NovelAdamskhoni

Description
" زندگی به من یاد داد که هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست "

پیج اینستا : @novel_adamskhoni

لینک ناشناس: https://t.me/HarfChatBot?start=cf0e5977822d
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 18 hours ago

3 months, 3 weeks ago

?

3 months, 3 weeks ago

میخوام تبلیغشو بذارم پیجم? رسیدن به معشوق فقط با رمان های ستاره? صددرصد تضمینی نمونه کار:علی شادمان و نگار مقدم?

3 months, 3 weeks ago

میخوام تبلیغشو بذارم پیجم?
رسیدن به معشوق فقط با رمان های ستاره?
صددرصد تضمینی
نمونه کار:علی شادمان و نگار مقدم?

3 months, 3 weeks ago

بچه ها میدونم خلم ولی دارم مثل چی ذوق میکنم ?? کمک

3 months, 3 weeks ago

3 months, 3 weeks ago

نگار و علی شادمان واقعا باهمن؟ :))) من فکر کردم حالا یه کامنت قلبه چیز جدی ای بینشون نیست... چندتاتون گفتین باهمن واقعا... وای:) ذوق:)

4 months ago

Now I know that you love me
You don’t need to remind me
I should put it all behind me, shouldn’t I?
But I see her in the back of my mind all the time
Like a fever, like I’m burning alive, like a sign
Did I cross the line?
You say no one knows you so well
But every time you touch me, I just wonder how she felt
Valentine’s Day, cryin’ in the hotel
I know you didn’t mean to hurt me, so I kept it to myself :)
#mahoor 's point of view

4 months ago

چنل رمان
آلبوم عکس

4 months, 2 weeks ago

نامه ای به مامان؛
ـ به آدم ها میگم وجود داره ، هست ، من میبینمش...مثلِ منِ تخس هفت ساله در برابر یادآوریِ فقدانِ حضور تو با ترحم میخندن... امروز هم توی اون اتاقِ تراپیِ مفید واقع شده برای هر چیز جز التیام یافتن مثل همیشه ازش گفتم و مثل همیشه چشم های رواندرمانگر بیچاره به دنبال راهی بود برای اینکه از شر اون همه شگفت زدگی در مقابل چشم های سال ها بی نور شده ی من خلاص بشه اما برق توی چشم هاش بعد از شنیدن حرف هام تداعی‌گره شکار شدنِ طعمه ای چرب و نرم به دست شکارچی‌ای بود که ذاتش رو زیر روپوش سفیدش قایم کرده بود...تصمیم گرفتم دیگه راجبش با هیچ‌کس صحبت نکنم تا اینکه یادِ تو افتادم... تصمیم گرفتم دیگه راجبش یا هیچ‌کس صحبت نکنم چون حتی نزدیک ترین آدمای زندگیم هم هیچ وقت حضور اون رو باور نکردن...اما تو... نزدیک ترین آدم زندگیمی یا دورترین؟! هرچی که باشه شاید تو هم هیچ‌وقت باور نکنی...اما اون خیلی شبیه منه مامان...اون یه تصویر کپی شده از من توی آینه اس ولی آگاه تر... اون از خیلی چیزایی که من ازشون واهمه دارم نمیترسه ، اون خیلی از خاطرات من رو که زمان زیادی برای فراموش کردنشون صرف کرده بودم مو به مو به خاطر داره، اون بی رحمه مثل پاهات وقتی بی صدا روی زمین تا دم حرکتشون دادی تا ما بیدار نشیم، اون بی رحمه چون نمیذاره من هیچ کدوم از این هارو فراموش کنم... شاید من یه روز ببخشمت اما اون هیچ وقت تورو نمیبخشه چون اون...بی رحمه مامان...
این هارو دارم برای تو مینویسم چون یادمه تو هم همیشه با اونی که توی آینه میدیدیش حرف میزدی... اون توی آینه نیست مامان توی بند بند وجودمه، توی اتاقمه، توی نفس‌هامه، گاهی کنار پنجره ی اتاق رواندرمانگر نشسته گاهی ام کنار پیاده روی خیابونیه که با سرعت ازش می‌گذرم... اون هیچ وقت تنهام نمیذاره... برعکس تو...
فقط یه چیز میتونه تمام تار و پودِ وجود تهیش رو در هم بکشنه و اون تنها موندنه... اون از تنهایی می‌ترسه... از اینکه دیگه نخوام ببینیمش... از اینکه دیگه به حرفاش گوش ندم...
بهش گفتم تنهاش میذارم... حالا قدم به قدم داره به لبه ی بالن نزدیک میشه...اون اونجا وایساده و من نفس نفس میزنم... اون اونجا وایساده و من دستام سِر شدن...تنها شدن و طرد شدن حتی اون رو هم داره به سمت مرگ میبره مامان...چیزی نمونده تا تعادلش رو از دست بده و من نمیدونم من قراره سقوط کنم... یا...من؟...
#تکه‌نویس
noveladamskhoni

7 months ago

این روزها بیشتر دوست دارم بنویسم و هر وقت بیشتر دوست دارم بنویسم، کمتر می‌توانم بنویسم. کاهل شده‌ام. مثل کسی شدم که در بیشه‌ای بزرگ افتاده دنبال هزار خرگوش فربه اما از فرط گرسنگی نای گرفتن‌شان را ندارد. خرگوش زیاد هست. من جان گرفتن‌شان را ندارم. اما جان که بگیرم، حرف زیاد برای گفتن دارم. حرف که نه. برش‌های باریک زیادی از زندگی هستند که باید بنویسم‌شان که یادم نروند. برش‌های نازک و بی‌اهمیت. من بنده‌ی چیزهای بی‌اهمیت هستم و از چیزهای مهم زندگی فراری‌ام. چیزهای مهم همیشه محل مناقشه‌اند و عامل فرسودگی. برعکسِ چیزهای بی‌اهمیت که هیچ کس کاری بهشان ندارد. تا حالا دیده‌اید دو نفر سرِ تصاحب بخار بالای فنجان داغ قهوه با هم جدل کنند؟ یا تا حالا شده کسی بر سر تصاحب «تنهایی» با دیگران گلاویز شود؟ یا سر تصاحب صدای رودخانه و مرغ و نسیم سحری؟ نه. دعوا همیشه بر سر تصاحب چیزهای مهم است. تصاحب زمین و جان و مال و عشق و نان و خرما. اخبار جهان حول همین محور می‌گردد و من این‌جا قرار نیست خبرها را مرور کنم. صبر می‌کنم تا جان بگیرم. برگردم به روزهای رقیقی که می‌توانستم با منشور از نور بی‌رنگ آفتاب، رنگین‌کمان درست کنم. روزهایی که فضیلت در کم‌اهمیت بودن است، همین

✍? فهیم_عطار

(مرسی که یادمین حتی وقتی نیستم:)♥️?)

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 18 hours ago