?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 1 week ago
آدم یهو یاد یه چیزایی میافته که دلش میخواد اون قسمت یادآورِ مغزشو از جا دربیاره بندازه توی آشغالی. مثلاً امشب یادم افتاد چند سال پیش روی یه آقای نویسندهی مذهبی کراش داشتم. فکر میکنید برای نخدادن بهش چه کار کردم؟ رفتم نوشتن صدوسیوسومین پستش رو بهش تبریک…
تا صبح از درد نخوابیدم؛ درد و دلسوزی. دلم برای مامانبزرگ میسوخت که در توصیف دردپایش میگفت: «گوشهی پتو که به پام میخوره دلم از حال میره.» شدت درد من هم همینقدر بود. دیروز، زانوبند ورزشی نبستم؛ به این خیال که تمریناتم کم و کوتاه است. کوتاه بود اما پرفشار. تا چند ساعت بعدش هم داغ بودم و رفتم پیادهروی و برای بابا و باباجون و برادرها هدیهی روز مرد خریدم.
شب اما انگار یک شمشیر دوسر فرورفت توی زانویم و توی ساق و مچ و پاشنه و پنجه و تکتک انگشتان پای چپم. میخواستم با تمرینات تمرکزی و تنفسی حین مصدومیت، درد را رد کنم اما نشد. نصفههای شب یک قرص مسکّن قوی خوردم و خوابم برد. الآن رگههای درد را حس میکنم اما انگار تمام پای چپم سِرّ و بیحس است.
خدا را شکر که امروز باشگاه تعطیل است. معمولاً روزهای تعطیلی، توی خانه تمرین میکنم اما امروز بیخیال ورزش میشوم و امیدوارم تا فردا بهتر شدهباشم.
شاید هم بروم ماساژ ورزشی. بیالإخره باید یک غلطی بکنم که به تمرینات هفتهی بعد برسم. چون هفتهی بعدترش هفتهی آف یا استراحت فصلمان است. ?
#ورزش
@mahboubeman
اگه بدونید توی کانال آقامون سعدی چه چیزای برگریزونی مینویسم. بساط شعر و فیلم و آهنگ هم جوره.
تشریف بیارید خب! آقامون خوشحال میشن. :)
@aaghaamoonsadii
هرسال بهمناسبت روز پدر برای بابا کتوشلوار میخریدم. هرسال یعنی از وقتی دستم توی جیب خودم رفته. امسال اما دستم کمی بسته است. چند شب پیش که مامان خانه نبود، بابا یکدست کتوشلوار خرید و آورد گذاشت توی کمد من و گفت: «اینم هدیهی روز پدرت.» که مثلاً جلوی برادرها کم نیاورم. خندیدم و گفتم: «صبر میکردی مرد! میخواستم برات بخرم.» گفت: «نمیخواستم به زحمت بیافتی. اون چند سال که من مریض بودم تو بهقدر کافی بهجام زحمت کشیدی و آبروم رو خریدی. من که نمیتونم زحمتاتو جبران کنم. از امیرالمؤمنین میخوام برات پدری کنه.» معلوم است که گریهام گرفت؛ مثل همین حالا که کیبورد گوشیام خیس شده. بعد گفت: «راستی! جیبهای کتوشلواره رو بگرد، یه وقت چیزی تووش جا نمونده باشه.» با خودم گفتم نکند کتوشلوارهای کهنهاش را گذاشتهباشد توی کاور؟ آخر این کارها از بابا بعید نیست.
جیبها را گشتم. یک فیش کربلا توی جیب جلوی کُت بود، بهنام من. معلوم است که گریهام گرفت؛ مثل همین حالا که کلماتم خیس شدهاند.
«خدا همهی پدران عزیز رو حفظ و پدران درگذشته رو رحمت کنه. لطفاً برای شفای عاجل پدر یکی از دوستان عزیزم هم صلواتی بفرستید.»
#ماشاالله لا حول و لا قوة الّا باللّهالعلیالعظیم
#و من شرّ حاسدٍ اذا حسد
????????????
@mahboubeman
پنج کتاب کاملاً مردانه
?مردِ مرد، رابرت بلای، ترجمه فریدون معتمدی، نشر مروارید: کتاب «مردِ مرد» یکی از بهترین کتابها در زمینه خودشناسی مردان است. داستان مردانی که در تلاشند به صلح درونی برسند. رابرت بلای، اسطورهشناس است و در این کتاب نیز افسانهای بسیار کهن درباره مردان تعریف میکند و سپس از منظر اسطورهشناسی به شرح و بررسی مسیر زندگی یک مرد، از تولد تا بلوغ و مردِ مرد شدن، میپردازد.
?نمادهای اسطورهای و روانشناسی مردان، جین شینودا بولن: اگر به مباحث اسطورهای و کهنالگوها و تیپهای شخصیتی علاقه دارید حتماً این کتاب را بخوانید. خانم شینودا بولن، جنسیتشناس است و در این کتاب مردان را طبق هشت کهنالگو دستهبندی کرده؛ کهنالگوهای زئوس، پوزیدون، هادس، آپولو، هرمس، آرس، هفایستوس، دیونوسوس. سپس نقش این کهنالگوها در شخصیت و تصمیمات مردان را توضیح داده و راههای بهرهگیری از هریک را برشمرده.
?درباره پسران و پدران، ریچاردز ریوز، ترجمه آنیتا خوشاب، انتشارات تألیف: در این کتاب چالشهایی که مردان امروزی با آنها مواجهاند بررسی میشود و راهحلهایی برای این مسائل ارائه میشود. بحرانهایی مثل تغییرات در بازار کار، سیستمهای آموزشی و انتظارات اجتماعی که باعث سردرگمی مردان امروزی شده.
?مردی به نام اُوِه، فردریک بکمن: ترجمههای مختلف و چاپهای متعدد این کتاب توسط ناشران گوناگون، نشاندهنده استقبال از این کتاب است. از اسم کتاب مشخص است که داستان زندگی پیرمردی به نام اُوه را روایت میکند. مردی که پس از مرگ همسرش با تنهایی و ناامیدی عمیقی مواجه میشود. اُوه ظاهراً مردی منزوی و بداخلاق است اما کمکم که با کتاب و روایت زندگی او همراه میشویم شیرینیها و جذابیتهای او را هم میبینیم.
?مردان بدون زن، هاروکی موراکامی، ترجمه نیلوفر شهیدی، مروارید: هاروکی موراکامی که معرف حضورتان است؟ نویسنده مشهور ژاپنی که در ایران هم طرفداران زیادی دارد اما این کتابش مثل سایر آثارش مشهور نشده. کتاب «مردان بدون زن» درباره تنهایی مردهایی است که در برههای از زندگی خود، با زنانی در ارتباط بودهاند که به دلایل مختلفی مانند مرگ، سربازی، به هم خوردنِ ازدواج و... از آنها جدا شدهاند و اکنون انگیزهای برای برقراری ارتباط مجدد ندارند و احساس ناامنی و ناامیدی میکنند.
?متن کامل یادداشت منصوره رضایی، نویسنده و منتقد ادبی را در سایت بخوانید.
روبیکا | اینستاگرام | بله | تلگرام | توییتر
دختر دوست بابا با سهتا بچه مهاجرت کرده. این گزاره وقتی عجیب میشود که بدانیم زن و شوهرش، نه سواد درستوحسابی داشتند؛ نه زبان بلد بودند؛ نه شغل قابلتوجهی داشتند؛ نه وضع مالیشان آنقدرها خوب بود. هیچکس نمیداند چرا و چگونه رفتهاند کانادا.
بابا زنگ زده به دوستش که جاخالیباش بگوید. جاخالیباش یا جاخالینباش یعنی تسلیدادن به کسیکه عزیزش در سفر است و آرزوی سلامتی برای آن عزیز. اینها را که میگوید از دوستش میپرسد: «الآن تو چه کار میکنی؟» دوستش انگار منظور بابا را نمیفهمد و دربارهی کار و بارش حرف میزند. بابا به من نگاه میکند و به دوستش میگوید: «منظورم اینه که الآن که دخترت رفته اونسر دنیا زندگیت چه شکلی شده؟ دلت برای خودش و بچههاش تنگ نمیشه؟» بهنظرم پرسش بابا بیرحمانه است؛ انگار داغ آن آدم را تازه میکند و نمک روی زخمش میپاشد. شاید هم میخواهد با ترسهای خودش مقابله کند. دوستش با خونسردی میگوید: «من زیاد نمیدیدمشون؛ ماهی یکیدوبار ولی مادرش داره اذیت میشه.» و بغض میکند. بابا هم بغض میکند.
در دلم جسارت دختر را میستایم. همینکه توانسته بساطش را جمع کند و فرسنگها از بغض پدرش دور شود قابلتحسین است.
@mahboubeman
معمولاً اولین جلسهی هر کلاس از دانشجوها اسم آخرین کتابی را که خواندهاند میپرسم.
دیروز شگفتزده شدم وقتی اسم کتابهای مربوط به فلسطین و صهیونیسم و یهودیت را از زبان دانشجوهای نسل زدی شنیدم. شگفتزده شدم و خوشحال و امیدوار.
اسم یکی از دانشجوهام فاران است. فکر کردم کلمهی عربیست و احتمالاً خودش هم عرب است اما گفت: فاران، عِبری است؛ بهمعنی فراوانی و اسم سرزمین مقدس یهودیان و مسلمانان و محل زندگی حضرت اسماعیل.
راستی! فاران جان ایرانی بود.
امروز با ورودیهای جدید کلاس داشتم و مورد جالب و بامزهای را تجربه کردم. سه نسل از یک خانواده سر کلاسم نشستهبودند؛ یعنی مادربزرگ، دختر و نوهاش! عجیب آنکه همه در یک رشته و دانشگاه قبول شدهاند.
زهی همت و تلاش!
بازنشر بهمناسبت روز بزرگداشت جناب بیهقی عزیز:
اولین بار که ابروهایم را برداشتم حسنک را به دار زدند.
بابا از کربلا برگشتهبود و کیپ تا کیپِ خانه مهمان نشستهبود. دیروزش دوستم آمدهبود خانهمان تا با هم تاریخ بیهقی بخوانیم و در امتحانش درنمانیم.
ماجرای تزویج دختران امیریوسف را میخواندیم که: دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دررسیده و یکی خرد و درنارسیده؛ امیر محمود، آن رسیده را به امیر محمد داد و عقد نکاح کردند و این نارسیده را بهنام امیر مسعود کرد تا نیازارد و عقد نکاح نکردند.
مامان خانه را تمیز کردهبود و توی کوچه ریسه و بنر زدهبودیم برای آمدن بابا.
محمود غزنوی هم فرمودهبود برای عروسی پسر بزرگش چنان تکلفی برپا کنند که مانند آن کس به یاد نداشت.
همهچیز داشت به خوبی و خوشی پیش میرفت که روز عروسی، عروس را تب گرفت و بیچارهٔ جهاننادیده، آراسته و در زر و زیور و جواهر نشسته فرمان یافت.
به اینجا که رسیدیم دوستم گفت: «بیچارهی جهاننادیده! خجالت نمیکشی فردا با این ابروهای پاچهبزی بری جلوی مهمونا؟ پاشو یه نخ و یه موچین بیار تا آراستهت کنم.»
فردای مرگ عروس، امیرمحمود دستور داد آن دختر نارسیده را که نامزد امیرمسعود بود، جایگزین دختر رسیدهی جهاننادیده کنند و هرطور شده عروسی را برگزار کنند؛ انگار نهانگار که آن دخترِ رسیده، وجود داشته!
عروسی که تمام شد مامان با یک بغل سوهان از راه رسید؛ شیرینی ِ زوّاریِ بابا. تا چهرهی رنگ و رو واشدهی من را دید قوطیهای سوهان را میان زمین و هوا رها کرد و مثل مادرِ آن دخترِ رسیدهی جهاننادیده، آنقدر خودش را زد که از حال رفت. میگفت ابروهایم آبرویشان را میبرد.
شب، پشیمان بودم و سرخورده. داستان بر دارکردن حسنک وزیر را با آه و اشک خواندم و زارزار گریستم، بهجای مادرش که زنی بود سخت جگرآور و بهجای خواهرش و همسرش و همهی زنهای دور و برش.
دلم میخواست بهجای حسنک میمردم. شاید هم جای حسنک بودم که عاقبت تهوّر و تعدی خود را کشید.
خانه، مهیّای مهمانها بود. من آماده نبودم. جزوهام تمام نشدهبود. مامان باهام قهر بود و بیهقی توی گوشم میخواند: در همهکارها ناتمامی.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 1 week ago