کتابفروشی آرا

Description
تهران خ کارون بین مرتضوی و مالک اشتر پلاک ۱۶۸
ارتباط با ادمین:
@MostafaArabani
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago

9 months, 3 weeks ago
***?***جشن شب یلدا پیشینه ای بسیار …

?جشن شب یلدا پیشینه ای بسیار دیرینه دارد
???

جشن و آیین شب یلدا پیشینه‌ای بسیار دیرینه دارد. هرچند در روزگاران نوتر در تاریخ ایران این جشن به جشنی مردمی، دگرگونی یافته است. مانند جشن‌های بزرگ فراگیر، جشنی رسمی شمرده نمی‌شده است. جشن‌هایی مانند نوروز، مهرگان، سده،بهمن‌‌گان کارکردی مردمی داشته است. از این دید می‌توان آن را با جشن چهارشنبه‌سوری بسنجیم،اما این جشن، جشنی است که از دید روانشناختی،از دید ویژگی‌هایی که در آن می‌یابیم، با نوروز سنجیدنی است. مانند جشن و آیین نوروز، خوانی ویژه را ایرانیان در این جشن می‌گسترند.آنچه بر این خوان می‌نهند، مانند ٧ نماد جشن نوروزی کارکرد و ارزش آیینی و نمادشناختی دارد.در پیوند است با خورشید، زیرا که جشن و آیین یلدا از نگاهی فراق می‌توانیم گفت جشن و بزرگداشت مهر یا خورشید است.از سوی دیگر،این جشن بازمی‌گردد به دین‌آوری به نام مهر یا میترا که در روزگار اشکانی سر برآورد و روزگاری آیین آن در ایران گسترش یافت. به ‌شیوه‌ای شگفت به جهان‌شاهی رم راه برد.آیین فراگیر و همگانی رومیان شد به‌گونه‌ای که بزرگترین هماورد آیین ترسایی، آیین مهرپرستی بود.

دکتر میر جلال الدین کزازی
???
https://t.me/arabookstore

9 months, 3 weeks ago

?داستان وفات فردوسی و اسرار نامه عطار نیشابوری

???
با پیوستن به لینک شاهنامه خوانی از گنجینه ادبی فرهنگی آن بهره‌مند شویم.

https://t.me/khaneshShahnameh

9 months, 3 weeks ago
***?*** برشی از کتاب

?  برشی از کتاب
???

?  شرلی
  شارلوت برونته

یک مردِِ عاشق مأیوس شاید بتواند در آن باره حرف بزند و شرح وقایع بگوید ، اما وقتی یک زنِ عاشق ناامید می شود هیچ حرف و کلامی ندارد که بگوید ، و اگر بگوید نتیجه ای جز دلتنگی برایش نیست و جز پشیمانی و پریشانی درونی بیشتر چیزی به دست نمی آورد .

???
لینک گروه
https://t.me/arabookstore

9 months, 3 weeks ago
***?*** درس از تاریخ

? درس از تاریخ
???

?قحط‌الرجال؛ از مجلس مشروطه تا مجلس گلابی‌خوران!
✍️ مهدی تدینی

? شاید حتّی نامش را نشنیده باشید: «ناصرالملک»، از رجال برجستۀ قاجار. اما این مرد 46 ماه نایب‌السلطنۀ ایران بود، یعنی کارهای اجرایی شاه (احمدشاه) بر عهدۀ او بود.

? ناصرالملک لقبش بود، متولد 1245 شمسی. او اولین تحصیل‌کردۀ ایران در دانشگاه آکسفورد بود. 1257 تا 1262 در اروپا هم تحصیل کرد و هم برخی کارهای سفارت را انجام می‌داد و به هلند و آلمان نیز برای کارهای دیپلماتیک رفته بود. مرد جهان‌دیده‌ای بود و سواد عصر جدید را هم در انبان داشت، برخلاف اکثر رجال آن دوران.

? پس از برکناری محمدعلی شاه (1288) و تعیین احمدشاه نابالغ به عنوان شاه ایران، ابتدا عضدالملک و بعد از مرگ او، ناصرالملک 4 سال نایب‌السلطنۀ ایران بود. پس از آن‌که احمدشاه در هجده سالگی تاج‌گذاری کرد، ناصرالملک مسئولیت‌هایش را واگذار کرد و به لندن رفت.

? اما نامۀ ناصرالملک به آیت‌الله طباطبایی
در روزهایی که علما به همراه سایر عدالت‌خواهان در پی مطالبات خود برای مجلس و عدالت‌خانه بودند، ناصرالملک نامه‌ای به آیت‌الله طباطبایی که از رهبران عدالت‌خواهان بود نوشت و تلویحاً اشاره کرد این راه که او و سایر عدالت‌خواهان می‌روند درست نیست. در واقع تمام حرف ناصرالملک در آن نامه را می‌توان خلاصه کرد در این‌که به گمان او مشکل اصلی ایران به زبان امروزی «ضعف منابع انسانی» است؛ این ضعف هم به دلیل این است که ما در ایران افراد باسواد و آگاه به علوم جدید نداشتیم، که این نیز در به دلیل ضعف، یا بهتر است بگوییم، «فقدان نظام آموزشی» بود.

? ناصرالملک می‌کوشد با مثال آوردن منظور خود را به آیت‌الله طباطبایی بفهماند. می‌گوید کاری که عدالت‌خواهان اکنون می‌کنند مصداق این است ران نپختۀ شتری را در حلق بیماری می‌کنند که رو به موت است و او را تازیانه می‌زنند تا از بستر برخیزد و بدود.
می‌گوید باید قطره قطره در گلوی این بیمار ناتوان آب‌گوشت چکاند و زیربغلش را گرفت و او را نرم نرم از جا بلند کرد.

? ناصرالملک می‌گوید اکنون در کل ایران 100 آدم باسواد که بتوان آن‌ها را برای مجلس و برای اجرای امور اجرایی کشور انتخاب کرد نداریم. البته تأکید می‌کند، این‌که یک نفر چنان متکلف حرف بزند که برای فهمیدن منظورش به فرهنگ لغت نیاز باشد، دلیل بر باسوادی و لیاقت فرد نیست؛ بلکه به افرادی نیاز است که سواد مدرن دارند، علوم جدید را می‌دانند.

? ناصرالملک ژاپن و اقدامات امپراتور میکادو را مثال می‌زند و در نهایت پیشنهاد خود را هم مطرح می‌کند: او می‌گوید در ایران حدود سه هزار مدرسه است که این‌ها زیر نظر علما اداره می‌شوند و از موقوفات بهره می‌برند. اما این مدارس به هیچ دردی نمی‌خورند، زیرا علوم جدید در آن‌ها تدریس نمی‌شود. پیشنهاد او این است که علما اگر می‌خواهند اقدام مفیدی انجام دهند از این نفوذ خود بهره برند و علوم جدید را به عنواد مواد درسی اجباری وارد مدارس کنند.

? او نتیجه می‌گیرد:
«برای هر مدرسه یک دوره از علوم عصر جدید را مجبوری قرار بدهند، دوازده سال نمی‌گذرد که دو طبقه شاگردهای فارغ‌التحصیل از این مدارس بیرون خواهد آمد. آن وقت مملکت ایران به قدر کفایت آدم عالم خواهد داشت که بتواند این حرف‌هایی که امروز می‌زنند و ابداً ثمر و فایده‌ای ندارد از روی علم و بصیرت به موقع اجرا بگذارند.»

? ناصرالملک از معدود رجال قاجار است که می‌توان او را بسیار جدی گرفت. وقتی مشروطه پیروز شد، او کوشید به عنوان میانجی رابطۀ شاه و مجلس را درست کند. شاید به همین دلیل بود که بعدها فروغی، رئیس مجلس، برای نایب‌السلطنه شدن او تلاش کرد، زیرا او را قابل اعتماد و لایق‌تر از دیگر رجال قاجار می‌دانست.

? اکنون 111 سال از نگارش این نامه می‌گذرد، نام ناصرالملک فراموش شده است، اما معضلِ «ضعف منابع انسانی» همچنان پابرجاست. معضلِ نظامِ آموزشی همچنان پابرجاست. مسیر انسان‌های لایق به خارج از کشور بسیار هموارتر است تا به میدان بهارستان و مجلس! و مجلس همچنان برای گلابی‌خورها درهای گشوده‌تری دارد تا برای آدم‌‌ها بزرگ. ژاپنی که ناصرالملک مثال زد، فاصله‌اش با ما روز به روز بیش‌تر شد و ما ایران ماندیم. گویا سرنوشت اندوه‌بار ما را پایانی نیست...
???
با پیوند به لینک کتابفروشی آرا از گنجینه فرهنگی آن بهره‌مند شویم.
https://chat.whatsapp.com/I9GvDyWK7KNKUh2qcEzWT0

9 months, 4 weeks ago
***?***خودکامگی موجب تباهی‌ است.

?خودکامگی موجب تباهی‌ است.
???

?از نظر فردوسی قدرت مطلقه به ظلم و تباهی می‌انجامد.
چارهٔ دفع بلای خودکامگی تقسیم قدرت است. این را در سراسر شاهنامه می‌توان دید. از دورهٔ اساطیری پیشدادیان، که پادشاه خود پهلوان و رهبر قوم بود چون بگذریم، در ادوار بعدی قدرت مطلق به دست پادشاه نیست. در دورهٔ کیانی تا پایانِ عصرِ کیخسرو، پهلوانان شریکِ قدرتِ پادشاه‌اند و از گشتاسب تا یزدگرد، موبدان.

پادشاهان آسایش این جهانی ایرانیان را تأمین می‌کردند و موبدان راهِ رستگاری آن‌جهانی را به مردم نشان می‌دادند و هردو نیرو در خدمت بهروزی و نیک‌سرانجامی ایرانیان بود.

در شاهنامه پادشاه مظهر استقلال کشور و حافظ ایران در برابر هجوم خارجی است. اعلام جنگ و صلح با اوست. پهلوانان در جنگ با دشمن فرمانبردار او هستند، اما نوکر چشم و گوش بستهٔ او نیستند. پهلوانان در عین وفاداری به شاه وجدان بیدار ملت و مظهر آزادگی و گردن‌فرازی هستند و اگر پادشاه از اصول صحیح شهریاری و دادگری پای فراتر گذارد در برابر او مردانه می‌ایستند.

نمونه‌های ایستادگی پهلوانان مخصوصاً رستم را در برابر شاهانی چون کاوس و گشتاسب و سخنان تند پهلوانان را خطاب به آن شاهان می‌بینیم.

وقتی کیکاوس با سبکسری و به فریب ابلیس چهار عقاب را به تخت بست و به نیروی آنها به آسمان رفت و در بیشه‌ای در آمل به زمین افتاد، گودرز او را چنین سرزنش کرد:

بدو گفت گودرز بیمارْسْتان
تو را جای زیباتر از شارْسْتان
به دشمن دهی هر زمان جای خویش
نگویی به کس، بیهده رای خویش
سه بارت چنین رنج و سختی فتاد
سرت ز آزمایش نگشت اوستاد
کشیدی سپه را به مازندران
نگر تا چه سختی رسید اندر آن
دگرباره مهمان دشمن شدی
صنم بودی، اکنون برهمن شدی!
به جنگ زمین سربه‌سر تاختی
کنون بآسمان نیز پرداختی!
خالقی، ۲، ص ۹۸

کاوس جوابی ندارد. شرمسار می‌شود و از کاخ بیرون می‌رود.

یک بار دیگر هنگامی که رستم خبر کشته شدن دست‌پرورده‌اش سیاوش شاهزادهٔ بی‌گناه را می‌شنود، به آهنگ کین‌خواهی از تورانیان از نیمروز حرکت می‌کند. ابتدا به درگاه کاوس می‌رود و با خشم و خروش او را خوار می‌سازد:

چو آمد برِ تختِ کاوسِ کی
سرش بود پرخاک و پرخاک پی
بدو گفت خوی بد، ای شهریار
پراگندی و‌ تخمت آمد به بار
تو را مهرِ سودابه و بدخُوی
ز سر برگرفت افسر خسروی
کنون آشکارا ببینی همی
که بر موج دریا نشینی همی

کاوس با شرمساری در برابر سخنان جهان‌پهلوان خشمگین جز اشک ریختن چاره‌ای ندارد. رستم از آنجا به سراغ سودابه می‌رود و او را می‌کشد و‌ کاوس از جای خود نمی‌جنبد:

به خنجر به دو نیمه کردش به راه
نجنبید بر تخت کاوس‌شاه
خالقی، ۲، ص ۳۸۲

با این نمونه‌ها می‌بینید که شاهنامه ستایش شاهان نیست، ستایش ایران و ایرانیان و پهلوانان ایران است. هیچ پادشاهی در شاهنامه از رستم که نماد یک ایرانی آرمانی است بزرگتر نیست و این نکته در همان عصر فردوسی هم بر همگان روشن بوده است. از اینجاست که در حکایت تاریخ سیستان می‌خوانیم که محمود به فردوسی می‌گوید: «همهٔ شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم». و نیز افسانه‌ای از همان روزگاران بر سر زبان‌ها بوده و در منابع متعدد قدیمی نقل شده که رستم به خواب فردوسی آمد و گفت در فلان‌جا من گنجی نهفته‌ام، برو، بردار و منتِ محمود را مکش. فردوسی آن گنج را برداشت و میان شاعران قسمت کرد و خود دیناری برنداشت.

زنده‌یاد استاد محمدامین ریاحی
فردوسی
زندگی، اندیشه و‌ شعرِ او
صص۲۲۱–۲۱۳
???
لینک کتابفروشی آرا
https://chat.whatsapp.com/I9GvDyWK7KNKUh2qcEzWT0

10 months ago
***?*** برشی از کتاب

? برشی از کتاب
???
? شرق بهشت
جان اشتاین بک

هرودوت تعریف می کند چگونه کرسوس ثروتمندترین پادشاه زمان خود این سئوال مهم را از سولون آتنی کرد . اگر شک نداشت این سئوال را نمی کرد .
کرسوس از او پرسید : «خوشبخت ترین مرد روی زمین کیست؟» بطور حتم تشنه یقین بود .
سولون نام سه نفر را برد که در گذشته آدمهای خوشبختی بوده اند . و طبعاً کرسوس توجهی به حرف های او نکرد ، چون با تمام وجود تشنه شنیدن نام خودش بود .
به همین جهت وقتی سولون اسمی از او نبرد ناراحت شد و پرسید : «مرا جزو آدم های خوشبخت نمی دانی؟»
سولون بدون لحظه ای تردید جواب داد : «برای این که بتوان گفت مردی خوشبخت است ، باید منتظر ماند تا آخرین برگ دفتر زندگی اش ورق بخورد.»
و این پاسخ تا زمانی که کرسوس خوشبختی اش ، ثروتش و قلمرو حکمروایی اش را از دست نداده بود ، دست از سرش بر نداشت .
موقعی که او را برای سوزاندن روی تل هیزم می گذاشتند ، نام سولون را به زبان راند و آرزو کرد کاش هرگز این سؤال را از او نکرده بود .
???
با پیوستن به لینک کتابفروشی آرا از گنجینه ادبی و فرهنگی آن بهره مند شویم .
https://t.me/arabookstore

10 months ago
***?***معرفی کتاب

?معرفی کتاب
???
?  نان آن سالها
  هاینریش بل
?  سیامک گلشیری
⬅️ انتشارات مروارید

"فندریش" جوانی است ۲۳ ساله که از ۱۶ سالگی در شهر کار می کند . او تعمیرکار لوازم خانگی است و با در نظر گرفتن وضعیت اقتصادی آلمان پس از جنگ دوم جهانی ، درآمد خوبی دارد .
کل داستان مربوط به یک روز ابتدای هفته (دوشنبه) است ؛ روزی تمام ناشدنی که در انتهای داستان هنوز چند ساعتی از آن باقی است !
صبح روز دوشنبه تلگرامی از پدرش می رسد که هدویگ دختر مدیر مدرسه (همکار پدر) برای ادامه تحصیل به شهر می آید و فندریش می بایست به ایستگاه راه آهن برود و او را با رعایت ادب به آپارتمانی که قبلا برای او اجاره کرده است برساند . او با کمی نارضایتی تن به این کار می دهد اما مواجهه او با هدویگ تاثیر عجیبی روی او می گذارد به نحوی که ...

هاینریش بل است و آلمان پس از جنگ دوم و آثار آن ...
این کتاب که در سال ۱۹۵۵ منتشر شده است هم در چنین فضایی می گذرد .
این کتاب در دهه گذشته حداقل توسط چهار مترجم , ترجمه شده است :
محمد اسماعیل زاده  با عنوان نان سالهای جوانی
جاهد جهانشاهی  با عنوان نان سالهای سپری شده
سیامک گلشیری  با عنوان نان آن سالها 
محمد ظروفی با عنوان نان آن سالها

?لینک کتاب آرا
https://t.me/arabookstore

10 months ago
***?*** *شاهنامه هنوز هم عشق من …

? شاهنامه هنوز هم عشق من است
???
خاطره ای از استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب

عشقی که من به این کتاب عظیم داشته‌ام، تا آنجا که به خاطر دارم عشقی پرماجرا، کودکانه، و در محیط خانوادگی ما سودایی و پرشور بود. یک شب به خاطر این عشق گم شدم، و گم شدنم چه اضطراب تلخ و چه وحشت پردغدغه‌ای در خانۀ ما به وجود آورده بود. حالا فکر می‌کنم عشق به شاهنامه حتی برای یک کودک یازده‌ساله به یک سودای قهرمانی احتیاج داشت. ماجرا از داروخانۀ پدر بزرگ آغاز شد.

در آن سال‌ها به دبستان می‌رفتم و عصرها در بازگشت از مدرسه در داروخانه که بر سر راه خانه بود، ساعت‌هایی طولانی نزد پدر بزرگ می‌ماندم و پیرمرد غالباً برایم قصه‌های شاهنامه می‌گفت – و جابه‌جا از شعرهای شاهنامه می‌خواند. وقتی به قصۀ ایرج، به داستان سیاوش، یا به قصۀ رستم و سهراب می‌رسید صورتش آکنده از درد می‌شد و دانه‌های اشک بر گونه‌ چروک خورده و ریش‌های سفیدش می‌غلطید. با این حال شاهنامه‌ای در خانۀ ما، حتی در خانۀ او وجود نداشت و من در آرزوی آن می‌سوختم. 

آن روز عصر یک پیرمرد بلند قامت با برز و بالایی که انسان را به یاد پیران‌ویسه می‌انداخت به داروخانه آمد کتاب بزرگی را به پدر بزرگ داد و گفت: این شاهنامه را برای خان پیر آورده‌ام. من دارم به ده می‌روم و شاید خان، این چند هفته به آن احتیاج داشته‌باشد. خان خودش می‌آید و می‌گیرد. 

مرد شاهنامه را به پدر بزرگ داد و باعجله دنبال کار خود رفت. مرد را می‌شناختم یک دو بار دیگر پیش پدر بزرگ آمده‌بود. نقال شهر ما بود و غالباً شب‌های ماه مبارک در قهوه‌خانه‌ها قصه‌های شاهنامه را نقل می‌کرد. مجلس رستم و اسفندیارش را هم یک‌بار همراه پدر بزرگ دیده‌بودم. 

از دیدن آن برز و بالا به هیجان آمدم اما دیدن شاهنامه که آن را بلافاصله با دست‌های خودم لمس کرده‌بودم و تصویرهایش را با شور و علاقه از نظر گذراندم برایم هیجان بیشتر داشت. 

هر وقت به داروخانه می‌آمدم اول شب با پدر بزرگ به خانه برمی‌گشتم. خانۀ ما با خانۀ پدر بزرگ دیوار به دیوار بود. آن روز یک نیرنگ کودکانه به من کمک کرد تا به بهانه درس و مشق داروخانه را رها کنم و بدون پدر بزرگ به خانه برگردم. این یک حیلۀ دزدانه بود. بله به خانه نرفتم از یک در داروخانه خارج شدم و بدون آنکه پیرمرد توجه کند از در دیگر به داروخانه بازگشتم. به پستوی داروخانه رفتم و همانجا در بین صندوق‌ها و جعبه‌های دارو پنهان شدم – چقدر ترسیدم، و چقدر انتظار کشیدم لحظه‌های عصر، به سنگینی می‌گذشت. به اندازۀ یک عمر طول کشید تا سرانجام شب فرا رسید.

پدر بزرگ داروخانه را بست و رفت. من ماندم و داروخانۀ تاریک با شاهنامه که به من چشمک می‌زد. چراغ داروخانه را روشن کردم. شاهنامه را روی میز داروخانه گشودم. روی صندلی پدر بزرگ که بلندیش نمی‌گذاشت پاهای کوچکم به زمین برسد نشستم و غرق در تماشای صحنه‌های شاهنامه شدم. ورق بر ورق اشعار و  صحنه‌ها را از نظر گذراندم. بسیاری از اشعار را که درک آن‌ها برایم آسان بود رونویس کردم. اشک ریختم، حال کردم، عشق ورزیدم و نمی‌دانم چند بار آن جلد قهوه‌ای رنگ کتاب را که جابجا بر اثر دست‌مالی سیاه شده‌بود بوسیدم. بالاخره بر روی کتاب خوابم برد. کتاب زیر چانه‌ام بود و چراغ نفتی در کنار دستم روی میز پت‌پت می‌کرد. یک‌دفعه سر و صدای مجهولی بیدارم کرد. با هول و هراس از خواب پریدم. پدرم، با پدر بزرگ و با یک آجان کنار من و در اطراف میز ایستاده بودند. پدرم با خشم و خشونت حسابی گوشمالم داد. پدر بزرگ با نگاه تلخ و رنجیده در من می‌نگریست. آجان با لحن تهدید فریاد زد باید او را به کمیسری برد. معلوم شد تمام شب را در جستجوی من این طرف و آن طرف رفته‌اند. به کمیسری رفته‌اند، توی حوض گشته‌اند، به مسجدها رفته‌اند، توی چاه جستجو کرده‌اند. بالاخره روشنی چراغ داروخانه که سر راهشان بوده‌است آن‌ها را به فکر جستجوی داروخانه انداخته‌است. آجان را از کمیسری آورده‌اند تا با حضور او نیمشب در داروخانه را باز کنند. مادر و مادر بزرگ تمام شب را در وحشت و گریه گذرانده‌بودند. 

به خانه‌ام بردند. در مدرسه و در خانه تنبیه سخت شدم. تا چند هفته پدرم یک کلمه با من حرف نزد. اما چقدر خوشحال شدم که پدر بزرگ چند هفته بعد یک جلد شاهنامه به من هدیه کرد. تمام رنج‌ها را فراموش کردم و از آن پس روزها و شب‌ها شاهنامه مونس و رفیقم بود. بدون آنکه آن را در کنار داشته‌باشم خواب به چشم من راه نمی‌یافت. هیچ عشقی به قدر شاهنامه در تمام عمر تا این حد خاطرم را برنینگیخت. شاهنامه هنوز هم عشق من است.
???
با پیوستن به لینک کتابفروشی آرا از گنجینه های ادبی و فرهنگی آن بهره‌مند شویم.
https://t.me/arabookstore

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago