میدادمش خنده میدادمش تا خوده تنها فکر نکنه .
و او هم همیشه ازم قدر دانی میکد بی حد زن مهربان بود همیشه به گپ هایش گوش میدادم و دلداری میدادمش به مرور زمان سر پاه شده بود و بی خیال اولاد شده بود خوده خوش. نگاه میکد قدر خوده فهمیده بود و زیاد برش خوشحال بودم .
همیشه گپ. زده باهم درد دل میکدیم و او همیشه مره ظالم میگفت خاطر میده گی مگفت سر او ظلم نکو اگه نی عروسی کدین باز انتقام میگیره ازت??
مه هم میگفتم خیره زورش برم نمیرسه..
همیشه میگفت و میخندید خوش بود و مره زیاد دوست داشت مه هم زیاد برش احترام داشتم مثلی خواهر کلانم انشالله روزی صاحب طفل مقبول شوه . گفته خودش باز اسم مره سرش بانه?
همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه یک روز شکو زیاد جگرخون بود وقتی پرسیدم کمی از پدرش شکایت کد گفت کمی بی مسولیتی میکنه و ازی گپا.
بی حد جگرش خون بود و چند روز درست با کسی گپ نمیزد.
تا اینکه یازنه بر مه مسچ کد گفت شکو ره چی شد. مه گفتم گپی نیست چیزی نگفتم برش ولی قسمم داد بگو گفت که چی شده مره سر دوستی ما قسم داد .
مه هم برش گفتم خاطر پدرش جگرخون شان کده کمی ازو خاطر جگرخون است.
و د بین گپم یک بار از دهنم برامد گفتم شکو چون قبلا زیاد درد دیده و وقتی با بچه خاله اش نامزد بود او وقت زیاد درد کشید شما خبر دارین ازو خاطر شکو حالی زود رنج شده کمی زود میرنجه.
و چون د خانه شان پدرش از. موضوع بچه خاله اش چیزی یاد کده شکو جگرخون شده،
شکو و مادرش برم گفته بودن که یازنه خبر داره ازیکه شکو قبلا نامزد بود و جدا شد مه هم دل پر هرچی گفتم و دلیل جگرخونی شکو ره گفتم برش..
یک بار یازنه گفت چیی چیی شکو نامزد بود??
مره شله شد که بگو شکو چطو نامزد بود و چقدر وقت نامزد بود و او بچه خالیش کیست ??
مه حیران ماندم که چی گپ است اینجه بعد پرسیدم شما خبر. ندارین؟ گفت: نی مه خبر. نداشتم شما بگوین. شکو چرقم دختر است و چی وقت نامزد بود ؟؟
وقتی گپ هایش دیدم شوکه شدم و حیران ماندم..
بعدش گریه کدم گفتم شما خبر نبودین مه چی اشتباه کدم پس او دقه زمین جای نمیداد برم.
پیش خود میگفتم شکو خو برم گفت یازنه خبر داره فامیلش خبر داره پس گپ چیست??
حیران مانده بودم تا اینکه....
ادامه داره:
نوت:عزیزان خواهر هایم و لالا هایم چیزی که برداشت میکنین یا نظر مثبت و. منفی دارین برم بنویسین ما انسان ها گاهی نمیفامیم و دچار تصمیمات اشتباه میشویم شما. از تمام زنده گیم باخبر استین هر نظر و مشوره تان ره روی چشم پذیرا استم نظر مثبت و تشویق آمیز تان بیشتر انگیزه میته قوی ام میسازه و نظر منفی تان یا انتقاد تان ذهن مه باز میسازه و به راه درست . و خوب رهنمایی ام میکنه،مه از زنده گی آنقدر فهم و تجربه ندارم پس شما از تجربه ها و پند های خوب و بد که. از. زنده گی دارین مره رهنمایی کنین. و برم بفهمانین که چی خوب است چی بد است، چی باید بکنم چی. باید نکنم، خلاصه از هر نگاه حق دارین برم نظر داده رهنمایی ام کنین
خلاصه هرچیز که لایق میدانین برم بگوین نظریات همه تان بالای چشمم جاه داره?
با خود چرت میزدم که پدرش مسچ کد گفت بچیم فردوس میگه مه میایم افغانستان چطو گپ است ..
+به پدرش چیزی نگفتم فقط گفتم نمیفهمم ..
بعدش صبح شد و میده گی خطی زنگ زد گفت میایم دیپورتی مه امضا کدم
میده گی اونجه کیملیک نداشت بخاطری که میرفت طرف اروپا قبولی یا کیملیک چیزی بر خود جور نکده بود ازو خاطر پولیس گرفته بودش از جای کارش.
برم گفت میایم شش ماه ات تمام شد. عاجل نکاح میکنیم . از شر همه غم ها خلاص میشیم همی قسم گپ ها میزد یک دلم میگفت ای دیوانه از قصد اوطوکده تا بیایه افغانستان چون اگه مستقیم میگفت مه اجازه نمیدادم برش خوده از. قصد د گیر پولیس داده و دیپورتی شه هم زود امضا کده..
قرار بود یک هفته بعدش بیایه کابل و فامیلش هم چیزی نگفتن فقط از آمدنش کمی جگرخون بودن چون میگفتن اینجه کار بار نیست بی سرنوشت میشه و ازی گپا..
همه چیز سپرده بودیم به خدا و منتظر آمدن میده گی بودم.
روز ها د انتظار سپری میشد و همیشه مه و شکو گپ میزدیم باهم و شوخی و مزاق میکدیم ،
او روز ها برم اندکی دشوار بود واقعا.
همه روزه منتظر پیام میده گی بودم د واتسپ.
یک روز برم مسچ آمد ده واتسپ دیدم که نمبر ایران است احوال پرسی کدم و بعدش گفتن ما فلانی استیم از زن کاکایم ره ینگه اش. بوده زن خسر بره کاکایم دکه..
برم مسچ کد گفت رمانت خواندیم رمان دختر رویایی از . تو است تو نوشتی مه اول منکر شدم بعدش گفتن نی نی ما فهمیدم خودت نوشتی چون بسیار واضیح همه گپ ها را نوشتی . و نام های همه ره گرفتی..
بعدش گفتم ها مه نوشتیم.
اونا زیاد همدردی کدن کتم و بعدش برم گفتن زن کاکایت مار صفت بود یاد ما میایه وقتی خانه اش میرفتیم د قشلاق باز یک دختر مقبولک اونجه همه کار شه میکد باز ای میگفت ای نوکر ما است پس او دختر مقبولک مادر تو بوده حالی فهمیدیم..
وقتی ای گپای شان شنیدم دلم لرزید و گریه ام گرفت که چطو زن کاکایم اوقدر پست شده میتانسته باز درد هایم تازه شد و چیزی نگفتم ..
او خانم مهربان که مسچ داشت برم زیاد همدردی میکد کتم و دلداری میداد واقعا.
هروزخبر مه میگرفت و همدردی میکد کتم.
و همچنان یک دخترک دگه هم بود به اسم ساره از کابل بودن دختر درد دیده بود کاکایش پدرش ادم های خوبی نبود اوره زیاد اذیت میکدن ولی قوی بود دختر خوب بود همیشه مسچ. میداد .و خبر مه میگرفت با شکو . میده گی هم اشنا شده بود خوب مقبولک بود میده گی یکبار برم گفته بود ساره ره به همی دوستم بگیریم مه به ساره گفتم قبول نکد گفت تصمیم عروسی ندارم بعدش ماند همتو...
خوب او هفته بلاخره سپری شد و میده گی آمد کابل و انلاین شد برم خبر داد ..
بعدش اسرار به دیدنم داشت ولی مه قبول نکدم چون از شش ماه تازه یک نیم ماهش سپری شده بود نمیشد ببینمش.
بعدش کدام گپ زد سرم بد خورد و همتو بدون خبر دادن برم حرکت کده طرف کندز رفته بود وقتی حرکت کدن یک خبر هم نداده بود زیاد قهرم آمده بود..
شب سپری شد و صبح شد طرف های چاشت بود که پدرش از مسنجر میده گی صدا ماند و احوال پرسی کد بعدش گفت ده راه بغلان موتر اینا آتش گرفته ای پیش روی بوده موه هایش کم کم و دستش سوخته .
ولی داکتر بورده گپی جدی نیست خوب است ..
وقتی وایس پدرش شنیدم زیاد ترسیدم بعدش با. میده گی گپ زدم او گفت وقتی حرکت میکدم تو از کمی قهر بودی البت آزار تو گرفت ایقسم سوختم سرخه...?
مه هم اذیت اش میکدم میگفتم ها همی قسم است.
خوب روز های ما خوب سپری میشد و کل چیز عادی بود ولی مه به تشویش بودم که میده گی آمد افغانستان چی. میشه چی نمیشه.؟؟
همه چیز سپرده بودیم به. خدا و منتظر پوره شدن شش ماه بودیم.
همه روزه با میده گی گپ میزدم و همچنان با شکو هم.
یک ماه همی قسم سپری شد . نزدیک های تولد شکو بود .
مه به یازنه مسچ کدم . هردوی ما آماده گی گرفته بودیم
یازنه برش تحفه جور کده بود روان میکد مه برش متن نوشته بودم و ویدیو جور کده بودم تحفه اش را وقتی میدیدم میدادم برش.
شب تولدش تا دوازده بیدار بودیم مه . یازنه اول یازنه ره گفتم تبریکی بتی . استوری بان برش بعدش خودم ماندم و استراحت شدم.
صبح بیدار شدم که شکو خوانده بود همه شه و دیده بود زیاد خوشحال بود و خوش شد..
همه چیز خوب پیش میرفت فقط چیزی که هیچ تغییر نمیکد جنگ مه . میده گی بود هروز خدا باهم سر هر. گپ ناحق جنگ میکدیم
البته مه جنگ میکدم?
و باز یک هفته قهر میبودیم پس آشتی میکدیم همی قسم ادامه داشت.
زمستان هم سردی خوده نشان داده بود. ماه قوس. بود بی حد هوا سرد بود ..
همه چیز در آن مدت عادی . عالی بود گپی خاص نبود.
مه هم با دخترا گپ میزدم و روز مه سپری میکدم
یک خانم عروسی شده بود به اسم مدینه تازه کتم آشنا شده بود همیشه پیام میداد . از مه تعریف میکد رمان مه خوانده بود..
وقتی داستان زنده گیش برم گفت زیاد جالب و جگرخون کننده تمام شد برم.
و ناگفته نمانه خود شکو هم با نامزدش هر دقه د قهر بود یک میده گی دگه نامزد او بود همیشه از قصد شکو قهر میکد و باز یازنه بیچاره مجبور بود عذر خواهی بکنه عین فکس کاپی ما بودن اونا هم ولی همی قدر میفهمیدم شکو زیاد دوست داره یازنه ره چون همیشه با اندک گپ و کارش ازو دلخور میشد و دگه قهر زیاد میکد ازش و توقوع داشت او بیایه معذرت خواهی بکنه گاهی هم سر یازنه پلان میگرفتیم مه به شکو راهکار نشان میدادم که چطو اذیت اش کنه.
و گاهی هم مه و شکو از بودن میده گی های ما د زنده گی شکر گذاری میکدیم مه میگفتم شکر با وجود همه درد و رنج های که داریم یکی ره هم کنارش داریم که د فکر ما است و میتانیم راحت اذیت شان کنیم.
و شکو هم همیشه از بودن نامزدش شکر گذاری میکد میگفت تا حال هیچ کس برم مثلی او احترام و ارزش و خوشی نداده بود یعنی شکو با نامزدش عشق واقعی ره تجربه میکد و بی حد وابسته او شده بود .
اونا را خوش دیده دلم خوش میشد که برو خوب است شکویم خوش است کسی ره داره که دلش گرم او است.?
او زمان نمیفهمم کی بود و چرا یکی یک فیس فیک جور کده بود عکس های شکو ره د برنامه فوتو لپ جور میکد و پست میکد گپ های زشت و بیجا میزد ..
مه و شکو سر همه گی شک کده بودیم میگفتیم هرکی است خوب صحی ما ره میشناسه و دگه از استوری واتسپ مه گرفته بود عکس ره.
این که کی بود معلوم نشد ولی شکو زیاد اول جگرخون شده بود بعدش باز ده قصه اش نشدیم همتو گم شد هرکی بود بسیار بی وجدان بود و دگه با شکو دشمنی داشت از مه هیچ گپ نمیزد فقط ده باره شکو بد رد هر چیز پست میکد..
بعدش سر هر کی شک میکدیم و آخر ده غمش نشدیم همتو او نفر گم شد باز..
شکو روز های اخیر پوهنتونش بود فارغ میشد و به فراغت اش آماده گی گرفته بود .
د محفل فراغتش قرار بود ای سخنگویی کنه باز متن و شعر و بعضی گپ های دگه شه باهم جور میکدیم و او هم د هر کارش از مه مشوره میگرفت.
روز فراغت اش شد و همه چیز آماده بود ولی شکو جگرخون بود وقتی پرسیدم نگفت برم که چی اذیت اش میکنه بعد د گپ گپ فهمیدم که یازنه برش مسچ نمانده تبریکی نداده ازو خاطر جگرخون است .
برم گفت مادرش آمده موتر گلپوش کده آوردن تحفه روان کده برم ولی خودش یک پیام نداده ..
خخخخ زیاد حساس شده بود سر کارای یازنه همیشه دل زنی میکد.
خوب بعد یک ساعت مسچ کد گفت یازنیت پیام داد تبریکی داد باز دیدم جگرخون است باز پرسیدم چی شده؟؟
برم گفت: یک رقم سرد واری تبریکی داد باید سم صحی تبریکی میداد خلاصه از کار های دختر طایفه کسی سر در نمیاره هیچ.
وقتی وایس یازنه ره روان کد شنیدم خوب صحی با ناز و نوازش تبریکی داده بود برش ولی شکو است دگه چی بگوی اش.
باز مه نمبر یازنه پیشم بود برش مسچ دادم گفتم به شکو سم صحی تبریکی بتین او حساس است کمی و ازی گپا برش گفتم یازنه خنده کد گفت از دست خواهر شما مه دیوانه شدیم د هیچ راه جور نمیایه.?
بعد گفتمش شکو است دگه چی کار میتوان کد?
خوب فراغت شکو هم بخیر گذشت زیاد مقبول شده بود د روز فراغتش بی حد اندازه..
مه رفته نتانستم ولی ده فیس اصلیم برش پست ماندم متن نوشتم برش و تبریکی دادم شکو همیشه عاشق دست نویس هایم بود متن که برش نوشته میکدم بار ها میخواند و خوش داشت مه هم همیشه برش متن مینوشتم پست میماندم.
ناگفته نمانه وقتی مه افلاین بودم دو ماه د اول سنبله چون تولدم بود شکو برم یک متن مقبول نوشته بود و پست کده بود همچنان برم پست های زیاد مانده بود استوری های خوبش و دگه از نبودنم جگرخون بود زیاد.
یعنی شکر که آدم ده بین هزار بدبختی اش کسی ره داره که واقعا به فکرش است . دوستش داره مثلی شکو د مقابل مه.???
واقعا از بودنش احساس خوشبختی میکدم بهترین رفیق دنیا است کسی است که مره با همه بدی هایم . بد خلقی هایم دوستم داره و مه همچنان ..
خوب فراغت شکو سپری شد و .
روابط ام با میده گی خوب و عالی بود گهی جنگ گهی قهرگهی اشتی ولی او بی حد وابسته مه شده بود همیش میگفت دق شدیم دلم میخواهه همه دنیا ره رها کده بیایم پیش تو همیش هروز و شب همی گپش بود که دلتنگت شدیم ..و مه هم رشخندی میکدم سرش و میگفتم متوجه اهدافت باش !
همه چیز عادی پیش میرفت و
یک روز شام بود به میده گی ده فیس ثنایم استوری مانده بودم یک وقت مسچ کد گفت مره پولیس گرفته..
د امنیت استیم گفت!
بی حد ترسیدم گفتم حالی باز سه ماه شش ماه دگه بندی میشی??
منتظر ماندم تا جواب بته وقتی مسچ کد گفت بندی میکنه شش ماه بعد ایلا میکنه .
دلم یک رقم شد برش گفتم باز مه تنهایی سپری کنم روز هایمه و تو نمیباشی کنارم ??
وقتی اوقسم گفتم برش جواب داد گفت تنهایت نمیمانم اگر قرار باشه روز های سخت سپری کنی میایم افغانستان پیشت همونجه میباشم نزدیکت هر چی شوه تنهایت نمیمانم
ایقسم گفت و بعدش افلاین شد.
او شب زیاد جگرخون بودم که چی میشه آخرش.باز بندی میشه میده گی و مه تنها میمانم.??
بنام خالق هستی
"بسم الله الحمن الرحیم"
~رمان~
دخترک دریا
نویسنده: " سحر ساریهان
قسمت: ششم(آخر)
گوهر دخترم مهران و خاله ات زیاد همگاری کردن تا دوباره زندگی جدید را شروع کنیم
ما بزرگان یک تصمیم گرفتیم میخوایم شیرینی تو را به مهران بدهیم
و از مهسا را به کیهان!
میخوایم نظر خودت را هم بفهمم؟
+وقتی این حرف را پدرم گفت فهمیدم که همه چیز تمام شده چیزی نگفتم سری حرف پدرم حرف زده نتوانستم!
گفتم هرچی شما صلاح می بینید
چاره ای به جز این نبود پدرم زیاد قرض دار بود از مهران و خاله ام.
یک هفته بعد محفل شیرینی خوری در بهترین صالون ایران برگذار شد.
صبح وقت منو مهسا به آرایشگاه رفتیم لباس چگری شیرینی خوری ما بود.
بعد دو ساعت آماده شدیم زیاد مقبول شده بودیم طرف آینده دیدم چشمانم مثل دریا می درخشید موهایم طلای بود مثل پرنسس ها شده بودم.
مهران و کیهان هم دریشی چگری پوشیده بودن مهران زیاد مقبول شده بود دقیقا مثل پرنس ها!
خوب هر داماد دست عروس خود را گرفت و به موتر های گل پوش بالا شدن.
اولین بار بود که دستم را میگرفت حس عجیبی داشتم در اصل زیباترین روز زندگیم بود.
همه حرکت کردیم طرف صالون مادرم و خاله جانم در صالون وقت رفته بودن با آهنگ آهسته برو وارد صالون شدیم تمام مهمان ها کف زدن
رقص نیز شروع شد.
بعد هم وقت نان شد منو مهران نیز به اتاق عروس رفتیم و غذا خوردیم بعد نان نوبت کیک شد رسم و رواج ها همش تکمیل شد.
تقریبا شام میشد که از صالون بیرون شدیم همه ما شب به خانه خاله ام رفتیم.
حالا منو مهران نامزد شدیم مهسا و کیهان
چی زود گذشت تا دیروز طفل بودیم اما امروز نامزد شدیم.
دوره نامزدی هم دوره شیرینی است قهر آشتی حسادت ها ناز کردن سری نامزد چگر رفتن خوش گذشت!
دو ماه بعد...!
مهران!
گوهر چقدر مقبول شدی شادخت من!
+مهران خودت هم مثل شهزاده ها شدی!
---
دو سال بعد...
گوهر!
امروز دو سال شد از عروسی ما!
یک شادخت کوچک نیز خداوند منان بری ما تحفه داد اسرار جان!
کیهان نیز صاحب یک پسر شد عمران جان!
خاله ام نیز مثل مادرم است همیشه کنارم است
افغانستان نیز به دست طالب ها سقوط کرد
این سقوط باعث شد که یک زندگی جدید را شروع کنم.
زندگی ادامه دارد
نباید هیچ وقتی نا آمید شد حتا زمانی که هیچ راهی نیست خداوند حتمن یک در را برت باز میکند!
«پایان»
نویسنده؛
با جودی که هر سطر این رمان برایم غم انگیز بود تا بنویسم:
رویا های دختری دریا نابود شد اما برعکس آن توانست دوباره زندگی جدید را شروع کند
سخترین حالت این رمان رفتن گوهر از وطن و کشورش بود
راه های قاچاقی میتوان گفت راه مرگ راهی که صدها جوان برای پیدا کردن یک لقمه نان حلال جان خود را به خطر می آندازد...
این رمان کاملا تخیولی است و هیچ ربطی به واقعت ندارد
سومین رمانم است زیاد خوشحال هستم تا توانستم این رمان را نیز تمام کنم.
نمی توان به خود اسم نویسنده را ربط داد اما باید قدردانی کرد از عزیزان که زحمت میکشن و از نویسنده ها حمایت می کنن!)
قلبن سپاسگذارم!!!
بامهر نویسنده؛ کوچک شما!
"سحر ساریهان"
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago