❄️??? ?????مـ‌ــؒؔـ‌ـاؒؔه یـ‌ــؒؔـ‌ـخـ‌ــؒؔـ‌ـی

Description
?چنل ناشناس:https://t.me/nashenasmahyakhi

?راه ارتباطی بانویسنده:https://telegram.me/TeleCommentsBot?start=sc-349604-QImw8sb

?ژانــــر: عاشقانــه، درام،تخیــلی،هیجانــی
?تاسیس چنل:1402/3/13
?پــارت گــذاری هــرشــب به جز جــــمــعـه
¦? بقلم:ﻫﺳﺗﻳا
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 4 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

1 year, 4 months ago

دوستان شرمنده، پارت ها یکم نامنظم آپ شدن، الان ادیت شدن??

1 year, 4 months ago

#صفحه_هشتادوهشتم
#فصل_اول
#ماه_یخی
#بقلم:هـسـتـیـا

¬ایستاد روبروم...

+تو؟ کمک!؟ تو نمیتونی کمکم کنی نمیتونی، میدونی چرا.... ؟چون تو نمیتونی دلتنگی منو رفع کنی، نمیتونی آدمایی که ازدست دادمو برگردونی، نمیتونی حسای خوبمو برگردونی، چون تو نمیدونی از دلتنگی و عصبانیت خودزنی کردنو بفهمی... نمیتونی حسرت داشتنو نمیفهمی...

آخرین جملشو با داد گفت: توهیچی ازمن نمیدونی....!!

درست میگفت... هیچی نمیدونم.

_میفهمم.
زدتوی قفسه سینم: نمیفهمی.
_میفهمم چون تو منی.

تعجب کرده بود.
_من معنی دلتنگی برای کسی که نمیتونی ببینیش رو میفهمم، دوستی نداری، رفیقی نداری، میفهمم، خیانتو میفهمم،خودزنی ،ازدست دادن عزیز رو میفهمم، میفهمم هردفعه که کسی از زندگیت کم میشه یه تیکه از وجودشو با خودش میبره، تاب و توانتو ازدست میدی، تمام عمرت دنبال کسی بودی که درکت کنه، بفهمتت، دوست داشته باشه، رفیقت باشخ، عشقت باشه، اما نشده،تو خیانت دیدی بزرگ شدی، رفتن آدمارو دیدی بزرگ شدی، فقط خودتو داشتیو بزرگ شدی، ببین مارو... توخوده منی ،من نابودشدم، ما ازبین رفتیم، اما تو منو داری، تو خودتو داری... تویی که بینظیر وهمینجوری خوبی، تو همینطوری فوق‌العاده ایی...

رفتم تو اتاقشو وسایلای روی میزو پنجره هارو شکوندم و تخت رو مبل رو بهم ریختم....

_تولازم نیست اینارو تنهایی بدوش بکشی، لازم نیست تنها باشی، لازم نیست فقط غم ببینی من، من کنارت بودم، منی که همه جا حضور داشتم وبودم اما تو هم منو ندیدی، اما الان میتونی تکیه کنی،میتونی تحمل کنی، میتونیم باهم تمومش کنیم... لطفا... باهم میتونیم حلش کنیم.

هردومون بااشک و غم خیره هم بودیم و حلقه های اشک توی چشم هامون مشخص بود و نفس نفس می زدیم...

قدم قدم نزدیکش شدم واون ایندفعه عقب نرفت... قدش وموهاش کوتاه تر بود، صورت بیحالی داشت، واون دوران نوجوونیم بود....

درگوشش زمزمه کردم : کمکم کن بفهمم چی هستم.... کمکم میکنی؟

از بغلم بیرون اومدو اشکاش رو پاک کردو لبخندی زد همراهش سری تکون داد...

1 year, 4 months ago

#صفحه_هشتادوهفتم
#فصل_اول
#ماه_یخی
#بقلم:هـسـتـیـا

¬هرچقدر بیشتر نزدیکش میشدم صداهای اطرافمون بیشتر میشد.
صدای بلند و زیادی که از اشخاص مختلف بود گیجم میکرد، توهین ،دعوا وگریه ها همش توی ذهنم اکو میشد، منم وقتی فهمیدم این صداها متعلق به کیه اشکام سرازیر شد.

دستی روی شونم نشست‌: حوا، قوی باش باید ادامه بدیم.

سری تکون دادم اما اون گریه بیش از حد برام آشنا ودرد آور بودن تا حتی بتونم حرکت کنم.

سردرد عجیبی داشتم وگریه هام شدت گرفته بود،
ب: حوا باید بریم، هی،....

اما چشم های من از دختر برداشته نمیشد، میتونستم تمام حسی که الان داره، حسایی که چطور پراز خشم و نفرت و کینه و ناراحتی هست رو ببینم، حسرت و دلتنگی که داشت رو حس میکردم تمام این احساساتش برام آشنا وقابل درک بودن، باران صدام میزد اما دردش بیشتراز صدای باران توی مغزی بود که اون کوچکترین نقش رو داره.

ب:حوا منو نگاه کن.

با اخم واشکایی که رو صورتم بود نگاهش کردم : برو بیرون از توسرم باران.

ب: اما حوا... این... اشتبا...

کامل ناپدید شدو شمع سفید از دستش روی زمین افتادو خاموش شد.

خم شدمو اون شمع رو برداشتم و با فوت کوچیکی روشنش کردم وبا بغض لبخندی زدم.

اون دختر همونجا نشسته بود، با وجود اون همه درد و توهین و کتک و فریاد هایی از روی عصبانیت بقیه نمیتونست از جاش تکونی بخوره، میتونستم مادرش رو بالا سرش ببینم که چطور ایستاده بودو همه حسای بد و انرژی متفی رو به دختر میداد.
حس دلتنگی دختر مثل بوی عطر همه فضا رو پر کرده بود، اخمی کردمو رفتم جلوتر کسی جز اون دختر منو نمیدید،با اشاره انگشتم اون زن محو شدو روبروی دختر روی زمین نشستم ودستشو نوازش کردمو که دستشو کشیدو بیشتر تو خودش جمع شد جوری خودشو بغل گرفته بود پارچه ای که مشت کرده بود بین دستاش چروک وبند انگشتاش سفید شده بود ومطمئن بودم جای ناخن هاش روی دستاش میموند، شمع روشن رو طرفش گرفتم تا چهرشو توی روشنایی ببینم اما بازم خودشوازمن دور کرد.

_میدونم نمیتونی به من اعتماد کنی، فقط میخام بهت کمک کنم ویکم حرف بزنیم باشه؟

با این حرفم با پوزخند عصبانیت و ناراحتی بلند شدو ایستاد رو بروم....

1 year, 4 months ago

من سروشم یه روانشناس جوان و معروف که وقتی پدر یکی از بیمارام ازم خواست حال دخترش رو خوب کنم طبق وظیفه قبول کردم ، فکر میکردم اون یه دختر شونزده ساله عادیه ولی نه ‼️
نه برای من عادی بود و نه حال و اوضاع اون !♨️
بیمار من یه دختر شونزده ساله بود که از ساختمون سه طبقه خودش رو پرت کرده بود پایین و فقط مرگ میخواست ولی جون سالم به در برده بود ?
توی اولین دیدارمون با دیدن من اینقدر جیغ زد که از حال رفت و من ...من شیفته اون نگاه و چشمای سبز  و موهای فرفریش شدم ، اون حتی با بدن پر گچ و شکستی هم زیبا بود
هر کاری میکردم تا حالش خوب بشه و به دنبال حقیقت بودم !
حقیقتی تلخ که وقتی فهمیدم دیوونه شدم
حقیقتی به نام تجاوز ?! به دختر کوچولوی زیبای من تجاوز شده بود و ...?
https://t.me/+shS8l_ufVotmZTM0
https://t.me/+shS8l_ufVotmZTM0
صب بپاک

1 year, 4 months ago
**کتاب آموزش معجون سازی هری پاترو …

کتاب آموزش معجون سازی هری پاترو میخوای؟!!!?‍♀️?
دفترچه جادویی لرد ولدمورت رو چی؟!??

کتابی از دل فیلم که دست نوشته شاهزاده دو رگه است و بهتون یاد میده چطور معجون های توی دنیای هری پاتر رو درست کنید!?

این فروشگاه کتاب های فانتزیاوریجینالشو با قیمتی بسیار پایین موجود کرده!!?⬇️

➡️ https://t.me/+TqqiEtmAJKJcp05D
➡️ https://t.me/+TqqiEtmAJKJcp05D

1 year, 4 months ago

جمله ای قشنگ و دلبر:
وقتی خدا واست خیری بخواد، هیچکس نمیتونه مانعش بشه
??*?*

── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹوانیاৎ୭اوتانا

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_تخیلی_اروتیک༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+MDa1SD345edlMDZk ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹپاشاৎ୭رستا

•‌[?]٭༅ྀ༙بزرگسال_مافیایی_اسلیو༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+ogCRJCK57qlmMzA0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹپروازৎ୭ارمیا

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_معمایی_پلیسی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+1MCL3W5BPJ1lYmVk ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹنفسৎ୭امیر

•‌[?]٭༅ྀ༙فانتزی_تخیلی_ماجراجویی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+JdmbfJbKVR9jMDI0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹحافظৎ୭نارَنج

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_خانوادگی_اجتماعی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+4DgiOhI9QksxOWY0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹشادیৎ୭شاهان

•‌[?]٭༅ྀ༙درام_عاشقانه_هیجانی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+2r6qmrGiKBlhNWY0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹآنابلৎ୭شیطان

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_صحنه‌دار_فانتزي༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+XocBnypy5NFlODJh ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹلوراৎ୭کارن

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_تخیلی_ممنوعه༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+U9204jUGAN4zMTU0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹپرهامৎ୭شاپرک

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_خانوادگی-ازدواج‌اجباری༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+fC0SySPToTE5NzJk ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹآواৎ୭آیه

•‌[?]٭༅ྀ༙ترسناک_تخیلی_جادوگری༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+MpsBbFE3erthOTQ0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹساحرهৎ୭هرمس

•‌[?]٭༅ྀ༙ترسناک_رمزآلود_ماجراجویی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+mC_0Zho34OFiZDk0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹآهوৎ୭دیاکو

•‌[?]٭༅ྀ༙مافیا_عاشقانه_هیجانی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+7mQzNCKHt94wOTk0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹدایانৎ୭نفس

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_اجتماعی_انتقامی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+kEW8pz0DGhYyY2Vk ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹحواৎ୭پیمان

•‌[?]٭༅ྀ༙هیجانــی_تخیلی_عاشقانه༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+wX2D0qGcW-5mMjA8 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹدارسیৎ୭ریموند

•‌[?]٭༅ྀ༙اکشن_تخیلی_هیجانی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+X7NbwQDIXOkzNDE0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹنیکانৎ୭جاوید

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_درام_اجتماعی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+EphrrB0wjIFlZDY0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹسیاوشৎ୭ماهورا

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_اجتماعی_فانتزی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+hPZ09PUfICJmZjg0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹارمانৎ୭ارزو

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_کلکلی_ازدواج‌اجباری༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+oPoX18iDl2djMGM0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹتمناৎ୭ساشا

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_تینیجری_هیجانی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+1bUv0SU2Fx8wYTg0 ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?Ᏹشوکاৎ୭اروند

•‌[?]٭༅ྀ༙عاشقانه_طنز_کلکلی༅ི༙٭ .‌.|‌|‌]https://t.me/+jgCViYfg_9NhOWVk ── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆── ⋆
?**@ashian_roman

1 year, 4 months ago

#صفحه_هشتادوششم
#فصل_اول
#ماه_یخی
#بقلم:هـسـتـیـا

¬صداش زدم...
_باران؟!

بعداز چنددقیقه چشماشو باز کردونشست و لبخندی زد.

ب:نترس، راه برو، دنبالت میام.
_اما من نمیدونم کجام، کدوم ور برم اصن؟
ب: ذهن خودته، به خودت باور داشته باش وقدم بردار.

سری تکون دادمو دستشو گرفتم تا بلندشه اما دستامون از همدیگه ردشدن.
مثل دوتا روح.

ب: هنوز باور نداری؟
_به چی آخه!؟ چطوری باور کنم این جای تاریک ذهن منه؟
ب: چشماتو ببند و باور داشته باش.

سری تکون دادم وهمین کارو کردم که گرمای چیزی رو روی دستام احساس کردم و باران با کمک من ایستاد.

ب: کدوم طرف؟

روبه رو، رو نشونش دادم با انگشت اشارم. و کنارم راه میومد.
که صدای گریه و ناله کسی رو شنیدم، از ترس چندقدمی عقب رفتم.

ب: چیشد؟

صدای گریه وناله های دختری اون فضای تاریک رو پرکرده بود و انگار هرلحظه نزدیک تر میشد.

ب:چیشده حوا؟
_صدارو نمیشنوی؟
ب:چه صدایی؟
_صدای گریه و ناله رو.
ب:اجازه بده.

یه پلک زدم که صداش همه جا پخش و حتی بلندترهم شد.
_این ینی چی؟

سمت باران برگشتم وقتی خواست حرفی بزنه نگاهش میخ پشت سرم شدکه برگشتم جایی که نگاه میکنه.

دختری رو تخت چوبی قدیمی و کثیفی گریه میکرد وپاهاشو بغل گرفته بودو اشک میریخت، خیرش بودم که چی انقدر اذیتش کرده که اینجوری اشک میریزه و زجه میزنه، چهرشو توی بغل و بین دستاش مخفی کرده بود.

1 year, 4 months ago

#صفحه_هشتادوپنجم
#فصل_اول
#ماه_یخی
#بقلم:هـسـتـیـا

¬ همه نشسته بودنو عمیقاً تو فکر بودن، پوفی کشیدمو رفتم پایین بلاخره اولین نفر نظر باران که روبروم بود جلب شد و بقیه آقایون که پشتشون به من بودو یکیشون لش کرده بودو اون یکیا نشسته بودنو تو فکر بودن.

_شروع کنیم؟
ب: مطمئنی آماده ایی؟

سری تکون دادم که اشاره ایی زد و باهم نشستیم روی فرش.

ب: دراز بکش، وبه هیچی جز خودت وحسای درونت فکر نکن.

قبل از درازکشیدنم یادم افتاد یه شیشه مشروبی توی قسمت بار خونه دیدم که بیشتر شبیه شراب بود.
ایستادمو روی پارکت ها حرکت کردمو خم شدمو از قسمت بیرونی قفسه ها دست انداختم داخل قفسه ها و یه بطری برداشتمو درش رو باز کردم ویه قُلپ خوردم که از تلخیش وسوزش گلوم  چهرم توی هم رفت و کم مونده بود به سرفه بیفتم که تازه مزه شیرین انگور توی دهنم پخش شد.

م‌د: برای اولین بارت خوب تونستی بخوری.
_مگ گفتم اولین اولین بارمه؟

مهدیار خیره نگاهم کردو آراه بامزه پوزخند زد.

_همتون که از اول توزندگیم نبودید.
م‌د: درسته خب.

کنار باران نشستم دوباره یه قُلُپ خوردمو دراز کشیدم، آراه بطری رو ازم گرفت وخودش هم خوردو گذاشت روی سنگ قفسه ها وخیلی جذاب مانند تکیه داد به همون اُپن و چشمکی بهم زد که چشم غره ایی بهش رفتم.

ب: نفس عمیق بکش و چشماتو ببندوبه هیچی جز احساسات درونت فکر نکن.

سری تکون دادمو کارایی که گفتو انجام دادم وچشامو بستم صدای بشکنی اومد ودیگ سکوت.

_چشامو باز کنم؟
جوابی نداد.
_باران؟! چشامو باز کنم!!

یکی از چشامو بزور باز کردم که دیدم یه جای خیلی تاریکیم، نشستمو باران رو کنارم درازکش با یه شمع سفید روشن بین منو خودش نگاه کردم، باد سردی می وزید، به باران نزدیک تر شدمو تکونش دادم وصداش زدم...

1 year, 4 months ago

خورشید ماه را برای خود میداند درحالی که هزاران نفر هرشب عاشق ماه میشوند ولی ماه تنها خود را برای خورشیدش میبیند.
#H

1 year, 4 months ago

#صفحه_هشتادوچهارم #فصل_اول #ماه_یخی #بقلم:هـسـتـیـا م‌د: ما هنوز یکلمه حرفم بهش نزدیم. م‌ر: مادربزرگ بهش نگفته پس ماهم حق گفتن نداریم. م‌د: بخوایم نخوایم متوجه میشه بلاخره طرف گاو نیست که. ب: مادربزرگ اصن کجاست؟ م‌ر: تلفن هیچکشو جواب نمیده، میلانی…

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 4 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago