?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago
احمدرضااحمدی
حالا چی ژوزه
کارلوس دروموند د آندراده
یکی فک میکه مس بیمه
مه گیر ای قفس بیمه
نگتم وت گتم دونی
مه پیر بیمه ده جوونی
ادعای مترجم بودن ندارم. چون دارم روی آموختن زبان فرانسه کار میکنم، گاهی شعرهای سادهای میخوانم. شعرهایی که یا قبلاً به فارسی ترجمه شدهاند یا هم نه. گاهی هم در برخورد با آن شعرهای ترجمه شده، پیش میآید که از ترجمه لذت نمیبرم - و این البته بیانگر این است که چیزکی از زبان فرانسه یاد گرفته ام که گاهی در متن اصلی، لذت بیشتری احساس میکنم- با این هم خیلی وقتها خودم برای خودم دست به ترجمه میزنم.
این شعر از ژاک پرهور هم از همان دسته شعرهایی است که از ترجمه فارسیاش لذت خاصی نبردم. نمیگویم هم که از آنچه من با این شعر ور رفته ام لذت خواهید برد. ولی یک بخشی از تمرین زبانآموزی من است که دوست دارم شریک کنم. اینطوری بیشتر مشغول این زبان خواهم شد.
▪︎متن فارسی (مشقی توسط من):
پیش دروازه کارخانه
کارگر به یکبارگی میایستد
هوای خوش از گوشه واسکتش کش کرد
و او همینکه خودش را دور میدهد،
و خورشید را سرخ و کلوله،
لبخند زنان
در آسمان سربیاش تماشا میکند
چشمک دوستانهای میزند:
تو بگو رفیق خورشید،
فکر نمیکنی،
خیلی لودگی است
این قِسم یک روز به صاحبکار ایلا شود؟
ژاک پره ور
▪︎متن فرانسه (متن اصلی از ژاک پرهور):
Devant la porte de l'usine
le travailleur soudain s'arrête
le beau temps l'a tiré par la veste
et comme il se retourne
et regarde le soleil
tout rouge tout rond
souriant dans son ciel de plomb
il cligne de l'œil
familièrement
Dis donc camarade Soleil
tu ne trouves pas
que c'est plutôt con
de donner une journée pareille
à un patron?
Jacques Prévert
شعری از اسرار حامد مقتدر
از مجموعه بی نام
پشتون
شعری از اسرار حامد مقتدر
از مجموعه بی نام
(با صدای حامد مقتدر)
شعرهایی از حامد مقتدر با صدای خودش
ایقه بخو که بیدر گل انفجار کنی یکی بیدر ایقه میخوره که هیچ نمیرسه دَ ده روز دَ یک هفته بیدر یک نانه خورده نمیتانه (نفسی میگیرد و فوراً شروع میکند) یک نفر بیدرگل هر روز بخو بخو بخو بیدر گردنای مرغه میخوره بیدر تخما ره میخوره بیدر اُمم کیکها ره میخوره تُ چیزای لیلی ره میخوره با ما بیدر گل پوست کچالو هم نمیرسه( حدود پنج ثانیه مکث) به کلمه لااله الاالله و محمد رسول الله که هر دفعه توبه میکشم هر دفعه استغفار میگوم هر دفعه میگوم که ایشالا و رحمان زمین و آسمانه خو بیدر خو کلشه اشنا گرفته بان که بیدر که کریم هم بگیره رحیم هم بگیره تو هم بگیری مَهم بگیرم بیدر گل (ادامه را با تأکید میگوید) د هر سر دنیایی که میرین (پنج ثانیه مکث) خدا هم بزرگ اس زمین هم بزرگ... زمینش هم بزرگ اس خو گوشم خو اس مه خو نمیروم از همی اوغانستان ولهگه اگه هیچ جای برم نی تیمنی میروم نی خیرخانه نی بیدر گل شمالی نی پروان نی بیدر گل جلال آباد نی بیدر گل سروبی نی بیدر گل خوست و جنوبی نی بیدر گل دَ عِه چارده زمین کابل خود ما و شماست اگه میتانی بدرنگ اگه نمیتانی الا گل دانه دانه...
یوتیوبر: بیه خدا مهربان است کاکاجان، میشه...
■ *لاکی یکی از شخصیتهای نمایشنامه ساموئل بکت بنام در انتظار گودو است. مدتی پیش، طبق عادت که ویدئوهای یوتیوبران افغانستانی را نگاه میکردم با یک مصاحبه خیابانی برخوردم. آنچه مرا به خود فرو برد، شباهت فرد مصاحبهشونده با لاکی بود. شباهت در ژندهپوشی و گرسنگی و بیشتر از اینها، این گفتار و زبان پوسیده، پینه پینه، کنده کنده، پوده و فرسوده... (درست همانند آن گفتار پوسیده، پینه پینه، کنده کنده، پوده و فرسودهی لاکی در در انتظار گودو).
با خود میگویم، این زبانی است که اگر دوباره شعر بنویسم باید به آن بلد شوم. نه! باید دچارش شوم. شعر، کلاً ادبیات، دیگر نویسنده نخواهد داشت؛ ادبیات، زمان بسیاری است که نوعی از زیست است. فردی بدون این که بداند بکت کیست، لاکی کیست، ادبیات چگونه ممکن میشود؛ به یک وضع ادبی برخورده و در آن یک امکان ادبی را زندگی میکند. امکانی که پیشتر از او و بعدتر از او، نویسندگان و شخصیتهای شان شکل گرفته و شکل میگیرند.
او یک نویسنده ادبی نیست؛ یک شخصیت ادبی نیست؛ شاید یک چیز ادبی است. او را لاکی مینامم، هرچند نمیتوان دریافت که لاکی چیست یا کیست. یک بیهویت، یک ناهویت!*
شاید باز به تأسی از بکت؛ یک «نام ناپذیر»:
یوتیوبر: مانده نباشین!
لاکی: مانده نشی...
یوتیوبر: چی حال دارین، خوب استین انشالا(بدون مکثی به پاسخ) اسم تان؟
لاکی: اسم مه... ( این را طوری بیان میکند که خشکی گلویش همراه با تردید به گفتن و نگقتن، شکل سوالی به آن میدهد ولی با ادای قورت دادن چیزی-شاید هوا- فوراً و بدون مکثی به پاسخ، ادامه میدهد) تَبالی مالوم نیست خو باز مالوم میشه...
یوتوبر: آاا... تابالی مالوم نیس...(کمی مکث)
لاکی: باز مالوم میشه... (در آخر این جمله یوتیوبر هم اشتراک میکند:
یوتیوبر:
مالوم میشه! (و لاکی هم تائید میکند:« آ!»).
لاکی:
یوتیوبر: د لابلای صحبتا...
لاکی: بلی بلی!
یوتیوبر: چی مصروفیت دارین...
لاکی: مصروفیت مه اینمیس که مه د اینمی کو زندگی میکنم ( کمی مکث) و ازی کو( باز کمی مکث) میخورم به ای کو میبرم... و ازی کو کسی به مه چیزی نمیته... مه ازی کو میخوایم ( مکثی حدود پنج ثانیه) اینمی وظیفه مهس خلاص!
یوتیوبر: (با کمی تأخیر) وظیفه تان اس... (جمله بعدیاش را با یک نیروی دم گرفته شروع میکند) مطمئن استم هم بر ما سوال برانگیز شده و هم بر تمام بینندایی که بیننده برنامه ماس... ( کمی مکث) سوال برانگیز شده همی حرف تان (لاکی با مِن مِن میخواهد مداخله کند ولی یوتیوبر ادامه میدهد) اینالی ایره کَمَکی تفسیرش بکنین که ما...( اینجا لاکی وارد حرفش میشود).
لاکی: تفسیرش اینمیس که مه شوانه که میشه د خانه میباشم شما دیگه کل تان خو نامخدا زیاد مردم استین دیگه زیاد مردم استین حالی مه از کدام شِ شینگ شما ره بگیرم یانی مه اَش اَ جلال آباد شماره بگیرم مه شماره از هرات بگیرم مه شماره از فرانسه بگیرم مه شماره از وروسیه بگیرم مه شماره از اِیتالیا بگیرم مه شما ره از کولّهپشته بگیرم مه شما ره از چِل ستون بگیرم مه شما ره از خوست جنوبی بگیرم مه شما ره از زیرزمینی اَ... احوال تانه بگیرم ( یکباره ریتم گفتارش را آرام اما صدایش را بلند میکند) خو مه... بیادرم د خانه یک جای زندگی میکنیم (نفس میگیرد) بیدرم اولاد دارس مه بیدر مجرد استم ایکه زن و اوشتک مه ره کی برد چی رقم برد چی رقم نبرد اوره کلگی میفامه ولیکن ای زندگی اوغانستانه سَیکو تو که گاهی برف زیاد میباره گاهی کم میباره ( کمی مکث) اگه بخوانی زیاد میباره اگه نخوانی هیج نمیباره! باز کس دیگه برت میگه اشاره میته میگه تو بگو که عِه رئیس پسپورت! یا بیدر گل مم مدیر ترافیک یا بیدر بگو که بیدر گل اونه آمر لیسنس (لحنش دوباره کمی تند میشود) ای خو دیگه شده نمیتانه که مه هر سو دِ دیگه لیسنس بگویم وُ مدیر ترافیک بگویم او بگیوم او بگویُ... یک آدم مه استم یک انسان شماستین حالی همی یک نفره دَ تمام اوغانستان شما یک دانه نان از سر یک نانوایی حواله کده نمیتانین که بر مه بته؟ یک دانه نان! (حدود پنج ثانیه مکث) دو دانه نان!
یوتیوبر: (با تأخیر و مِن و مِن) خو اَاز... گفتین...
لاکی: (فوراً و با همان سرعت حرفهای قبلش) حالی سَیکو مه اینجه ایستاد استم... ملا اونجه اذان میته ما و شما اینجه بیدر گل میخوریم و میپوشیم و هرچی میکنیم ولی شکر خدا ره بجای نمیآریم از الاره بجای نمیآریم از رسول الایشه نمیآریم از محمدشه نمیآریم از علیشه نمیآریم از حسینشه نمیآریم از حسنشه نمیآریم او بندهای که دَ روی زمین دَ بین تان میچره... بیدر نی نان داره نی بیدر گل اَو نی بیدر کدام بخاری نی بیدر گل... ای ای خو انسانیت نشد دیگه! انسانیت ایره خو هیچی ما انسانیت نمیگیم یکی میگه بیدر گل دَ...
لاکی یا شاید یک نام ناپذیر...
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago