𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 месяц, 2 недели назад
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 месяца назад
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 дня, 2 часа назад
??? ?????????????
⿻→ #part74
**با کش و قوسی به بدن خشک شدم به سمت آشپزخونه رفتم که مینجون از پشت میز بلند شد و با لبخند گفت : چه عجب بیدار شدی. آلارم گوشیت خودشو کشت !
همونجور که خمیازه میکشیدم صندلی رو عقب کشیدم و نشستم.
صبحانهی سادهای آماده کرده بود. چندتا نون تست و مربای هویجی که باید تهش رو، به زور قاشق در میاوردی!
هوفی کردم و شاکی گفتم: اول صبحی پاشدی اینهمه سروصدا راه انداختی اونوقت این صبحانته؟ حداقل نون ها رو گرم میکردی !
-انقد غر نزن ... کدوم سرصبح؟ خودم هم همین الان بیدار شدم وقت نکردم برم چیزی بخرم.
قیافش متفکر شد و گفت : کل دیشب رو داشتم فکر میکردم چجوری مو رو از ماست این دوتا برادر بکشیم بیرون !
لب هامو آویزون کردم و گفتم: وای ماست، ماست میخوام!
قیافش وا رفت و گفت : واقعا که خیلی مضخرفی یونجون! الان وقت مسخره بازیه اخه ؟ دارم باهات جدی حرف میزنما!
- خب گشنمه، دوتا نون خشک گذاشتی جلوم بعد هی ماست ماست میکنی... دلم میخواد خب!
- ولم کن یونجون اه
و با حرص از جاش بلند شد که سریع گفتم : پس نقشهات چی!؟
سرجاش وایساد و به سمتم برگشت و گفت : من دیشب خیلی فکر کردما ولی خب نقشه لازم نیست واقعا ! مثل قبلا که میری عمارت، الان هم همینکارو کن ... فقط کافیه دور بر سوبین بچرخی و کارهاش زیرنظر بگیری، منم هانبین رو بپام که بفهمم قصدش از این برگشتن و پشیمونی یهوییش چیه ... همین!
با دهن باز گفتم : همین؟ کل دیشبو انقد فسفر سوزوندی بعد نتیجهش شد همین ؟ افرین بهت واقعا
دهن کجی کرد و گفت: امروز که رفتی اونجا، اگه هانبین رو دیدی، باهاش سر ساعتی که برمیگردی خونه قرار بذار و بقیهش رو بسپر به من ...
- من هنوزم میگم تو نمیتونی باهاش روبرو شی... بهتر نیست که تو بری عمارت و من برم دنبال هانبین؟
اونجوری خیالم هم راحت تره! واقعا میترسم بااین یارو تنهات بذارم
-چرت و پرت نگو یونجون ... خودم باید ببینمش. اگه یه وقت بهت شک کرد و یه چیزی از رابطمون پرسید و نتونستی بهش جواب بدی چی؟ به اینجاش هم فک کردی؟
- نگرانم خب چکار کنم !
دستشو رو شونم گذاشت و گفت: نگران نباش دیگه! مطمئنم جواب میده.
به هرحال که کار خودشو میکرد پس مجبور بودم قبول کنم
-اینجا میخوای ببینیش؟
-اره
-مطمئنی؟ نمیخوای محل بازی کافهای چیزی بری؟
- همین الان گفتم نگران نباشی ها~~ بابا چیزی نمیشه ... درضمن تو هم هستی دیگه، اون بالا وایسا کشیک بده اصلا ... اگر هم دیدی خواست کاری کنه زنگ بزن به پلیس
- نقشهت یجوریهها~~ ... ولی خب باشه، قبوله
لبخند زد و گفت : ممنون که بهم اعتماد کردی
متقابلا بخش لبخند زدم و گفتم: پس بخاطر اعتمادم هم که شده حسابی مواظب خودت باش و هرکاری که کردی و هرجایی که رفتی، منو درجریان بذار
----------------------
به محض وارد شدنم به عمارت، همهی خوشحالی که بحاطر سرپا شدن مینجون و برگشتن اون زبونِ درازش داشتم دود شد و با دیدن آدم روبروم، فکم منقبض شد!
چرا بومگیو باز اینجا بود!؟ اون هم دقیقا توی اتاق چوی سوبین!
با لبخند مضحکی داشت از اتاق سوبین بیرون میومد. انقدر توی حال و هوای خودش غرق بود که اصلا منو ندید. همینکه از پله ها پایین اومد و چشمش بهم خورد پوزخندی زد و با تنهای که بهم زد از کنارم رد شد و رفت.
حسودیم شده بود ؟ اعتراف میکنم آره ... کاردم میزدی خونم در نمیومد . به زور نفس میکشیدم !
چرا باید الان که مجبورم از سوبین دور باشم تا همه چیز برای همیشه روشن بشه، این پسره ول کنش نیست و عین بختک چسبیده بهش ؟ اگه واقعا سوبین ازم دلسرد بشه و باز بره سمت بومگیو چی؟ نکنه واقعا به رابطهای که باهم داشتیم، به چشم یه وان نایت نگاه کنه!
سوبین: چیشده؟ حالت خوب نیست؟
با صدای سوبین با تعجب به خودم و سوبین و پله هایی که بالا اومده بودم نگاه کردم. انگار همونجور که با خودم حرف میزدم و فکر وخیال میکردم، ناخودآگاه به سمت اتاق سوبین اومده بودم!
بااینکه گیج شده بودم ولی خودم رو نباختم و گفتم : بومگیو ... اینجا بود؟
- اره، چیزی بهت گفته ؟
-چرا؟ مگه باید چیزی میگفت؟
- نه ... آخه حالت بده. رنگت پریده، دستات دارن میلرزن! گفتم شاید با همدیگه بحثتون شده !
به دستام نگاه کردم و سعی کردم لرزششون رو کنترل کنم اما نمیشد! همش تقصیر اون بومگیوی لعنتیه!
نمیدونستم تااین حد رو مخم رفته که اینجوری احمقانه بیام جلوی اتاق سوبین و با زبون بیزبونی ازش بخوام که بهم توضیح بده چیزی بینشون نیست!
از جلوی در کنار رفت و گفت: بیا داخل حرف بزنیم!
مردد بودم و خواستم لیا رو بهونه کنم که انگار ذهنمو خوند و گفت: لیا هنوز خوابه ... بیا داخل!
گوشه لبمو گاز گرفتم و وارد اتاقش شدم.
صندلی رو از پشت میزش کشید و کنار تخت اورد. روی تختش نشست و به صندلی اشاره کرد که من بشینم.**
یعنی اون روزی که من بهتون قول بدم و بهش عمل کنم عید منه?
چرا سر اپ این انقد من تنبلم اخه
با دست شکسته میخوام براتون فیک تایپ کنم
قدرمو بدونید ?❤️?
نشکسته ها~ ولی خوردم زمین و کل وزنم اومد رو دستم ... الان ارنجم خم و راست نمیشه (:
پس بعد امتحانا قشنگ استقبال کنید که فیک دوم رو هم بلافاصله بنویسم براتون
فیک جدیده ... ایده اش خیلی قشنگه خیلی دوسش دارم
وقتایی که تو ذهنم تصورش میکنم قلبم پروانه ای میشه?
و خودم دوست دارم سوجون باشه ولی بازم میام خلاصه اشو بهتون میگم و نظرسنجی میکنم ببینیم به کدوم کاپل بیشتر میاد
چون من دو تا کانال دیگه و فن پیج بی المو دارم و اونجا هم باید فعالیت کنم و اگه اینجا ریئکت و کامنتها ناامید کننده باشه کلا اپ رو قطع میکنم (:
پارت ها شرط بندیه
آمااااا
این روزا دارم ادامه ناول رو واستون مینویسم و بعد امتحاناتتون واستون اپ میکنم
بذارین من ده تا پارت آخر رو بخونم ببینم میخواستم با هانبین چکار کنم که واستون ادامه بدم
دیگه چکار کنم که دوستون دارم دلم نمیاد وسط راه ولتون کنم?❤️
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 месяц, 2 недели назад
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 месяца назад
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 дня, 2 часа назад