دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

Description
همیشه از ما می پرسند چرا زخمهای بسته شده را دوباره باز میکنید؟
میگوییم چون آن زخمها، بد بسته شده اند. اول باید عفونت را معالجه کرد و بعد زخم را بست و گرنه، زخمها خودشان دوباره سرباز می کنند...


ارتباط با من:
@amoradym
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

1 month ago
*****💥***از تاریخ بیاموزیم!

*💥از تاریخ بیاموزیم!
✍️علی مرادی مراغه ای ⏹️*در تاریخ هیچ حادثه ای دوبار رخ نمی دهد اما ۹۹ درصد حوادث شبیه هم و بارها رخ داده و رخ خواهند داد.
پس از تاریخ عبرت بگیریم و این نوشته نمونه ای از آن است...

♦️قبل از مشروطه، مختارالسلطنه رئیس نظمیه تهران بود مردم خاطرات خوبی از او داشتند:
گرفتن دزدان, مستان عربده کش، زنان بدکاره و مخصوصا مبارزه با گرانفروشی.
قصابى را كه گوشت كم داده بود، سرازير به قناره می آویخت!
(شهیدی،سرگذشت تهران.ص ۵۴۸)
روزی دیگر، نانوایی را كه داخل نان سبوس كرده بود گوشش را می برید!
فروشندگان، ماست را در تهران گران کردند فرمان داد ارزان کنند. خودش بصورت ناشناس به دکانی در شهر سر زد و ماست خواست، ماست فروش پرسید: چه جور ماستی میخواهی؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه؟!
وی با شگفتی پرسید مگر چند نوع ماست وجود دارد؟!
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. اما ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌ بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگرش آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم...!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درخت آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمرش سفت ببندند، سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش ریختند و آنقدر آویزان نگه داشتند تا همه آبها که به ماست افزوده بود از تنبان اش بیرون چکید!
پس از آن، فروشنده ها ماست‌ها را در کیسه کردند و این مثل ماندگار شد!

♦️در این زمان وبا از عراق آمد و وارد کشور شد حاج سیاح در مورد ورد وبا می نویسد:
«یک نفر از علمای معروف از نجف با طلاب زیادی به عزم مشهد حرکت کرده و وارد کرمانشاه شد. اطبا و مامورین خواستند ایشان را قرنطینه نگاه داشته اطمینان از نبودن مریض بکنند. اما اطرافیانش گفتند«قدم حضرت آقا برکت و رحمت است، هر جا وارد شود بلا رفع می شود! نباید قرنطینه شوند» مامورین گفتند«حضرت آقا و غیر ایشان در کربلا و نجف بودند پس چطور بلا آنجا وارد شد؟» همراهان آقا با این دلیل واضح با چماق جواب داده، طبیب و مامورین را کتک سخت زدند. در ایران هم، به خلاف حکم خدا، بر اعمال و جنایات اهل عمامه مواخذه و مجازات نیست، به زور وارد کرمانشاه شدند. وبا هم با خود آوردند در کرمانشاه همان روز جمعی مبتلا شده ۲۳ نفر روز اول مردند»!

♦️حاج سیاح اسم نمی برد اما این شخص، آقا محمدحسن ممقانی یکی از مجتهدان متنفذ بود همراهان او تا مشهد به هر کجا رفتند وبا را بردند و وبا مانند آتشی بود که بر مرغزار خشک افتاد هزاران نفر مردند تنها در تهران ۲۰هزار نفر از وبا مردند«هر روز مردم مشغول روضه‌ خوانى میبودند ...وبا جمع كثيرى را كشت، از ده هزار نفر تا سى هزار نفر...»
(مرآت الوقایع مظفری...ج ۱،ص ۴۵۷)
دولتمردان و رجال از پايتخت گریختند اما مرحوم مختارالسطنه در شهر ماند چون کار میت، قبر و کفن رونق گرفته بود و فرصت طلبها، بیشتر از وبا بجان مردم افتادند! قیمت قبر را ده برابر کردند!
مختارالسلطنه حكم داد قبرى چهار قران بگيرند حتى در غسل اموات نيز شركت میکرد، سرانجام، خودش بر اثر ابتلا به وبا درگذشت.
(نظم و نظميه در دوره قاجاريه،سيفى...ص ۱۱۸)
با اينكه درس نخوانده بود«اما در عدالت و ديندارى عديل نداشت»!
(مرآت الوقایع...ج2ص ۷۱۲)

♦️جالب اینکه، پسر همین مختارالسلطنه، سرپاس مختاری معروف رئيس شهربانى رضاشاه بود و قاتل مطبوعات و قاتل نصرت‌الدوله، سردار اسعد، تيمورتاش، اسدى، صولت‌الدوله قشقايى، تقی ارانی، فرخی یزدی و...
اما سرپاس مختاری، عاشق موسیقی و پرورش گل بود و نخبه ویولن!.
پس از سقوط رضاشاه از شهربانی بركنار، محاکمه و ۸ سال زندانی شد پس از آزادی تا زمان مرگش در ۱۳۵۰ش بسراغ موسیقی و ويولنش رفت، نسل قبل از ما، آهنگهايش را حتما از راديو شنیده اند.
(بامداد، شرح حال رجال...ج ۶، ص ۱۰۸).

مرحوم مختارالسلطنه مرد نیکی بود اما او در یک جا اشتباه کرد او به نظم درونی نپرداخت، او برای مبارزه با دزدی، گرانفروشی به نظم بیرونی پرداخت از طریقِ دست بریدن، گوش بریدن، و سر و ته آویزان کردن....و نظم را هم انصافا برقرار کرد. اما این نظمی، سطحی و موقتی است، پس با رفتن او و آمدن دیگری، نظم او نیز رفت!
پسرش هم میتوانست یک هنرمند در حد جهانی باشد اما در یک سیستم دیکتاتوری، قاتل برجسته ترین فرزندان ایران شد!.
بدون شک، در وجود همه ما، استعدادی از شر و جنایت و رگه هایی از خیر، لطافت و موسیقی وجود دارد اما این بیشتر، زمینه و زمانه است که تعیین میکند کدامیک از آن جنبه ما، مجال نشو و نما یابد.
همچنانکه در یک سیستم سالم و آزاد، یک قاتل میتواند سر از هنر و موسیقی درآورد و برعکسِ آن, در یک سیستم دیکتاتوری نیز, یک هنرمند میتواند به قاتلِ شاعران و نویسندگان بدل گردد...

🔗لینک کانال** @Ali_Moradi_maragheiehttp://www.upsara.com/images/l195616_1.jpg

1 month, 1 week ago
*****💥***می خواهم زیبا بمیرم!

*💥می خواهم زیبا بمیرم!
✍️علی مرادی مراغه ای@Ali_Moradi_maragheie *✅امروز ۲۷ مهر سالروز سرهنگ سیامک و مرتضی کیوان و سایر افسران حزب توده در ۱۳۳۳ یعنی یکسال پس از کودتای ۲۸ مرداد است.

♦️مرتضی کیوان شاعر، منتقد هنری و عضو حزب توده بود که پس از کودتا، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانه خود پنهان کرده‌ بود، دستگیر و به جرم خیانت، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳ش به همراه تعدادی از افسران حزب توده تیرباران میگردد.
کیوان در زمان اعدام ۳۳ سال داشت و سه ماه بود که با خانم پوری سلطانی ازدوج کرده بود، خانمی که از او به عنوان «مادر کتابداری نوین ایران» یاد میگردد یعنی ما که کتابداری خوانده ایم مادر ما نیز می باشد...

♦️یکی دیگر از اعدام شدگان ۲۷ مهر، سرهنگ سیامک می باشد برای پی بردن به بزرگی روح این انسان هیچ نوشته ای بهتر از خاطره زندان بان او یعنی استوار ساقی نیست، استوار ساقی می گوید:
«روزی که سرهنگ سیامک را میخواستند اعدامش کنند و در همین اطاق بود به حمام رفت و ریش هایش را خوب اصلاح کرد و بهترین لباسش را پوشید و وقتی من ازش پرسیدم تو را که میخواهند اعدام کنند پس چرا به خودت رسیده ای؟
جواب داد: میخوام زیبا بمیرم....»

♦️در بیرون از زندان، خانواده های افسران حزب توده به اقدامات متعدد دست زدند تا بلکه از اعدام عزیزان خود جلوگیری کنند اما موفق نشدند، آنها البته بجای اینکه از برادر بزرگ خود شوروی کمک بخواهند یا در مقابل سفارتش تحصن کنند، در خانه آیت الله کاشانی تحصن کرده و یا به قم رفته به آيت الله بروجردی و سيدمحمد بهبهانی در تهران متوسل شدند، اما این مراجع که به آنها به دیده کافر می نگریستند از هر گونه کمک امتناع کردند...
فرمانداری نظامی تهران هم وقتی خبردار شد تعدادی كاميون نظامی فرستاد و اين خانواده ها را سوار كاميونها كرده و برای تحقيرشان، آنان را به محله بدنام تهران برده و در آنجا پياده كردند...!

♦️تاریخنویسی پهلوی ترجیح می دهد چیزی از این اعدامهای جنایتکارانه ننویسد و تاریخنویسی حزب توده نیز همیشه ترجیح داده تا ماجرا را تا اینجا بنویسد و رویارویی قهرمانانه افسران توده ای با مرگ را به تصویر کشد و اینجا تمام کند.
اما تاریخنویسی من همیشه دوست دارد ادامه دهد و این بقیه را هم اضافه کند که می خوانید:
برای من نیز مرگهای زیبا و شجاعانه مهم هستند، مرگ هایی که مانند مرگ قو زیبا باشند.
قوها نمی خوانند و تنها در زمان مرگ می خوانند زمان مرگ، قو از گروه فاصله می گیرد و آوازی زیبا می‌خواند و سپس می میرد، آن آواز زیبا در واقع به منزله اختتامیه عمر عاشقانه شان است!.
اما به نظر من، بسیار مهمتر از نوع مرگ، هدفِ پشت آن است، باید ببینیم مرگی زیبا آیا معطوف به هدفی زیبا نیز بوده...؟!

♦️قسمت عجیب و یا دردناکِ اعدام افسران حزب توده این بوده که وقتی آنها دسته دسته توسط دولت کودتا اعدام می شدند در همین زمان، برادرِ بزرگ آنها یعنی شوروی روابط گرمی با دولت کودتای زاهدی برقرار میکند!
یعنی دقیقا زمانی که افسران توده ای در زندان حکومت کودتا شکنجه می شدند و دسته دسته جلوی جوخه اعدام قرار می گرفتند در همین زمان، شوروی ۱۱ تُن طلای متعلق به ایران را که از جنگ جهانی دوم در بانک شوروی نگاه داشته بود و از تحویل آن به دولت مصدق امتناع کرده بود به دولت کودتای ژنرال زاهدی تحویل داد!
در حالیکه قبل از این، دولت مصدق به خاطر تحریم درآمدهای نفتی، به آن طلاها نیاز شدیدی داشت، اما شوروی نه تنها از تحویل آنها امتناع ورزید بلکه از خرید نفت ایران نیز سرباز زد!
دکتر مصدق میگوید:
«هفته ها با نمایندگان شوروی برای فروش نفت صحبت کردیم ولی به جایی نرسید اگر آنها ۳ میلیون تن نفت فقط ۳ میلیون تن از ما می خریدند دولت انگلیس به گرد پای ما هم نمی رسید»

♦️البته بعدها، حزب توده، فرج‌الله میزانی(ف.م. جوانشیر) دبیر دوم حزب را مامور کرد تا کتابِ بفرموده ای بنام «افسانه طلاهای ایران» را بنویسد و در آن به عبث، سعی کند برادر بزرگ را تبرئه کند!
من در کتاب معطل مانده ام در ارشاد که راجع به عملکرد نورالدین کیانوری است مفصل بدان پرداخته ام.
تاریخ نشان داده که انگلیسیها به نوکران و دوستان خود خوب رسیده اند اما برعکس، اتحاد جماهیر شوروی در طول تاریخ، اصلا به دوستان خود وفا نکرده. بنگرید به عکس العمل آن در قبال سرنوشتِ نهضت میرزا کوچک خان، فرقه دمکرات آذربایجان، جمهوری مهاباد و...

◀️در سال۱۳۹۰ ش فیلمی بنام «استرداد» به کارگردانی علی غفاری ساخته شد که به استرداد طلاها میپردازد.
فیلمی که در زیر نوشته آورده ام، دو تکه است:
تکه اول، مربوط به تحویل ۱۱ تن طلا در روزهای ۱۰ و ۱۱ خرداد ۱۳۳۴ش در جلفا.
و تکه دوم مربوط به بخشی از محاکمه افسران حزب توده، که در ٢٧ مهر ١٣٣٣ش ١٠ تن از آنان و ‌در ٨ آبان ١٣٣٣ش ٦ تن و نیز در ١٧ آبان ١٣٣٣ش، ٥ تن ديگر اعدام شدند:
Telegram
attach
📎**

1 month, 1 week ago
[‍](https://attach.fahares.com/mPu9AHG7F+jr36r6zaW5JA==) *****💥***ازدواج رضاشاهی!

*💥ازدواج رضاشاهی!
✍️علی مرادی مراغه ای *امروز ۲۴مهر سالروز طلاق فوزیه است، هر چه سعی کردم این نوشته جدی باشد اما طنز از آب درآمد!
آخه مگر دختر در کشور قحطی بوده که بروند از مصر بیاورند!
دیکتاتور مثل همه امور، در ازدواج هر سه فرزندش نیز دستور داد اما با سقوط اش، هر سه ازدواج اجباری به طلاق انجامید!

♦️وليعهد به مصر رفته با ملكه نازلى مادرِ عروس، فوزيه‏ و شاهزاده خانم ها...با كشتى عازم ایران شدند و در۲۶ فروردین ۱۳۱۸ به راهن تهران رسیدند، رضاشاه در ايستگاه استقبال کرده، شاگردان مدارس در خيابان صفها بسته، گلها نثار كردند، در گذرها طاقهاى مجلل بستند و با فشار نظميه ديوارهاى كاهگلى سفيد شدند و دستورات لازم در پوشش خانمها دادند که مخبرالسلطنه به شوخی نوشته:
«در باشگاه وزارت خارجه بانوئى را ديدم كه تا زير ناف برهنه بود گويا ياد از مد حوا نموده بود»!
سفارت طرفين به سفارت كبرى تبدیل شد و سفيد چشمه را براى چشم‌ روشنى، فوزيه ناميدند، همچنان هنگى را بنام عروس کردند.

♦️اصل ۳۷ متمم قانون اساسى که میگفت مادر وليعهد حتما ايرانى باشد اما در مقابل اراده دیکتاتور، قانون اساسی دیگه چه خریه!
پس مجلس شورا دست بکار شد که «نظر به تفسير اصل۳۷ به اقتضاء مصالح كشور، بنابر پيشنهاد دولت، تصويب مى‌نمايد كه به والا حضرت فوزيه...به موجب فرمان همايونى‌ صفت ايرانى اعطاء شود»!
با دستور رضاشاه فوزيه ایرانی شد! چون «در دورۀ كيان زمانى مصر جزء متصرفات ايران بوده است»...
(هدایت، خاطرات و خطرات...ص۴۱۴)
فرخی یزدی شعری به طعنه گفت که بلافاصله سرپاس مختارى بسراغش رفت:
دلم از اين عروسى سخت می‏لرزد كه قاسم هم
چو جنگ نينوا نزديك شد داماد میگردد
حسین خیرخواه هنرپیشه تئاتر را هم به این خاطر دستگیر کردند که همزمان با این عروسی، نمایشنامه مشدی عباد را به صحنه برده و در آن این ترانه را خوانده بود:
«مشدی عباد زن گرفت
خرجشو از من گرفت»
و چون کلانتریهای برای مخارج عروسی فوزیه از پیشه وران و کسبه ها بزور پول گرفته بودند پس اداره تامینات یقه هنرپیشه مشدی عباد را گرفته بوده که هدف تو از خواندن آن شعر، ولیعهد ایران بوده!

♦️اما این ازدواج از اول افتضاح بود و مشکلات تمامی نداشت!
(بنگرید: دفتر تاريخ مجموعه اسناد، افشار...ج‏۳ص۴۲۷)
نوشته اند که ملكه نازلى مادر عروس که اهل نماز بود صبح كه به نماز برمي خيزد چون ملزومات حاضر نبوده مکدر میگردد!
اما برخی منابع، تکدرش را به چیزی دیگر حواله میدهند اینکه«ملکه نازلی خواست افسری از اعضای گارد سلطنتی با او باشد که فریاد رضاشاه بلند شد که: مگر دربار...خانه است؟!»
(از سیدضیا تا بختیار، بهنود...ص۱۴۸)
مانند شاهان گذشته که در شاديها، بخشش‌ها کرده و شعراء و خطباء به نوائى مي رسيدند وليعهد نیز خواست چنین کند و به مدرسه ای رفته پانصد تومان انعام داد اما با ملامت دیکتاتور واقع شد كه:
«بذل مال چه معنى دارد تو بايد بگيرى نه آنكه بدهى»!.
آخر سر هم معلوم شد از جواهراتى كه اشرف و زنان دیگر براى برای این مراسم ازدواج قرض گرفته بودند، «هشت حلقه، ۵۴ دانه مرواريد، و يك جفت گوشواره الماس گم شده»!
این عروسی جز شیرینی ماه عسل اش، همه اش تلخ بود!
خاندان محمدعلی کبیر از پاشایان ترک بودند و ۱۵۰سال در مصر حکومت کرده و بقول باستانی پاریزی حسابی زیبا، رشید و خوش تراش بودند اما خانواده رضاشاه اول کار بودند و «هنوز تراش نخورده بودند»!
(خاطرات قاسم غنی.ص۱۴)

♦️چیزی نگذشت که فوزيه در۱۳۲۷ از فشارهاى تاج الملوك و خواهران شاه به تنگ آمده ايران را ترك کرده برنگشت!
گفته شد که آب هوا و دمای تهران با او نساخته، اما علت اصلی، دما و برودت رختخواب بوده!
در تاریخ آمده که دامادهاى ناصرالدين شاه مي بايست از پائين پاى عروس در رختخواب بخزند اما دامادِ ملک فاروق در شبهای تهران، تنوع طلبی را از حد گذرانده و همین، عروس مصری را عاصی کرده بوده.
دکتر غنی که قبلا مامور خواستگاری فوزیه بود این بار فرستادند تا برگرداند اما نه تنها عروس برنگشت بلکه جسد رضاشاه را هم گروگان در قاهره نگهداشتند که:
«طلاق نامه فوزیه را بفرستید تا جسد مومیایی را با شمشیر تحویل دهیم»!
(خاطرات غنی... ص۱۱)

♦️وقتی محمود جم از قاهره برگشت از رأفت پادشاه مصر و مهربانی اش با مردم گفت، رضاشاه هم خواست چنین کند: پيرمردى را از رعايا در راه سعدآباد سوار ماشین کرده تا به تجريش كه مقصد پيرمرد بود برساند، در پیاده کردن حتی صد تومان هم به او انعام كرد اما پيرمرد تضرع نمود كه صد تومان را نميخواهم امر بفرمائيد پسر مرا كه كمك من است از خدمت نظام معاف بدارند، رضاشاه عصبانی شده گفت:
اين صد تومان را ببر به آن فلان فلان شده‏ ها بده تا پسرت را معاف کنند!
(خاطرات و خطرات.ص۴۱۴)
◀️فیلم نایاب عروسی فوزیه یا اینجا:**

4 months ago

*?به مناسبت درگذشت رضاشاه
✍️ علی مرادی مراغه ای@Ali_Moradi_maragheie *✅چهارم مرداد سالروز درگذشتِ رضاشاه بود قبلا در مقالاتی به این مناسبت اشاره کرده ام مانند این مقاله.
اما در این نوشته به واقعیتی دیگر اشاره کنم و آن اینکه، رژیمهای دیکتاتوری که در بین مردم پایگاهی ندارند از مردمِ خود بیشتر می ترسند تا از قوای بیگانه!.
و این مسئله به عریانترین شکل خود در زمانِ سقوط رضاشاه دیده شد و منابعِ دوران خودِ رضاشاه بارها بدان اشاره کرده اند.

♦️هنگامی که قوای روس و انگلیس کشور را اشغال کردند و بخواهشِ رضاشاه، محمدعلی فروغی نخست وزیر شد تا انتقال قدرت از پدر به پسر را سامان دهد، فروغی آنقدر مریض الاحوال بود که غالبا هیئت دولت در کنار رختخوابش برگزار می شد!
وقتی متفقین آمدند، ارتش ۱۲۳ هزار نفری رضاشاهی که ۴۰ درصد بودجه کشور را می بلعید قبل از دستور رضاشاه، از هم پاشید؟!

♦️اما مشکل این بود که این ارتش، قبل از اینکه از قوای بیگانه بترسد از انتقامجویی خود مردم ایران می ترسید، چون در زمان کامیابی، تسمه از گرده مردم کشیده بود و فرماندهان از سربازان خودِ ایرانی می ترسیدند!
فرمانده هنگ در مریوان به افسران دستور می داد:
«شما فقط مراقب باشید مبادا به سربازان کُرد تفنگ داده شود...»!
(با من به ارتش بیایید، حکیم الهی...ص۹۳)
فرمانده ارتش رضاشاهی هنوز ارتش سرخ از راه نرسیده، خطاب به افسر زیر دستش می گوید:
««من از روس و انگلیس ترسی ندارم ترس من از همین کردهاست. اینها منتظر این هستند که در مناسبترین فرصت سر هر یک از ما را ببرند و با نفت ما را آتش بزنند...»
(همان منبع...ص۷۳)

♦️قاضی محمد، بدرستی در دادگاه خطاب به افسرانی که او را محاکمه می کردند گفت:
«ارتش شما با ورود ارتش سرخ، اسلحه خود را با یک دست لباس مندرس معاوضه کرده از صحنه فرار کردند...»
اما این تنها اوضاع شهرستانهای دوردست نبود وضع پایتخت نیز چنین بود!
دیکتاتور، بیشتر از ارتش بیگانه از مردمِ خود می ترسید که در زمان قدرت، دمار از روزگارشان درآورده بود!
هنگامی که در تهران شنیده شد، ارتش سرخ می خواهد از قزوین بطرف تهران حرکت کند رضاشاه خواست بطرف اصفهان حرکت کند، همین شایعه خروج رضاشاه از تهران باعث شد نزدیکترین مامورانش، کاخ ها را ول کرده فرار کنند!
حسین مکی که خود شاهد ماجرا بوده می نویسد:
«خبر عزیمت شاه بسرعت غریبی در شمیران و تهران منتشر شد شب مذکور، سیل اتومبیل بطرف قم رهسپار گردید، کم کم قراول ها و پاسداران کاخهای شهری پست خود را به تصور عزیمت شاه ترک کرده...قصرها بی مستحفظ مانده و جز دو تا پاسبان و سرهنگ سیاسی کسی نمانده...»
(تاریخ بیست ساله...ج۷، ص۵۳۲)
اما اندکی بعد معلوم می گردد که خبر جعلی بوده و ارتش سرخ به طرف تهران حرکت نکرده و رضاشاه نیز تهران را ترک نکرده...!

♦️داود پیرنیا از قول پدرش مشیرالدوله می گوید در اوج دیکتاتور رضاشاه، روزی پدرم را به کاخ سعدآباد احضار و در حالی که رضاشاه قدم می زد، با تبختر مخصوصی به پدرم گفت:
«می‌دانم که اگر شرح اصلاحات و اقداماتی را که شده برایت بگویم خوشوقت خواهی شد. ملاحظه می کنید که مملکت در حال پیشرفت است. راه آهن چنین، اصلاحات چنان و از این قبیل مدتی از اصلاحات گفت...
پدرم همچنان ساکت ایستاده بود او را نگاه می کرد.
ناگهان رضاشاه سئوال کرد: چرا چیزی نمی گوئی ؟ مگر این کارهای بزرگی که شده کافی نیست؟
پدرم جواب داد. تمام این فرمایشات درست. ولی متأسفانه!...
رضاشاه گفت: متأسفانه چه؟
پدرم گفت: متأسفانه عدالت اجتماعی نیست و اگر در کشوری عدالت اجتماعی وجود نداشته باشد اين کارهائی که شده در حکم خانه‌هائی است که با ورق‌بازی بسازند که با مختصر نسیم ملایمی فرو خواهد ریخت.
رضاشاه ناراحت شد...»
(همان منبع...ج۸ص۵۳۲)

♦️اما حسین مکی به واقعیت تلخی اشاره می کند که در ابتدای این مقاله اشاره کردم و آن ترس دیکتاتور از مردم خودش نه از قوای بیگانه بود!
مکی می نویسد:
«رضاشاه بخوبی میدانست با تمام مخالفتی که روسها و انگلیسیها با وی دارند، اگر قوایشان وارد پایتخت شود به او و خانواده اش صدمه ای نخواهند زد و حداکثر، برکناری از سلطنت وتبعید وی خواهد بود. پس آنچه او را بیش از هر چیز نگران‌ ساخته بود، بیم از انتقام مردم بوده، مردمی که مدت ۱۶ سال در زیر فشار حکومت زور و قلدری و استبداد قرار گرفته بودند. همین نگرانی سبب شد از سلطتت کناره بگیرد و از ایران خارج شود و اسیر دست متفقین باشد تا جان خود و خانواده اش در معرض خطر قرار نگیرد. اگر او دموکراسی و عدالت اجتماعی را برمی گزید در موقع اشغال ایران توسط متفقین، تمام ملت ایران به حمایت او برمی خاستتد و مانع تبعیدش می شدند..»
(همان...ص۱۰۳)
و چنین است که در زمان تبعید وقتی به مورچه خورت اصفهان رسیدند راننده رضاشاه می ترسید ماشین را نگهدارد برای چایی. چون ممکن بود مردم دیکتاتور را بشناسند و کلکش را بکنند...**

Telegram

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

***💥***رضاشاه در کت و شلوار ***✍️***علی مرادی مراغه ای @Ali\_Moradi\_maragheie ***♦️***امروز مصادف است با سالروز درگذشت رضاشاه در تبعید. در طول عمرش هرگز کت و شلوار نپوشیده بود از زمان نوجوانی که وارد قزاق شد همواره لباس نظامی برتن داشت حتی وقتی به ترکیه سفر کرد علیرغم سفر…

4 months, 2 weeks ago

*?عاشورایِ تبریز...!
✍️علی مرادی مراغه ای@Ali_Moradi_maragheie *✅عاشورای۱۲۹۰ش، در خاطره مردم آذربایجان روزِیست که ننگ و افتخار بهم آمیخت، روزی که تبریزِ مغرور و استوار، داغ خواری را با تمام وجود چشید...

♦️پس از اینکه به اجبار ستارخان و مجاهدین از تبریز خارج و به تهران حرکت کردند، در غیبت مجاهدین،شلیک توپهای روسی به سوی شهر بی دفاع آغاز و ساعتها ادامه یافت، آنوقت، تاراج مردم و دستگیری مجاهدان فرا رسید، سرانجام نوبت به دستگیری ثقة الاسلام، برجسته ترین شخصیت دینی شهر رسید، وقتی دوستانش از او خواستند از شهر خارج شود امتناع کرد و گفت:
«نمیخواهم مردم را در این لحظات تنها بگذارم»
( تاریخ هیجده ساله...ص۲۸۶)

♦️سرانجام، ۱۰ دی۱۲۹۰ ش که مصادف با روز عاشورا بود فرا رسید، ثقة الاسلام را پس از دستگیری، انواع اهانتها و اذیتها کردند، كنسول روس از او می خواست نوشته ای را مهر تایید زند که «جنگ را مجاهدین آغاز كردند نه روسها». و وعده می داد در صورت همکاری،لطف امپراطور روسیه شامل حالش خواهد شد، اما ثقه الاسلام پاسخ داد:
«اينها دروغ است جنگ را شما آغاز كرديد»
(همان.ص۳۱۷)

♦️مقاومتش خشم روسها را برانگیخت، در زیر شکنجه چنان خرد و خمیرش ساخته بودند که در وقتِ دار زدن، نایِ حرکت نداشت، اما با اینحال، هفت نفر همراهش را که در انتظار مرگ بودند دلداری و قوت قلب می داد!
روز عاشورا در حالیکه مردم شهر مشغول عزاداری بودند در بیخِ گوششان، یزیدیانی دیگر، بهترین فرزندان تبریز را برای دار آماده می ساختند کسروی می نویسد:
«در یک سو دو تیری ستون وار بلند کرده و یک تیر افقی بر روی آنها میخکوب ساختند و ریسمانها از آنها می آویختند این داری بود که آماده می کردند و چون با کشتن سران آزادی ایران جشن می گرفتند، تیرها را با پارچه های سه رنگ بیرق روسی می آراستند... »
(همان... صص۱۰-۳۰۹)

♦️وقتی که یزیدیان روسی! آزادیخواهان آذربایجان را در شهر خود بر دار می کردند «عده ای از مردم تبریز در روز عاشورا قمه به دست (شاخسه ی- واخسه ی... یعنی شاه حسین - واحسین) می گفتند و با قمه به سر خود می زدند...در صورتی که با این جمعیت و همین قمه ها می توانستند ارتش روس را از کشور بیرون کنند»
اما آنها در مقابل جنایتِ روسها، سکوت اختیار کرده و همچنان به قمه زنی نه بر سر دشمن که بر سر خود ادامه دادند، آنان راهی دیگرگونه برای بهشت رفتن انتخاب کرده بودند...!

♦️برای اینکه ثقه الاسلام را بیشتر تحقیرش کنند، ریسمانی به گردن اش انداخته تا میدان مشق روی زمین کشیدند، آنها را یک یک در مقابل چشمانِ همدیگر به دار می آویختند تا شاهد جان کندن همدیگر باشند!.
همگی شجاعانه با آفتاب و باد وداع گفتند... اما رویارویی دو فرزند کم سن و سال علی مسیو(یارِ ستارخان) جانگداز بود، از آنجا که نتوانسته بودند بر پدر دست یابند برای انتقام از وی، دو پسر وی حسن۱۸ ساله و قدیر ۱۶ساله را گرفته بودند، وقتی به پای دار رسیدند برادر بزرگتر بعد از بد گفتن به روسها و امپراطور، به ترکی گفت:
«زنده باد ایران، زنده باد مشروطیت» سپس ریسمان را خود به گردن خود انداخت.
(نامه هایی از تبریز...ص۹۷)
اما قدير پسر ۱۶ ساله بخاطر صغر سنی در پایِ دار بی تابی می كرد، ثقه الاسلام به دلداريش پرداخته گفت:
«دو دقیقه بیشتر طول نمی کشد و راحت می شوی»!
اما از بختِ بد، جلادِ روسی ناشی بود بهمین خاطر، گره طناب را نه از پشت گردن، بلكه از روبرو انداخته و جان كندنشان به درازا كشید!.
هم از اينروست كه برعكسِ همه بردارشدگان كه به پايين مي نگرند، ثقه الاسلام به همراهِ یارانش، بر آسمان مي نگرد. گویی جنازه اش نيز سر بر آسمان كرده و آزادی و مشروطه یِ مردمش را دعا می کند...!

♦️روسها سپس، صمدخان شجاع الدوله را چون اسب تروا به داخل شهر کشیدند تا کشتارشان را تکمیل کند، به قول کسروی:
«روسیان برای برانداختن ریشه آزادیخواهی، کسی بهتر از صمدخان نیافتند...»
(کسروی...ص۳۲۵)
صمدخان نیز زندان و شکنجه های مخصوص خودش را داشت:
«در آب خفه می کرد؛ روغن داغ بر سرشان می ریخت و یا برای دریدن قربانیان و مشروطه خواهان، آنان را با دست و پای بسته به جلوی سگ محبوبش می انداخت!»
تقی زاده در نامه ای به ادوارد براون می نویسد:
«از یک طرف روسها بردار می زدند از طرف دیگر هم شجاع الدوله یا سر می بُرید یا شقه کرده به دیوار آویزان میکرد:
زلف پریشان یار را، مشاطه یک طرف می کشید و شانه یک طرف!»
( نامه هایی از تبریز...ص۹۵-۸۲)

♦️اما این تنها قشون روسی نبود که آزادیخواهان تبریز را به دار می کشید، بلکه همه آن جماعتی که راهی بی خطر برای بهشت رفتن انتخاب کرده بودند و یا سکوت کردند در جنایت روسها شریک بودند.
و این حقیقتی مسلم است که انسانها تنها در قبال حرفهایشان مسئول نیستند بلکه در مقابل سکوت شان نیز به همان میزان مسئولند...
این تصویر...**https://s8.uupload.ir/files/1_wdw6.jpg

6 months, 2 weeks ago

?رجالِ سیاسی که در ایران عاقبت بخیر میگردند!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

در تاریخ ما رجال سیاسی پاکدامن و وطندوستی که می خواستند طرحی نو دراندازند غالبا خانه خراب شده اند! آدمهایی چون قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، مستشار الدوله، امین الدوله، مصدق...
اما در مقابل، مردان سیاسی فاسد و بیگانه پرست، همیشه عاقبت بخیر شده اند!

♦️در اینجا می خواهم به میرزا ابوالحسن خان شیرازی بپردازم که یکی از آلوده ترین و خودفروخته ترین رجال دوره فتحعلی شاه و محمدشاه بوده بوده و عاقبت بخیر شده!
خواندن زندگی نامه او برای هر ایرانی، عذاب آور است، اما عذاب آورتر از آن، اینکه، رجالی از نوع حاجی ابوالحسن خان عاقبت بخیر می گردند! عمری طولانی کرده و در کمال ناز و نعمت ریغ رحمت را سر می کشند!

♦️او در ۱۸۱۰م. به فرمان فتحعلی شاه به عنوان سفیر ایران، عازم لندن می گردد. چگونگی رویارویی او با دنیای مدرن غرب و مات و مبهوت ماندنش در کتاب خاطراتش (حیرت نامه) آمده است.
در لندن فراماسون و سپس مزدبگیر و سرسپرده انگلیس می گردد و دولت انگلستان ۱۵۰۰روپیه برایش مقرری تعیین می کند که از طریق کمپانی هند شرقی مرتب به مدت ۳۵سال پرداخت می شد!.
حاجی، به زودی رسالت دیپلماتیکش را فراموش کرده، غرق در خوشگذرانی شده، عاشق دخترِ کاستلردی(وزیر خارجه انگلستان) می گردد و شبها از عشق او گریه سر می داده و حافظ می خوانده!
(اسماعیل رایین..ص۳۲۰)
وقتی از او می پرسند چرا ایرانیان، زنان خود را به سفر نمی برند، می گوید:
«اولا رسم ایرانی زن به سفر بردن نیست، خصوصا به انگلستان زن به همراه داشتن، از قبیل زیره به کرمان بردن است»
(حیرت نامه...ص۱۰۶)

♦️شگفت انگیز است که وقتی او پس از ۸ ماه به اتفاق سرگور اوزلی (وزیر مختار انگلیس) به ایران برمی گردد و سرگور اوزلی در حضور فتحعلی شاه به تعریف از او می پردازد، فتحعلی شاه نیز بی آنکه دركى از این مستمرى ۱۵۰۰روپیه ای داشته باشد، به جایِ عصبانی شدن، او را تشويق کرده می گوید:
«آفرين، آفرين، ابوالحسن تو روى مرا در مملكت بيگانه سفيد كردى، من هم روى تو را سفيد خواهم كرد. تو از نجيب ترين خانواده‏ هاى مملكت من هستى، به حول الهى، من تو را به مقامهاى بلند اجدادت خواهم رساند»
(تاریخ روابط ایران و انگلیس،محمود...ج۱ ص۹۶)
و در نتیجه، او را وزیر خارجهٔ ایران می کند!
این مزدبگیر انگلیسی از دشمنان سرسخت اصلاحاتِ عباس میرزا و قائم مقام بود و از هیچ توطئه و دسیسه ای بر علیه آن دو دریغ نکرد!

♦️اما خنده دار است که وقتی او در ۱۸۴۶م. می میرد، وصیت نامه جالبی داشته، او وصيت کرده بود که پس از مرگش، وارثين، نماز وحشت خوانده، قرآن بر سر قبرش ختم كنند.
البته هزینه و پول آنها را نيز از همين منبع مستمری که انگلیسیها می دادند، تعیین کرده بود!
«چون اجل موعود رسيد و زبان گفتار خاموش گرديد، اولاً امين تعيين كنند عالم به احكام شرعيه تا متوجه تجهيز شود و غسل را نيز، به مرده‏ شور وا نگذارند، بلكه عالم عادلى را به جهت آن معين كنند اجراى فاتحه خوانى، چنانچه بايد، بكنند و نماز وحشت به اشخاص ظاهرالصلاح از قرار نمازى هزار دينار بدهند و تا هفت روز طعام بسيار كنند و هيچ مضايقه ننمايند... و به همراهى نعش، شش نفر قارى روانه نمايند و قهوه و غليان و آنچه لازم است، به ايشان بدهند...و اين مخارج به تفصيلى كه در نوشته جداگانه مندرج است و در ذيل آن، به خط عاليجاه شيل صاحب ايلچى دولت بهيه عليّه انگليس است كماً و كيفاً بدون زياده و نقصان، بايد از آن قرار معمول دارند...»!
(بنگرید به: وصیتنامه: گنجینه اسناد، مورخه۱۳۸۳، ش ۵۴)

♦️ميرزا ابوالحسن ‏خان در طول ۳۵ سال اشتغال خود در مسند سفارت و وزارت خارجه، خدمات گرانبهايى به انگليسیها كرد، البته بذل و بخشش انگليسیها نيز هيچ وقت قطع نشد. ضرب‏ المثل شده بود كه انگليسیها به آسانى هديه می دهند و پول خرج می كنند، اما نمی دانستند كه «گردو در خانه قاضى فراوان است اما حساب و كتاب دارد»
(سالهای زخمی...مرادی مراغه ای...ص۳۶۶)
و تاسف برانگیز است که برخی تاریخ نشناسان، از وزارت خارجه آن دوران به عنوان افتخار یاد کرده اند!

*♦️در چنین بستری، مستشارالدوله ها به خاطر قانونخواهی، دچار انواع رنجها شده، اما میرزاابوالحسن ها عاقبت بخیر شده و جامعه ای با ۲۰۰ سال دوندگی در حسرت مدرن شدن!*
این تاریخ و دولتمردانش، مصداق داستان عبید زاکانی:
«دو کودک از زمانِ طفلی تا به وقتِ پیری مبادله می کردند، روزی بر سر مناره ای به همین معامله مشغول بودند، چون فارغ شدند یکی به دیگری گفت: این شهر ما سخت خراب است و دیگری جواب داد: شهری که پیرانِ با برکتش من و تو باشیم، بیش از این توقع آبادی نباید داشت!»
(رساله دلگشا...ص۱۱۸)

دانلود حیرت نامه:

Telegram

attach 📎

6 months, 2 weeks ago

?دیالوگ زیبای فیلم پرزیدنت...
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

هر موقع از خواندن و نوشتن فارغ گردم، بیشتر فیلم می بینم یا موسیقی گوش می کنم...
دیروز جمعه، فیلم پرزیدنت اثر مخملباف را می دیدم که در آن، مردم انقلاب می کنند و رئیس جمهور دیکتاتور با لباس مبدل مجبور میگردد نوه اش را به دوش گرفته، فرار کند!
دیکتاتور در طول این فرار با بدبختیهای مردم آشنا شده و تازه می فهمد که چه گندی بر جامعه زده است!
اما خودِ آن مردم نیز به اندازه او در دیکتاتور شدنش نقش داشتند و گر نه، دیکتاتورها که از آسمان نمی آیند یا از زمین مثل قارچ نمی رویند!
و آن کودک یعنی نوه اش در واقع کودکی خود اوست که به مرور زمان، از یک بچه معصوم، به چنین هیولایی بدل شده است!

◀️جایزه کلانی گذاشته اند برای کسی که رئیس جمهور دیکتاتور را لو دهد و دیکتاتور در طول فرارش برای مدتی به خانه تن فروشی پناه می برد که زمانی قبل از رئیس جمهور شدن، از مشتری هایش بوده و در دیالوگی ماندار از تن فروش می پرسد:
آیا اگر جای دیکتاتور را بداند لو می دهد؟!
و تن فروش پاسخ می دهد:
«اگر آدم فروش می بودم که تن فروش نمی شدم...!
»

6 months, 3 weeks ago

?دانلود فایل صوتی کم حجم مناظره(قسمت۳)
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
طرفین مناظره:
آقایان: علی مرادی مراغه ای و عبدالغفار بدیع

?موضوع مناظره: بررسی تاریخ دوره قاجاریه(محمدشاه قاجاری)

? این مناظره در مورخه۱۴۰۳/۰۲/۲۰ در گوگل میت برگزار شده است.
برای اینکه امکانان دانلود آسان گردد حجم فایل را تا حد امکان کم کردیم.

8 months, 2 weeks ago

?تاریخ ما بی قراری بود...!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

روباه پیر انگلیس در کنار خرس قطبی روسیه در طول تاریخ معاصر همواره در حال توطئه علیه ملت ایران و ضعیف نگهداشتن ایران بوده است.
دیالوگهای فیلمی که در زیر این نوشته آورده ام خیلی تامل برانگیز است، و اینکه چگونه باعث قحطی و مرگ کثیری از ایرانیان در جنگ جهانی اول شدند.

♦️آنان قوی بودند و بر تمام امور ایران مسلط بودند، انگلیسی ها به مراتب ایران را بهتر از خود ایرانیان می شناختند.
آنان بر جزیی ترین امور ایران حتی از خود ایرانیان آشناتر بودند!
جالب اینجاست که وقتی محمدشاه فوت میکند ناصرالدین میرزای ولیعهد مدتها در تبریز از مرگ پدرش در تهران بی خبر بوده و قبل از رسیدن چاپار و دریافت نامه از مهدعلیا مادرش، خبر درگذشت پدر را از زبان استیونس کنسول انگلیس می شنود!
یعنی وزیر مختار انگلیس از تهران خبر فوت شاه را به کنسول خود در تبریز مخابره کرده و کنسول، ولیعهد را در جریان مرگ پدرش قرار می دهد...!

♦️کتاب «ایران و قضیه ایران» را جورج کرزن وزیر خارجه انگلستان در بیش از یکصد سال قبل در مورد ایران نوشته، میزان اطلاعات گسترده و دقیقی که این کتاب در مورد ایران ارائه می دهد هنوز هم پس از گذشته بیش از یکصد سال، ما مورخین ایرانی را خجل می کنید!
برای لحظه ای شوربختی ایرانیان را در نظر بگیرید:
در وقتی که وزیر امور خارجه انگلستان در مورد ایران چنین کتابی با اینهمه اطلاعات شگفت انگیز می نویسد، در همان زمان، نخست وزیر خود ایران یعنی وثوق الدوله هم 400 هزار تومان رشوه از انگلستان می گیرد تا ایران را با قرارداد 1919 یکجا به انگلستان بفروشد و البته فروخته بود اما بخاطر مغایرت آن با قانون اساسی مشروطه و با اعتراضات ایرانیان، معامله پس گرفته شد...!

♦️البته در مقابل وثوق الدوله ی انگلوفیل که ایرانیان را به انگلستان ارزان می فروخت،کثیری از سرسپردگان روسیه مانند علی اصغرخان اتابک هم به عنوان روسوفیل، ایرانیان را به روسها می فروختند حتی ارزانتر از آن مبلغی که وثوق الدوله به انگلیسی ها فروخته بود!
روزی حاجی میرزا ابوطالب زنجانی در محفلی، نخست وزیر علی اصغر خان اتابک را به باد تمسخر گرفته و گفت که:
علی اصغر خان! ایرانیان را خیلی ارزان فروختی، من حساب کرده ام هر فرد ایرانی بدولت خارجه به پانزده قران فروخته شده!
اما علی اصغرخان اتابک در جواب می گوید:
«خیلی گران فروخته ام چون ایرانیان نفری دو قران بیشتر نمی ارزند!»
(خاطرت حاج سیاح...ص511 همچنین بنگرید این پست: خنجرِ مخصوص روسی)

همیشه قدرت اصلی از آن ملتی است که علم در دستانش باشد...
فیلم زیر:

Telegram

attach 📎

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago