Ԟᵃˡᵒᵖˢⁱᵃ'ˢ ˡᵒᵛᵉ

Description
رمان های:غم انگیز_ جنایی_علمی تخیلی_اکشن_کمدی_درام
و کمی آرت؟
نویسنده اصلی : dina

لینک ناشناس اگر درخواستی پیشنهادی ایده ای انتقادی چیزی بود مشتاقم بخونم : http://t.me/HidenChat_Bot?start=1081373162
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

11 months ago

.

11 months ago

✦این پیامو اخرین نقاشیمو فور کنید
ازتون فور کنم{مشخص کنید}

11 months ago

ترکی تمومش کن بره

11 months, 1 week ago

ارتای ایشونم جذابن البته

11 months, 1 week ago

این پیامم به همراه یکی از این دوتا رو فور کن،
یه مجموعه چهارتایی از هنرت درست کن و بهمون نشون بده?
بذارم اینجا زیبایی ببینیم :)

11 months, 1 week ago

" در حقشان لطفی کردیم بعدها لطفمان وظیفه ی ما شد. "

1 year, 1 month ago
1 year, 1 month ago

ادما باید توی شرایط سخت بهتر بنویسن نه؟ ولی نمیدونم چرا ذهنم از کلمات خالیه و تنها احساسات تو خالی، فضای ذهنم رو اِشغال کرده.

1 year, 1 month ago
Ԟᵃˡᵒᵖˢⁱᵃ'ˢ ˡᵒᵛᵉ
1 year, 2 months ago
کلمات زندانی چشم هاش بود.

کلمات زندانی چشم هاش بود.
خیال‌پردازی تغذیه ی روحش و حقیقت دلیل جاری شدن خونش.
اون کی بود؟ روحی آزار دیده یا مسافری که گم شده، شایدم روحی معلق بین دو دنیا، دنیا هایی که هیچکدوم واقعیت نامیده نمیشدن. حقیقتی که دیگران در اون زندگی میکردن برای اون توهمی بیش نبود و دنیایی که اون دائما اونجا به سر میبرد حقیقتِ ساختگی بود.
شخصی ناشناخته، که با همه غریبه بود. نه واقعا وجود داشت نه زندگی میکرد.
هیچوقت حس راحتی یا آشنایی نداشت، به دوری عادت داشت.
وقتی توی عمق چشم هاش برای اولین بار احساسات عمیقی رو میخوندم، لبخند حقیقیش رو دیدم.
اینبار هم با نگاهش حرف زد، آخرین کلمات تشکری بود که با لبخندش ابراز کرد.
باد خنک موهاش رو از توی چهره اش کنار زد.
همیشه میگفت عاشق صدای باد لحظه ی سقوطه.
ولی هیچوقت از خداحافظی خوشش نمیومد، اینبار هم بدونه خداحافظی رفت.
فقط چند لحظه طول کشید تا مسافر گم شده بالاخره راهش رو پیدا کرد.
اون رفت هرچند دردناک و پر از خون، اما اون زنجیر بالهاش رو شکست.

نویسنده : dina
#متن_کوتاه
Ԟᵃˡᵒᵖˢⁱᵃ'ˢ ˡᵒᵛᵉ

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago