𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago
میکس?❤️?❤️?
- یا رَها...!
میکس اذان با اُسکار بنتون، میکس مالِنا با چادرِ ژُرژِت، میکس کبریت تبریز با وینستون فیلتر قرمز، میکس پیرژامه با رکابی اسپرت، میکس ابروی پیوسته با موهای مِش، میکس کوسَنِ بوتهجِقه با مبل تُرک، میکس عینالقضات با نیچه، میکس پپرونی با ماهیتابهی زَرساب، میکس ولیچر برقی رومبا با مجرح جنگی سال شصت و پنج، میکس شمسالعماره با برج شانگهای، میکس طالقانی با جیمی کارتر، میکس عاشقانههای پاریسی با کوچههای پنجشنبهبازار، وَ تمام این میکسها شدهاند یک ایرانی که میتواند حتی شجریان را از گلوی بوچِلی بهتر بشنود.
ما هيچگاه یک ایرانی تمام عیار نبودیم. نیستیم. البته چندان هم مهم نیست. گویا در گذشته هم مهم نبود. از آتشپرستی تا کنون هزاران بار میان اقوام مختلف دست به دست شدهایم. مغولها، یونانیها، عثمانیها، اعراب، پرتغالیها، روسها وُ... هر کدامشان چیزهایی را در ما به ارث گذاشتهاَند. تکنولوژی وُ روح را همزمان درک میکنیم. به راحتی میتوانیم بین فردوسی وُ شکسپیر پل ادبی بزنیم. حتی در شب یلدا هنگام حافظخوانی، ساکی نوشیدهایم. ما اینگونه عمیق شدهایم. هرچند بسیار آسیب دیدهایم، هر چند تعداد زخمهایمان از تعداد دَم وُ بازدمهایمان بیشتر شده است، هر چند مُرده وُ زندهمان قرینه وُ شبیه شدهاَند، اما ثمرهی حضورِ اُرگانیک وُ غیراُرگانیک این همه اقوام وَ تجاوز ملیتهای مختلف، در ما شکل جدیدی از یک انسان را بوجود آورد که جهان را میتواند با هر روایتی درک کند. انسانی که با هر ایده وُ عقیدهای برای بقاء فتوسنتز میکند.
پینوشت: واحد جدیدی برای اندازهگیریِ عمق فاجعه شناسايى شده است. مثلاً گفته میشود این فاجعه به عمق ده میلیون نفر ایرانی است.
میکس?❤️?❤️?
از بابل تا آمریکا?❤️?❤️?
- یا رَها...!
دو ساعتی کشید تا غلافشان را باز وُ دانهها را جمع کنم. دانههای اقاقیاست. اقاقیا درخت بومی شمال آمریکا وُ مکزیک است. از بخت بدش به ایران هم مهاجر شده است. مهاجر به شهر من. همکارم ابتدا متلک میگفت:
- چه میکنی؟ برای چه جمع میکنی؟ تخم چیست؟
و از این دست شوخیهایی که بین مردان مرسوم و عادی است. خندیدم وُ گفتم که تخم نه، دانهی اقاقیاست. گفتم که همینطوری جمع میکنم تا شاید جایی به کارم بیایید.
دو تا از دانههای میوهی ازگیل ژاپنیای که مشغول خوردنش بود را از دهان درآورد وُ گفت:
- اونا رو ول کن. بیا این دو تا رو بگیر. لااقل اینا میوه میده. شیشهاَت رو هم زود پر میکنه.
گفتم که درخت بیمیوه را دوست دارم. گفتم که فعلاً دانه فقط باید اقاقیا باشد. نمیتوانست تفاوت بین دانهها را از نگاه من درک کند. نگاهی کرد وُ پاسخ داد:
- خونوادهاَت از داشتن تو ذوق هم میکنن؟
تا به حال به این فکر نکرده بودم. این که ممکن است از کارهای یکی از اعضای خانواده سایر اعضای آن خانواده ذوقزده شوند. گفتم که باید از آنها بپرسم و بعداً به تو اگر ذوقزده میشوند اطلاع میدهم. برایم جالب بود که خودم هم بدانم.
خلاصه هی از او اصرار که این مسخرهبازی را تمامش کنم وُ از من انکار. آخر در پایان دو ساعت خودش دنبال غلافها میگشت تا زودتر شیشه پر شود.
شیشه پر شد. آمدیم و در اتاق نشستیم. گفتم ببین این درخت بومی ایران نیست. بندهی خدا مهاجر است. حتی مهاجرتش هم بنابر تصمیم وَ یا انتخاب خودش نبود.
گفتم تصور کن که آن اقاقیای کوچکتر که در حیاط محل کارمان متولد شده است با آن اقاقیای پیر که در پارک کنار محل کار ما زندانی است همکلام شوند. از او چیزهایی برای فراگیری بپرسد. مثلاً از جد و آباءاَش بپرسد؟
آن اقاقیای پیر هم که قدش به ابتدای طبقهی چهارم میرسد با نگاهی با افق بگوید که ما اصالتاً ساکن مکزیک و آمریکا بودهایم. داستانهایی که نسل به نسل، سینه به سینه از زیستشان در مکزیک شنیده است را برای آن اقیاقیای کوچک تازه متولد شده تعریف کند.
مثلاً در مورد کیفیت خاک حرف بزند و خاک فرسودهی اینجا را زیر سوال ببرد. و یا در مورد کیفیت هوای زادگاهشان بگوید. بگوید این هوایی که با برگهات تنفساَش میکنی جهنمی است در برابر هوای بهشت زادگاهمان. یا باران اسیدی اینجا را با بارانهای مکزیک وُ امریکا مقایسه کند وَ از تاثیرات سوءاَش بگوید. حتی خاطرهای از چگونگی انتقالشان بگوید که بر ما پوشیده است. این که پرندههای بیپدر چگونه دانههای هضم نشده آنها را در فضلههایشان به این جهنم مهاجر کردهاند. یا مثلاً آدمها به سرشان زده بود تمام درختها را در جغرافیای سکونتشان داشته باشند. خلاصه هی بگوید وُ دل اقاقیای کوچک برای زادگاه اصلیاَش غش وُ ضعف کند. آنوقت اقاقیای کوچک هم در پاسخ به آن همه آگاهیای که به دست آورده بگوید:
- من میخوام برگردم به آمریکا و مکزیک!
و اقاقیای سالمند هم در برابر آرزویی که هیچوقت برآورده نمیشود سکوت کند. سکوت ادامه پیدا کند و بگذارد نسیم آنها را به اندوه شب سرزمینی که در آن مهاجر شدهاَند برساند.
به همین سادگی میشود در زندگی با آگاهیهایی که به دست میآوری معنای نرسیدن را تجربه کنی. نرسیدنها بشود آرزویت وُ آن آرزو تا توی گور تعقیباَت کند.
همکارم خیره نگاهم میکرد. بعد از تمام شدن حرفهایم مکثی کرد و گفت:
- حالا تو برای چی تخمشون رو جمع میکنی؟
گفتم:
- شاید گذرم به آمریکا و مکزیک خورد. اینها رو میبرم تا اونجا بکارمشون.
بلند خندید وُ متلکوار ادامه داد:
- حتماً خونوادهاَت از داشتن تو ذوق میکنن. من که نفهمیدم چی گفتی؟! میخوای تخم من رو هم ببر آمریکا وُ مکزیک بکار. کلی رضا در میاد. میرم اونجا عشق و حال. از کمانگر کُلا به بلاد کفر.
خندیدم وُ تخممرغها را گرفت تا نیمرو درست کند. از آشپزخانه هنگامی که میخواست تخممرغها را توی ماهیتابه بشکند، فریاد زد:
- تخم مرغ چی؟ تخم مرغ به کارت میاد؟ اینها رو هم ببر بکار شاید جوجه شد.
میمنت
۱/۱/۱
پینوشت: دارم به اون دو تا تخم ازگیل ژاپنی فکر میکنم که من نگرفتم وُ پرتشون کرد کف حیاط. حیف که شب شده. صبح پیداشون میکنم و یه جا توی حیاط محل کارم میکارمشون. ژنتیک اونها قطعاً وقتی از دهن رضا در اومدن تحت تاثیر قرارگرفته. میکارمشون تا ببینم ایندفعه مخلوط کمانگرکلا با ژاپن چی ازش در میاد؟
شعر: وصیت تلخی که نمیخوانیاَش!
موسیقی: I'm not okay
پینوشت: به پاس سالها عشق که استخوان خورد کرد.
- یا رَها...!
دیگر نمیتوان هوا را تنفس کرد. البته این واقعیت برای کسی که گلویش را گرفتهاَند، دیگر اهمیتی ندارد.
والتر بنیامین.
بعد از اینکه این جمله را خواندم، پیش خود گفتم: تو سالهاست به گلویم چنگ انداختهای و من همچنان سعی میکنم لبخند احماقانه بزنم.
کمکم احساس میکنم عاشق شکنجههای تو شدهاَم. یعنی اینکه نمیشود بدون شکنجههات از زندگی لذت ببرم. تو خوب میدانستی که من خودآزار بودهام. سوءاستفاده از خودآزاری من روش عاشق کردن تو بود.
البته اکنون چندان هم مهم نیست. من با نفس نکشیدن حال میکنم و تو با قطع جریان تنفسی من. اما از یک چیز میترسم روزی که تنفس هوای تازه در من عقدهگشایی کند.
آن روز نه لبخند احمقانهی من، نه چنگک دستهای تو روی گلو، نه عشق به خودآزاری، نه عاشقی و خزعبلاتی از این دست برایمدیگر لذتبخش نخواهد بود. تنها چیزی که برایم لذتبخش میشود؛ آمدن به سطح آب برای نفسگیری است. قانون شیرجههای عمیق این است.
من زیادی قانونشکن بودهاَم و آن زیر در اعماق ماندهاَم. طوری که تو فکر میکنی این مرد مرده است. به منی که از آن پایین همچون نهنگی پیر به سطح آب نزدیک میشود دقت کن!
پینوشت: یه امضاء داشتم پای بعضی از نوشتههام به اسم مَردمُرده. سبب سوتفاهم شده گویا. این امضاء صرفاً یک امضاء ادبی هست. تازه بر فرض امضاء نباشه و جزء زیستم به حساب بیاد که این جریان هم جداً جدا از من نیست. اما با یه نگاه حتی جزئی میشه فهمید من جزء دسته مردگانی هستم که اگه به سرم بزنه هنگام تشییع سر از تابوت بلند میکنم و دوباره زنده میشم. سبب سکتهی همگانیاَم. کفن رو کنار میزنم و به شمایی که داری فرار میکنی بلند میخندم. خندهی ترسناک.
طبق آماری هم که دارم کسانی که از مرگ برگشتهاند به دو نوع تقسیمبندی میشن.:
نوع اول: مهربون و پشیمون.
نوع دوم: بیخیال و رها شده.
من نوع سومام. من خود مرگم!
بازگشت ?❤️?❤️?
?????????????????
بعضاً این حرفها را میزنم تا هم به خودم یادآوری شود و هم به دوستانم. اینکه بفهمیم هنوز حتی قدمی برنداشتهایم که اَدا و ادعای دوندههای دوی استقامت در مسیر سنگلاخ را در میآوریم! هنوز قبل از مسابقه است و بهترین آثارمان جز اندکی در حد عضله گرم کردن است. خوب است که رقابتی به آن شکل رسمی در این کشور در هنر نیست واِلّا ریزش جمعی از هنر امری مُحتمِل بود. فعلاً که آبادی هنر بیکدخداست. هر چند به کدخدا داشتن ابدا ایمان ندارم و حتی گردن کُرنِشاَش در من نیست اما وجود این کدخدا لازم است. این کدخدا صرفاً شخص خود کدخدا نیست بلکه لمس یک جریان بغایت آرتیسیتی مداوم است که جریانساز باشد نه جریانسوز!
?????????????????
❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️
❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?
داستان میمنت
یکم: ضامن نارنجک اتاق جگری را چگونه کشیدم؟
استکان فرانسوی به دیوار کوبیده شد وُ شکست. تلویزیون رنگی قدیمی سونی پرت شد روی زمین وُ لامپ تصویرش منجر شد. گردِ جیوه پخش شد روی فرش قرمز لاکی. جالباسی فلزی از دیوار پایین کشیده شد. پیچهایش با رولپلاک از سوراخ مته شده در دیوار به سختی بیرون آمد، جوری که مقداری از گوشت گچی وُ بتنی دیوار هم کنده شد. رادیوضبط پانسونیک که آهنگ nothing else matters ( ناتینگ الس مترز ) از Metallica ( متالیکا ) را پخش میکرد بالا رفت و بر لبهی زیرتلویزیونی پایین آمد. کمر ضبط شکست وُ دکمهی پلی با دیمر چرخان ولوم از جایشان شلیک شدند. درِ جای کاست باز شد وُ نوار مکسل که روی آن نوشته بود "گلچین هایده-مهستی" به بیرون پرت شد. پنکه دو دور در هوا چرخید وُ شیشهی پنجرهی افقی را شکست. کارد وسط کاناپه کاشته شد. چرم قهوهای کاناپه را از بالا تا پایین جر داد. قابعکسها، کتابهای کتابخانه، پوشههای شعرها هر کدام به نحوی شکسته، پخش، پاره شدند.
مادر در پذیرایی روی ویلچر نشسته بود وُ بیصدا اشک میریخت. همزمان کیسهی سوند ادرارش که از زیر ویلچر وِلو شده بود را با عصا مجدداً زیر ویلچر هدایت میکرد تا دیده نشود.
پدر که سیگاری نبود یک سیگار از پاکت سیگار وارش که روی اُپن جا مانده بود را درآورد. نشست روی صندلی راکی کنار در کشویی رو به حیاط. ته ماندهی آفتاب غروب آذرماه از پشت شیشهی عینکاَش فوکوس شد وُ چشمان آبیاَش را روشنتر کرد. با کبریت سیگار را روشن کرد. دودش را با حفظ آرامش بیرون میداد. در حقیقت داشت سیگار را چوس دود میکرد. فقط به حیاط خیره بود. خیلی. گوشهی لبش مانند نبض شدیداً میلرزید.
حالا وقت ضربهای اصلی بود. شیشههای مات چهار پنجرههی کوچک در چوبی که بین اتاق جگری وُ پذیرایی حایل بود، یکییکی شکسته شد و مشت خونی بیرون میآمد و به داخل کشیده میشد. خون روی در وُ لبهی شکستهی شیشهها شره کرد. پروانهی سبز پنکهی پارس خزر همچنان کنار پنجره میچرخید.
روی دیوار جگری از میان تمام متنها، شعرها وُ نقاشیهایی که با رنگ سفید کشیده وُ نوشته شده بود تنها دور یک جمله خط کشیده شده بود:
- خودزنی آغاز شد!
اتاق سه در چهار با دیوارهای جگریاَش را جوری به گند کشید که انگار ضامن نارنجکی را در آن کشیده بودند.
وارش تکانی خورد و صدای انفجار مهیبی را در درونش شنید. دستی نامرئی از قفسهی سینهاَش بیرون زد. مشت دست باز شد. ضامن نارنجکِ کف دست نامرئی در قرنیه چشمهایش لانه کرد.
کنار دروازههای میمنت فرش قرمزی را پهن کردند. دروازه آرامآرام باز شد. چیزی درون وارش برای همیشه بسته شد. چیزی که هیچوقت باز نشد.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago