?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
شبی داستانگستر و دیرپاى
به زیبنده آیین، فراگیر جاى
فروگسترانیده بر کوه و دشت
یکى پهن دامن به جاى نشست
از آن زایش فرخ دیرباز
به دیگر شبان سرفرازان به ناز
زِ زاییدنِ مهرِ گیتیفروز
شده نازْپیوند و فرخندهروز
فزونتر زِ شبهاى دیگر بلند
به پایان آذرمهِ سردْخند
من اندر یکى روستاى کهن
به شش سالگى شاهدِ انجمن
پدر بود و مادر فراخاسته
یکى خانگى بزم آراسته
به آیین «یلدا» زِ بهر شکون
به خوان چیده از میوهها گونهگون
من و دیگران از کسانِ حرم
زِ خوان بهرهور هر یکى بیش و کم
هم از شام کردن شده بهرهیاب
برفتیم در بستر از بهرِ خواب
چو در خوابِ خوش پاسی از شب گذشت
مرا حال یکسر دگرگونه گشت
به ناگه زِ آواى مردانهاى
زِ گلبانگ داناى فرزانهاى
دو چشمم زِ خواب گران باز شد
دلم محو آن طُرفه آواز شد
اگر چند چشمان من بسته بود
دو گوشم بر آن نغمه پیوسته بود
چو آن نغمهها در دلم جا گرفت
وجودم نوازش سراپا گرفت
چنانم زِ لذت دگر گشت حال
که گفتی برآوردهام پرّ و بال
که بود آن برآورده آواى خوش؟
برآورده آواى زیباى خوش
پدر بود کز پهلوانى سرود
به شهنامه خواندن دل من ربود
همانا که گاهِ جوانیش بود
گرایش به شهنامه خوانیش بود
به فردوسیَش بود بسیار مهر
زِ صهباى شعرش فروزنده چهره
به گُردانه آهنگ و بانگ بلند
همیخواند آن سرور ارجمند
«دلیرى که بُد نام او اشکبوس
همىبرخروشید بر سانِ کوس»
«بیآمد که جوید زِ ایران نبرد
سر همنبرد اندر آرد به گرد»
از آن شب که بشنیدم این داستان
شدم جذب آن نامهی باستان
به جان دوستار سرایندهاش
به دل حقگزار و ستایندهاش
چکد نام فردوسی از خامهام
دل آکنده از مهر شهنامهام
ادیب برومند
تهران ـ آذرماه ۱۳۷۰
«نجاتِ آذربایجان»
ساقیا لبریز کن اکنون که ماهِ آذر است
ساغرى زآن آبِ آذرگون که بس جانپرور است
باده پیش آور، که در آذرمهِ فرخندهفال
ملکِ «آذربایجان» آسوده از شور و شر است
هرکه را امروز مىبینى زِ غمخوارانِ ملک
شاد و خندان است و او را حال، حالى دیگر است
بىخلاف امروز از شادى نمىگنجد بهپوست
هرکه را شورِ وطن، جوشنده در مغزِ سر است
خاصه «آذربایجانى» سازِ عیش آرد بهچنگ
چون رها از چنگِ دزد و جانى و غارتگر است
شکرِ ایزد را که این نیکو دیارِ دلفروز
پاک از لوثِ وجودِ خائنِ بدگوهر است
شرحِ قتل و غارتِ یغماگرانِ بىوطن
داستانى دلخراش و قصهاى حزنآور است
دستهاى دزد و مهاجر، فرقهاى پست و پلید
خواستارِ قطعِ این خرّم دیار از کشور است
محفلِ مردمکشانِ غولپیکر، جابهجاى
بىگمان مانندِ زهرآلوده کامِ اژدر است
کوچهها تاریک و وحشتزاى و آغشته به خون
خانهها ویران و دهشتخیز و بى بام و در است
این همه زاییدهی قومیست بدخواه و عَنود
کِش گروهى خائن و دزد و حرامى سرور است
قائدِ بى ننگ و عارش، آشنا را خصمِ جان
سرورِ بى بند و بارش، اجنبى را چاکر است
پیشهاش درّنده خویى، دکّهاش دامِ هلاک
وآنگهى در راست بازارِ خطا، «پیشه ور» است
دینِ او حقد و حسد، منظورِ او کین و عناد
کیشِ او زور و ستم، معبودِ او سیم و زر است
لشکرِ ایران به میدان تاخت اکنون وین گروه
همچو روباهى گریزان از برِ شیرِ نر است
تانک در صحرا به سان ابر مىبارد فشنگ
توپ در هامون طنینانداز، همچون تندَر است
لاجرم زآن دودمان جیش «فدایى» هرکه بود
جمله زى خارج گریزان همچو دود از مجمر است
هر خیانتپیشه را آخر چنین باشد سزاى
لعنِ مردم، خائنِ بىآبرو را کیفر است
مژدهی این نصرت اندر گوشِ یاران دلنواز
لیک در چشمِ رقیبان، همچو نوکِ نشتر است
بارِ دیگر ثابت آمد کآسمانى ملکِ جم
جاودان در برجِ استقلال، تابان اختر است
بارِ دیگر امتحان شد کاین گرامى سرزمین
روسپید از آزمایشهاى چرخِ اخضر است
آرى آرى روسیاهى، فرعِ کافر مسلکىست
روسپید است آنکه مستظهر به لطفِ داور است
این همان مُلکیست کاندر تیره ادوارِ کهن
در بُروجِ سرورى، رخشنده مهرِ خاور است
عاقبت جبران کند ننگ شکستِ «داریوش»
گر زمانى روبهرو با حملهی «اسکندر» است
هست «آذربایجان» سرمنزلِ آزادگان
مهرِ ایران، گردنِ آزادگان را چنبر است
این گرامى خطّه ایران را برازنده سریست
سر، بههر جا رونماید، همعنانِ پیکر است
نى شگفت آید گر ایران را بود خدمتگزار
پورِ صاحبدل همانا مامِ خود را یاور است
نى عجب باشد که گردد گِرد او پروانهسان
چرخ اندر کارگه گَردنده حولِ محور است
این نهجاى غم که باشد مردماش ترکى زبان
«آرى آرى همدلى از همزبانى خوشتر است»
نامِ ایران اهل آنجا را بود نقشِ ضمیر
این حقیقت مر جهان را ثبت اندر دفتر است
باستانى خطّهی زرخیزِ آذربایجان
تا جهان بودهست و خواهد بود ایران را سر است
روزِ عیش و شادمانى همنواى میهن است
گاهِ سوگ و اشکبارى غمگسارِ کشور است
خشک بادا ریشهی عمرِ خیانتپروران
تا به باغ و بوستان شاخِ درختان را بر است
طبعِ موّاجت «ادیبا» بس گهرزایى نمود
آفرین بر بحرِ طبعى کاینچنین پهناور است
ادیب برومند
@AdibBoroumand
«پیام دانشجو»
به پاس مبارزات پیگیر دانشجویان دانشگاه تهران و دیگر دانشگاههای کشور که اکثر در سنگر آزادیطلبی و حقگویی وظیفهی خود را ادا کرده و در این راه شهید دادهاند این قصیده در آذرماه ۱۳۴۱ سروده شد.
به افتخار قرین باد، نام دانشجو
که هست پاسِ فضیلت مرام دانشجو
در این زمان سندِ افتخارِ آزادی
مُسجّل است به فرخنده نامِ دانشجو
قیام دانش و تقوا، به رغمِ جهل و فساد
بود نهفته به فرِّ قیامِ دانشجو
سپاهِ جهل، سلاح افکند به پیکارش
که هست تیغِ هنر در نیامِ دانشجو
هم از ریاضتِ فکر و مجاهدت باشد
هماره توسَنِ اقبال، رامِ دانشجو
فضیلت است نهان در نهادِ دانشمند
صراحت است عیان درکلامِ دانشجو
هرآنکه منزلتِ فضل، محترم دارد
فضیلتی شمرد احترامِ دانشجو
چو هست بیشهی شیران فضای دانشگاه
سزد که نام کُنیماش کُنامِ دانشجو
قوامِ مملکت اندر دوامِ آزادیست
چنانکه هست به دانش قوامِ دانشجو
به گوشِ خلق رساند نویدِ پیروزی
طنینِ گوشنوازِ پیامِ دانشجو
گَهِ ستیزه مریزاد آن همایون دست
که کوسِ فتح، بکوبد به بامِ دانشجو
بود نهانگهِ گنجینههای عشق و امید
خجسته خاکِ وطن، زیرِ گامِ دانشجو
گُلابِ حکمت و آبِ حیاتِ معرفت است
همان عرق که چکد از مَسامِ* دانشجو
کنون که دورهی دانشوری و داناییست
سزد که دور بگردد به کامِ دانشجو
سلامِ هموطنان جمله سوی اوست که هست
سلامتِ وطن اندر سلامِ دانشجو
بدین صفت که بلند است صیتِ شعرِ ادیب
بلند باد به گیتی مقامِ دانشجو
ادیب برومند
*مسام = محل ریزش از پوست
https://www.adibboroumand.com/%d9%be%d9%8a%d8%a7%d9%85-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88/
هشدار به امارات
نگردد آدمی هرگز مكرّم
مگر باشد به حقدانی مسلّم
به زيرِ سایهی حق پروریها
توان آسود با وجدانِ خرّم
بود انصاف، بارِ حق ستایی
كه باشد افسری بر فرقِ عالم
به حقِّ كس تجاوز را چنان دان
كه در جامِ زلالش ريختن سم
تصرّف در اثاث و جامهی كس
مطهّر کی شود با آبِ زمزم؟
كنون بس در شگفتم از امارات
كه پاسِ حقّ ما را نيست مُلزم
طمع دارد به چشمی فارغ از شرم
كه باشد دوخته بر مال ِ همدم
به مالِ ِهمدم و همسايه ورزد
طمع بی هيچ دستاويزِ مُبرَم
چه ارزد پاره كاغذ مدّعي را
چو باشد مالکِ ديرينه اقدم؟
جزاير در «خليجِ فارس» يكسر
به خاکِ پاکِ ايران بوده مُنضَم
زِعهدِ «كورش» و«دارا» به اين سوی
خليج و فارس در هم بوده مُدغَم
از ايران بوده سرتاسر امارات
زِ عهدِ «كاوه» و«تهمورس» و «جم»
به دو «تُنب» و«ابوموسی» و «بحرين»
كه فرمان راند جز ايران ِ اعظم؟
كجا بودند شيخانی كه امروز
به زيرِ چترِ اغيارند مُكرم؟
كجا بودند در عهدی كه ايران
«خليجِ فارس» بودش زيرِ پرچم؟
برفت از يادشان آنگه كه بوده ست
بر ايشان روزِ روشن شامِ مُظلَم؟
كنون با تكيه بر اربابِ ظالم
رجز خوانند گاهي زير و گه بم
مگر از ياد بردند آن زمانها
كه بودند از حقارت غرقه در غم؟
به زيرِ خيمهها گرديده سرخيل
به گِرداگردشان خويش و پسرْعم
به فرمان بردن ِ بيگانه مجبور
به همپيمانیِ دزدانه مَحرم
گروهی خادمان هم گِردِشان جمع
به رنگ و سنگ و هيأت نامنظّم
كنون بر خاکِ ايران چشم دوزان
كنند اين ژاژخاییها دمادم
ولی غافل كه گردد كارشان زار
گر ايرانی به خشم آيد چو «رستم»
سزد گر دم فروبندند از آن پيش
كه گردد قهرِ ايرانی مجسّم
شود بر درگهِ ايران ِ پيروز
قدِ ناسازشان چون بندگان خم
و يا از نيشِ خود كلکِ «اديبان»
كشاند سورِشان در خطِّ ماتم
ادیب برومند
«بی همزبان»
غمی نشسته به جانم کز او امانم نيست
فغان کز اين غمِ پنهان، امان به جانم نيست
زمانه رهزن آزادگیّ و آزادیست
فغان که ايمنی از رهزنِ زمانم نيست
رهين فکر و زبانم، چه بايدم، چه کنم؟
در آن ديار که همفکر و همزبانم نيست
مرا که جلوهٔ گلها به ديده خار آيد
بهار، خوشتر و خرمتر از خزانم نيست
به گلبن ارچه در اين باغ، آشيان بستم
فراغِ بال زِ گلچين و باغبانم نيست
در آن چمن که نباشد امانم از صيّاد
قفس کشندهتر از کنجِ آشيانم نيست
زِ بس هرآنچه که ديدم خلافِ آيين بود
جز اين قبيل، در آيينهٔ گمانم نيست
به هرزهتازیِ طفلانِ نیسوارم بين
که جز فريب، در اين عرصه همعنانم نيست
فغان علاجِ دلم گرچه نيست، وای به من
که درد می کشم و رُخصتِ فغانم نيست
به سان رايت از آن سرفرازِ دورانم
که پردهسان سرِ خدمت بر آستانم نيست
مگير خرده بر اين شِکوِه در زبانِ غزل
که من «ادیبم» و جز شعر، ترجمانم نیست
ادیب برومند
فروردین ۱۳۵۳
«جشن مشروطیت»
گرچه هر روز و شبی را به جهان منزلت است
قدرِ اوقات ولیکن، نه به یک قاعدت است
هرشبی صاحبِ قدر است ولیکن شبِ قدر
درخورِ منقبتی ویژه زِ بس منزلت است
قدرِ ایّام از آن روست که در دورهی عمر
حاصل از گردش ایّام، بسی تجربت است
ای بسا تجربه کز آمدن و رفتنِ روز
رهنمای بشر، اندر طلبِ معرفت است
ای بسا مشعلِ توفیق، کزین تجربهها
هادی مردمِ دانا، به رهِ مصلحت است
روزِ نهضت که بود منشأ تجدیدِ حیات
بهرِ اقوام و ملل، مایهی بس میمنت است
روزِ تاریخ که هست آیتِ حِدثانِ زمان
بس درخشان به تواریخِ پر از حادثت است
روزِ خدمت که بود درخور تقدیرِ نفوس
مبدأ سیرِ جماعت به رهِ مقدرت است
فیالمثل چاردهم روز، به ماهِ مرداد
هست از آنجملهی ایّام که ذیمرتبت است
در چنین روز، کز اعیادِ بزرگِ ملی ست
ملّتِ زندهی ما مستحقِ تهنیت است
در چنین روز، بهرغم سُنَنِ استبداد
زنده آیینِ مساوات، به هر ناحیت است
در چنین روز، به همپشتیِ احرارِ وطن
خوش برافراشته هر سو عَلَمِ حرّیت است
در چنین روزِ مبارک قدمِ فرّخپی
ظلم و بیدادگری پیسپرِ معدلت است
در چنین روز شد از جنبشِ مشروطه پدید
فرّ آزادیِ ملت که بهین موهبت است
ملت آن روز به شاهنشهِ جبّار بگفت:
جبرِ تاریخ، زوالِ شهِ جابرصفت است
ملت آن روز به سلطانِ زمان داد نشان
که جدا حقِّ حکومت زِ حقِّ سلطنت است
سلطنت حقِّ سلاطین بود و موهبتیست
همچنان حقّ حکومت که حقّ جمعیت است!
حاکمیت که بود حقّ جماعات و ملل
خاصِ ملّت بود و غصبِ وِرا ملعنت است!
قدرتِ حاکمه گر جمع شود در کفِ فرد
حاصلش بهرِ جماعت چه به جز مسکنت است؟
آفرین و زه و احسنت بر «آزادی» باد
که بهین زیورِ قاموس و گرامی لغت است!
غرض از نهضتِ مشروطه به دورانِ اخیر
جلبِ آزادی و دفعِ اثر از مظلمت است
ورنه گر نیست زِ مشروطه به جز هیأت و نام
این نه مشروطه که خودکامگی و مفسدت است
این نه مشروطه که مشروع کند استبداد
این نه مشروطه که مخروبه ازو مملکت است
نصِّ قانونِ اساسی که به دستِ من و توست
خونبهای شهدای رهِ مشروطیت است
گر مراد تو زِ مشروطه نه تفکیکِ قواست
از پذیرفتنِ این شیوه مرا معذرت است
مرکزِ ثقلِ وطن، مجلسِ شوراست کزآن
بهرهها عایدِ ملّت زِ رهِ مشورت است
شیوهی مجلس اگر پیرویِ قدرت هاست
این چه سیریست که یکباره خلافِ جهت است؟
انتخابات گر از راهِ صواب افتد دور
سیرِ مجلس به رهِ منزلِ بدعاقبت است
وآنکه با زورِ حکومت به دروغ است وکیل
گر مَلَکخوی بود ملعبهی شیطنت است
رُشد حاصل نشود جز به رهِ آزادی
کاندرین شیوه بسی مصلحت و منفعت است
ادیب برومند
سرود رهایی، پیک دانش، تهران ۱۳۶۷، صص ۳۳۰-۳۳۳
http://www.adibboroumand.com/جشن-مشروطيت/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
جشن مشروطيت | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
گرچه هرروزوشبي را به جهان منزلت است قدراوقات وليکن ، نه به يک قاعدت است هرشبي صاحب قدراست وليکن شب قدر درخور منقبتي ويژه ز بس منزلت است قدر ايّام از آنروست که د
«شام عاشورا»
امشب ای ماه بر این عرصه چهها میبینی؟
غرقه در خون، تنِ مردانِ خدا میبینی
امشب ای ماه تو چون پردگیانِ ملکوت
از زمین منظرهای هوشربا میبینی
کشتگانی همه از صدرنشینانِ بهشت
پایکوبِ ستمِ اهلِ دغا میبینی
رهبرانی سر و جان باخته در راهِ خدا
برده از دارِ فنا، ره به بقا میبینی
امشب ای مه به نمایشگهِ سربازیها
قهرمانانِ حق افتاده زِ پا میبینی
هر زمان روی برآری زِ پسِ ابرِ ملال
به سر و روی جهان، گردِ عزا میبینی
در سکوتِ شبِ غمپرورِ اسرار آمیز
همه اطراف، غمآلوده فضا میبینی
بستر آغشته به خون، خفته در این دشتِ جهاد
جاهدانی همه از آلِ عبا میبینی
در تجلیگهِ مردانگیِ پاکدلان
نقش خونینِ بقا، غرقِ جلا میبینی
کربلا دشتِ بلاخیزِ جهان است و در او
بس شهیدانِ زِ خون شسته لقا میبینی
سر مبادم به تن ای ماه که بر نطعِ زمین
تنِ بیسر زِ «بزرگِ شهدا» میبینی
رخِ گلگونِ جوانانِ بنیهاشم را
از زمین نورفشان سوی سما میبینی
پرتوِ روحفزای ابدیت را نیک
جلوهگر در رخِ اربابِ صفا میبینی
یک طرف کشته عزیزانِ سراپردهی حق
یک طرف زنده اسیرانِ بلا میبینی
زِ محبّانِ «رسول» و زِ عزیزانِ «بتول»
ای بسا سر که زِ تن گشته جدا میبینی
آن طرف دورتَرَک زیرِ یکی خیمهی سبز
داغداران همه را نوحهسرا میبینی
زآن میان شیرزنی را زِ مصیبتزدگان
به گرانطاقتیِ «شیرِ خدا» میبینی
زن چه گویم که در انبوهِ جماعت بهسخن
ناطقی ولولهافکن به ملا میبینی
زن چه گویم که در آن نهضتِ بیدادشکن
رهبری سوی هدف راهگشا میبینی
امشب ای ماه، زِ تابیدنِ خود بر در و دشت
نکتهها میشنوی، نادرهها میبینی
قاتلان را همه در قعرِ فنا مییابی
کشتگان را همه در اوجِ علا میبینی
غالبان را به حقیقت همه یکسر مغلوب
سخرهی مظلمه تا روزِ جزا میبینی
زورمندانِ زمان را همه رسوای ابد
محو، در قعرِ سیهچالِ فنا میبینی
وآن بهظاهر سر و جان باختگان را به یقین
برده گویِ سَبَق اندر دو سرا میبینی
زندگی را همه در مرگ و ظفر را به شکست
جلوهافروز، درین طرفه غزا میبینی
شرحِ جانبازیِ احرارِ قَدَرْ قَدرِ دلیر
ثبت در دفترِ جاویدِ قضا میبینی
وآنگهی تکیهبهقدرتزدگان را تا حشر
درخورِ لعن و سزاوارِ هجا میبینی
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://instagram.com/p/BZtCFHHlpP4/
«بهپیشگاهِ فردوسی»
شبـــی داستــانگستـــر و دیـــرپـای
بــه زیبـنـــده آییـــن فــراگیــــرجـــای
فـــروگستــرانیـــده بــــر کــوه و دشت
یکی پهـــن دامــن بـــه جایِ نشسـت
از آن زایــــشِ فـــــرخِ دیــــــربــــــاز
بــه دیگــر شبـان سـرفـرازان به ناز
زِ زایــیـــدنِ مهــــرِ گیـــتـــی فــروز
شــده نـــاز پیــونــد و فرخنــده روز
فـزونتـــر زِ شبهــــای دیــگــر بلنــد
بـــه پـــایـــــانِ آذرمــــهِ ســـردخنــــد
مـن انـــدر یـــکــی روستـــای کهــــن
بــه ششســالــگی شـاهـدِ انجمـن
پـــدر بـــــود و مــــادر فــراخــاستـــه
یکـــــی خــانگـــــی بـــزم آراستــــه
بـــه آیـیـــنِ یلــدا زِ بهـــرِ شگــــون
بــه خوان چیده از میوهها گونهگون
مــن و دیـگـــران از کـســانِ حــــرم
زِ خـوان بهـرهور هریکـی بیش و کم
هـم از شــام کـردن شـده بهــره یــاب
بـرفتیـــم در بستــــر از بهـــــرِ خـــواب
چو در خوابِ خوش پـاسی از شب گذشت
مــرا حـــال یکــســـر دگــرگــونــه گــشـت
بــــه نـــاگـــــه زِ آوای مـــردانــــهای
زِ گلبـــــانگِ دانــــــای فــرزانـــــهای
دو چشمــم زِ خـــوابِ گــران بـــاز شـد
دلــــم محــــوِ آن طـُــرفـــــه آواز شـــد
اگـرچنـــد چشمــانِ مـن بستـــه بـــود
دو گوشم بــر آن نغمـــه پیوستــه بــود
چــو آن نغمـههــا در دلم جـا گـرفـت
وجــــودم نـــوازش ســـراپـــا گــرفت
چنــانـــم زِ لـذت دگـــر گشــت حــال
کـــه گفتــــی بـــرآوردهام پــر و بـــال
کــه بـــود آن بــرآورده آوایِ خـوش؟
بــــرآورده آوایِ زیــبــــــایِ خــــوش
پـــدر بـــود کـــز پهلــوانـــی ســـرود
بــه شهنـامه خواندن دلِ مـن ربــود
همـانــا کــه گـــــاهِ جـوانیــش بـــــود
گــرایــش بــه شهنــامـهخـوانیش بود
بــه فـردوسیاش بــود بسیـار مهــر
زِ صهبــــای شعـــرش فروزنـده چهـر
بـــه گـُردانــه آهنــگ و بــانـگِ بلنـــد
همــیخـــوانــد آن ســـرورِ ارجمنــد
«دلیری کــه بــُــد نـــامِ او اشکبــوس
همیبرخـروشیـــد بـر ســانِ کــوس»
«بیــامـد کــه جویـــد زِ ایـــران نبـــرد
ســرِ همنبـــــرد انــدر آرد بــه گــرد»
*
از آن شب کـه بشنیــدم ایـن داستــان
شـــدم جـذبِ آن نـــامـــهی بـاستـــان
بـــهجـــان دوستــــار سـراینــــدهاش
بـــهدل حـقگـــزار و ستـــاینـــدهاش
چکـــد یـــادِ فردوســــی از خـــامـــهام
دلآکنـــــــده از مهــــــرِ شهنـــامـــهام
*
الا ای گــرانمـــایـــه دانــای تـــــوس
کـــه خورشیـد پـای تــو را داد بـوس
بـــه هفــت آسمـــان رفـــت آوازهات
فلـک نیست ظـرفــی بـــه انـدازهات
فـروزنــده چهــری بـــه فــرزانـــگــــی
فــرازنـــده قــدی بـــه مـردانـــگـــــی
تــو بـــر نــــامدارانِ ایـــران ســری
بــــه رادان و رازآگهـــــان سـروری
در ایــران نــدیــدم یکــــی شیــرمــــرد
که کــاری بـــه مقـــدارِ کـــارِ تــو کـــرد
وزآن شیــرمــردان همــه هــم کنــار
نکــردنـــد کـــاری چنـیــــن پـــایــدار
در ایــران به فــرّت یکــی مــرد نیست
درایـن پهنـــهات کس همــآورد نیست
کــــه درآسمـــــانِ سخـــنگسـتــری
تـــویـــی مهـــرِ تــابنـــدهی خــــاوری
سـراینــدگــــان را تـــویـــی رهنمـــون
ســـویِ هفتمیـــــن طــارمِ نیلگـــــون
در ایـران بسـی گرچــــه دانشورانــد
تـو چــون مـاهـی و دیگــران اخترانـد
زبـــانِ دری از تـــو نیــــرو گــرفت
وزین رو جهان را زِ هـر سو گرفت
تـو دادی بــه هــر واژهاش آب و رنـگ
بهـایش فزودی بــه مقــدار و سنــگ
بســی واژه کــز یــادهــا رفتـــه بــود
دل از تــاب مهجــوریش تـَفتـــه بـــود
کشیــدیــش بیـــرون زِ هــر گــوشـهای
زِ اندیشـــــه بخشیــدیـَـش توشــــهای
بــه سلکِ سخن خـوش درآوردیـَش
بـــه خــرگــاهِ کیــــوان بـــرآوردیـَـش
زِ آمیـــــــــزهی واژههــــــــــای دری
قریـن سـاختـی زهـره با مشتـری
عروسِ سخــن از تــو بـــا فـــرّ و زیب
بــه هـــر هفت آرایــه شــد دلفــریب
نگــاریــن هنـــر از تــو زیبنــده گـشت
زِ جــــادوی کلکـت فــریبنــده گــشت
زِ هـرکس کـه سـازِ سخـن بـرگرفت
ســرودِ تــو آهنــگِ بـــرتــــر گــرفت
زِ هــر گفتـــه کـــان بـس دلاویــزتــــر
سخنهـــــای تـــو رامـش انگیـــزتــر
خــرد مسنــدآرای ایـــوانِ تــوست
هنر بندهی سر بـه فرمـان تـوست
تــو چـون ســر دهـی پهلـوانـی سـرود
بــه شـور انــدر آری زِ تــن تــار و پـــود
تـــویــی آن جهــــان پهلـــوانِ سخــن
کـــه نـــازد بــه نــامت جهـــانِ سخن
بشـــر را تـــو در بنــــدِ آســــایشــــی
رهـــــاننـــــده از چنـــــگِ آلایشــــــی
...
https://plus.google.com/101006476155163686774/posts/goNr38rDinc?_utm_source=1-2-2
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago