They don't make drugs like this anymore.

ولی بعد توضیح دادم منظورم‌ سگِ هار نیست. منظورم یه چیزی تو مایه های هاچیکوئه.

راستش یادم نمی‌ره تو اوج مهربونی باهام چیکار کردی.

— سوکورو تازاکی بی رنگ و سال‌های زیارتش

— سوکورو تازاکی بی رنگ و سال‌های زیارتش

کاش مطمئن بودم هیچ نیروی ماورایی برتری وجود نداره اون وقت هرچقدر دوست داشتم از ته دلم می‌خواستمت. چون مطمئن بودم برنمی گردی و درد دوباره شعله نمی‌کشه به وجودمون.

نمی‌تونم حتی بگم نرو. خودم زودتر از تو می‌دونستم دیگه راهی برای برگشتن نمونده.

همونقدر که می‌خوام ببینمت، همونقدر که بدنم می‌سوزه چون دیگه نمی‌تونم بغلت کنم، می‌ترسم می‌ترسم آرزوت رو بکنم. می‌ترسم حتی توی دیر ترین و شبانگاه ترین افکارم، وسط گریه های تکراری و صداهام از فرط بی قراری تورو صدا بزنم. حتی اگر صدات کنم، بخشی از مغزِ بیمارم آرزو می‌کنه نشنوی. کاش نشنوی چقدر دلم برات تنگ شده کاش نشنوی چقدر ستون فقراتم درد می‌کنه چون دیگه محکم بغلم نمی‌گیری. می‌ترسم بشنوی چقدر در عذابم وقتی خودت نیستی. من خیلی وقته می‌ترسم از خواستن؛ می‌ترسم چون حتی اگر کائنات تورو بهم برگردونه باز هم این قانونِ طبیعته که یک جایی باید باهات خداحافظی کنم.

بچه ها، می‌گن آدم هرچی باهوش تر باشه غمگین تر می‌شه ولی نمی‌دونم چرا من هم غمگینم هم کس‌خل.