𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago
📖 کتاب «در پاسخ بدخواهان»
🖌 احمد کسروی
🔸 نشست یکم (هفت از نه)
سوم : آن دفتر را از تبریز یکی از یاران آورده بود ، من چون گرفتم و بروی جلد آن چشمم بجملهای ، و در آن جمله بواژهی «خرد» افتاد ، داستانی بیادم آمد و سَهِشی[احساس] در من پیدا گشت که باید آن داستان را بشما بازگویم و آن سهش را بازنمایم :
در سال 1302 که در زنجان رئیس عدلیه میبودم ، یکماهه با پَرگ[=اجازه] به تهران آمدم. در آن هنگام وزارت عدلیه قانونی برای آزمایش قاضیان گذرانیده بود و بکار بستن آن را در قزوین و زنجان بمن واگزاشت. من چون به قزوین رفتم و آگاهی بقاضیان دادم بسیاری از ایشان از بیسوادی از آزمایش میگریختند و هر یکی بهانهی دیگری میآورد. یکی از ایشان میرزا فلانخان که امین صلح [1] و خود مردی پنجاهساله میبود بنزد من آمده چنین میگفت : «من تاکنون یک صفحه از قانون را از اول تا آخر نخواندهام. حالا چگونه امتحان بدهم؟! تصور هم نفرمایید که حکمهای خلاف قانون دادهام! خدا شاهد است تاکنون یک حکم خلاف قانون ندادهام!» من از این سخن در شگفت شده ندانستم کسی که بگفتهی خود یک سات[=صفحه] از قانون را از آغاز تا انجام نخوانده از کجا میداند که حکمهایی که داده از روی قانون بوده؟!. با خود گفتم : این مرد از بس در نادانی فرورفته فهمیدهها و هوسهای خود را قانون پنداشته است.
دیگری ملا باقر نام که دستار و ریشی میداشت و در دادگاه شهرستان میبود بهانه آورده چنین میگفت : «من واعظ بودم و در تهران بمنبر میرفتم و در جلو چهار و پنجهزار نفر با طلاقت لسان موعظه میکردم ، ولی نمیدانم چه سرّی دارد که همینکه نام امتحان میشنوم خود را میبازم و زبانم از کار میافتد!». چون مایهای از فقه و عربی نمیداشت و قانون نیز نمیدانست این بهانه را میآورد.
اینها به تهران نامهها نوشتند و میانجیان برانگیختند و از آنجا دستور آوردند که از آزمایش بکنار باشند. من سخنم از ملا باقر است. این مرد پس از سالیانی از قزوین به خراسان رفته و در مشهد دادیار میبود. در سال 1305 که داور [وزیر دادگستری آن زمان] عدلیهها را بهم زد و پس از چند ماهی دوباره بنیاد گزاشت ، چون در سال 1306 عدلیهی تهران باز شد ، من دادستان بودم. ولی از روز نخست دانسته شد مرا با داور سازش نخواهد بود. از اینرو یک هفته نگذشته بود که مرا بوزارتخانه خواستند و یک اتومبیل و ششهزار ریال پول دادند که آهنگ خراسان کنم و یک بازپرس و یک ژاندارم همراهم گردانیدند.
در خراسان کارهایی بما سپرده بودند که از جمله چون چند تن از قاضیانْ پروندههای کیفری میداشتند میبایست پروندهها را از دفتر دادگستری (که هنوز باز نشده بود) برگیریم و دربارهی هر یکی به تهران گزارش نویسیم. یکی از آن قاضیان ملا باقر میبود و ما چون پروندهاش گرفتیم ، دیدیم داستان این بوده :
در مشهد زن توانگری بنام سیده بیبی بدرود زندگی گفته بوده و چون کسی را از شوهر و فرزند و خویش نمیداشته دادستانْ ملا باقر را میفرستد که با یک نمایندهای از کلانتری بخانهی آن زن رود و مهر و موم را شکسته کاچال[=اثاث] و کالای او را فهرست کند و سپس بمخزن دادسرا برساند. ملا باقر میرود و بکار میپردازد و هنگام نیمروز که میخواسته برای ناهار بخانهاش رود جعبهی جواهرات را که فهرست نشده و درش نیز بسته نمیبوده ببهانهی آنکه میترسم دزدی بیاید و ببرد ، همراه خود برمیدارد و پس از نیمروز با خود بازمیگرداند. این مایهی بدگمانی میشود که از جواهرات چیزهایی را دزدیده است. از آنسوی چون چیزها را بمخزن میرساند در فهرست یکی هم شصت لیره پول زر میبوده ، ولی درمیان آنها دیده نمیشود. چون میپرسند میگوید : «میبود ، ببینید که برداشته؟!» و چون بدگمانی بخود او بیشتر میرفته هنگامی که میگردند لیرهها از کشو میزش پیدا میشود. چون بدینسان دزدیش بآشکار میافتد ، از کارش برداشته پرونده را بنزد بازپرس میفرستند.
من چون پرونده را خواندم دیدم مردی که او را به بیدانشی و کودنی میشناختم ، دزد هم هست و بیکبار ازو بدم آمد.
🔹 پانوشت :
1ـ «محکمهی صلحیه» پایینترین دادگاهها در سازمان عدلیهی آن زمان بوده که به برخی از دعاوی حقوقی که در قانون برشمرده شده بود رسیدگی ابتدایی میکرده. در «قوانین اصول محاکمات حقوقی» ، قاضی «محکمهی صلحیه» ، «امین صلح» نامیده شده بود. برای آشنایی با سازمان عدلیهی آن زمان و دانستن جایگاه محکمهی صلحیه ، پیوست شمارهی 2 در پایان کتاب «زندگانی من» دیده شود.
🌸
📖 خراباتیان که بودند و چه میگفتند؟.
🖌 احمد کسروی
🔸 یک رشته زشتیهایی نیز با شعرسرایی توأم است (دو از چهار)
2) ستایشگری و چاپلوسی : ستایشگری خود یکی از زشتیهاست. چنین کاری جز نشان پستی خوی نتواند بود. ولی باید دانست که پسندیدن یا خرسند بودن جز از ستایشگری میباشد. شما اگر کارهای یکی کسی را میپسندید و از او خرسند میباشید در دلتان او را دوست میدارید و در همه جا ازو هواداری مینمایید و از همراهی و کمک تا آنجا که میتوانید بازنایستید. این کار ناستوده نیست.
لیکن ستایشگری جز این میباشد. ستایشگری آنست که شاعر بیآنکه از کارهای کسی آگاه باشد تا آنها را بپسندد و از درون دل راضی باشد ، زبان بستایشهایی ازو باز میکند ، و در این کار خود جدایی میان نیکان و بدان نمیگزارد.
مثلاً یک شاعری که یک پادشاهی را ستایش میکند ، هیچگاه دربند نخواهد بود که آن پادشاه نیکست یا بد است ، این در ستایشگری شرط نیست. چهبسا شاعری در ستایش یک پادشاهی قصیده بسراید ولی در پشت سر به او نفرین کند.
از آنسوی ستایشهای اینها نیز چیزهای شگفتی است. مثلاً شما اگر کسی را بخواهید ستایش کنید خواهید گفت : بالایش بلند است ، رویش زیباست ، مرد کاردانیست ، دستِ دهنده دارد. اینگونه ستایشها خواهید کرد. ولی کار شعرا چیز دیگر است. آنان وقتی که از یک پادشاهی بستایش میپردازند باید دارا و جمشید را دربان ، و خاقان و قیصر را حاجب او گردانند ، قضا را چاکر او ، قدر را نوکرش خوانند ، عزمش را کوه ، و سخایش را ابر شمارند ، امپراتوران جهان را بآستانبوسیش آورند ، ستارگان آسمان هر یکی را بخدمت دیگری در درگاه او گمارند ، و بدینسان صد گزافه را بهم درآمیخته یک ستایشی پدید آورند :
نُه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزلارسلان زند
این هم شیوهی ستایشگری آنانست که سر تا پا ننگین و بیهوده است. در سال 1324[ق] که مظفرالدینشاه مرد و محمدعلیشاه بتخت نشست میرزاتقیخان ضیاءلشگر قصیدهای سروده در یک روزنامهای بچاپ رسانید که یکی از شعرهای آن اینست :
چون گشته جمله عالم از عدل شاه آباد
قربان جان شه باد جان تمام عالم
پادشاهی که تازه بتخت نشسته و هنوز دانسته نبود بماند یا بیفتد ، نیک باشد یا بد درآید ، این با یک بیپروایی میگوید : «جمله عالم از عدل او آباد گشته». ببینید چند دروغ و گزافه را بهم در[می]آمیزد. از این بدتر آنکه جان تمام عالم را قربان جان آن شاه میکند.
3) هجو و دشنام : بسیاری از شعرای ایران این زشتی را هم بخود پسندیدهاند که اگر با کسی دشمنی پیدا کردند و یا اگر از یکی پول خواستند و نداد او را هجو کنند و زبان بدشنام بیالایند و این را یک هنری از خودشان پنداشتهاند. بلکه برخی از آنان شعر سرودهاند که هر شاعری که هجو نگوید پلنگی را میماند که چنگال و دندان ندارد. از آنسوی دیده میشود که این کار را زشت ندانسته و اینست آن شعرهایی را که سروده بودهاند در دیوانهاشان نگه داشتهاند. همچنین مردم آنها را زشت نشمرده و ایرادی نگرفتهاند.
امروز بیشتر دیوانها پر از این سخنان زشت است. بسیاری از شعرای امروزی از عشقی و ایرج و دیگران هم این کار را کردهاند و دیوانهای آنها بارها چاپ میشود و بخاندانها پخش مییابد.
4) دروغ و گزافه : «کتابهای عروض و بدیع» گزافه یا مبالغه را یکی از محسنات شعری شمردهاند. ولی ما آن را جز عیب نتوانیم شمرد. چه سودی دارد که شما یک را هزار خوانید و چند قطره اشکی را که از دیدهی کسی فرومیریزد شط بخوانید ، و گردی را که از میدان جنگ برخاسته یک طبقه از آسمان بشمارید؟... چه نتیجه از اینها تواند بود؟!.. بگویید تا بدانیم.
در مشهد در زمان صفویه یک کشتاری رخ داده شاعری دربارهی آن میگوید :
هنوز اگر بفشارند خاک مشهد را
سفینه با شط خون تا بکربلا برود
🌸
میدانم اینها چون به تبریز رسد بگردن نخواهند گرفت و انکار خواهند کرد. ولی شما میدانید اینها همان سخنانیست که شریعت سنگلجی در تهران میداشت و در زیر پرده بکسانی میگفت ، و آنان خود را به شریعت [سنگلجی] میبندند. از آنسو ما میگوییم : شما اگر راست میگویید خواستههای خود را در یک کتابی مادّه بمادّه بنویسید و بچاپ رسانید تا بدانیم چه میگویید. بنویسید و بچاپ رسانید تا هر روز نتوانید برنگ دیگر افتید. همه چیز بماند : میخواهیم بدانیم شما شیعی هستید یا نیستید؟!. اگر نیستید جداییتان از چه راه است؟!..
بگفتهی عامیان : خیمهشببازی اگر راستست چرا شب درمیآورند؟!. شماها اگر درپی دغلکاری نیستید راه خود را روشن و آشکار (مادّه بمادّه) بمردم بازنمایید. بازنمایید تا بدانیم قرآنی چیست و چه میگوید؟!.. یکتاپرست چیست و چه میگوید؟!..
🔹 پانوشتها :
1ـ کتاب «داوری» (شیعیگری) ؛ نیز کتابهای «گفت و شنید» و «پرسش و پاسخ».
2ـ اشاره بسر نیزه کردن قرآنهاست.
3ـ سورهی نساء (4) ، آیهی 143 : دو دل و مردّد باشند، نه به سوی مؤمنان یکدل میروند و نه به جانب کافران. ...
4ـ معنی : بامداد کُرد و شب عرب گردیدم.
🌸
📖 خراباتیان که بودند و چه میگفتند؟.
🖌 احمد کسروی
🔸 در «ادبیات» ایران دست بدخواهان در کارست
من کمتر میخواهم در نوشتههایم یادی از خود کنم و کارهای خود را شمارم ـ ولی این داستان چون گواه معتبری دارد مینویسم : دو سال پیش روزی آقای امیرخیزی (حاجی اسماعیلآقا) در اتوبوس مرا دید و چنین گفت : «فلان آقا از اروپا آمده. رفتیم بدیدنش. شما را میپرسید و تقریباً ده دقیقه توصیف شما را میکرد. میگفت : «در اروپا میان دانشمندان معروف است. کتابهایش در انجمن علمی قیمت دارد.» [1]
مقصودش این بود که من بدیدن آن تازهوارد بروم. گفتم : نه تنها بدیدنش نخواهم رفت ، اگر او از من نیک گفته من همیشه ازو بد خواهم گفت. زیرا او اگر با خود من دوستی نشان میدهد با تودهام دشمنی مینماید و بکندن ریشهاش میکوشد. شما او را «یک ادیب علامهی فاضل» میشناسید ولی من نیک میدانم که افزاریست برای آنکه کتابهای سراپا پستی و زبونی دورهی مغول را درمیان ایرانیان و شرقیان رواج دهد و با این ترتیب نگزارد از پستیهای زمان مغول پاک گردند. نگزارد این اندیشههای پوچ و بیهوده که در آن کتابهاست از میان برخیزد. با چنین کسی مرا چه دوستی تواند بود؟. مرا چه سود دارد که خودم درمیان اروپاییان شناخته و ارجمند باشم در جایی که تودهام خوار و بیارج است؟!.
چنانکه گفته بودم آن کس آغاز بکار کرد و با پشتیبانیهایی که میدید به نشر کتابهای زمان مغول پرداخت و کسانی که باو نزدیک رفتند سودهای بزرگی بردند ، و من تاکنون روی او را ندیدهام و امیدمندم که نخواهم دید.
📣 پینوشت : چون این تکه تنها بخشی از یکی از گفتارهای پرچم میباشد ، این عنوان را ما برایش گزاردهایم.
🔹 پانوشتها :
1ـ کسی که ازو یاد شده محمد قزوینی است. چون پرفسور ادوارد براون و همدستانش (برادران فروغی ، علیاصغر حکمت ، و کسانی دیگر) به زنده گردانیدن کتابهای دورهی پستی ایران ـ دورهی مغول ـ که میرفت تا برای همیشه فراموش گردد (همچون دیوان شاعران یاوهگو و کتابهایی که سراسر پستی و بیغیرتی را میآموزد) آغاز کردند ، کسی که از ایران بیاری پرفسور فرستاده شد همین محمد قزوینی بود. این همانست که بهمدستی براون تاریخ ادبیات ایران برای ما نوشت. خودش بیرون داستان را میگوید که یک سال و اند در لندن بودم و بکتابخانهها میرفتم تا اینکه براون که در آن هنگام راهبر «اوقاف گیب» بود (برای دانستن ماهیت این اوقاف ، کتاب در پیرامون «ادبیات» دیده شود.) بمن پیشنهاد کرد به تصحیح جهانگشای جوینی که کتابیست تاریخی آغاز کنم و برای این کار میبایست به پاریس روم و از کتابخانههای آنجا سود جویم.
لیکن درون داستان اینست که از همان هنگام (و بسا از زمانی که از ایران رفت) قزوینی زنجیر «اوقاف گیب» را بگردن گرفته و نخست در لندن و سپس از همان پاریس به براون و شاگردش نیکلسن و رویهمرفته به اوقاف در پدید آوردن تاریخ ادبیات و تصحیح کتابهای زمان مغول یاری فراوانی کرد.
قزوینی و دیگران دربارهی فراهم آمدن هزینهی زندگانی او در اروپا بمدت 36 سال راههای گوناگونی نوشتهاند. از جمله کمکهای محمدعلی فروغی ، سید حسن تقیزاده ، حسینقلیخان نواب (سفیر ایران در برلین) و برادرش (با سرپوش درس زبان گرفتن از قزوینی) ، وزارت فرهنگ (با عنوان تصحیح و عکسبرداری از کتابهای خطی در اروپا) و همچنین ادوارد براون یا بسخن دیگر «اوقاف گیب» در انگلستان. قزوینی در این باره چنین مینویسد : «این بنده قریب چهار سال است که در اروپا در ظل جناح افضال و مهمان مائدهی نوالی آن بزرگوار (براون) میباشم و در این مدت از هر جهت این ضعیف را مرفهالحال ، مراحالعله و مکفیالمؤونه داشتهاند و مانند آفتاب جهانتاب به حسن تربیت به کار انداخته و به خدمت علم و ادب واداشتهاند».
قزوینی دربارهی کتاب آذری (یا زبان باستان آذربایجان) نوشتهی کسروی «تقریظ» پرآب و تابی هم نوشته. چهبسا آرزو داشته که کسروی هم بدستهی ایشان پیوندد. لیکن چنانکه کسروی یادآوری مینماید سود توده ارجمندترین چیزیست که میباید در زندگانی همیشه بدیده داشت. آن تقریظها و صد ستایش دیگر نمیتوانست او را از راه و پیمانش دور گرداند.
دستهی اینان کیها بودند و چهها میکردند؟ و چرا کسروی با چنان مایهی دانشی از آنان دوری میجسته؟ پاسخ باین پرسش در همین گفتار بکوتاهی آمده. برای آگاهی بیشتر کتاب «در پیرامون ادبیات» دیده شود.
🌸
کسانی در شگفت میشوند که روز بیرون آمدن یک مجله مگر چیست که روزش را عید بگیرند. اینان مجله دفترچههایی را میدانند که هفتگی یا ماهانه بیرون آید و روی جلدش تصویری از یک «ستارهی سینما» یا سیاستمدار یا دورنمایی از طبیعت ، درونش خبرهای سیاسی کمژرفا و کوتاه ، خبرهایی همچون صفحهی حوادث با تفصیل بسیار ، یک دو رمانی و شعرهایی از این شاعر بیهودهگو و آن غزلسرای یاوهباف ، سخنانی از این فیلسوف غربی و آن حکیم شرقی ، چند جوک و چیستان و مسئله و جدول و سودوکویی ، چند پیکره (عکس) از ورزشکاران و سینماگران و برجستگان توده و شرح زندگی ایشان و «حاشیه»هایش ، شوخینگارهای (کاریکاتور) و یک مشت ترجمه از رسانههای بیگانه باشد. یک جا ستایش از دین میرود در جای دیگر سخن از آنست که جهان بخود آفریده شده. یک جا تسلیت بمناسبت اربعین است در جای دیگر سخن از «مبارزه با خرافات». جایی میهنپرستی از خود مینماید در جای دیگر این شعر را آورده :
این وطن ، مصر و عراق و شام نیست این وطن ، شهریست کان را نام نیست
کوتاهسخن : مجله در دید ایشان یک انبانی است که درونش هرچه خواننده را بتواند بخود کشد و تیراژ مجله را بالا برد ریخته گردد. اینکه این نوشتهها باهم سازگارند یا بوارونه ، یکی دیگری را نقض میکند و مایهی گیجسری خواننده و پراکندهاندیشی میگردد و آیا یک راه روشنی را میپیماید و خواستش رسیدن به آرمانی است و دردی را از دردهای مردم درمان میکند ، اینها نه چیزهاییست که دارنده و خوانندهی مجله به آنها بیندیشند. گو اینکه دارنده گمان دارد «فرهنگسازی» میکند و از کوشیدن به چنین «رسالتی» بخود میبالد. خواننده نیز از اینکه «دانستنیهایی» را خوانده و دریافته خشنود است.
آری ، چنین مجلهای نه درخور جشن و بزرگداشت است. ولی آیا مهنامهی پیمان چه بود؟!..
کسروی هیچگاه از کوششهای توانفرسایش با ستایشهای پرآب و تاب سخن نراند. لیکن آگاهان که به کارهای او نیک بنگرند هر یک از آنها را «شاهکاری» مییابند. در پرچم روزانه شمارهی 252 در پاسخ به جوانان فریبخوردهای که او را نیکخواه آذربایجان نمیپنداشتند ناچار گردیده گوشهای از دشواریها بر سر راه مهنامه و کتابنویسیهایش را بازنماید. او میگوید :
«من از سال 1312 همیشه ببلندی نام آذربایجان كوشیدهام. در زمان رضاشاه كه كمتر كسی مییارست نام شورش مشروطه را ببرد من تاریخ آن را مینوشتم و پراكنده میكردم و چون میدانستم اگر سانسور [1] ببیند جلو خواهد گرفت بیشتری از بخشهای آن تاریخ را بینشان دادن بسانسور بچاپ میرسانیدم و اگر شما میخواهید بدانید كه این تاریخنویسی من چه خطرهایی را دربر توانستی داشت پروندهی این كار را در شهربانی بخوانید و یا از آقای سرهنگ آرتا بپرسید. همین كار كه من تاریخ مشروطه بیاجازه از وزارت فرهنگ و بینشان دادن بسانسور چاپ كردهام یك نتیجهاش این توانستی بود كه من بزندان بیفتم و كسی یارای بردن نام من نداشته باشد. با اینحال برای آنكه تاریخ مشروطه كه بیشترش بآذربایجان بستگی دارد از میان نرود من آن تاریخ را با كوششهای بسیار دو بار بچاپ رسانیدم».
هرچه هست ما روز یکم آذرماه را در همان حال که روزبه میگیریم ، روز تازه گردانیدن پیمان خود نیز میدانیم که این سال پیش رو را با کوششهای بیشتر بخود و ایرانیان خجسته گردانیم. این روزبه بزرگ را به همهی آزادگان شادباش میگوییم و امید آن داریم که روزی این از روزبههای جهانی گردد.
[1] : خواست «ادارهی سانسور» است که کاری مانند ممیزی وزارت ارشاد کنونی انجام میداد و بر روزنامهها و چاپاکها (انتشارات) دیدهبانی داشت.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 50ـ خردهگیری [دربارهی اتحاد] و پاسخ آن (سه از هفت)
اینکه میگویید مردم را به اتحاد و یگانگی دعوت کنیم درست مانند آنست که یک بیماری داروهایی را که پزشک میدهد نخورد و چنین بگوید : «شما کاری کنید که من تندرست شوم این داروهای تلخ چیست که میدهید؟!» شما نیز دلتان یگانگی میخواهد ولی میگویید بهیچ چیز ما دست نزنید ، یک سخنی که بدلخواه ما نباشد نگویید.
یگانگی چیست آقای حقیقی؟!.. اگر دیگران تنها نام آن را یاد گرفتهاند ما معنایش را هم میدانیم ، و راهش را نیز پیدا کردهایم ، بکوشش نیز پرداختهایم. یگانگی یکی از بزرگترین آرزوهای ماست و این کوششها نیز در آن راهست. در این کشور شما شمردهایم چهارده کیش هست ، چند مسلک هست ، چند نژاد و زبان هست ، که تا باینها چاره نشود یگانگی بدست نخواهد آمد.
یگانگی یک توده آنست که همگیشان دارای یک راه و یک آرمان باشند. [1] و این یگانگی باید بروی حقایق باشد. ما نیز به همان میکوشیم. ما میخواهیم ایرانیان حقایق زندگی را دریافته در پیرامون آن یگانگی نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خُرد میکنیم. ما میگوییم : «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که میخواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفتهاند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بیپروایی و مستی شبانهروزی خواندهاند. اینست ما ناگزیر میشویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایهی پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را مینویسیم. راه یگانگی اینست. زیرا آنچه مردمی را به یک راه تواند آورد حقایقست.
آری امروز در برابر این کوششهای ما یک هیاهوهایی پیدا میشود. ولی این چندگاهه[=موقتی] است. نتیجهی این کوششهای ما آنست که همهی کسانی که فهم و خرد درست دارند و اغراض چشم آنها را نپوشانیده از هر دستهای که باشند بسوی ما گرایند و در پیرامون این حقایق یگانگی نمایند و از آنسوی کسانی که فهم و خردشان از کار افتاده که بدلیل گردن نمیتوانند گزاشت یا اغراض و سودجویی جلوگیرشان میباشد در برابر ما دستهای پدید آورند و همچنان هیاهوی و ایستادگی نمایند. آری یک چنین دوتیرگی پدید آمده و روز بروز بزرگتر خواهد بود. ولی خدا میانهی ما و آنان داوری خواهد کرد و آن کسان سزای گردنکشی خود را از دلیل و منطق خواهند یافت و جز این چاره نیست.
🔹 پانوشت :
1ـ پس از رویداد سال 57 و پیدایش حکومت ملایان ، هر دستهای که بر سر کار میآمد دستهی همچشم را از ادارههای دولتی میراند. در آخرهای دههی هفتاد برجستگان توده در یک کشاکش سیاسی با دستهی همچشم که جایگاههای دولتی را از ایشان دریغ کرده بودند هیاهویی براه انداخته و سخن از سودهای «چند صدایی» و «تکثّر گرایی» در کشور بمیان آوردند. خواست ایشان از بکار بردن این اصطلاحات ، مخالفت با خودکامگی دستهی همچشم بود و میخواستند بفهمانند که در ادارههای دولتی نباید تنها یک دسته همهکاره گردد («تکصدایی» باشد) بلکه باید به دستههای دیگر نیز فرصت و میدان داد. گفته میشد آن دستهی خودکامه هر که را جز ایشان میاندیشد کنار میگزارد. از اینجا اصطلاح «دگر اندیش» نیز ساخته شد و بزبانها افتاد.
چون دربارهی این اصطلاحات گفتگوی دامنهداری درنگرفت و آنها بروشنی نیامد ، این یک بدفهمی بلکه گمراهی درمیان پیشافتادگان توده پدید آورد. زیرا دیده شد کسانی چند صدایی را نه تنها در دولت بلکه درمیان مردم نیز سودمند میپندارند و گمان دارند آنچه یک توده را از بدبختیها نجات میدهد گوناگونی اندیشهها و آرمانهاست و باید به آن کوشید که یک اندیشه و یک آرمان در توده چیرگی نیابد. در جایی که این یک گمراهی بیمناکی برای کشور میباشد.
بدینسان هواداران این باور از بیم افتادن به دامن خودکامگی (به گفتهی خود «تکصدایی») از اینسوی بام ، هیاهوی بزرگی برپا کرده چندان عقب رفتند که از آنسو افتادند.
خوب بود هواداران آن باور پاسخ میدادند براستی اگر «چند صدایی» چارهی دردهاست ، با این پراکندگی که در توده هست و از هر زبانی صدایی جدا شنیده میشود آیا ما به آن دچاریم یا از آن محروم؟!
این نتیجهی همهی واژههایی است که معنی آنها روشن نیست و هر کسی از خود برداشتی میکند و بدینسان به گمراهی دچار میگردند.
در کتاب «دور از آزادگی» به این جُستار پرداخته و آن را روشن ساختهایم. آنچه اینجا میتوان گفت آنکه شما میبینید ما نه تنها دچار «تکصدایی» نیستیم بلکه از «تکثر» باور و کیش و مسلک و تیرهی بسیاری نیز برخورداریم و اگر تکثرگرایی چارهی دردها بوده میبایست ما اکنون در شاهراه پیشرفت میبودیم زیرا کمتر تودهای میتوان یافت که این اندازه دچار پراکندگی و چند صدایی باشد.
📖 حقایق زندگی
🖌 احمد کسروی
🔸48ـ یک نشست فراموش نشدنی (سه از سه)
سپس همان ایرادگیر گفت : «امروز باید باین مردم نان داد تا نمیرند و سپس اصلاحشان کرد». چون این یکی از بهانههاییست که دیگران نیز میآورند و ما بارها میشنویم که کسانی چون سخنان ما را میخوانند یا میشنوند میگویند : «امروز باید فکر نان کرد» از اینرو دارندهی پرچم بپاسخ پرداخته چنین گفت : نخست مگر نان این مردم را ما خواهیم داد؟!.. آری ما میتوانستیم به یک رشته کوششهایی بپردازیم ولی آن در جایی بود که مردم بسوی ما میآمدند و گفتههای ما را میپذیرفتند ، یک مردمی که میخواهند از گمراهیهای خود دست برندارند و هرچه ما بنویسیم و بگوییم نپذیرند و تنها در زمان سختی رو بسوی ما آورند و خواستشان تنها گله و ناله باشد ، ما بچنین مردمی چه کار توانیم کرد؟!.. چنین مردمی سزاوارند که مشتها از دست روزگار خورند تا نادانی و گمراهی خود را دریابند. ما اگر امروز باینان یاری کنیم و از سختیها رهاشان گردانیم بنادانیشان افزوده ، یکی خواهد گفت نتیجهی فلان روضهخوانیست که من برپا کردم ، دیگری خواهد گفت تأثیر بَهمان ذکریست که من خواندم ، سومی خواهد گفت : دیدید که خدا همیشه ما ایرانیان را نگاه میدارد. ما باید در حال آنکه تا میتوانیم دلسوزی کنیم ، از این یادآوری دست نکشیم که اینها همه نتیجهی نادانیها و آلودگیهای خودتانست.
دوم ، این بینانی از کجا پیدا شده؟!.. آیا خشکسالی رخ داده؟!. آیا ملخ آمده یا سن پیدا شده؟!. داستان آنست که دولتهای بزرگ با همدیگر میجنگند و این توده چون درمانده و ناتوانست زیر پا لگدمال میگردد. تنها گرسنگیِ امروز نیست که بچاره پردازید. اگر باینحال بماند صد گرفتاری دیگر در پشت سر دارد ، و کسانی اگر راستی را دلشان باین توده میسوزد و فهم و خردی دارند باید با ما همدستی نمایند که از ریشه بچارهی دردها کوشیم و این ناتوانی و درماندگی را از میان برداریم.
سوم ، این کوششیست که ما میکنیم. شماها نیز دست بهم داده بگفتهی خودتان نان باین مردم دهید. دیگر چرا بسر ما میآیید؟!. چرا میخواهید ما را از کار بازدارید؟!. ما که همهی مردم را سرگرم نگردانیدهایم. خوانندگان پرچم بیش از چند هزار نیستند ، دیگران که هستند و آزادانه شما آنها را بسر خود گرد آورید و بدرد نان چاره کنید تا بدانیم راست میگویید و خواستتان بهانهجویی و مردمآزاری نیست.
شگفت داستانیست : ما بمردم میگوییم معنی زندگانی را بدانید ، این پراکندگی را از میان خود برداشته همگی به یک راه درآیید ، دست بهم داده بآبادی کشور خود کوشید ، ما یکایک گمراهیها را شرح میدهیم ، یکایک راستیها را روشن میگردانیم ـ ببینید در برابر اینها به چه بهانههای کودکانه میپردازند. در زمان رضاشاه میآمدند میگفتند : «حالا باید یک کاری کرد و این مرد را برانداخت و پس از آن باین حرفها میپردازیم» ، سپس که جنگ آغاز شد میگفتند حالا باید منتظر نتیجهی جنگ گردید ، اکنون هم میگویند حالا باید در فکر نان بود. بدبختهای بیچاره که در توی لجنزار زبونی و درماندگی فرورفتهاند و از بس نادانند بیرون آمدن نمیخواهند و بهانههای پست کودکانه میآورند. [1]
بدینسان یک نشست ارجداری برپا میبود و در پایان آن یادی از یاران و همراهان شهرهای دیگر که خودشان از ما دور ولی دلهاشان نزدیکست بمیان آمد. یک سخنی نیز گفته شد بدینسان که چون در فارسی برای عید نامی نداریم «بهروز» را باین معنی برگزینیم و چنین نهاده شد که هر که را ایرادی یا پیشنهاد دیگری هست در نشستهای دیگری بمیان آورد. [2]
(پرچم روزانه شمارههای 243 ، 244 و 245)
🔹 پانوشت :
1ـ جای افسوس فراوانست که اکنون نیز مردم به همان حال دچارند. اکنون نیز راهی جز آن نیست که به آلودگیهای خود چاره کنند. چاره جز آن نیست که باری این بار از گذشته عبرت گیرند. گوش باز کنند و از در نشنیدن و بیپروایی درنیایند.
2ـ سپس کس یا کسانی واژهی «روزبه» را پیشنهاد دادهاند که این آخری بمعنی «عید» برگزیده و پس از آن بکار بسته شده.
🌸
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 50ـ خردهگیری [دربارهی اتحاد] و پاسخ آن (دو از هفت)
پرچم : بنویسندهی خردهگیر سپاس میگزاریم. ولی بهتر است ایشان بدانند که این گرسنگی و بدبختی امروزی ایران نتیجهی همان شعرها و مانندهای آنهاست. وگرنه ایرانیان چه چیزشان از دیگران کمتر است؟!. چرا بیستملیون مردم خوار و پستند که خواربارشان را دیگران میخورند و خودشان گرسنه میمانند؟!.. آیا آقای حقیقی انگیزهی این را میدانند؟!. آیا تاکنون در این اندیشه بوده است که انگیزهی بدبختی و درماندگی ایرانیان را بداند؟!.. ما بودهایم و میدانیم و بارها دلیل نوشتهایم که مایهی این بدبختی آن بدآموزیهاست که از هزار سال پیش در این سرزمین پراکنده شده و ریشه دوانیده و یک رشتهی مهمی از آنها را شاعران نافهم برشتهی نظم کشیده و اثرش را بیشتر گردانیدهاند. اینست ما باین کوشش برخاستهایم که به هر بهایی بسر آید آن بدآموزیها را براندازیم. اینکه ایرانیان از گرسنگی میمیرند دلیل این خواهد بود که ما از کوششهای خود دست برداریم؟!. مگر ما اینها را ننویسیم آنها از گرسنگی نخواهند مرد؟! مگر امروز باید از هر کوششی دست برداشت؟! مثلاً باید امروز پزشکها دست از کار خود بردارند؟! مثلاً باید هیچ کس خانه نسازد؟! هیچ کس رختی ندوزد؟! هیچ کس بگرمابه نرود و چرک از تن خود دور نگرداند؟!. شهرداریها تعطیل کنند و درپی پاکیزگی شهرها نباشند؟!.. شهربانیها دست از کار کشیده بدزدان و قماربازان نپردازند؟!.. دیگر هیچ پدری درپی تربیت فرزندان خود نباشد؟!.. شگفت بهانهای در برابر ما پیدا شده. چون نمیخواهند حقایق را بپذیرند این بهانه را پیش میکشند.
اینکه مینویسید : «این قسمت از روزنامهی شما چه عداوت و نفاقی بمیان انداخته» پاسخش آنست مردمی که بر سر شاعران یاوهگو عداوت و نفاق میکنند چه بهتر که بمیرند و نابود شوند. شگفت داستانیست در روزگار مغول که زمان پستی اندیشه و زبونی خویها بوده یک دسته یاوهگویانی برخاسته و تنها بهوس قافیهپردازی هرچه بدآموزی پیدا کردهاند ، برشتهی شعر کشیدهاند و سپس شرقشناسان که در واقع افزارهای سیاستند این شعرها را بهترین وسیله برای جلوگیری از تکان و جنبش شرقیان دانسته با هیاهوی ادبیات رواج آنها را چند برابر گردانیدهاند و ما که از این حقایق آگاهیم هیچی نگوییم و زبانبسته خاموش بنشینیم چرا که مایهی عداوت و نفاق خواهد بود.
خوب آقای حقیقی ، ما دربارهی شاعران چه گفتهایم که مایهی عداوت باشد؟!.. ما شعرهای آنها را که دربارهی جبریگری ، بادهخواری و مستی ، و ناپاکی و سادهبازی و مانند اینها سرودهاند نقل کرده گفتهایم اینها بدآموزیست. آیا چنین سخنی مایهی عداوت و نفاق میباشد؟!.. مگر میخواستند اینها را هم نگوییم؟!. آن کسانی که در برابر سخنان ما عداوت میکنند مقصود خود را آشکار گردانند بگویند : آیا جبریگری (اعتقاد اینکه ما اختیاری نداریم و نباید بکوشیم) راستست؟!.. آیا بادهخواری و مستی شبانهروزی خوبست؟! آیا سادهبازی بد نیست؟! سخن خود را آشکار بگویند. دیگر چرا عداوت میکنند؟!. دیگر چرا بهایهوی میپردازند؟!.. خود شما هم در جایی که میگویید گفتههای ما راست است باید با ما همدست گردید و بآنها پاسخ دهید ، نه اینکه بخواهید ما دست برداریم. این سخن که ما میان ایرانیان عداوت و نفاق میاندازیم بسیار شبیه بآنست که کسی در یک لجنزار ناپاکی فرورفته و از سر تا پا با ناپاکیها خیس و آلوده شده ، و چون میگویند : بیا با این آب خود را بشوی و پاک گردان میگوید : میترسم تر شوم. ایرانیان که در توی پراکندگیهای ناپاک و غیرتکش دست و پا میزنند میترسند که ما بمیانشان نفاق بیندازیم. در اینجاست که باید گفت : ای بیچارگان! ای بیچارگان!
🌸
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago