آیینه ای نجات دهنده توش خفته خیلی وقته شکسته

آدم فکر میکنه به این سن که برسه قراره دنیارو نجات بده، نصف دنیارو بگرده و یه عالمه تجربه داشته ولی الان چی؟ الان فقط دنبال نجات دهنده می‌گردم.

بنظرتون چه کارهای جدیدی هست که میتونم تو این ۱۵ روز مونده به بیست و دو سالگی انجام بدم؟
نمیدونم مثلا کارهایی هیجان انگیز

بزرگسالی اونجا hits so bad که اگه این اتفاق چند سال قبل میوفتاد میتونستی دو روز براش گریه کنی ولی الان باید وانمود کنی که هیچی نشده و به خودت قول بدی یه شب که خالی بودی بشینی راجبش گریه کنی :)

دلم میخواد یه چیزی خلق کنم، خالق باشم و اگه یه روزی نبودم، بودن های قبلیم جاودانه باشه

هات چاکلت میخواهم

کمتر از یک هفته با stoner ناز و خوبم فاصله دارم، یک کتاب دیگه هم رندوم گرفتم که دیدم تو گودریدز امتیازش ۴.۱ بود پس یک برد حساب میشه

فکر کنم غمگین‌ترین آهنگ دنیارو پیدا کردم.

Can you feel me?

اینجوری که یک نمودار درختی تو ذهنت تشکیل دادی هی داری جوانب رو میسنجی، اگه این بشه چی میشه اگه اون بشه چی میشه، بعد می‌بینی این نمودار تبدیل به یک چیز وحشتناک شده و هی tab های جدیدی توی مغزت باز میشه و مغزت و اعصابت به فنا میره