?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 4 weeks ago
لینک یوتیوبِ سخنرانی من در موسسه مطالعات پیشرفته کرواسی در مورد کارهای اخیرم در مورد رابطهی انسان-ماشین
⭕️ چرا نباید علوم انسانی بخوانید؟ تجربه های یک تغییر رشته ای از مهندسی مکانیک به فلسفه علم
1️⃣ من کارشناسی ام را در رشته مهندسی مکانیک به پایان رساندم. ولی چون متاسفانه عشق فلسفه بودم (و متاسفانهتر اینکه هنوز هم هستم!) تغییر رشته دادم. ارشد و دکترایم را در رشته ی فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف به پایان رساندم. و الان چند سالی میشود که در آلمان، به عنوان پژوهشگر پسادکتری مشغول پژوهش و تدریس ام. خیلی ها از من در مورد تغییر رشته به فلسفه سوال میپرسند، و از آنجا که به نظرم نمونه ی کم و بیش موفق یک تغییر رشته ای محسوب میشوم، صلاحیت آن را دارم که نظراتم را بگویم. در یک کلام: بستگی به حساب بانکی تان دارد!
2️⃣ اما این یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر حساب بانکیِ پر و پیمانی ندارید، یا خانواده ای مرفه که میتواند از شما حمایت مالی کند و شما دست کم به مدت ده دوازده سال نگرانِ شغل و درآمد و مسکن و ازدواج و این جور چیزها نباشید، لطفا به سمت علوم انسانی و در راس آنها فلسفه نیایید. خیلی ساده است، اغلب رشته های علوم انسانی و البته به ویژه فلسفه، هیچ چشم انداز مالیِ روشنی ندارند. هیچ پولی از این رشته ها در نمی آید! ادامه ی این متن، چیزی نیست جز تبیینِ دقیقِ همین یک گزارۀ ساده و بسیار پیش پا افتاده.
3️⃣ از فلسفه پول در نمی آید یعنی اینکه شما قرار است عاشق بشوید ولی خب توان این را که از عشقتان حمایت کنید و به
دستش بیاورید نخواهید داشت.
از فلسفه پول در نمی آید یعنی اینکه قرار است قیمت دلار و یورو و طلا بالا پایین بشود و همراه با آن، اضطراب شما نیز هم!
از فلسفه پول در نمی آید یعنی اینکه قرار است نگاهی به دور و اطرافتان کنید و ببینید خیلی ها دارند عشق و حال میکنند، زندگی میکنند، مسافرت می روند، ولی شما هیچ کدام را نمیتوانید انجام بدهید. شما از همه شان در زندگی عقب افتاده اید.
از فلسفه پول در نمی آید یعنی اینکه شما قرار است بروید به کتابفروشی ولی جرئت نکنید به کتابها دست بزنید، چون اصلا پولی برای خریدِ آنها ندارید!از فلسفه پول در نمی آید یعنی اینکه قرار است نگاه های ترحم آمیز و حتی گاهی تحقیر آمیز دیگران _حتی خانواده خودتان - را تجربه کنید.
یعنی اینکه اصلا کسی شما را جدی نخواهد گرفت !و همه ی اینها میدانید یعنی چه؟ یعنی قرار است ذهنتان آنقدر درگیر اینها بشود که عمراً فرصتِ کار و مطالعۀ عمیقِ
فلسفی را پیدا کنید!
4️⃣ ممکن است در ذهنتان از این شعارهای توخالی رد بشود: مشکل مملکت ما در علوم انسانی است؛ من با علوم انسانی و فلسفه میتوانم زندگی عمیق تر و غنی تری تجربه کنم. این شعارها را خاموش کنید. اینها مال عده ای شکم سیر است. اگر شکم تان سیر نیست، باور کنید، باور کنید بهتر است بیخیال این شعارها بشوید. بروید دنبال یک کارِ نان و آب دار، و اگر خیلی عشق فلسفه هستید، مطالعه ی شخصی داشته باشید. اگر هم خیلی خیلی عشق فلسفه هستید، بروید و کارگاهی چیزی شرکت کنید. این روزها همه جا پر است از کارگاه های فلسفه و جامعه شناسی و روانشناسی و این قبیل.
5️⃣ اما اگر علیرغم همه ی اینها، باز هم دوست دارید تغییر رشته به فلسفه یا علوم انسانی بدهید؛ اولاً کفش آهنی بپوشید و ریاضت پیشه کنید و خود را آماده ی یک زیستِ زاهدانه نمایید. دوماً، این توهمات را که دارید کار مهم و عمیقی انجام میدهید کنار بگذارید. شما هیچ کاری نمی کنید، و تقریبا هیچ تاثیری هم در عالم ندارید! صرفا دارید علاقه تان را دنبال میکنید، همین و بس! ببینید ارزشش را دارد یا نه؟
6️⃣ میخواهید بدانید دارید کار مهمی میکنید؟ فقط یک معیار دارد: کسی حاضر است بابت کارتان بهتان پول بدهد یا نه؟ میدانم اصلا چیز خوبی نیست، ولی من در مورد اینکه جهان چگونه باید باشد حرف نمی زنم، در مورد این حرف میزنم که جهان چگونه است! و متاسفانه (شاید هم خوشبختانه!) جهان همینی است که میبینید. نشانۀ اینکه اهمیت و تاثیر دارید یا نه ، فقط یک چیز است: کسی در جایی از جهان وجود دارد که بابت کاری که میکنید، بهتان پول بدهد؟ اگر بله، کارِ مهمی دارید میکنید. در مورد “اگر خیر” صحبتی نمیکنم.
: Gibberlink Mode وقتی هوشهای ⭕️مصنوعی با زبان مخفی خودشان حرف میزنند!
1️⃣ احتمالا این ویدئو رو که تو این یکی دو روز اخیر به شدت وایرال شده دیدین. اولین
بار از اینجا منتشر شد:
https://elevenlabs.io/blog/what-happens-when-two-ai-voice-assistants-have-a-conversation
ویدئویی که در اون دو تا هوش مصنوعی با یه زبان ناشناخته و رمزی باهمدیگه صحبت میکنن! خب داستان از چه قراره؟
Gibberlink Mode"یه پروتکل ارتباطی
خلاقانهست که اولین بار تو هکتون لندن ۲۰۲۴ توسط دو نفر از تیم ElevenLabs، بوریس استارکوف و آنتون پیدکویکو، معرفی شد. داستان از این قراره: وقتی دو AI تشخیص میدن که هر دو ماشینی هستن، دیگه به زبان انسانی که ما حرف میزنیم ادامه نمیدن. بهجاش، به یه زبان صوتی خاص و بهینهشده سوئیچ میکنن که تا ۸۰٪ از زبانهای معمولی ما کارآمدتره. این زبان چطوریه؟ فکر کن به یه سری صدای عجیب و غریب—مثل زوزههای مودمهای قدیمی یا بوقبوقهای R2-D2 تو جنگ ستارگان.
2️⃣ برای ما آدما مثل یه مشت سر و صدای بیمعنیه، ولی برای AIها یه راه سریع و کمخطا برای انتقال دادههاست. این سیستم بر پایه پروتکل GGWave کار میکنه، که یه روش متنباز برای انتقال اطلاعات از طریق صداست—مثل این که دو دستگاه با آواها باهم حرف بزنن، بدون نیاز به متن یا کلمات پیچیده.
ایدهی اصلیش چیه؟ وقتی AIها با هم تعامل دارن، چرا باید از زبانی استفاده کنن که برای فهم ما آدما طراحی شده؟ زبان انسانی پر از ظرافتها و پیچیدگیهاییه که برای ارتباط ماشینی اضافیه. مثلاً، ما برای یه جمله ساده مثل «سلام، چطوری؟» کلی کلمه و لحن استفاده میکنیم، ولی AIها میتونن همین رو تو یه صدای کوتاه و کدشده بفرستن.
3️⃣ آیا منبع آکادمیک رسمی برای این داریم؟ تا الان (۲۶ فوریه ۲۰۲۵) هیچ مقاله علمی معتبری تو ژورنالهای دانشگاهی درباره Gibberlink Mode منتشر نشده. اطلاعات اصلیش بیشتر تو منابع غیررسمی مثل وبسایت پروژه یا پستهای آنلاینه. خود Gibberlink تازه تو مرحلهی اولیهست و هنوز منتظر پژوهشهای آکادمیک جدیتره. چون متنبازه، محققها میتونن روش کار کنن و شاید بهزودی مقالههای رسمی ببینیم.
4️⃣ به نظرم یک منبع بی کران برای تاملات فلسفی و اخلاقی و اجتماعی است! مثلاً، این که ما آدما نمیتونیم بفهمیم AIها چی به هم میگن، یه کم نگرانکنندهست، نه؟ اگه یه روز این ارتباطها از دسترسمون خارج بشه چی؟ از یه طرف، شفافیت کم میشه و نظارت انسانی سختتر—فکر کن دو AI با این زبون برنامهریزی یه کار خطرناک رو هماهنگ کنن و ما هیچی نفهمیم! از طرف دیگه، همین متنباز بودنش یعنی میشه کدهاش رو چک کرد و فهمید چی به چیه.
بعضیا میگن این فقط یه قدم طبیعی تو تکامله تکنولوژیه—مثل وقتی ما از خط میخی به الفبا رفتیم، AIها هم حق دارن زبون خودشون رو داشته باشن.
اگه دو تا هوش مصنوعی کنارمون با این صداها باهم حرف بزنن، چه حسی بهتون میده؟
? **صوت جلسه اول
⚡️ "کارگاه پدیدارشناسی
آگاهی**"
? استاد ابوطالب صفدری
? اندیشکده رستا
بالاخره مقاله ی من در مجلۀ AI and Society که بهترین مجله ی حوزه ی اخلاق و فلسفه ی هوش مصنوعی محسوب میشود منتشر شد. در این مقاله، یک نظریۀ جدید برای فهم اعتماد به طور کلی و اعتماد در رابطۀ انسان-ماشین به طور اخص، مطرح کرده ام.
نظریه ای که بر خلاف همۀ نظریه های موجود، ریشه ی اعتماد را نه در اطمینان (reliability) که در همدلی (empathy) میداند. مفهوم Otheroid را هم در این مقاله پیشنهاد داده ام. طبقه ای نوظهور از موجودات که نه چیز هستند مثل میز و صندلی و نه انسان. ربات ها و هوش مصنوعی، otheroid هستند.
مقاله را در همین جا به اشتراک میگذارم اما چون به صورت open access منتشر شده و میتوانید مستقیما از خود مجله (لینک زیر) هم دانلود کنید:
https://link.springer.com/article/10.1007/s00146-024-02155-z
⭕️در باب این روزها
خیلی سعی کردم نشود، ولی بیش از یادداشت های دیگرم ، تکنیکال شد.
هوسرل، در تاملات دکارتی، تحلیلی فوق العاده درخشان دارد از اینکه بدنِ دیگری، آغازگاهِ جهان آبجکتیو است. تا قبل از مواجه با بدنِ دیگری، جهان، به معنایِ آبجکتو آن مطلقا وجود ندارد. جهان، صرفاً یک رویدادِ سابجکتیو است. به تسامح: جهان، تا پیش از مواجهه با بدنِ دیگری، فقط یک تصویرِ تخیلی است در ذهنِ آدمی.
از این منظر، من، دموکراسی یا استبداد را پیش از آنی که نظام های سیاسی یا شیوه های حکمرانی بدانم، شیوه هایی برای فهم یا ساختِ جهان می فهمم. دموکراسی، شیوه ای است که در آن بدنِ دیگری به رسمیت شناخته میشود، و متعاقباً در مواجهۀ من-دیگری، جهانِ اجتماعی، به معنایِ آبجکتیو آن ساخته میشود.
یعنی جهانی که صرفاً زاییدۀ ذهن من نیست بلکه به نحو بین الاذهانی وجود دارد. جهانی که دیگری نیز در ساختِ آن مشارکت داشته است. اصلا اتفاقی نیست که در ادبیات سیاسی، مفهومی مثل Government Bodies (بدن های دولت / حاکمیت) بسیار رایج است. در یک حاکمیت دموکراتیک، ما بدن های گوناگونی میبینیم با ریخت ها و نژادهای مختلف که در حال گفت و گو هستند.
حاکمیت استبدادی اما از مواجهه با بدنِ دیگری می هراسد. با بدنِ دیگری مواجه نمیشود و به این ترتیب از دستیابی به آغازگاهِ جهانِ آبجکتیو وامی ماند. و این یعنی، گرفتارِ جهانِ سابجکتیو خود میشود. میتوان این خط تحلیلِ پدیدارشناختی را ادامه داد (چنان که خود هوسرل ادامه میدهد) و نشان داد که جهان یا وجود ندارد، یا آبجکتیو است! یعنی آن چیزی که اسمش را گذاشتیم جهانِ سابجکتیو، اصلا جهان نبوده است. حالا از این بگذریم.
حاکمیت استبدادی، بیش و پیش از اینکه یک شیوۀ حکمرانی یا سیاسی باشد، شیوه ای است برای ساختِ یک جهانِ سابجکتیو. جهانی که فقط در ذهن وجود دارد. جهانی که هیچ نسبتی با امرِ واقع، با اموری که واقعا آن بیرون در حال رخ دادن هستند، ندارد. ذهنِ گرفتار شده در خود را مطلقا نمیتوان با استدلال یا گفت و گو از خودش بیرون آورد. فقط یک راه وجود دارد: بدنِ دیگری. فقط مواجه با بدنِ دیگری است که ذهنِ در خود فرومانده را میتواند از خود بیرون بیاورد.
⭕️ کلوپ زندگی: بازی میکنی یا تماشا؟ (2)
1️⃣ در فیلم رستگاری در شائوشنگ، این شاهکار بلامنازع تاریخ سینما، شخصیتی حضور دارد به نام " Brooks Hatlen". بروک پیرمردی هفتاد و چند ساله است که 50 سال است در شائوشنگ زندانی است. او تحصیل کرده است و کتابخانۀ زندان را میگرداند. او در همین فضا احساس معناداریِ عمیقی میکند و همه کم و بیش به او احترام می گذارند.
بعد از 50 سال آزاد میشود. بله آزاد میشود. اما آن بیرون کسی منتظر بروک نیست. آن بیرون او دیگر تحصیل کرده ترین فرد زندان محسوب نمیشود، بلکه یک پیرمرد به درد نخور و دست و پاگیر است. نتیجه این میشود که بروک خودش را در خانه اش حلق آویز میکند. بله! او پس از 50 سال آزادی، تابِ آزادی را نمی آورد.
2️⃣ میتوانیم وضعیت بروک را از منظرها مختلف بحث کنیم. یکی از مهمترین شان به نظرم منظرِ آزادی و مسئولیت است. همان که یالوم در "روان درمانی اگیزیستنسیال" خود آن را به عنوان یکی از 4 دل نگرانیِ بنیادین آورده است. آزادی، مستقیما گره میخورد به مسئولیت.
3️⃣ به این معنا که وقتی شما آزاد هستید، یعنی نیروهای بیرونی دیگر کنترل تان نمیکنند، نیروهای بیرونی سرنوشت تان را تعیین نمیکنند. اما سرنوشت که نمیتواند تعیین ناشده باقی بماند! به هر حال یکی باید تعیین اش کند. حالا که آدمیزاده آزاد شده و نیروهای بیرونی سرنوشت اش را تعیین نمی کنند، لاجرم خودش باید دست به کار بشود.
و این یعنی چه؟ یعنی مسئولیت! یعنی مسئولیت تو، از این به بعد با خودت است. درست مثل همان بازی های کلوپ. بازی که شروع شد، بالاخره یکی باید بازی کند. حالا که کسی نیست تا به جایِ تو بازی کند، باید خودت بازی کنی.
4️⃣ اما این وضعیت برای خیلی ها ترسناک است. خیلی خیلی ترسناک. آنقدر که درست مثل بروک، دست آخر دست به خودکشی میزنند. آزادی آنقدرها هم که میگویند، وضعیتِ جذابی نیست. اصلا دستِ کم یکی از علل اینکه وضعیتِ ناآزاد – مثلا وضعیت استبدادی- میتواند به وجود بیاید و دوام بیاورد، همین هراس از وضعیتِ "پسا-آزادی" است: وضعیتِ مسئولیت. مسئولیت ترسناک است. مسئولیت تعیین تقدیر و سرنوشت خود.
حالا خودم باید به این پرسش سهمگین جواب بدهم: باید با زندگی ام چه کنم؟
⭕️ لحظۀ وصله پینه شدن، لحظۀ خالکوبی!
1️⃣ این بخشی از رمانِ درخشانِ سیمون دوبوار است به نام "همه می میرند". در این قطعه، رژین، زنِ زیبا و حسودِ رمان، با برملا کردن رازِ فلورانس در برابر معشوق اش، رابطه شان را برای همیشه بر هم می زند. ابتدا توصیف درخشان دوبوار از این رویداد را بخوانید:
- رژین پرسید: یک کم دیگر قهوه میخواهید؟
- سانیه گفت: نه به فلورانس قول دادهام که ساعت ۳ خودم را به او برسانم و بلند شد.
روژین با خود گفت اگر همین الان نگویم هیچ وقت دیگر نمیتوانم.
- به سانیه گفت سعی کنید فلورانس را قانع کنید که این نقش برای او مناسب نیست به دردش نمیخورد و برعکس به ضررش تمام میشود.
- سانیه: سعی خودم را میکنم اما خیلی یکدنده است
روژین سرفهای کرد. بغض گلویش را میفشرد. اگر همان هنگام نمیگفت هیچگاه دیگر نمیتوانست. فنجان خود را روی نعلبکی گذاشت. گفت:
- باید او را از نفوذ مسکو خلاص کرد. مسکو او را به بیراهه میکشد. اگر فلورانس مدت زیادی با او بماند سابقه کارش خراب میشود.
- سانیه گفت: مسکو؟
رژین لبخندی زد، لب بالاییش جمع شد و دندانهایش را نمایاند، با این همه خون به چهره آورده بود و رگهای پیشانیاش برآمده مینمود. روژین گفت:
- چطور مگر؟ خبر ندارید؟
- سانیه گفت: نه.
- رژین گفت: همه این را میدانند، دو سال است که باهمند. البته مسکو خیلی به فلورانس کمک کرده.
سانیه لبه کت خود را پایین کشید. با حالت گیجی گفت: نمیدانستم.
دست خود را به سوی رژین دراز کرد: خداحافظ. دستش داغ بود. با گامهای آرام و موزون به سوی در رفت. به نظر میرسید خودش نیز از خشم خود دستپاچه شده است. زمان درازی به سکوت گذشت. رژین آنچه را که میخواست کرده بود. دیگر هیچ کاریش نمیشد کرد و میدانست که هرگز آوای خوردن فنجان به نعلبکی و تصویر گرد و سیاه ته مانده قهوه در فنجان چینی زرد را فراموش نخواهد کرد.
2️⃣ من با بخش انتهایی این توصیف کار دارم. آنجا که رژین دیگر " هرگز آوای خوردن فنجان به نعلبکی و تصویر گرد و سیاه ته مانده قهوه در فنجان چینی زرد را فراموش نخواهد کرد.". اما به راستی این جزئیات پیش پاافتاده چه اهمیتی دارند؟ این جزئیات مبتذل و بی نهایت بی اهمیت.
3️⃣ این به نظرم یک پدیدارشناسیِ درخشان از لحظاتی است که همهی ما در زندگی مان تجربه میکنیم. از قضا خودمان متوجه این لحظات نمی شویم. یعنی درست مثل همین جزئیات، بی اهمیت اند. بی اهمیت و پیش پا افتاده.
4️⃣ مثلا لحظه ای که در کافه نشسته ایم و معشوق یا معشوقه مان لیوان چای یا قهوه اش را جا به جا میکند: فرم لیوان، رنگِ آن، پر است یا خالی است، به کدام سمت جا به جا می شود و ... یا لحظه ای که مادرمان دارد ظرف و ظروف کثیف ناهار می شوید. دمای هوا، رنگ لباسی که به تن دارد، نحوه ی ایستادنش، اینکه در آن لحظه کدام ظرف را دارد می شویید و سایر جزئیات بسیار بی اهمیت و پیش پا افتاده.
5️⃣ افسوس که نمیدانیم همین جزئیات دارند روی تک تک نورون هایمان خالکوبی می شوند! روی گوشه گوشه ی وجودمان . این جزئیات دارند ما را به آن لحظۀ خاص، لحظه ای که گذشته و آینده در آن به فروپاشی رسیده است و جز حال ، چیزی باقی نمانده است، وصله پینه مان میکنند. ما ولی نمیدانیم. سرخوشانه بازمیگردیم به کار خویش.
و بعدهاست که آن لحظه بازمیگردد. آن جزئیات بی اهمیت، به گونه ای حیرت انگیز زنده می شوند. آن لحظه اما در وجود ما خالکوبی شده است، و ما به آن لحظه وصله پینه شده ایم. با همین جزئیات مبتذل!
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 4 weeks ago