Саша

Description
🎭هنرجوی بازیگری و نویسنده🎭
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 days, 19 hours ago

hace 5 meses, 3 semanas

(مجنون با حرکات ناگهانی و نامنظم وارد صحنه می‌شود، چشم‌هایش به اطراف می‌چرخد و به نظر می‌رسد که در دنیای خودش غرق شده است.)

«اونا اینجان... همه‌جا هستن... (با سرعت به اطراف می‌چرخد و به نقاط خیالی نگاه می‌کند) شما نمی‌فهمید! شما نمی‌تونید ببینیدشون! ولی من... من می‌بینمشون. اونا دارن منو صدا می‌زنن، توی گوشم زمزمه می‌کنن، از دیوارا، از زیر زمین...

(ناگهان روی زمین می‌افتد و شروع به خندیدن می‌کند) شما هم اونا رو می‌شنوید؟ این صدای خنده‌هاشونه! (ناگهان خنده‌اش را قطع می‌کند و با وحشت به اطراف نگاه می‌کند) چرا نمی‌فهمید؟ اونا واقعی هستن! همین‌جا هستن!

(با حرکات دیوانه‌وار به سمت یکی از گوشه‌های صحنه می‌دود و انگشتش را به سمت سایه‌ای خیالی نشانه می‌گیرد) تو! تو هم یکی از اونا هستی، مگه نه؟ چرا منو راحت نمی‌ذارید؟ (با صدای بلند فریاد می‌زند) برو گمشو! برووو!

(با سرعت به سمت دیگری از صحنه می‌دود و خودش را پشت یک شیء پنهان می‌کند) اونا نمی‌ذارن من آروم بگیرم. همیشه اینجان، همیشه توی ذهنم. نمی‌تونم فرار کنم... (با ناامیدی سرش را به دیوار می‌کوبد) نمی‌تونم از دستشون خلاص بشم!

(ناگهان متوقف می‌شود و به یک نقطه خیالی خیره می‌شود، نفس‌نفس می‌زند) شاید دیوانه‌ام... شاید همه‌تون راست می‌گید... (با صدای پایین و آرام) اما این زندگی منه. این جهنم منه. و من... من هیچ‌وقت نمی‌تونم ازش فرار کنم...

(به آرامی روی زمین می‌نشیند و با چشمان خیره به جایی دوردست نگاه می‌کند) شاید یه روز... شاید یه روز همه‌چی تموم بشه... ولی تا اون روز، من می‌جنگم. من با سایه‌ها می‌جنگم...»

hace 5 meses, 3 semanas
hace 5 meses, 3 semanas

(صحنه: شب است و مهتاب به آرامی می‌تابد. در وسط صحنه، یک مرد مجنون با لباس‌های کهنه و پاره، بطری شراب در دست دارد و با حرکات دل‌فریب و دیوانه‌وار رقص سما می‌کند. صدای موسیقی ملایم در پس‌زمینه شنیده می‌شود.)

مجنون: (با صدای بلند و غمگین) ای دنیا! ای دنیای بی‌رحم! چه کردی با دل عاشق من؟ (بطری را بلند می‌کند و یک جرعه می‌نوشد.) آه، این شراب هم دیگر مرا نمی‌گیرد. این رقص بی‌پایان، این چرخش بی‌هدف، همه و همه برای توست، ای معشوقه‌ای که هرگز به من پاسخ ندادی.

(با حرکات هماهنگ و چرخشی به سمت راست می‌رود و به آسمان نگاه می‌کند.)

مجنون: ماه! ای ماهی که هر شب در آسمان می‌درخشی، تو بگو! بگو که عشق من حقیقی بود! بگو که این دل شکسته، این روح خسته، تنها به خاطر عشق است که در این دنیای بی‌رحم می‌چرخد.

(دوباره بطری را بلند می‌کند و نوشیدنی دیگری می‌نوشد، سپس با حرکات بیشتری رقص می‌کند.)

مجنون: (با صدای بلندتر) چرا؟ چرا مرا رها کردی؟ چرا قلبم را به دست باد سپردی؟ این رقص سما، این چرخش بی‌پایان، همه برای توست، همه برای عشق است. آه، عشق! چه دردناک است، چه شیرین است، چه دیوانه‌کننده است!

(با حرکتی سریع و چرخشی به سمت چپ می‌رود، بطری را به زمین می‌اندازد و دست‌هایش را به آسمان بلند می‌کند.)

مجنون: (با اشک در چشمانش) ای خدا! ای خدایی که این عشق را در دل من کاشتی، چرا اینقدر سخت است؟ چرا باید این‌گونه دیوانه باشم؟ آیا این عشق مجازات است؟ آیا این رقص پایان ندارد؟

(آرام‌تر می‌شود، دست‌هایش را پایین می‌آورد و به زمین می‌افتد، با صدای آرام‌تر و ملایم‌تر)

مجنون: (با اندوه) شاید، شاید تنها راه رهایی، این رقص بی‌پایان است. شاید در این چرخش‌ها، در این دیوانگی‌ها، بتوانم آرامشی بیابم. شاید...

(صدای موسیقی کم‌کم قطع می‌شود، مجنون به آرامی به سمت صحنه نگاه می‌کند و با چشمانی پر از اشک لبخندی می‌زند.)

مجنون: شاید...

hace 5 meses, 4 semanas

@Yass50288
نویسنده های عزیز این دزد اگر تو چنل هاتون هست بزنید بن کنید
نوشته های نویسنده هارو میدزده میزاره چنل خودش میگه خودم نوشتم
چنلش هم با دروغ داره نزدیک به یک کا میشه
لطفا بزنید بن کنید نوشته هاتون رو ندزده

hace 5 meses, 4 semanas
hace 6 meses

گر بیدل و بی دستم وز عشق تو پابستم

بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی

زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم

مولانا

hace 8 meses, 2 semanas

در اعماق شب، سایه‌های تاریک بر روی زمین رقص می‌کنند و ماهیت مرموزی را بر جهان می‌گسترانند. آسمان به آرامی در حال فروپاشی است؛ رنگ‌های کهنه‌اش به خاکستری مات و غبارآلود تبدیل شده‌اند، گویی فرسوده شده و در آستانه‌ی نابودی است. خورشید ضعیف و لرزان، نوری بی‌رمق بر جاهای دور می‌تاباند، شبیه به فانوسی کمرنگ در قلب بیابان.

در گوشه‌ای از جنگلی فراموش‌شده، پیرزنی جادوگر با ردایی سیاه، در یک خانه‌ی چوبی قدیمی نشسته است. چشمانش، که مانند دو شعله‌ی خاموش به نظر می‌رسند، به پنجره‌ی پوشیده از مه می‌نگرند. او شنیده است که زمزمه‌هایی کهن در باد پراکنده می‌شوند؛ صدای ارواح قدیمی که از آغاز زمان سخن می‌گویند.

درختان با شاخه‌های خمیده و تاب‌خورده، زمزمه‌هایی سرد و مرموز به همراه باد می‌فرستند. زمینی که زیر پای او قرار دارد، به نظر می‌رسد که از فرط زمان یخ زده است. پیرزن جادوگر، با دستان لرزان، کتاب‌های قدیمی و پنهان از سحر و جادو را مرور می‌کند؛ رازهایی که تنها او و طبیعت می‌دانند.

در این دنیای غمگین، هیچ چیزی روشن و واضح نیست. افق‌ها به آرامی از بین می‌روند و تاریکی بی‌پایان به سمت پیرزن پیش می‌رود. آیا این پایان جهان است؟ آیا خورشید نیز به فراموشی خواهد رفت؟ اینجا، در خانه‌ی قدیمی، جادوگر تنها می‌ماند، در حالی که نگران مرگ خورشید و آسمان است. او منتظر است، در میان تاریکی، تا ببیند چه سرنوشت شومی در انتظار جهان است.

hace 8 meses, 3 semanas

عاشقی در بستر، سرودی بی‌پایان
دل به دل می‌رود، همراه آواز زمان

hace 8 meses, 3 semanas

در تاریکی شب ها، تنهایی پررنگ،
بی تو در این دنیا، زندگی خنک و سرنگ،
گریه ها دست مرا در خاک میکشانند،
دلم پر از غم است، تنم دردناک و تنگ.

hace 10 meses, 1 semana
Саша
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 days, 19 hours ago