روزهاي من

Description
دل نوشته هاي روزهاي غربت
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 weeks ago

1 week, 6 days ago
چند شب پیش، دمی مور هنگام …

چند شب پیش، دمی مور هنگام دریافت جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول زن گفت: «ما گاهی فکر می‌کنیم به اندازه کافی باهوش، زیبا، لاغر، یا موفق نیستیم و خلاصه اینکه به‌طور کلی کافی نیستیم. در چنین لحظاتی، زنی به من گفت: بدانکهتوهرگزکافینخواهیبود. امابهجایتلاشبرای کافیبودن،خط‌کشاندازه‌گیریدیگرانراکناربگذارتاارزشواقعیخودترادرککنی. امروز من کامل بودن خودم را جشن می‌گیرم.»

این صحبت‌ها مرا به یاد تجربه‌هایی انداخت که بسیاری از ما در زندگی با آنها مواجه شده‌ایم: لحظاتی که دیگران باعث می‌شوند احساس ناکافی بودن کنیم و ما، در واکنشی ناامیدانه، تلاش می‌کنیم نظرشان را تغییر دهیم. غافل از اینکه هر بار، ایراد جدیدی بر ما وارد می‌کنند و بدین‌گونه وارد چرخه‌ای معیوب می‌شویم؛ چرخه‌ی «احساس ناکافی بودن - جلب رضایت دیگران». این چرخه هرگز متوقف نمی‌شود و ما را به ورطه‌ی ناامیدی می‌کشاند، مگر اینکه در لحظه‌ای مناسب تصمیم بگیریم خود را از آن بیرون بکشیم.

این چرخه‌ی معیوب می‌تواند در هر نوع رابطه‌ای شکل بگیرد: زناشویی، دوستی، کاری یا حتی روابط خانوادگی، با نزدیک‌ترین افراد مثل پدر و مادر، خواهر، برادر و فرزندان و تا زمانی که اجازه دهیم نظرات دیگران به واقعیت وجودی ما تبدیل شود، آرامش را نخواهیم یافت.

صحبت‌های دمی مور به یادم آورد که من نیز سال‌ها پیش همین مسیر را طی می‌کردم؛ خودم را با معیارهای دیگران می‌سنجیدم و همواره به دنبال کسب تأیید و رضایت‌شان بودم، رضایتی که هیچ‌گاه به دست نمی‌آمد. تا روزی که پذیرفتم هرگز برای دیگران کافی نخواهم بود.

از آن روز تلاش کردم خودم را، با تمام کاستی‌هایم، دوست بدارم و بپذیرم که هر نقصی در وجودم، که بخاطر خوشایند دیگران سعی در ترمیم آن ندارم، بخشی از کمال من است و امروز من نیز کامل بودن خود را جشن می‌گیرم.

ژینوس صارمیان

https://t.me/Jsaremianmd

2 weeks, 3 days ago
**داستان‌های غیر منتظره**

داستان‌های غیر منتظره

در دورانی که تلویزیون بجز «اوشین» و «محله برو بیا» برنامه جالبی برای تماشا نداشت، گاهی یک فیلم سینمایی پخش میشد به اسم «داستان‌های غیرمنتظره» که بنظر میرسید یک سریال تلویزیونی بود که سه قسمتش رو بعنوان فیلم سینمایی به ما قالب میکردند.
یکی از داستان‌ها مربوط به کارمندی بود که به اختلاس متهم شده بود و چند بازرس از مرکز فرستاده بودند که دفتر و دستک‌هایش رو بررسی کنند. بازرس ها گاه‌گاهی با تعجب بهم نگاه میکردند و دفاتری رو بهم نشون میدادند. در پایان موقع اعلام نتیجه گفتند: «ما نه تنها هیچ اشکالی در کار شما ندیدیم بلکه از اینهمه دقت و نظم در کارتان متعجب شدیم. شما الگوی یک کارمند نمونه‌اید» . شب که کارمند به خونه رفت، همسرش پرسید: امروز چطور شد؟ و او هم ماجرا رو تعریف کرد. همسرش گفت: «دیدی گفتم. تو سالها کارت رو به بهترین نحوه انجام دادی و هیچوقت مورد توجه نبودی. اگر من اون نامه را نفرستاده و تو را متهم نمیکردم، هیچکس نمیفهمید تو چقدر خوبی. حالا صبر کن دارم نامه بعدی رو مینویسم در مورد اینکه تو یک رشوه کلان گرفته‌ای ….»
راستش از شما چه پنهان من تا همین اواخر دکتر غلامحسین ساعدی رو چندان نمیشناختم. بجز خواندن یکی دو داستان کوتاه و دیدن فیلم گاو که میدانستم فیلم‌نامه‌اش رو نوشته. بعد از ماجرای «دفع بول» اخیر کنجکاو شدم و خلاصه کل اینترنت رو زیر و رو کرده و تا جایی که در توان بود مصاحبه و داستان کوتاه و بلند و نمایشنامه از ایشان خواندم و متوجه شدم چه نویسنده و طنزپرداز حاذقی بوده. چند روز پیش که این موضوع رو به دوستم گفتم، او هم گفت: «چه جالب. اتفاقا من هم اخیرا کلی از کارهای ساعدی رو خوندم»….
شب با خودم فکر کردم در این مدت نام دکتر غلامحسین ساعدی بعد از سالها فراموشی دوباره بر سر زبان‌ها افتاده و هرکس چه موافق و چه مخالف برای اینکه در مباحثه (شما بخوانید گیس و گیس‌کشی) از قافله عقب نماند، در مورد ایشان جستجو و مطلبی ازشان خوانده‌. یاد فیلم مزبور افتادم. ضمن اینکه اغلب اتفاق نظر داشتند که مایع مذکور از بطری آب و نه از مجرای ادرار خارج شده بود، نکند «شاشنده» هم یک دلسوخته هنر و ادبیات این سرزمین بوده و دیده حالا که نسل ما به زبان خوش حاضر نیست مطلبی طویل‌تر از یک توییت، یا نهایتا پست تلگرامی بخواند، تصمیم گرفته به این روش اذهان مردم را متوجه یکی از بزرگان ادبیات معاصر کند.
در ادامه فکر کردم که اگر شاشوی محترم هر از گاهی بر سر مزار یکی از مفاخر عمل تخلیه را تقلید کند، و برای جلوگیری از کاهش حساسیت با انواع اشربه و اطعمه کمی ابتکار عمل (یا بقول خارجی‌ها creativity) در امر دفع بول و غائط به خرج دهد، ما با عده کثیری از مشاهیر هنر و ادبیات آشنا شده و کلی به دانش و معلومات مان افزوده خواهد شد و طنین چکاچک شمشیرهای برنده در فضای مجازی هم رساتر میگردد.

ژینوس صارمیان
#غلامحسین_ساعدی

https://t.me/Jsaremianmd

1 month, 1 week ago
[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/18650d99a1f541c760a52bc59dc93967AgACAgEAAxkBCMQo_WdeyLdaG_LLLJH3zOPBk_-mKRGtAALLrTEbCo34Rl4LHRrD652fAQADAgADeQADNgQ.jpg) «خرید انلاین»

«خرید انلاین»
ماجرا از اونجایی شروع شد که چند تا از دوستان رو به صرف آش رشته دعوت کردم و موقع پذیرایی فهمیدم ملاقه‌هایی که دارم، به درد نمی‌خورند. یکی شون اونقدر بزرگ بود که انگار برای دیگ آش نذری ساخته شده بود، یکی دیگه که مثلاً شیک و مجلسی بود، زده و کهنه شده بود، و یکی دیگه هم بیشتر شبیه قاشق بود تا ملاقه! خلاصه، مهمونا با بزرگواری چیزی نگفتن، ولی من فردای اون روز با خودم گفتم: «این‌طوری نمیشه! همین الان باید یک ملاقه خوشگل و درست‌ و حسابی بخرم، صبر کردن تا آخر هفته امکان نداره!»

یه ملاقه نقره‌ای شیک از یه سایت سفارش دادم. سفارش دادن همانا و شروع پیام‌های پشت سر هم همان!
اول پیام اومد که: «ممنون از خرید شما! بزودی جزئیات رو اعلام می‌کنیم.» چند ساعت بعد: «سفارش شما در حال بررسی است.» بعد: «خوشبختانه سفارش شما آماده شد!» تا اینجا خیالم راحت شد و گفتم: «خب، بزودی می‌تونیم با ملاقه جدید باقیمونده آش رو بخوریم.»

اما چند روز گذشت و از ملاقه خبری نشد! همون آش رو قاشق قاشق تو ظرف کشیدیم تا تموم شد. بعد یه پیام اومد: «آیا مایلید به جای ملاقه نقره‌ای، ملاقه طلایی بفرستیم؟» جواب دادم: «نه، اصلاً به بقیه قاشق و چنگال‌هام نمیاد!» جواب بعدی: «متأسفانه رنگ نقره‌ای (اوت اف استاک) تموم شده، باید صبر کنید.»

چند روز بعد، وسط یه کنفرانس کاری با صدای نوتیفیکیشن گوشی‌ام رو در مقابل چشم غره همکاران چک کردم، دیدم نوشته: «شما از مشتریان خوش‌شانس ما هستید! ملاقه مورد نظر شما در یکی از انبارها پیدا شده.» دوباره دو روز بعد، وسط کار و دستکش به دست، پیام اومد: «خبر خوش! ملاقه آماده ارسال به اداره پست شد.»

از اون لحظه به بعد، شب و روز پیام‌هایی درباره ملاقه می‌رسید! «به‌دلیل شرایط بد آب‌وهوایی ارسال با تأخیر مواجه است…» دیگه بی‌خیال ملاقه شدم و کلاً فراموشش کردم.

تا اینکه امشب برگشتم خونه و دیدم یه پاکت پستی دارم. بازش که کردم، از دیدنش شوکه شدم. ملاقه‌ای که تو پاکت بود، به اندازه گوشی موبایلم بود! کاملاً واضح بود که این ملاقه، حتی به محض استفاده، توی کاسه آش غرق می‌شه!

حالا چند ساعته دارم به خودم بد و بیراه می‌گم: «زن حسابی! ملاقه هم چیزی بود که آنلاین سفارش بدی؟ این همه ملاقه توی فروشگاه‌ها بود! بعد از دو هفته صبر و رد و بدل کردن دویست تا پیام، یه ملاقه گرفتی که نه به درد می‌خوره، نه ارزش پس دادن داره!»

#خرید_انلاین
ژینوس صارمیان

https://t.me/Jsaremianmd

2 months, 4 weeks ago
[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/a18d0f0de601683df92a99b2442541e1AgACAgEAAxkBCL4aiGccYYMsuq9ZGXBZayUxwhVED0MIAAKsrjEbCUrhRCYpcuKjH0bwAQADAgADeAADNgQ.jpg) [‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/a18d0f0de601683df92a99b2442541e1AgACAgEAAxkBCL4aiGccYYMsuq9ZGXBZayUxwhVED0MIAAKsrjEbCUrhRCYpcuKjH0bwAQADAgADeAADNgQ.jpg) **سالمندانی که زندگی کردند**

سالمندانی که زندگی کردند

(خطر لو رفتن داستان)

در دوران کودکی داستان کوتاهی از «ماکسیم گورکی» خواندم به نام «بچه‌هایی که یخ نزدند». داستان درباره دو کودک گدا به نام‌های «میشکا» و «کاتکا» است که در شب کریسمس و در سرمای شدید، متوجه می‌شوند که کمی بیشتر از همیشه سکه جمع کرده‌اند. تصمیم می‌گیرند دور از چشم صاحبکار به کافه‌ای بروند و جشن بگیرند. در پایان داستان، گورکی می‌نویسد چرا باید می‌گفتم که این بچه‌ها از سرما یخ زدند و مردند؟ بگذاریم آن‌ها هم مانند بقیه مردم از شب کریسمس لذت ببرند… و شاید همین پایان متفاوت باعث شده که این داستان به این خوبی در ذهن من باقی بماند.

شاید فیلم «کیک محبوب من» را دیده باشید. فیلم شروع بسیار زیبایی دارد. «مهین» زنی بیوه است که فرزندانش مهاجرت کرده‌اند و پس از مرگ همسرش، با مرد دیگری نبوده است. حس تنهایی مهین به خوبی به بیننده منتقل می‌شود و رفتارهای عصیانگرانه‌اش را قابل باور می‌کند. او به طور ناگهانی تصمیم می‌گیرد برای شروع یک رابطه پیش‌قدم شود. «فرامرز» را به خانه دعوت می‌کند، با هم شراب می‌نوشند، می‌رقصند و حتی دوش می‌گیرند… تا همین جا فیلم از بسیاری از خط قرمزها عبور کرده است. در جامعه‌ای که حتی رابطه یک زن و مرد جوان هم هنوز جای سوال دارد، جسارت و تابوشکنی شخصیت مهین قابل تحسین است. ای کاش کارگردانان داستان را در همین نقطه پایان می‌دادند و اجازه می‌دادند مهین و فرامرز هم شبی متفاوت و به دور از عرف‌های رایج را تجربه کنند؛ حتی اگر ممکن بود فردا مهین از کارش پشیمان شود، همسایه فضول از حضور فرامرز مطلع شود، یا اصلاً فرامرز دزد از آب دربیاید. شاید اگر به جای تدفین نمادین و مرگ آرزوها، با مهینی شاد و سنت‌شکن مواجه می‌شدیم، فیلم تاثیر بیشتری به جای می‌گذاشت و این پیام را داشت که قهرمانان لزوماً نباید جوان و نیرومند باشند؛ گاهی حتی یک زن مسن و تنها هم می‌تواند قهرمان باشد.

ژینوس صارمیان

#کیک_محبوب_من
https://t.me/Jsaremianmd

3 months ago
[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/859b11130069095bce02d6145bcb6709AgACAgEAAxkBCL3pemcZVfpF8AbtTIecs4wro8N-ueZOAAKnrjEbpCHJRIBr4MZkyYVqAQADAgADeAADNgQ.jpg) [‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/859b11130069095bce02d6145bcb6709AgACAgEAAxkBCL3pemcZVfpF8AbtTIecs4wro8N-ueZOAAKnrjEbpCHJRIBr4MZkyYVqAQADAgADeAADNgQ.jpg) نسل سوخته

نسل سوخته

«دنیس» در حالیکه سینی پر از کاپ‌کیکی تو دستشه بسرعت از کنارم رد میشه. میپرسم: کجا با این عجله؟ با خنده شیطنت‌آمیزی میگه: امروز تو مرکز بزرگسالان «توماس» سر‌بسرم گذاشت و با هم کمی بگو بخند کردیم، حالا «دیوید» ناراحت شده. چشمکی میزنه و ادامه میده، اخه دیوید خودش رو یه جورایی دوست‌ پسر من حساب میکنه. من‌ هم این کاپ‌کیک‌ها رو درست کردم که از دلش در بیارم. لبخند میزنم و غبطه میخورم. غبطه به حال دنیس که در این سن و سال هنوز دل و دماغ دلبری کردن داره، به توماس که حال و حوصله لاس زدن با زنها، و به دیوید که انگیزه برای حسادت….
مثل خیلی‌های دیگه این روزها «کیک محبوب من» رو دیدم. فیلم در عین زیبایی و جسارت تحسین برانگیز در تابوشکنی، بسیار غم‌انگیز بود. این فیلم داستان نسلی بود که در عنفوان جوانی گرفتار بایدها و نبایدها شد، بدون عشق ازدواج کرد، طعم جنگ رو با گوشت و پوست خود چشید و فرزندانش را با شیرخشک و پوشک کوپنی، با صدای آژیر قرمز و زیر موشک ‌باران پرورش داد تا به محض اینکه بال و پر گرفتند، ترکش کنند. نسلی که برای نوه‌هایش قصه نگفت. نسلی که کاسه کوزه همه کاستی‌ها و نارضایتی‌ها بر سرش میشکنه، نسلی که محکوم به تنها زیستن شد، بدون عشق زندگی کرد و بدون عشق هم میمیره. نسلی که سازندگان فیلم‌ حتی یک شب خوش رو به او روا ندارند.

ژینوس صارمیان
#کیک_محبوب_من

https://t.me/Jsaremianmd

3 months ago
زن تحقیر شده

زن تحقیر شده

دیشب فیلم «زن تحقیر شده»، ماجرای زندگی «بتی برادریک» رو دیدم. فیلم در مورد داستان واقعی زنیه از یک خانواده متعصب کاتولیک که‌ معتقدند جای زن فقط در خانه و نقش او حمایت از همسر و پرورش فرزندانه. او در ۱۷ سالگی با «جان» که دانشجوی پزشکیه و سخت عاشق او شده بود آشنا میشه و چهار سال بعد ازدواج میکنند. جان بعد از اخذ مدرک پزشکی تصمیم میگیره وکالت بخونه. بتی در تمام این مدت همزمان کار و از چهار فرزندشون مراقبت میکرده، بالاخره درس جان تموم و او تبدیل به یک وکیل موفق با درآمد خیلی بالا و سرپرست کانون وکلای شهرشون میشه. در این موقع جان یک دختر ۱۹ ساله به اسم لیندا که نه میتونسته تایپ کنه و نه هیچگونه آشنایی با امور وکالت داشته رو استخدام میکنه. بتی به این کار اعتراض میکنه و از جان میخواد که اخراجش کنه. جان درخواست جدایی میکنه و از خونه میره و مشکلات از اینجا شروع میشه. بتی که حس میکرده خیلی تحقیر شده رفتارهای نامناسبی نشون میده، …. بالاخره وقتی جان و لیندا با هم ازدواج میکنن، در سال ۱۹۸۹ بتی یک شب با استفاده از کلیدی که ازدختر بزرگش گرفته بود، به خونه‌شون میره و هر دو رو به قتل میرسونه. بتی میگه اول قصد داشتم برم جلوی چشم اونها خودم رو بکشم ولی بعد نظرم عوض شد…. بتی در سن ۷۷ سالگی هنوز در زندانه.
فیلم از بتی چهره یک زن عصبی و نامتعادل رو ترسیم میکنه. ولی وقتی مصاحبه واقعی اپرا وینفری با بتی رو دیدم، عمق غم، خشم و حس حقارتی که این زن متحمل شده بود رو درک کردم. اینکه همسرش بعد از تغییر موقعیتش او رو «زن چاق بیسواد احمق» خطاب میکرد،….
امروز هم دیدن پست‌هایی مربوط به نمونه‌های وطنی سلبریتی‌ها باعث شد بیشتر به فکر برم.
واقعیت اینه که ازدواج یک پیوند آسمانی نیست، بلکه قراردادیه کاملا زمینی و مادی. همونطور که در یک معامله هر یک از طرفین حق دارند اگر انتظارات و خواسته‌هاشون برآورده نشد و یا دیل بهتری پیدا کردند، معامله رو فسخ کنند، در ازدواج هم طرفین دارای چنین حقوقی هستند. عمر قدردانی آدمها هم متاسفانه کوتاهه و خیلی زود فراموش میکنند چه فرد یا افرادی در رسیدن اونها به موقعیت خاص سهیم بودند. تنها کاری که میشه برای جلوگیری از فروپاشی روحی و روانی و افسردگی ناشی از بهم خوردن یک رابطه انجام داد، اینه که هیچوقت سعی نکنیم نقش پلکان ترقی برای طرف مقابل رو ایفا کنیم، تا اگر او خواست رابطه رو فسخ کنه، بازنده مطلق این قرارداد نباشیم.

ژینوس صارمیان

https://t.me/Jsaremianmd

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 weeks ago