زود قد کشیده بود و یلی شده بود واسه خودش؛ باری که زندگی رو دوشش انداخته بود، می‌ریخت رو گاری و تو کوچه‌پس‌کوچه‌های شلوغ بازار چرخ‌کشی می‌کرد. یه روز به دبیرش تو صبح‌رویش گفت دیگه این زندگی رو نمی‌خواد، دوست داره تو بازار موبایل، تعمیرکار بشه. معلمش کارگاه فنی جوانکده رو بهش پیشنهاد کرد. اونجا با هم چند تا گوشی باز کردن و زیر دستگاه قطعاتش رو دیدن. مدام دنبال یاد گرفتن بود. کم‌کم از شاگردی و فروشندگی تو یه مغازه کوچیک خودشو رسوند به شغلی که آرزوش رو داشت و تعمیرکار موبایل شد.
هنوزم میاد دروازه‌غار و تو کارگاه جوانکده شرکت می‌کنه. سامان از چرخ سرنوشت پیاده شد. یه شازده‌کوچولوی معصوم بود که با چرخش گشت و گشت تا گلی رو که گم کرده بود، پیدا کنه. حالا یه مرد حامی و جنگنده است. راستی جوانکده صبح‌رویش رو می‌شناسین؟ می‌دونین اونجا چه‌جور جاییه؟

09128977010

همراه ما باشید....🤝
@sobherouyesh
www.sobherouyesh.com

موش سرآشپز

شب اولی که پسرها اومدن خونه نگهداری، واسه‌شون کارتون «موش سرآشپز» پخش کردیم.

یکی از بچه‌ها که چشم‌های مشکی قشنگی داره، بغ‌کرده پای تلویزیون نشسته بود. می‌فهمیدم چه‌قدر دلتنگ خونه‌ خودشه. با هم حرف زدیم که یکم آروم شه. حسابی دل‌به‌دل هم داده بودیم. همون موقع، موش سرآشپز کارتون، خونواده‌اش رو گم می‌کنه و ازشون جدا می‌شه. بعد تو خیالاتش یه سرآشپز معروف میاد بهش می‌گه، تو زندگی همه آدم‌ها اتفاق‌های ناراحت‌کننده می‌افته، اختیار با خودمونه تو گذشته بمونیم یا رو به جلو بریم تا گذشته چراغ راه آینده‌ بشه.

پسر کوچولومون یه نفس عمیق کشید. تو اون لحظه، غم از چشم‌‌های سیاهش داشت دور می‌شد.

09128977010

همراه ما باشید....🤝
@sobherouyesh
www.sobherouyesh.com