?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago
جودوی فمینیستی با دولت پدرسالار
آیا فمینیستها باید با دولت همکاری کنند؟ یا همواره استقلال خود را حفظ کنند و از هرگونه مطالبه حمایتی از دولت بپرهیزند؟ آیا راهکاری میان این دو رویکرد وجود دارد که هم از ظرفیتهای دولت بهره ببرد و هم از سازشهای ناخواسته جلوگیری کند؟
حدود دو دهه بعد از آغاز فعالیت «فمینیسم دولتی» در استرالیا، هِستِر آیزنشتاین فمینیست جامعهشناس در سال ۱۹۹۵ کتابی نوشت با عنوان «در میان مبارزان: فموکراتهای استرالیایی و دولت» و در آن به بررسی جامع بحث و جدل حول فمینیسم دولتی پرداخت.
آیزنشتاین برای واکاوی این مجادلات به آغاز ماجرا بر میگردد، یعنی به اینکه اصلا اصطلاح «فموکرات» برای وصف فمینیستهای دولتی چطور پدید آمد. در دهه ۱۹۷۰، اصطلاح «فموکرات» به زنانی اطلاق میشد که با هدف پیشبرد مطالبات فمینیستی وارد دولت شده بودند و در سمتهای مشاورهای یا اجرایی پایین فعالیت میکردند. بسیاری از این زنان همچنان عقاید رادیکال داشتند و ورودشان به دولت ناشی از عملگرایی بود، نه سازش.
نویسندگانِ دستراستی از اصطلاح فموکرات به نحوی تحقیرآمیز برای اشاره به این گروه استفاده کردند. از طرف دیگر، فمینیستهای رادیکال فموکراتها را متهم میکردند که جنبش زنان را به حقوق و مزایا فروختهاند. برخی فمینیستهای غربی هم مخالف فموکراتها بودند. از دهه ۱۹۶۰، فمینیستهای غربی تحت تأثیر «چپ نو» به شدت مخالف سلسلهمراتب شدند و از دموکراسی مشارکتی حمایت کردند، مدلی که در آن همه اعضا حق رأی و اظهار نظر دارند. این بحثها در تقابل میان اصلاحطلبان و انقلابیون بازتاب داشت، اما در عمل، فمینیستهای دولتی طیفی گسترده از لیبرال تا سوسیالیست را شامل میشدند.
جنبش زنان با توجه به تجربه تبعیضهای دیرپا، نسبت به هر نوع ساختار سلسلهمراتبی بدبین بود و به دنبال تقسیم برابر قدرت و کار در سازمانهای خود بود. اما این نگرش برای فموکراتها در محیطهای اداری تنشهایی ایجاد کرد؛ از یکسو، حذف سلسلهمراتب گاهی بهرهوری را کاهش میداد و از سوی دیگر، کار کردن در دولت مستلزم پذیرش ساختارهای سلسلهمراتبی بود، که آنها را به سازش با نظام پدرسالار متهم میکرد.
یک دهه بعد، یعنی در دهه ۱۹۸۰، معنای اصطلاح فموکرات تغییر کرد و به زنانی اشاره داشت که در دولت به مقامات بالاتر رسیده بودند و تعهد سیاسی به فمینیسم داشتند. این تغییر نشاندهنده افزایش مشروعیت فموکراتها در دولت و سیاست بود.
یک چالش فموکراتها این بود که حتی پس از ورود به دولت، از آنان انتظار میرفت تنها به «مسائل زنان» بپردازند و تعریف بسیار محدودی از این مفهوم داشتند. فموکراتها تلاش میکردند هم این نگاه را تغییر دهند و هم جایگاه زنان را در تصمیمگیریهای کلان تثبیت کنند.
فموکراتها با چالشهایی دیگری هم مواجه بودند، از جمله اینکه جنبش زنان به آنها یاد داده بود که جهان را باید بهطور کلی دگرگون کرد، اما درون دولت فهمیدند که تغییر، مستلزم واقعبینی و گامهای کوچک اما مؤثر است.
فموکراتها همچنین به «فرهنگ زنانه» توجه داشتند؛ فرهنگی که از تجربه تاریخی زنان شکل گرفته بود. آنها این فرهنگ را وارد فضای مردسالار اداری کردند و از آن بهعنوان ابزاری برای تغییر تدریجی ساختار قدرت بهره بردند.
با گذر زمان، فموکراتها دیدند عملیترین روش این است که زنان را بهعنوان یک گروه ذینفع مانند کارگران و صنعتگران معرفی کردند و از دولت برای تأمین منافع زنان مطالبه داشتند. اما برخلاف گروههای دیگر، آنها ریشه محرومیت زنان را در ساختار پدرسالار میدیدند و سعی داشتند با نوعی «جودوی فمینیستی» از ابزار دولت علیه خودش استفاده کنند.
برخلاف فمینیستهای غربی که بر برابری جنسیتی تأکید داشتند، فموکراتهای استرالیایی بر تفاوت زنان و مردان تمرکز کردند، اما نه از منظر نقشهای سنتی، بلکه از زاویه محرومیت خاص زنان. آنها نشان دادند که زنان با مشکلاتی متفاوت مواجهاند و دولت باید برای رفع این نابرابری مداخله کند.
فموکراتها که خود را با قواعد اداری و سلسله مراتب آن مجهز ساخته بودند، عناصر متمایز متعلق به فرهنگ زنانه را هم با خود وارد محیط اداری کردند. آنها با همین فرصتآفرینی همراه با تعهد به ارزشهای فمینیسم توانستند بخشی از فضای مردانهی قدرت را تسخیر و دولت را تا حدی پاسخگو کنند. چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
گرامشی: پرهیز از شکافهای محلی با آموزش زبان ملی
آنتونیو گرامشی، فیلسوف تأثیرگذار ایتالیایی، زمانی که در زندان بود از جمله به مطالعهی آثار زبانشناسان ایتالیایی معاصر خود پرداخت و یادداشتهایی در خصوص برخی از جنبههای کار آنها در دفترهای زندان خود نوشت.
یکی از پرسشهایی که گرامشی در دفترهای زندانش راجع به آن بحث کرده، این است که، در هر زبانی، «چند جور دستورزبان داریم؟» و جواب بلافاصلهی او این است که «متعدد.»
از نظر گرامشی، کاری که دستورزبان میکند این است که در سطحی برای درستبودن یا نبودن گفتار «هنجار» وضع میکند. وضعکردن هنجار با مفهوم «هژمونی» یعنی فرادستی ارتباط دارد؛ هنجار را کسانی وضع میکنند که بر وضعیت فرهنگی جامعه فرادستی دارند، یعنی بهنوعی از طبقهی حاکم بهشمار میروند.
شاید در وهلهی نخست انتظار داشته باشیم که گرامشی زبان ملی را هم صرفاً برساختهی طبقهی حاکم ملی بداند. اما دیدگاه او وقتی جالبتر میشود که میبینیم این متفکر مارکسیست با تمرکز بر وضعیت ایتالیا، آموزش همین دستور زبان هنجاری را، که لاجرم تولید طبقهی حاکم است، برای دستیابی به زبان مشترک ایتالیایی یا زبان ملی لازم میداند.
او که همواره سعی کرده بود واقعنگری سیاسی خود را حفظ کند، میدید که نبود زبان ملی باعث ایجاد شکاف و برخورد بهویژه در میان تودههای مردمی میشود که در میان آنها محلیگرایی و تعلقات بومی سرسختتر از آن چیزی است که تصور میشود. به عبارت دیگر، مسئلهی مهم در ابعاد ملی برای گرامشی که بیش از همه هم به منافع طبقات کارگر مربوط میشد، ایجاد نوعی «همکاری عملی» در سطح ملی در جهت مبارزه با بیسوادی بود.
گرامشی معتقد است در هر زبانی و در زمان واحد انواع مختلفی از دستور زبان یا همان گرامر وجود دارد. یکی از آنها دستور زبان «درونی» یا «ذاتی» است. این همان دستوری است که فرد بدون آنکه بداند و با آموختن زبان از کودکی مطابق با آن صحبت میکند.
اما دستور زبانی که مورد توجه اوست دستور درونی نیست؛ گرامشی میگوید در واقعیت، یک یا حتی بیش از یک دستور زبان «هنجاری» وجود دارد. اگر بخواهیم تصور ملموسی از هنجارهای زبانی پیدا کنیم، میتوانیم به اتفاقات زبانی معمولی رجوع کنیم که حین گفتگوها رخ میدهد: اتفاقاتی مانند نظارت دوطرفه، گفتوگوی دوطرفه، آموزش و «سانسور» دوطرفه.
وقتی در موقع صحبت از همدیگر میپرسیم: «منظورت چه بود؟»، «صریح حرف بزن» و به این ترتیب میخواهیم به طرف صحبتمان القاء کنیم که بهشیوهی نادرستی حرف میزند یا حرف نادرستی میزند؛ یا وقتی از در تقلید و تمسخر او برمیآییم، میخواهیم هنجارهای حرفزدنش را زیر سؤال ببریم یا هنجارهایی به او تحمیل کنیم.
گرامشی میگوید در سطح کلان گفتاری هم این اتفاق با شدت تمام در جریان است و قضاوتها راجع به «درستی» یا «نادرستی» نوع حرفزدن آدمها مدام به آنها القاء میشود. بهاینترتیب، دستور زبان هنجاری ماهیتاً سیاسی است.
دستور زبان «هنجاری» در هر جامعه بهطور خودانگیخته عمل میکند و منتشر میشود، زیرا جامعه تمایل دارد هم از نظر سرزمینی و هم از نظر فرهنگی یکپارچه شود. گرامشی اما تأکید میکند که این بیان «خودانگیخته»ی بایدها و نبایدها چه در سطح خُرد بینفردی و چه در سطح کلان اجتماعی لزوماً همیشه به برقراری هنجار و همشکلی یا انطباق دستوری نمیانجامد، و حتی اگر بینجامد، این همشکلی یا انطباقی به فراخور زمان میتواند تغییر کند.
از طرف دیگر، گرامشی مشاهده میکند که هر گروه اجتماعی میتواند هنجارهای زبانی خودش را داشته باشد. به این معنا که هنجارهای زبانی به زمان و مکان و اجتماع دور فرد محدود میشوند. در عین حال، همواره گروهها و افرادی هستند که به طور مهارناپذیری نوآوریهای خاص خود را وارد زبان میکنند و این نوآوریها امکان سرایت مییابند.
از نظر گرامشی، تمایل به وحدت زبانی، منافاتی با «فردگرایی» بیانی ندارد، بلکه برعکس به آن جایگاه بالایی میدهد، زیرا دستور زبان شخصی، اسکلت قویتر و همگنتری برای بدنهی زبانی ملی میسازد و هر فرد بازتاب و مفسر آن زبان واحد ملی میشود. فرایند شکلگیری، گسترش، و توسعهی یک زبان ملی از طریق مجموعهی کاملی از فرایندهای مولکولی رخ میدهد. تدریجیبودن این فرایندها امکان میدهد که گویندگان زبان راجع به آنها آگاهی کسب کنند و بتوانند در شکلدهی به زبان نقش داشته باشند و فعالانه به نوآوری بپردازند.
خلاصهای از ایدههای گرامشی دربارهی زبان ملی را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/14017/
@Daneshkadeh_org
بسیاری از جنبههای اندیشیدن ما دربارهی فارسی امروز، مانند فارسی به مثابهی «زبان مادری»، مفاهیمی کاملاً مدرن هستند. در واقع، بخش اعظمی از ایدههای ایرانیان دربارهی زبان تحتتأثیر شرقشناسان اروپایی قرن نوزدهم و بیستم شکل گرفته است.
دکتر الکساندر جباری استاد دانشکدهی مطالعات خاورمیانه و آسیا در دانشگاه مینهسوتا در کتاب شکلگیری تجدد فارسیزبان اشاره میکند که اصطلاح «زبان مادری» در جوامع شرقی اصلا وجود نداشت: این اصطلاح تحتتأثیر انگلیسیها در نیمهی قرن نوزدهم میلادی به زبان اردو وارد شد و بعد هم در گفتمان داخلی ایران در آغاز قرن بیستم ظاهر شد.
پیش از این، فارسی از بالکان تا بنگال و آنسوتر فراگیر بود، نه به این دلیل که این سرزمینها بخشی از یک «امپراتوری فارسی» بودند، بلکه به این خاطر که فارسی زبان سواد بود و برای افرادی با پیشینههای قومی و زبانی و مذهبی گوناگون قابل دسترس.
با وجود اینکه فارسی زبانی حائز اهمیت در حکمرانی، بوروکراسی، تجارت، آموزش، مذهب، ادبیات و سایر حوزهها محسوب میشد، بهندرت تنها زبان مورد استفاده در این جوامع بود. فارسی همیشه جایگاه معتبرش را با زبانهایی همچون عربی، ترکی و … به اشتراک میگذاشت. این مسئله فقط مختص خارج از مرزهای ایران نبود، بلکه نباید فراموش کرد که در داخل مرزهای ایران هم در دورهی صفویان در کنار زبان فارسی از زبان ترکی نیز حمایت میشد؛ یا برای مثال حتی زبان اول شاعرانی همچون سعدی و حافظ نیز فارسی نبود؛ بلکه این دو به زبان شیرازی باستان نیز شعر میسرودند.
چنین مسئلهای حاکی از این است که استفاده از فارسی در جغرافیاهایی همچون امپراتوری عثمانی، هندِ تحت حاکمیت گورکانیان یا حتی چین، به ایران مرتبط نبود. علاوهبراین، فارسی حتی در ایران هم زبانی بود که آموخته میشد و مسئلهی آموزش زبان فارسی تنها به مدارس شهرهای تبریز و سنندج ختم نمیشد، بلکه در شهرهایی همچون شیراز و همدان و … نیز آموزش داده میشد. با این وصف، تاریخ زبان فارسی و دلایل گستردگی آن در داخل و خارج از ایران، ماهیتی بسیار پیچیدهتر از دیدگاه سادهانگارانهای دارد که در آن پانایرانیستها یکسره تمجیدش میکنند و فارسیستیزان تقبیح.
به مناسبت روز جهانی زبان مادری، پیشنهاد میکنیم که کتاب جدید دانشکده را دانلود و مرور کنید. در این کتاب با پژوهشها و تجربههای مختلف جهانی و تاریخ شکلگیری ذهنیتهای مدرن دربارهی رابطهی زبان و ملیت آشنا میشویم.
چرا کسانی که قانون پیشنهادی حجاب را طراحی کردهاند، تمرکز خود را بر تنبیه اقتصادی زنان گذاشتهاند؟
از نظر هادی کحالزاده، پژوهشگر مرکز مطالعات خاورمیانهی کراون در دانشگاه برندایس در آمریکا، طراحان قانون جدید حجاب عملاً از فشار اقتصادی شدیدی که بر گردن مردم است استفاده میکنند و قصد اعمال نوعی «تحریم اقتصادی داخلی» علیه زنان را دارند. پژوهش دادهمحور کحالزاده نشان میدهد که جریمههای مالی قانون پیشنهادی حجاب برای ۶۲٪ از خانوادههای ایرانی غیرقابل تحمل است.
کحالزاده با بررسی پیمایش نیروی کار ایران از سال ۱۳۹۰ تا ۱۴۰۲ نشان میدهد که نسبت زنان در مشاغل با مهارت پایین و متوسط ۱۰ درصد کاهش یافته است، در حالی که سهم زنان در مشاغل با مهارت بالا از ۳۳ به ۴۳ درصد افزایش یافته است.
یکی از عوامل کاهش سهم زنان در مشاغل با مهارت پایین و متوسط، کوچکشدن بخش کشاورزی است که اشتغال زنان در آن از ۲۲ درصد به ۱۱ درصد کاهش یافته است. همچنین، با وجود فشارهای اقتصادی، حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد از زنان شاغل، بهویژه زنان ۲۵ تا ۴۰ ساله، به دلیل دستمزد ناکافی یا تبعیض جنسیتی در میزان دستمزد، بازار کار را ترک کردهاند. عمدهی این زنان در مشاغل با مهارت متوسط در بخش خصوصی مشغول به کار بودهاند. مضاف بر این، میزان زنانی که قبلاً در کسبوکارهای خانوادگی کارهای کمدرآمد یا بدون درآمد داشتند از ۲۵ درصد به ۱۲ درصد کاهش پیدا کرده است. این تغییرات بیانگر این است که علاقهی زنان به اشتغال در شغلهای کمدرآمد یا بدون درآمد به شکل قابل ملاحظهای کاهش و تقاضا برای دستمزد عادلانه در میان زنان افزایش یافته است.
با برطرفشدن تحریمهای اقتصادی در دورهی برجام در سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۷، زنان علیرغم سهم ۱۲ درصدی در بازار کار، بیش از ۴۱ درصد از مشاغل تازهایجادشده در این دورهی رونق را به خود اختصاص دادند و مشارکت اقتصادی آنان از ۱۲ درصد به ۱۸ درصد افزایش یافت. اما با بازگشت تحریمهای اقتصادی در سال ۱۳۹۸ و همزمان با فراگیری کرونا و رکود اقتصادی، زنان تقریباً ۸۰۰ هزار شغل را از دست دادند. به عبارت بهتر، تمام شغلهای از دست رفته در این دوره از بازارکار زنان بوده است. شغلهای محدود جدید نیز تماماً به مردان اختصاص یافتند. زنان شهری با تحصیلات دانشگاهی یکی از اصلیترین ذینفعان هنگام رفع تحریمها بودند، در حالی که زنان در شهرهای کوچک با تحصیلات کمتر، از اصلیترین بازندگان سیاست فشار حداکثری و تحریمهای جدید آمریکا بودند.
کحالزاده معتقد است برای درک ابعاد تبعات اقتصادی قانون پیشنهادی حجاب، کافی است آن را در بستر افت شدید رفاه اجتماعی ایرانیان طی یک دههی گذشته بنگریم: افزایش آسیبپذیری اقتصادی و رفاهی خانوارهای ایرانی در طی یک دههی گذشته احتمالاً اصلیترین دلیل تأکید بر مجازاتهای اقتصادی به عنوان ابزار بازدارندگی در قانون بوده است.
قانون پیشنهادی حجاب میتواند بار مالی فاجعهباری را بر خانوادههایی تحمیل کند که یکی از اعضای آن قانون را نقض کند؛ هزینههایی که برای ۶۲ درصد از خانوادههای ایرانی غیرقابل تحمل است. به عنوان مثال، اگر یکی از اعضای خانواده برای بار دوم از نظر قانون حجاب ، پوشش نامناسب و حجاب نداشته باشد، ۳۰ میلیون تومان جریمه خواهد شد. بر مبنای درآمد خانوارها در سال ۱۴۰۲، این جریمه میتواند بین ۱۰۰ تا ۳۶ درصد از درآمد سالیانهی خانواده های فقیر،۳۵ تا ۱۶ درصد از درآمد سالیانهی خانوادههای آسیبپذیر و ۷ تا ۱۵ درصد برای خانوادههای طبقهی متوسط شهری و ۱۰ تا ۱۵ درصد از درآمد سالیانهی طبقه متوسط روستایی را در برگیرد.
قانون پیشنهادی تهدیدی برای فرصتهای شغلی و بازار کار زنان ایران نیز محسوب میشود. تخلف از قانون میتواند منجر به اخراج یا تعلیق از کار شود. همچنین جریمههای سنگین اقتصادی برای بنگاههای اقتصادی در صورت عدم رعایت حجاب توسط کارکنان، میتواند انگیزهی صاحبان این بنگاهها در استخدام زنان را کاهش دهد. کارکنان بخش عمومی یا غیرعمومی همچون اساتید دانشگاهای غیردولتی که قانون را نقض میکنند — حتی در خارج از محل کار خود — به ازای هر بار تخلف تا ۶ ماه از کار خود تعلیق میشوند و امکان ارتقاء شغلی را برای همیشه از دست خواهند داد. این مشاغل عمدتاً در بخشهای با مهارت بالای بازار کار زنان هستند که تابآوری بالاتری را در برابر شوکهای اقتصادی، از جمله تحریمها، از خود نشان دادند. زنان در همین مشاغل با مهارت بالا، که ممکن است تمکن مالی پرداخت جریمههای اقتصادی را داشته باشند، در صورت نقض قانون، در معرض خطر ازدستدادن موقعیت شغلی و منبع اصلی درآمد خود قرار میگیرند.
تکنیک عدم قطعیت: رژیم سوریه چطور با ترویج سردرگمی مردم را از مبارزه دلسرد میکرد؟
عکسهای دستکاریشده، اطلاعات راستیآزمایینشده، و اخبار جدیدی که با سرعت برقآسا جایگزین خبر داغ قبلی میشدند، از ویژگیهای قیام سال ۲۰۱۱ در سوریه بودند. از میان انبوه خبرها کدام راست و کدام دروغ بود؟ کدام گروه پروتکلهای خبررسانی را رعایت نمیکرد و برای جلب مشتری یا تحریک مردم، اخبار را دستکاری میکرد؟ سیل اخبار ضدونقیض به نفع چه کسی تمام شد؟
لیزا ودین، استاد علومسیاسی دانشگاه شیکاگو، کوشیده است با بررسی شبکههای اجتماعی و اخبار پاسخی برای این پرسشها در مسئلهی سوریه بیابد. برخلاف باور رایج که میگوید استبداد سلطهاش را با مخفیکاری و عدم ارائهی اطلاعات گسترش میدهد، سوریه نمونهی نقضی شد که در آن، انتشار بیش از حد دادههای متناقض به استبداد حکومتی دوام بخشید.
زمستان ۲۰۱۴ حسابهای کاربری مخالفان بشار اسد در فیسبوک یکبهیک تعلیق میشدند. فیسبوک یکی از شاهراههای پخش خبرها و گزارشهای شهروندان سوری بود. فعالان سوری به فیسبوک اعتراض کردند و ادعا کردند ارتش سایبری رژیم در اقدامی هماهنگ این صفحهها را با ادعاهای دروغین گزارش میکند. فیسبوک در پاسخ به این ادعا اظهار کرد، صفحاتی که مسدود شدهاند، سالهاست که مشغول نقض قوانین این شبکه هستند و حالا بالاخره درگیر قوانین فیسبوک شدهاند. اما توضیح نداد که این صفحات دقیقا به خاطر تولید چه نوع محتوایی قوانین شبکه را نقض کردهاند. سوال اصلی که بر جا ماند این بود که در میانهی موج پرشتاب خبرهای متناقض، چطور میتوان هر خبر را راستیآزمایی کرد و کدام صفحه قابل اعتماد است؟
در مسئلهی سوریه، زمین بازی بسیار پیچیده بود: هم رژیم و هم مخالفان با انتشار اخبار جعلی و روایتهای متناقض فضایی مبهم و گمراهکننده ایجاد میکردند. وضعیت چنان بود که حتی کمیتههای حقیقتیاب هم برای تایید یا ردشان دچار مشکل میشدند. در ابتدا، فعالان سوری از شبکههای اجتماعی برای مستندسازی خشونت رژیم استفاده میکردند. اما با ادامهی جنگ و افزایش توجه رسانههای بینالمللی شرایط پیچیدهتر شد. بهزودی برخی از شهروندخبرنگاران برای دریافت حمایت مالی و فروش خبر یا صرف جلب توجه، شروع کردند به دستکاری اخبار.
ودین به اهمیت آنچه روزنامهنگاران بهطور مکرر از آن با عنوان «عصر سیاسی پساحقیقت» یاد میکنند، اشاره میکند و میگوید شاید از دید برخی از مخالفان رژیم، پخش اخبار تاییدنشده مبارزه با یک نیروی استبدادگر محسوب میشد. اما بیشترین سود از این وضعیت را رژیم سوریه میبرد، نه به این دلیل که توانسته بود نسخهی خود از حقیقت را باورپذیر جلوه دهد، بلکه بهاینخاطر که با تردیدافکنی دربارهی تمامی گزارشها، محیطی اشباعشده از خبر ایجاد کرده بود که در آن هر خبر تکاندهندهای خیلی سریع با خبر بعدی جایگزین میشد و هیچ موضوعی مورد توجه قرار نمیگرفت. این بحران خبری مانع شکلگیری یک حقیقت مشترک و اجماع روشن به نسبت حوادث در جریان شد.
ودین از این وضعیت با نام «انفجار اطلاعات» یاد میکند و میگوید فوران خبر نقش مهمی در تضعیف روزنامهنگاران در سوریه داشته است. از نظر او، وقتی افکار عمومی در معرض بار اطلاعاتی بیشازحد و بدون قطعیت قرار میگیرند، چند اتفاق روی میدهد:
- مخاطبان به خاطر تردید مداوم نسبت به صحت اخبار، به انفعال سیاسی پناه میبرند و ناخواسته همدست حکومت میشوند.
- مخاطبان برای گریز از فشار به جستوجوی اخباری میپردازند که عقایدشان را تایید کند و همین امر منجر به چندقطبی افکار عمومی میشود.
- وقتی اطمینانی از صحت اخبار وجود نداشته باشد، میتوان از قضاوت هم شانه خالی کرد. در سوریه، ژست عدم قضاوت باعث شد «قشر خاکستری» در برابر فعالان مدنی قرار بگیرند و سدی در برابر پروژهی تحول سیاسی شوند.
ودین در این مقطع به ظهور گروههای آلترناتیو همچون فیلمسازهای جوان و گمنام میپردازد که از سر ضرورت و با وجود امکانات محدود، سراغ تولید محتوایی رفتند که شاید بتوان «سینمای فوری» (emergency cinema) نامیدش. این شیوه روایت، مشهور به «أبونضارة» (Abounaddara)، برخلاف هیجانسازی رسانههای دیگر، تلاش میکرد روایتی سنجیدهتر از بحران سوریه ارائه دهد. مثلا یکی از این فیلمها با نام «عروس دریایی» (قندیل بحر) به کارگردانی خالد عبدالوحید نشان میدهد که چگونه خبرنگاران برای جلب توجه رسانهها و کمکهای مالی، به ساخت صحنههای دروغین فاجعه روی آوردند.
ودین میگوید در این شرایط بحرانی، پرسشگری و درگیرشدن انتقادی با اطلاعات و روایتها امری ضروری است. حتی اگر نتوان به حقیقت قطعی دست یافت، باز هم باید فضاهایی برای گفتوگو و بازتاب انتقادی فراهم کرد.چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
شوخی در عصر ظلمت: نقش طنز در تحولات سوریه
دو مرد ژندهپوش در کلبهای تاریک نشستهاند. یکی دستها و دیگری پاهایش را در سطل آب گرم گذاشته و هر دو به شکل خندهداری آه و ناله میکنند. اولی از شدت تشویق در یک مراسم دولتی دستهایش تاول زده و دومی را بهخاطر سرپیچی از تشویق شلاق زدهاند. این قسمت از سریال «امید! هیچ امیدی در کار نیست» همچون نامش لابهلای قهقههی خنده آب پاکی را روی دست سوریها میریزد و در حالوهوای پوچانگارانهای شبیه در انتظار گودو یادآوری میکند که هر انتخابی بکنی درد و رنج گریزناپذیر است.
کمدیهای سوری تحت رژیم اسد جز خنداندن چه ابعادی دارند؟ این پرسشی است که لیزا ودین، استاد علومسیاسی دانشگاه شیکاگو، کوشیده است با بررسی سریالهای طنز سوریهای به آن پاسخ بدهد.
وقتی سریالهای کمدی در ماه رمضان پخش میشدند خیابانهای دمشق و شهرهای بزرگ خالی از جمعیت میشد و از طرفداران بشار اسد تا مخالفانش همه پای تلویزیون بودند. ودین با بررسی محبوبیت سریالهای کمدی ساخت تلویزیون بشار اسد و کمدیهای انقلابی که پس از قیام ۲۰۱۱ در فضای اینترنت پخش شدند، میگوید سریالهای کمدی کارکردهای متفاوت و گاه متناقضی در شکلگیری و حتی کنترل اعتراضها داشتهاند.
سال ۲۰۰۰ وقتی بشار اسد در اولین سخنرانیاش وعدهی دوران جدیدی از آزادیها را داد، بسیاری از هنرمندانِ به امید فرارسیدن «بهار دمشق» دستبهکار تولید انواع آثار فرهنگی و هنری شدند. اما به زودی روشن شد آن وعدهها هرگز عملی نخواهند شد. رژیم با توسل به پروپاگاندای دولتی گسترده موفق شده بود اسد را مستبدی دلسوز و نه دیکتاتوری خشن معرفی کند. مستبدی که چارهای جز سختگیری نداشت، چون مردم هنوز درکی از مدرنیسم، آزادی و مدنیت نداشتند. او در این مسیر از همین سریالهای طنز که اجازهی پخششان را صادر کرده بود، بهره میجست.
ودین میگوید این سریالها برای حاکمان اقتدارگرا مفید بودند، چرا که خشونت را برای مردم قابل تحمل جلوه میدادند. آنها همچنین به مردم میباوراندند در به وجود آمدن فساد و ناکارآمدی خودشان هم مقصرند. یک مثال از این نقش دوگانه کمدی را میتوان در سریال «روستای فراموششده» به کارگردانی اللیث حجو یافت. در این سریال روستایی به تصویر کشیده شده که مردمش هیچ درکی از زندگی شهری ندارند و تمایلی هم ندارند از این عقبماندگی خلاص شوند. شخصیتها در موقعیتهایی مضحک چنین القا میکنند که هنوز یک آقابالاسر لازم دارند. اما حجو میگوید این کمدی بهطور ضمنی این را هم نشان میدهد که رژیم نتوانسته نهادهای دولتی بسازد که قادر به آموزش شهروندان باشند.
سوریهی پس از سال ۲۰۱۱ طنز واقعی و بیسانسور را در بستر اینترنت به نمایش گذاشت. این طنز، برعکس کمدی حکومتی، نه تنها مردم را شریک وضعیت نمیدانست، بلکه خواستهی عیانش رفتن بشار اسد بود. اما حلقهی مخاطبان طنز اینترنتی هرگز به گستردگی طنز تلویزیونی نشد و تنها گروههای خاصی را هدف قرار میداد.
با بالا گرفتن اعتراضها و کشتارها معیارهای طنز تغییر کرد و شبکههای اجتماعی سوریها پر شد از تمسخر اسد و نزدیکانش. شخصیت عروسکی به نام «بیشو» که کاریکاتوری از اسد بود در یک نمایش عروسکی به صورت رهبری کودکوار، خودشیفته و ناتوان نشان داده میشد که به چماقدارانش وابسته است. در یک قسمت بیشو از اینکه قدرتش کم گریه میکند و محافظی برایش یک لالایی میخواند با مضمون بیشتر کردن کشتارها و به این ترتیب او آرام میگیرد.
کمدی میتواند سوپاپ اطمینانی باشند برای کاهش ناامیدی جمعی و فشار سیاسی. در عینحال کمدی منتقدانه و سیاسی آگاهی جمعی از تناقضها و بیعدالتیها را بیدار میکنند و بستری برای همبستگی و همروایتی از وضعیت موجود به مخاطبان ارائه میکنند.
ودین یادآور میشود که طنز همیشه منظور مطلوب را نمیرساند. یکی از طنزهای انقلابی ویدئوکلیپی بود که در آن تصاویر مردانهی اغراقآمیز و فاشیستی را با ترانهای طنزآمیز که وفاداران اسد را هدف قرار میداد ترکیب شده بود. اما برخی از مخاطبین متوجه طنزآمیزبودن این کلیپ نشدند و آن را قطعهای در ستایش مردانگی نظامی حامیان اسد قلمداد کردند! تا آنجا که برخی از حامیان بشار اسد ترانهی این کلیپ را به عنوان زنگ آهنگ تلفنهای همراهشان انتخاب کردند.
از نظر ودین کمدی زمانی مؤثر است که مسیر مخاطب را از جهتی که انتظارش را دارد، منحرف کند و در عوض، با غافلگیری او را شگفتزده کند. کمدی بر پایهی عنصر غافلگیری ساخته میشود، که یکی از اساسیترین بخشهای یک شوخی است. چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
شبکههای اجتماعی: بازتاب صداهای نکره و شمایل کج و معوج
یک کاربر معمولی در طول یک روز تقریباً به اندازهی ارتفاع مجسمهی آزادی در شبکههای اجتماعی محتوا مرور میکند؛ یعنی حدود ۹۳ متر اسکرول میکند. بیش از پنج میلیارد نفر در سراسر جهان بهطور میانگین دوساعتونیم از روزشان را در اینترنت میگذرانند؛ اما آنچه معمولاً بیشترین بازخورد را در دنیای آنلاین به دست میآورد مجموعهای از افراطیترین دیدگاهها است.
آیا واقعاً کاربران عادی شبکههای اجتماعی تا این حد طرفدار دیدگاههای افراطی، جار و جنجال، و ایجاد دودستگیهای ساختگی هستند یا این الگوریتمهای شبکههای اجتماعی هستند که برآیند ارزشهای اجتماعی تحریفشده و نادرست را بازنمایی میکنند؟ کلر ای. رابرتسون، پژوهشگر روانشنانسی در دانشگاه نیویورک و همکارانش تحقیقاتی را از حوزههای مختلف علوم سیاسی، روانشناسی، و علوم شناختی گرد آوردهاند تا به این پرسش پاسخ دهند.
?شبکههای اجتماعی پر است از نسخهی تحریفشدهای از ارزشها و هنجارهای اجتماعی، تصاویری اغراقشده که به واسطهی الگوریتمها تقویت میشوند و بر فضای آنلاین سیطره مییابند.
هنجار اجتماعی را از جمله بهعنوان رفتارها، رویکردها، باورها و قواعد غالب در رفتار گروهی تعریف کردهاند. هنجارها قدرتمندند چون با هویت اجتماعی مردم پیوند میخورند و حاکی از پیوندهای درون گروهی افراد هستند.
?تشخیص هنجارهای اجتماعی میتواند امر دشواری باشد، اما برای اینکه اینکه فرد بتواند با گروه تعامل کند، حیاتی است. اما فرضیهای هم وجود دارد که میگوید مردم بهجای مشاهدهی شمار فراوانی از رفتارها و بررسی عقاید بسیار و بهیادسپردن آنها، از طریق «رمزگذاری دستهجمعی» برآوردی از هنجار گروهی بهدست میآورند.
?رمزگذاری دستهجمعی یعنی افراد با مشاهدهی شماری از رفتارها و عقاید برای خود متوسطی از مجموع آنها شکل میدهند و آن را نمایندهی هنجار گروهی میشمارند. در این حالت شخص گمان میکند میتواند برای فهم اینکه چه عقیدهای در فلان گروه اجتماعی هنجار بهشمار میرود، به سراغ مواجهههای پرتکرار خود با اعضای آن گروه برود و گفتارهایشان متوسط بگیرد.
?در شبکههای اجتماعی هم آدمها فکر میکنند با متوسطگیری از پستها و نظرهای پرتکرار روی بسترهای مختلف شبکههای اجتماعی نیز میتوانند هنجارهای گروهی را تشخیص دهند.
اما مردم با توسل به همین روش رمزگذاری دستهجمعی معمول از شبکههای انلاین نتایج هنجاری نادرست میگیرند زیرا این فضاها بازتاب افراطیترین عقاید گروه کوچکی از آدمهای افراطی هستند و متوسطگیری تصویری متفاوت از واقعیت معمول جامعه میدهد.
?چند پژوهش میزان افراطیبودن شبکههای اجتماعی را اینطور تخمین میزنند:
◇ ۹۷ درصد از پستهای سیاسی شبکهی ایکس (توییتر سابق) را تنها ۱۰ درصد از فعالترین کاربران، که افراطیترین نظرات را دارند، منتشر میکنند.
◇ نظرات سیاسی حدود ۹۰ درصد جمعیت تنها در ۳ درصد پستها مجال بروز پیدا میکنند.
◇ تنها حدود ۳ درصد از حسابهای فعال آنلاین، محتوای سمی (toxic) منتشر میکنند، اما این اکانتها حدود ۳۳ درصد محتوای این شبکهها را تولید میکنند.
◇ ۷۴ درصد دعواهای داغ توسط تنها یک درصد از گروههای کاربران ایجاد میشوند.
◇ یک دهم درصد از کاربران، حدود ۸۰ درصد اخبار کذب را در محیط آنلاین پخش میکنند.
◇ بیشترین محتوایی که روی ایکس و فیسبوک منتشر میشود محتوایی حاوی داوریهای اخلاقی و خصمانه نسبت به گروههای سیاسی دیگر است
?به عبارت دیگر، اقلیتی بسیار کوچک اما افراطی مشغول ایجاد خشم و عصبانیت، پخش اطلاعات نادرست و تشدید اختلافات هستند. آنها هنجارهای کاذبی را تولید میکنند که ادراک کاربران دیگر را مختل میکند. دلیل این موضوع این است که شبکههای اجتماعی بر اساس «اقتصاد توجه» کار میکنند؛ الگوریتمهای این پلتفرمها کاربران را تشویق میکنند که محتوایی با بیشترین سطح درگیری مخاطب تولید کنند، نه محتواهایی که بازتاب واقعیت باشند.
?واقعیت این است که اکثریت کاربران فضای آنلاین ناظران خاموش هستند. آنها نه نظر خود را ابراز میکنند و نه در بحثها مشارکت میکنند. اما مدام در معرض نظرات افراطی و بحثهای تنشزا اقلیت سمی هستند که با حجم بالا مشغول تولید محتوا هستند.
? نویسندگان مقاله میپرسند، مردم چگونه میتوانند درست را از نادرست تشخیص بدهند، آنهم در شرایطی که دیدگاههای افراطیون بالاترین بسامد را در شبکههای اجتماعی دارد؟ به باور آنها این بزرگترین معضل فضاهای آنلاین است و اگر نتوانیم آن را حل کنیم، باید انتظار داشته باشیم که واقعیتهای تحریفشده به شکل فزایندهای فراگیر شوند.
چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون که اخیرا نوبل اقتصاد سال ۲۰۲۴ را (به همراه همکار دیگرشان سایمون جانسون) بردند معتقدند که یک دولت توانمند تنها وقتی میتواند شکل بگیرد که همزمان جامعهای توانمند وجود داشته باشد؛ جامعهای که خیالش راحت است که قدرت دولت صرف خدمت میشود و نه اجبار و سرکوب.
?از نظر عجماوغلو و رابینسون راه توسعه از طریق توافق نخبگان و «وفاق از بالا» محقق نمیشود، برعکس نیاز به وفاق بالا و پایین است: باید جامعه از برنامههای توسعهی دولت حمایت کند تا امکان ماندگاری و موفقیت چنین برنامههایی محقق شود.
? ادعای عجماوغلو و رابینسون ردّیهای است بر نظریه متفکرانی همچون ساموئل هانتینگتون که بر تقدم تقویت ظرفیتهای دولت تاکید داشتند و معتقد بودند تنها پس از ساختن یک دولت قدرتمند که متعهد به بازسازی جامعه، توزیع قدرت و مشارکت سیاسی است که میتوان به پیشرفت پایدار امیدوار بود.
?خلاصهی ادعای این دو پژوهشگر این است: اولا حاکمان به خودی خود انگیزهای برای بالا بردن ظرفیتهای حاکمیتی و فراهمسازی کالاها و خدمات عمومی ندارند؛ ثانیا جوامع ضعیف در برابر پروژهی تقویت دولت مقاومت خواهند کرد. به عبارت دیگر، تا زمانی که مردم اطمینان نداشته باشند که ابزارهایی در اختیار دارند تا بوسیلهی آنها دولت را کنترل کنند، اجازهی دولتسازی و تقویت ظرفیتهای حاکمیتی را نخواهند داد.
?عجماوغلو و رابینسون تاکید میکنند که تنها مسیر سعادت ملتها ساخت نهادهای حاکمیتی دربرگیرنده و همهشمول است و آن هم جز با تقویت همزمان دولت و جامعه محقق نمیشود.
?انگلستان، از نظر این دو پژوهشگر، یک نمونه از گسترش توان دولت به پشتوانه گسترش قدرت سیاسی جامعه است. از ابتدای ظهور دولت مدرن در انگلستان در قرن هفدهم، ما شاهد توسعه و افزایش توان دولت و همزمان گسترش قدرت سیاسی جامعه و مشارکت آن هستیم.
?تصمیمها و توافقهای نخبگان در ظهور و توسعه دولت مدرن انگلیس جایگاه کلیدی داشت اما این نخبگان در خلاء و با رویکرد بالا به پایین تصمیم نمیگرفتند. بلکه تصمیمهای آنها در یک بستر خاص اجتماعی اتفاقی میافتاد. نخبگان برای هر اصلاحی باید حمایت مردم را جلب میکردند. بنابرین جامعهی مدنی هم در بازخواست از قدرت و هم در افزایش قدرت دولت حضور تعیینکننده داشت. ترکیب همزمان این عناصر منجر به شکلگیری دولت مدرن در انگلستان شد.
? از قضا در مواردی که مردم سیاست دولت مرکزی را صحیح تشخیص میدادند با دعوت به مقاومت و اعتراض علیه آن سیاستها همراهی نمیکردند. مثلا در جریان خیزش شمال در سال ۱۵۶۹ اشراف محلی علیه کلیت پروژهی دولتسازی که اقتدار محلی آنها را از بین میبرد شورش کردند. این اشراف برای به چالش کشیدن حکومت به نیروهای سنتی وفادار خود نیاز داشتند. اما جامعه تغییر کرده بود و در مورد حدود قدرت دولت مرکزی با اشراف شورشی هم نظر نبود و برای همین این شورش به راحتی خاموش شد.
?نکته کلیدی از نظر این دو پژوهشگر در نمونه انگستان این است: جامعهای که میتواند قدرتمند شود این اعتماد را به خود دارد که میتواند دولت را هم مهار کند، بنا بر این به دولت امکان میدهد بیشتر تقویت شود. به عبارت دیگر، تا زمانی که مردم اطمینان نداشته باشند که ابزارهایی در اختیار دارند تا بوسیلهی آنها دولت را کنترل کنند، اجازهی دولتسازی و تقویت ظرفیتهای حاکمیتی را نخواهند داد.
?در مواردی که تلاش برای تقویت دولت همزمان با افزایش مشارکت شهروندان نیست، و یا شهروندان از قدرتمند شدن دولت حمایت نمیکنند، تجربههای دولتسازی مدرن به موفقیت نمیرسند.
?در چنین حالتی، دولت لویاتان هست؛ اما یک «لویاتان کاغذی». مثال بارز لویاتان کاغذی از نظر عجماوغلو و رابینسون کشور کلمبیا است. کلمبیا دولت دارد، اما این دولت در انجام هر آن کاری که معمولاً از دولتها انتظار میرود ناتوان است. نه میتواند کاملا بر نیروهای مستقل و مسلح غلبه کند و نه حتی توان آن را دارد که همه مردم را به پرداخت مالیات موظف کند. بسیاری از مردم هنوز دولت مرکزی را میراث استعمار اسپانیا میبینند و میترسند که اگر به آن قدرت دهند، دیگر قادر به مهارش نباشند.
?سالهاست که دربارهی این که آیا توسعه بر دموکراسی اولویت دارد و یا برعکس بحث و مجادله میشود. پیشنهاد عجماوغلو و رابینسون این است که فرآیند توسعه و دموکراسی همزمان باید پیش رود.
چکیدهای از پژوهش عجماوغلو و رابینسون را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13615/
رقص با شیطان: چرا احساسات بد زندگی را خوب میکنند؟
خشم، حسادت یا لذت ناشی از تحقیر در زمرهی بدنامترین خصیصههای انسانی دستهبندی میشوند؛ هرزهعلفهایی که گلهای باغ زندگی را میبلعند و باید که ریشهکنشان کرد. ولی اگر این احساسات پنهانْ در نهانخانهی دل را نه هرزه علف که کرمهای خاکیِ باغ زندگی تعبیر کنیم، چه خواهد شد؟
کریستا توماسون، استاد فلسفهی کالج سوارثمور، در تازهترین کتابش «رقصی با شیطان» (انتشارات آکسفورد، ۲۰۲۳) با همین تعبیر ما را دعوت به بازنگری دربارهی احساسات منفیمان میکند.
?توماسون زیانبار بودن یکسرهی احساسات منفی را رد میکند، چرا که معتقد است احساسات منفی را باید واکنشهای طبیعی نسبت به شرایط در نظر بگیریم. او مینویسد: «احساسات منفی کرمهای خاکی این باغ هستند و نه علفهای هرز...کرمهای خاکی بیشتر مردم را منزجر میکنند، بسیاریمان ترجیح میدهیم تنها از تماشای گلها لذت ببریم و کرمهای خاکی را فراموش کنیم... اما حضورشان به معنای این است که خاکِ این باغ زنده و شکوفا خواهد شد...»
? به باور توماسون ما دربارهی احساسات منفی اغلب از برچسبهای هولناکی استفاده میکنیم که دربارهی احساسات مثبت، حتی در شدیدترین شکل بروزشان، چنین الفاظی را به کار نمیبریم. به جای این رویکردی دوگانه، توماسون ما را دعوت میکند به عصبانیتهایمان در طول زندگی فکر کنیم. آیا ما بارها بروز عصبانیت نسبت به دوستداشتنیترین افراد زندگیمان را تجربه نکردهایم؟ توماسون مینویسد: « خشم اگر به هولناکی برچسبهایش باشد، باید هر فردی بعد از یکبار عصبانیت تا آخر عمر تلخکام و بیدوست و تنها بماند.»
? مشکل اینجاست که وقتی پای احساسات منفی به میان میآید روی افراطیتان نمونهها دست گذاشته میشود. برای مثال، شخصیت یاگو در نمایشنامهی اتللو، از شدت حسد نسبت به ترفیع همکارش دسیسهای برای قتل او میچیند. اما در دنیای واقعی، یاگو احتمالا غروب همان روز به یک میکده سری میزد و کمی دربارهی همکارش بدگویی میکرد و قضیه تمام میشد. دست برداشتن از مثالهای افراطی و پذیرفتن این نکته که آدمی همواره با احساسات منفی همچون کرمهای خاکی لغزندهی باغچه همزیستی داشته، اولینگام برای واقعبینی است.
?توماسون به جای تقبیح احساسات بد و مقدس کردن احساسات خوب، خود راه سومی پیش روی مخاطبانش میگذارد. او تلاش میکند مفهوم سنتی سلامت نفس را به چالش بکشد. اگر مثلا برای رواقیون هدف این است که زندگی را به شیوهای تنظیم کنیم که در آن احساسات بد را اصلاً تجربه نکنیم، و یا به پیروی از رویکرد ارسطویی مدام دنبال تغییر و بهتر کردن احساسات بد تحت ایدههایی چون «کنترل هوش هیجانی» و «مدیریت احساسات» باشیم، از نظر توماسون بهتر است احساسات منفی را بیاینکه کنترل کنیم یا پرورششان بدهیم تجربه کنیم.
?به نظر او ما نباید احساساتمان را «رام» کنیم، بلکه باید اجازه بدهیم آنها «وحشی» باقی بمانند، درست مانند «مارهایی که میتوانند نیش بزنند، اما نمیخواهند نیش بزنند.»
?احساسات بد را باید جنبهای بسیار طبیعی از توجه به خود و توجه فرد به جایگاهش در جهان دانست. احساسات منفی در واکنش به نادیدهگرفته شدن، قرار گرفتن در موقعیت ناعادلانه یا عقب ماندن بروز میکنند. چرا که خشم یا حسد پاسخی است به بیعدالتی و طبیعی است که در صورت عقب ماندن از زندگی اجتماعی دچار احساسات منفی شویم.
?احساسات بد در حال گفتن حقایق دردناکی دربارهی جهان اطراف به ما هستند و اگر ریشهکنشان کنیم یا نادیده بگیریمشان عواقب بدتری خواهد داشت. فشاری که امروز برای حذف یا کنترل احساساتمان احساس میکنیم از یک ایدئولوژی مثبتنگر بیرحمانه نشأت میگیرد که میگوید زندگی خوب همیشه خوشحال و پر از احساسات مثبت است و لاغیر.
? سرکوب احساسات منفی فرد را به سمت خودسانسوری هدایت میکند و اجازه نمیدهد به بیعدالتی واکنش نشان دهد، چرا که منشا همهچیز را به خود فرد برمیگرداند و از او میخواهد برای جامعهاش عضوی شاد و مثبت باشد، فارغ از اینکه چه فشاری را تحمل میکند.
?توماسون معتقد است احساسات منفی نقش اساسی در غنیسازی و مراقبت از خود دارند. اما تمرکز بر ویژگیهای ناپسند احساسات منفی، باعث میشود که ارزش آنها را نادیده بگیریم. احساسات منفی به ما کمک میکنند زمانی که ضربهای دیدهایم یا تحقیر شدهایم به خودمان توجه کنیم.
چکیدهای از حرفهای مهم کتاب را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13596/
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago