میم. معلّق

Description
نه فقط بین ترس و امید
یا پزشکی و ادبیات،
بین شعر و ویرایش و داستان‌نویسی و زبان‌شناسی معلّقم

و البته
میمِ مولوی هم نیستم!



https://t.me/mimmostanad

http://t.me/HidenChat_Bot?start=175370828
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago

6 months, 4 weeks ago

البته چند روز پیش یه آقای سرماخورده اومده بود پیشم که از بیمارهای ثابتم بود. بعدِ ویزیت گفت اگه می‌شه شربت سرماخوردگی و استامینوفن هم برای بچه‌ش بنویسم. داشتم این‌ها رو به نسخه‌ش اضافه می‌کردم که خانمش بهش زنگ زد. من نمی‌شنیدم خانمش داشت چی می‌گفت ولی آقا جواب داد «نه، خانم‌دکتر بدون معاینه شربت چرک‌خشک‌کن نمی‌نویسه». 🙂
من یادم نمی‌اومد کی این جمله رو به این بیمارم گفته بودم ولی گویا گفته بودم و توی ذهنش مونده بود.
پس با خرسندی نتیجه می‌گیریم که استمرار در آموزش، جواب می‌ده. 🙂🙂

#طرح‌نویسی

7 months ago

این روزها دارم روی outlineش کار می‌کنم. تا الان اسم شخصیت اولم سپیدسمن بود که یه ماده‌دیوِ سلیطه است! از دیروز که بیمار اتباع به اسم «ماه‌سمن» داشتم، اسم شخصیتم به ماه‌سمن تغییر کرد و این بیشتر بهش میاد. 😌

7 months ago

بعد از دوسه‌ ماه فکر و مطالعه روی ایده رمان جدیدم، بالاخره دیروز نسخه اولیه پلاتش رو نوشتم و ساختار داستان توی ذهنم کامل شد. حس می‌کنم این داستان بااختلاف از پروژه‌های قبلیم بالغ‌تره. از دیروز توی تمام اعما و احشام عروسیه. توی جلدم بند نیستم، هی دلم می‌خواد…

9 months, 1 week ago

چند روزیه که بعد از سرماخوردگی و عقب‌افتادن از کارهام و فوت یکی از پرستارهای بیماستان شهر بغلی به‌خاطر تصادف و مشکلات ریزودرشت دیگهٔ زندگی و... خیلی حال‌واحوالم میزون نبود. حتی با اینکه دیشب با دختر داروفروش‌اینا رفتیم شهر این‌وری چرخیدیم و خوش گذشت.
داشتم با بی‌حوصلگی توی تلگرام و اینستا و فلان می‌پلکیدم و فکر می‌کردم چی می‌تونم دربارهٔ حالم اینجا بنویسم و هی خودمو می‌خوردم که یعنی چی، پا شو برو سر کاروبارت که یه‌هو، پیام واریز کارانه اومد!
الان؟ قسطمو واریز کردم و چایی گذاشتم و نشسته‌م پشت میز که یه گوشه از کارهامو انجام بدم.

#طرح‌نویسی

9 months, 2 weeks ago

منتظر ایمیل جواب چیزی‌ام که قراره تا ۲۰م همین ماه مشخص شه. دربارهٔ یکی از داستان‌هامه. اگه منفی باشه خیلی ناراحت می‌شم و اگه مثبت باشه می‌رم رو ابرها. دارم روی خودم از همین الان کار می‌کنم که آمادگی هر نتیجه‌ای رو داشته باشم...

9 months, 2 weeks ago

منتظر ایمیل جواب چیزی‌ام که قراره تا ۲۰م همین ماه مشخص شه. دربارهٔ یکی از داستان‌هامه. اگه منفی باشه خیلی ناراحت می‌شم و اگه مثبت باشه می‌رم رو ابرها. دارم روی خودم از همین الان کار می‌کنم که آمادگی هر نتیجه‌ای رو داشته باشم...

1 year ago

بیمار می‌گه: «همه می‌گن یه عمره بی‌ درکی از خوت هستی.»

(یعنی همه می‌گن یه عمره به خودت توجه نمی‌کنی.)

#بیمار_گفت

1 year ago

امروز واقعاً حال‌وحوصله نداشتم بیام سر کار. ده دقیقه قبل از ساعتی که معمولاً می‌رم، زنگ زدن که یه بیمار یک ساعته اینجا نشسته و خانم مسئول گفته زنگ بزنین دکتر زودتر بیاد. دلم می‌خواست جواب بدم به چیزم!
بعد از دوتا شیفت شب بیمارستان، یه روز مرخصی گرفتم. همین خانم مسئول اومد گفت که شبکه گفته دکتر ما دکتر مرکزه، دکتر بیمارستان نیست که بخواد بره اونجا بعد از مرکز کم بذاره! واضحاً حرف‌های خودش بود نه شبکه. من هم بهش توپیدم که دو ماهه مرخصی‌هامو نگه داشتم که ده روزی برم خونه و الان هم هر روزی به هر علتی دلم بخواد از مرخصی‌هام که حقمه استفاده می‌کنم. اصلاً دلم بخواد مرخصی می‌گیرم می‌شینم توی پانسیون در و دیوار رو نگاه می‌کنم.
امروز هم قبل از اینکه من بیام گفته بود: «من عذاب‌وجدان می‌گیرم دکتر ربع ساعت دیر میاد مریض‌ها این‌جا منتظر می‌شینن!‌ باید زنگ بزنم شبکه بگم دکتر ما دیر میاد!» حالا من خودم خسته‌ام‌ امروز و حوصله ندارم، این هم هی با دم من بازی می‌کنه!
لابه‌لای نوشتن همین چند خط، یکی از بیمارهای پیرمرد محبوبم، بارون، اومد. بی‌خبر از بگومگوی صبح پرسید: «مرخصی نرفتی؟ چند وقته نرفتی خونه؟! برو چند روز مرخصی استراحت کن، سلام من هم برسون.»
تکه‌کلام یکی‌دوتا از بیمارهامه که قبل از خداحافظی می‌گن «قربون معرفتت». باید به بارون می‌گفتم: «قربون معرفتت!»

#طرح‌نویسی
از #نیمه_اون‌وری_طرح

1 year ago

یه بیمار خانم پیر با درد پا و کمر و فلان و بهمان، ناله‌کنان با واکر اومد پیشم. وقتی داشتم فشارش رو می‌گرفتم گفتم: «چقدر انگشترتون‌ قشنگه.»
یهو‌‌ ذوق کرد. با همهٔ صورتش خندید و گفت: «نقره‌س، دخترم برام خریده.»

و ربع ساعت بعدی رو خانم پیر داشت به انگشترش که در اورده بود گذاشته بود روی میز اشاره می‌کرد و اصرار می‌کرد که تو از این انگشتر خوشت اومده برای تو باشه و اگه برنداری به دلم می‌مونه و فلان. من هم داشتم اصرار می‌کردم که نه روی دست شما قشنگه و بهمان‌ ولی بیخیال نمی‌شد و آخرش مجبور شدم بگم بابا می‌خواستم خوشحال بشین بخندین یه‌کم!

#بیمار_گفت

1 year, 2 months ago

اسم خانم:
ماه‌زر ?

#اسم‌ها

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago